در حال بارگذاری ...
...

برای من که به شدت شیفته رمانتیسم و فانتزی هستم، خلق فضاهای طنز اجتماعی با دیدگاهی انتقادی، زورآزمایی نوینی بود.

برای من که به شدت شیفته رمانتیسم و فانتزی هستم، خلق فضاهای طنز اجتماعی با دیدگاهی انتقادی، زورآزمایی نوینی بود.

به مناسبت اجرای حیاط خلوت در سالن سایه تئاترشهر، بهمن و اسفند 85 ، ساعت 6 بعدازظهر
همیشه فکر می‌کردم که دیدن، اساس درام است. یک لحظه کوتاه میان سلام و خداحافظ دو آدم، یک لبخند، یک نگاه تصادفی و یا کلمه‌ای که ناخواسته به زبان بیاید. مگر همه این‌ها نمی‌تواند نقطه شروع درامی محسوب شود؟ درامی که مثل زندگی، پر از لحظه‌های تکرار ناشدنی است؟ زمانی که قصه کوتاه می‌نویسم، همیشه مثل یک شکارچی طماع، در جست‌وجوی این لحظات نادرم. گوشه‌ای پنهان می‌شوم، کمین می‌کنم، منتظر می‌شوم و نگاه می‌کنم تا از دل هیچ، کلامی شنیده شود، دستی به حرکت درآید، ردّ نگاهی به نگاه دیگر برسد، قلب تپنده انسانی، آواز بخواند و اتفاقی به دنیا بیاید. به عنوان نویسنده‌ای که شیفته آفرینش انسان و آفریننده اوست، این لحظات برای من، مثل عبادت است. تأمل در روابط انسانی، مرا از پیله خودخواهی خود دور می‌کند و به دیگران، به آدم‌هایی در حیاط خلوت زندگی‌ام نزدیک می‌کند. همیشه از خود می‌پرسیدم، آیا این اتفاق که در عرصه داستان کوتاه، بسیار ساده انجام می‌شود، در عرصه تئاتر نیز ممکن است؟ آیا می‌توان واقعه‌ای را شکار کرد و از ابعاد مختلف، شاید از فاصله‌ای دور یا نزدیک‌تر به تماشای آن نشست و ناگهان به بینش یا اشراف جدیدی رسید؟ آیا موقعیتی به کوتاهی برخورد دو آدم در خیابان، می‌تواند به تنهایی خمیرمایه‌ای را برای طرح یک تراژدی مدرن در خود نهفته باشد؟ میان یک سلام و خداحافظی به راستی چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا الگوی تمام روابط انسانی از همین اتفاق نادر میان سلام‌ها و خداحافظی‌های تصادفی‌ ما، شکل نمی‌گیرد؟
قبلاً در حیطه داستان‌های کوتاه، تجربه‌هایی از این دست را آزموده بودم. حاصل برخی از آن‌ها در دو کتاب"سلام خانم جنیفر لوپز" و"من آناکارنینا نیستم" به چاپ رسیده است. برخی از این قصه‌ها به کوتاهی یک صفحه در تندی غرش رعد و برقی در دل تاریکی هستند. قصه"سکته نکردم" در جایزه ادبی مهرگان امسال، مورد تقدیر واقع شد و چهار قصه دیگر"قصاص شیرین، فقط تا پارک وی، کافی شاپ و جایزه کتاب سال" در فضایی میان قصه و درام زاده شدند و جزء مرحله نهایی، نامزدهای جایزه ادبی صادق هدایت و منتقدان ادبی بودند.
برای تبدیل قصه به نمایشنامه، فضایی سهل و ممتنع را پیش رو داشتیم. همچون راه رفتن بر روی لبه تیغ، ایجاد فضای تعلیق و دلهره از طریق عادی‌ترین کلمات و روابط، جست‌وجوی خصائص قهرمانی در آدم‌های معمولی کوچه و بازار و ایجاد حس همدلی با آدم‌هایی که معمولاً بی‌تفاوت از کنار آن‌ها می‌گذریم. برای من که به شدت شیفته رمانتیسم و فانتزی هستم، خلق فضاهای طنز اجتماعی با دیدگاهی انتقادی، زورآزمایی نوینی بود. این سبک را قبلا در"میهمان سرزمین خواب"، "پهلوان ریزه" و"دو مرد و یک نیمکت" تجربه کرده بودم، اما از لحاظ ساختاری، اکنون به نوآوری‌های بیشتری احتیاج داشتم. دلم می‌خواست همه اپیزودها به نوعی به هم مربوط باشند و همگی فارغ از جلوه‌های بصری تئاتر، به نوعی روح بازیگر و تماشاگر را درگیر خود کنند. دلم می‌خواست تماشاگر با هر قصه بخندد و گریه کند و مهمتر از همه این که دلم می‌خواست اپیزودهای واقعی و برگرفته از زندگی باشد. لذا داستان‌هایی را انتخاب کردم که همگی ریشه در واقعیت داشتند. دو تا از قصه‌ها(فقط تا پارک وی و جایزه کتاب سال) عیناً سال گذشته در ایران اتفاق افتاده‌اند و داستان‌های دیگر نیز از تجربیات شخصی زندگی همه ما، نشانه‌هایی دارند. مانند همیشه گروه خستگی ناپذیر"سیلویا و سیب" به یاری‌ام شتافت. سیما تیرانداز و محمد حاتمی مثل همیشه خلاق و پرتوان، مرا در تجسم صحنه‌ایِ اندیشه‌‌هایم یاری کردند. مینو زاهدی از زمان سیلویا، عضو ثابت گروه است و مثل همیشه امیدوار و خستگی‌ناپذیر به کارش ایمان دارد و حسین کشفی‌اصل نیز پس از نقش‌آفرینی در جنایت و مکافات، آماده است که بار دیگر با نقشی متفاوت به یکی از عشق‌های بزرگ زندگی خود، یعنی تئاتر، ادای دین کند. موسیقی نوید گوهری مثل کار سیلویا، فقط موسیقی نیست، فضاسازی و شخصیت‌پردازی هم می‌کند. همان گونه که لادن کنعانی با طراحی متفاوت صحنه و لباس به ساختارشکنی‌های ذهنی من کمک فراوانی کرد. حسین بلبل‌آبادی فقط مدیر صحنه نبود، مشکل گشای گروه و نقطه اتکای بچه‌ها بود و داود بنی‌اردلان به عنوان دستیار کارگردان، دوستانه و بی چشمداشت، نگران همه چیز بود و بیش از تعاریف کلیشه‌ای دستیار به دنبال پیدا کردن بهترین راه‌حل‌ها برای مشکلات‌مان بود و داود ربیعی هم عکاسی که عکسش به خوبی اخلاقش است و اخلاقش نشان از شیفتگی‌اش به کارش دارد. حیاط خلوت یا همان"شیزوئید دوست داشتنی" یا "این خانم‌ها به شما نزدیک‌ترند" به نوعی حدیث نفس همه ماست. جایی که با خودمان خلوت می‌کنیم و جایی که در خلوت،‌ آدم‌ها و اشیاء گمشده زندگی خود را بازمی‌یابیم.
دوست داریم با تماشاگر در حیاط خلوت قلب و ذهنمان قدم بزنیم. دوست داریم تماشاگر را به مدت چند هفته به درون حیاط خلوت‌هایمان دعوت کنیم. کاری که سخت است و این روزها کمتر کسی انجام می‌دهد. دوست داریم در خلوت خود با شما شریک باشیم.

چیستا یثربی