در حال بارگذاری ...
...

در"نجواهای شبانه" حضور کارگردان محسوس است، اما گاهی این حضور با توجه به بداهه‌های بیش از حد بازیگران و گاهی لودگی‌ آنان، تقریباً نامحسوس می‌شود. وقتی یک جریان فکری از روی نقشه پیش می‌رود، باید این روند تا پایان حفظ شود. هر اتفاق و عمل غیرمترقبه در آن نقشه انحراف و بعضاً احتمال انحطاط ایجاد می‌کند.

در"نجواهای شبانه" حضور کارگردان محسوس است، اما گاهی این حضور با توجه به بداهه‌های بیش از حد بازیگران و گاهی لودگی‌ آنان، تقریباً نامحسوس می‌شود. وقتی یک جریان فکری از روی نقشه پیش می‌رود، باید این روند تا پایان حفظ شود. هر اتفاق و عمل غیرمترقبه در آن نقشه انحراف و بعضاً احتمال انحطاط ایجاد می‌کند.

رضا آشفته:
"نجواهای شبانه"یِ چند سرباز در آسایشگاه سربازان دیدن دارد. گویی یک اجرای دیدنی را پشت سرگذاشته‌ام و شاید این احساس از بازی‌ها و لودگی‌های فرزین صابونی(یونس)، کامران تفتی(قباد) و سینا رازانی(یحیی) نشأت گرفته باشد.
تنها بخش جدی کار ‌مربوط به چیدمان و طراحی صحنه است که نرمین نظمی این وظیفه را بر عهده داشته و البته به شکل غیرمعمول‌ از عهده آن برآمده است. غیر معمول از این جهت که این آسایشگاه شامل سه تخت دو طبقه، دو بریدگی فلزی و یک دیوار شامل کلاه‌های آهنی سربازان، یک پنجره و هواکش می‌شود. ‌به هر جهت غیرعادی بودن در این نحوه طراحی و چیدمان مشهود است و شاید همین نکته نیز در جریان بازی‌ها و میزانسن‌ها و دیالوگ‌ها نیز تأثیرگذار باشد. نور تختی می‌وزد و هرازگاهی این نور به نور کمرنگ‌تر، گاهی موضعی و بعضی مواقع به تاریکی منجر می‌شود. در تاریکی نور کبریت و چراغ‌های توری ادامه دهنده"نجواهای شبانه" است. همه این امکانات دست در دست هم می‌دهد تا جریان غیر عادی زندگی سه سرباز تحصیلکرده و روشنفکر را تداعی بخشد. یکی از ادبیات، دومی از تاریخ و سومی از فلسفه می‌گوید. هر سه بر جریانات سیاسی، فرهنگی و ادبی آگاه هستند و البته در این چارچوب یا حصار، هیچ چیزی جز فرار از دلتنگی و افسردگی حائز اهمیت نیست. گویی این سه تن برخلاف دیگران که در روزهای تعطیل به سراغ خانواده‌ها، دوستان و تفریح می‌روند، دوست دارند با لودگی و ادا و اطوار وقت خود را در این مکان اجباری تلف کنند. می‌مانند و خوش می‌گذرانند. البته چه خوشی‌ای؟ هر یک سینه‌ای پر از درد دارند و در پایان این همه خوشی بعد از چند بار گریستن و بغض شدید، مثل زخم چرکین سر وا می‌کند و ‌‌تبدیل به فریادی عصبی می‌شود. اقتضای سن هم به این فریاد کمک می‌کند، بلاتکلیفی نیز درد مضاعف است.
شاید در نگاه اول همه چیز واقع‌گرایانه و موضوع، اجتماعی به نظر بیاید، اما با کمی عمیق شدن در لایه‌های دیگر متن و اجرا، مفاهیم دیگری نیز نمود می‌یابد. فلسفه و تاریخ بشری نیز در لابه‌لای صحبت‌ها بارها مورد کنکاش قرار می‌گیرد، ‌همین طور که پیش می‌رویم، درمی‌یابیم با آن که هر سه سرباز خیلی عادی حرف می‌زنند و حرف‌ها به گونه‌ای مرتبط و منطقی به نظر می‌آید، اما زبان در طول نمایش از هم می‌گسلد و هر یک از شخصیت‌ها ساز خود را در دیالوگ‌هایشان می‌زنند. به عبارت دیگر یک بی‌ارتباطی محض بین این سه سرباز در جریان است. شاید هم هر یک برای دیگری ساز مخالف است و هیچ یک شرایط و حال دیگری را نمی‌فهمد، با آن که هر سه عصیان علیه شرایط تحمیلی را می‌پذیرند و علیه آن فریاد می‌کشند. این نوع برخورد با بافت زبانی که کاملاً عصبانی و هرج و مرج طلب(آنارشیستی) می‌نماید، بیانگر نوعی معناباختگی است. باید با صراحت گفت که معناباختگیِ"نجواهای شبانه" کاملاً مهر و امضای ایرانی دارد. آن چه محمد چرم‌شیر نوشته، رنگ و بویش کاملاً ایرانی است. بنابراین ابزورد ایرانی بر آن مصداق عینی‌تری می‌یابد. شاید در زمانه‌ای که نمایشنامه‌نویسان ابزوردنویس ایرانی عین به عین از رویِ دست نمایشنامه‌نویسان غربی می‌نویسند، کاری که محمد چرم‌شیر می‌کند، همان هدف گمشده‌ است.‌ محمد چرم‌شیر در‌"نجواهای شبانه" خود را می‌نویسد. خودِ ایرانی، حالا مهم نیست که این متن نسبت به تمام متن‌هایی که در این شیوه نگارش شده‌اند، در چه سطحی قرار می‌گیرد، مهم این است که دیگر تقلید از روی دست دیگران نیست. همین باعث می‌شود که پوشه جدیدی در چنین سبک و شیوه‌ای که باز شود و نویسندگان ایرانی نیز بتوانند از این طریق خودی نشان دهند. ‌‌ محمد چرم‌شیر با زبان ایرانی می‌نویسد و حتی در زمانی که به پوچ بودن یک ارتباط سه نفره می‌پردازد، علت‌های این بی ارتباطی، تکرار بی‌هدف و رفتارهای عصبی در بافت، لحن، آواها و مُصوت‌های کلامی این سه نفر موج می‌زند. مهم این است که چرم‌شیر به زبان ایرانی می‌نویسد و نه زبان ترجمه!
سه سرباز، جوان و تحصیلکرده، غروب‌های جمعه و شب‌های نسبتاً بلند، حرف‌های زیادی برای گفتن دارند، اما هیچ کس حوصله دیگری را ندارد. برای همین از این حر‌ف‌ها دور می‌شوند و لودگی و تمسخر را جایگزین آن می‌سازند.
عباس غفاری در هر تجربه کارگردانی به سراغ متن متفاوتی می‌رود. شاید این نوع تجربه کردن باعث شود که او به عنوان کارگردان، خود واقعی‌اش را پیدا کند و بعد در صحنه بتواند محکم‌تر حرف‌هایش را بزند. ‌
در"نجواهای شبانه" حضور کارگردان محسوس است، اما گاهی این حضور، تحت تاثیر بداهه‌های بیش از حد بازیگران و گاهی لودگی‌ آنان، قرار می‌گیرد. وقتی یک جریان فکری از روی نقشه پیش می‌رود، باید این روند تا پایان حفظ شود. هر اتفاق و عمل غیرمترقبه در آن نقشه انحراف و بعضاً احتمال انحطاط ایجاد می‌کند.
فرزین صابونی گاهی در بازی خود آن قدر افراط در خنداندن تماشاگر می‌کند و یا تحت تأثیر فضای حاکم بر صحنه می‌شود که ناخواسته بر پیاز داغ رفتارهای هیجان‌انگیزش می‌افزاید. حتی دیالوگ‌هایش را فراموش می‌کند و بعد با همکاری سینا رازانی دوباره در مسیر نمایش قرار می‌گیرد. مطمئناً در این متن با توجه به دیالوگ‌ها‌ نمی‌توان‌ جایی برای بداهه‌پردازی متصور شد؛ مگر آن که از ابتدا برای چنین ترفند و تکنیکی، اندیشمندانه از سوی نویسنده جایی باز می‌شد. اشتباه نکنیم، "نجواهای شبانه" یک کمدی بزن و بکوب نیست، بلکه از یک طنز تلخ، سیاه، گزنده و اندیشمند تبعیت می‌کند که کوچکترین خطایی مانع از بروز چنین اهدافی می‌شود.
در"نجواهای شبانه" هیچ چیز اهمیت ندارد. نه شاملو، نه هسه، نه تاریخ، نه آسمان غرمبه‌های ذهن قباد، نه فقر و نداری‌های یونس، نه تنهایی یحیی و نه آدم‌های مرفه و عیاش خارج از آسایشگاه، نه کباب‌های شمشیری و نه...