چرا باید نمایشنامه مذهبی داشته باشیم وقتی...
مذهب زینتی است آراسته بر اندام تهآتر و گرایشهای مقدس هالهای است که مقدسی دیگر را میآراید و جلوهگر مینماید
میلاد اکبرنژاد: تذکره الاولیا، فیهِ مافیه، قصههای شیخ اشراق، ابوسعید ابالخیر، ابن عربی، مولانای بلخی؛ نه! این فهرستِ منابعِ این یادداشت نیست. یک پرسشِ اساسی است. تا به حال بارها و بارها از خودمان پرسیدهایم که چرا وقتی این فهرست را یا در واقع محتویات این فهرست را در خلوتمان میخوانیم؛ انبوه لذت و معرفت، در بال بال خیال غرق میشویم و آسمانها درمینوردیم و حتا چون در خلوت دیگری برای دیگرتری باز میخوانیم او را هم شریک در این پرنیان شور و حال میکنیم که معجزه کلام است و هیچ گوشی را یارایِ ایستادن در برابر هجوم ناگهان فریشتهگان نیست مگر که دستی به رقص و چشمی به آفتاب دوخته باشد. اما چه میشود که همین کلمات را نابخردانه و به دور از آداب عقلی همچون جن زدگانِ غافل عرصه جبرت، به صحنه میآوریم و لباس نمایشاش میپوشانیم به گمان این که همان تأثیرات را بر مخاطبان مقدسترین اتفاق زمین بر جای گذارد اما هیهات و دریغ از تأثیری ناچیز حتا بر نمایشگران چه رسد به بیچارهگان بیگناهی که آمدهاند قطرهای مهربانی نثار تجیر این مزار بیمرده کنند و به جای آن گاهی خندهناکیِ تمسخرآمیز بیهویتی و سطحینگری صرف را با خود به منازل تنهاییشان برند. راستی را مگر دار مکافات است این صحنه یا عرصه ظهور حقایق یا عریانگاه معرفتهای نداشته و دانشهای بر باد رفته که بیشک نمایشگرانِ بیخروش همانند سالکان لب ریز غل و غش سیر و سلوکهای دروغین که بیهمرهی خضر شعور و دانش و اندیشه، قطع مراحل بیهویتی میکنند و با خواندن چند خط از احوالات شیخ ما گمان میکنند میتوانند یک حسامالدین چلبی بیابند که بشود آخرش خوانش دوباره مثنوی در صحنه تهآتر جهان.
اما حقیقت جای دیگری است. پس از مقدمه میکاهم به اصل میپردازم که البته چندان تفاوتی نمیکنند وقتی بدیهیترین معضل این نگاه را هنوز درنیافتهایم که آقایان خانمها! دست نگه دارید. این جا صحنه است؛ نه خلوت احساسات برانگیز عرصه حکایتهای تک ساحته. حکایت تهآتر مذهبی در این ملک، همین حکایت متون طراز اول ادبیات کلاسیکها است که به هر مناسبتی سودجویان بیجیره و مواجب و جوانهای در حال موت، میخواهند به هزار نام تهآتر ملی و دینی و مذهبی حقنهاش کنند به خورد خلقا... که باور کنید بعضیهاشان اصلاً نمیخواهند تهآتر ببینند و میخواهند دلی سبک کنند و تکیه را به سمت دستههای عزاداری ترک کنند، بدهند.
راستی را مشکل ما کجاست که سالهاست داریم بر طبل تهآتر مذهبی و نمایشنامههای مذهبی میکوبیم و ظاهراً تنور آن را به بساط هزار رنگ و ریا میسوزانیم و همچنان در حسرت داشتن یکی دو نمایشنامه جدی در این عرصه که رویامان بشود به اجنبیهای از خدا بیخبر نشان بدهیم میسوزیم و باز در مجامع آزاد نام خودامان را کارشناس هنر مذهبی میگذاریم که میدانیم که هیچ در و پیکری ندارد و هر چه هست کشف و شهود است این بینوا هنر مذهبی که باور کنید به اندازه مضافالیهاش در این دیار غریب است و مظلوم، هر چند در هر کوچه و برزنی؛ آواز دهل آن را جار میکنند.
و چرا باید یک نمایشنامه جدی در این عرصه داشته باشیم وقتی بدیهیترین قواعد صحنه را یا نمیشناسیم یا به اسم نمایش مذهبی از کنارش به آسانی یک قطره آب خوردن میگذریم(که سلام بر حسین تشنه باد که حرمت او را هم نگه نمیداریم) و حتا خجلتی هم بر چهره نمیآوریم.
چرا باید یک نمایشنامه خوب مذهبی داشته باشیم وقتی هنوز نمیدانیم مذهب و حکایتهای مذهبی یا ماجراهای منتسب به دایره اولیای اِلاهی بنا به ذات گفتار قدسی تک ساحته و مشخص و واضح و به دور از ابهامها و ایهامات فلسفی است و آن چه در این میان تردیدآور است نوع معرفت ما به این حقایق مسلم است و اگر تنوع آرایی وجود دارد مبنی بر خوانش ما و بنابراین روایتهایی است که از نوع خاص نگاه و سخنهای مترتب بر آن حقیقت، سرچشمه گرفته است، نه تضاد یا تضارب در اصل گفتار.
و بالعکس صحنه تهآتر جولانگاه تضاد، تضارب، تعامل و تفاوت بنیادین گفتمانهای متکثر است و چهگونه میتوانیم دو اصل ماهیتاً متفاوت را در هم ادغام کنیم. مگر که ما خود را امیرالمومنین مولای پارسایان بدانیم العیاز باا...، که جمیع اضداد باشیم. اما آیا باید دست نگه داریم و این مفاهیم ازلی و ابدی را به حال خود بگذاریم و سراغ موضوعات دیگر برویم؟ هرگز که گمانام این است که در این حال وانفسای روزگار وظیفه هر کدام ماست دست بر جوهر هستی بخش این مفاهیم دراز کنیم و قطرهای به اندازه وسع بر برگ برگ صحنه بنگاریم اما چهگونه؟ مگر میشود بدون دست گذاشتن بر نکتههای تقابلی، مفاهیم آرمانی را عینی کرد که صحنه عریانگاه است و عریانی با عینیات همخوانی دارد نه ذهنیتهای فلسفی حکمی صرف. مگر میشود بدون تقابل نیروهای متضاد با داوریهای استوار و گفتمانهای فربه و نظریهها و سخنها و استدلالهای دندانشکن صدای غالب فرهنگ مکتوب ادبی را با نشانههای تقابلی درخشان و در کنار حرمت خاکستری شخصیتهای متفاوت بر صحنه متجلی کرد.
خانمها! آقایان! تهآتر مذهبی مرکب از دو کلمه است و کلمه تهآتر مقدم بر دیگری است. بنابراین مذهب زینتی است آراسته بر اندام تهآتر و گرایشهای مقدس هالهای است که مقدسی دیگر را میآراید و جلوهگر مینماید. پس بدون هیچ تعصبی حق تقدم با هنر یا مدیومی است که قرار است آموزههای حکمی از دل آن به مخاطب انتقال داده شود. میتوانم به صراحت بگویم که با عنایت به استقرار هزار ساله مذهب در اندیشه ایرانی تهآتر ایرانی میتواند و باید ماهیت و هویتاش را در قالب مذهب به رخ آسمان و زمین بکشد اما چهگونه؟
فراموش نکنیم که در سرزمین عاشقانههای ما انسان محور کاینات نیست و نگاه شرقی ما به جهان بر مدار دایره میگردد که آدمی بخشی از حقیقت جهان است و اگر چه خلیفهالله اما به هر حال بدون او هم جهان بر استواری خویش باقی خواهد بود چنان که بوده است و بنابراین شکل و ساختمان نمایشاش که بیشک همانند همه جای جهان برایند زندگی، فلسفه و سیاست آن است نمیتواند مجزا باشد و اگر قرار باشد به قاعده بنیادین تهآتر گردن نهیم که همان تفاوت میان گفتمانهای مجزا اما هم شأن است، در این نوع نمایش نگاه ما و شیوه قرائتها و گفتارها در برخورد با مرکز هستی دایره که همان حقایق ازلی ابدی یا مفاهیم مذهبی یا دستورات قطعی قدسی است، تعیین کننده اختلاف گفتمانها و بنابراین تضارب و تضاد آرا و بنابراین ماهیت تهآتر است.
کوتاه میکنم مثنوی هفتاد من کاغذ است و اندازه من در این برهوت، کوتاهتر از محبت دوستان و خرما همچنان بر نخیل.
یا علی مدد