در حال بارگذاری ...
...

گزارش تعزیه شهادت علی اکبر در تئاتر شهر/ نیست ای جان پدر وقت سفر رفتن تو

صدای شیپور می پیچد ، معرکه آماده است. اینجا گوشه ای از خاک خداست که خون بار است. امام تنها است و یاری کننده گان بر خاک و خون افتاده و یاری گری در میان لشگر نمانده یک سو دو دست بریده برادر است و سوی دیگر عون، جعفر، حبیب، حر، قاسم داماد نوجوان ، در خاک غلطیده اند. اینک امام تنها است.

میراث خبر:
فرزانه ابراهیم زاده

نوجوان من با جمال من
داده ای زینت قد بالا را
می روی میدان ای بت خندان
می کنی مجنون ام لیلا را
هر زنی داغ نوجوان دارد
هر زنی تیر غم به جان دارد
به خدا باخبرهست از داغ دل لیلا را
که چه سان قامت کمان دارد
من به قربان طاق طاق ابرویت
مشک می ریزد از بر رویت
صدای شیپور می پیچد ، معرکه آماده است. اینجا گوشه ای از خاک خداست که خون بار است. امام تنها است و یاری کننده گان بر خاک و خون افتاده و یاری گری در میان لشگر نمانده یک سو دو دست بریده برادر است و سوی دیگر عون، جعفر، حبیب، حر، قاسم داماد نوجوان ، در خاک غلطیده اند. اینک امام تنها است. اینک نوبت اوست تا به میانه برود و بر سپاه شام بتازد. نمی خواهد تا صدای ناله زنان و التماس های کلثوم و زینب را بشنود. صدای العطش همه صحرای کربلا را گرفته است فریاد می زند آیا کسی نیست که مرا یاری کند. سپاه کین رجز خوان می آیند و سراغ پسر شیر خدا می گیرند و در میانه هماورد می خواهند، آیا کسی نیست حسین را یاری کنند، از میانه خیمه گاه شبیه پیامبر به سمتش می آید و عزم یاری پدر دارد اما پدر نمی خواهد.
باز میدان آماده است تا وداع پدر و پسری رعنا را باز آفرینی کند. صحنه ای که چهارصد سال است به هنر هنرمندان این دیار باز آفریده شده است تا داغ سرور شهیدان و حماسه بزرگ او را بازسازی کنند. این جا خیمه گاه سالار شهیدان در میانه شلوغ ترین خیابان شهر است. خیمه گاهی که خاطره دور تکیه دولت را به یاد می آورد. این بار مردم و عشاق گرد آمده اند تا یکی از اندوه بارترین حماسه های عاشورا به نظاره بنشینند. شبیه لیلا با پوششی سیاه و روی پوشیده با قدی خمیده و عصایی بر دست از داغ پسر جوانش به میدان می آید و به آواز می خواند:
می روی میدان ای بت خندان
می کنی مجنون ام لیلا را
هر زنی داغ نوجوان دارد
هر زنی تیر غم به جان دارد به خدا باخبرهست از داغ دل لیلا را
که چه سان قامت کمان دارد
سپاه اولیا به سرپرستی اما حسین در این سو ایستاده در میانشان زینب داغدار از داغ دو پسر و سکینه نگران ایستاده در کنار جوان بلند قامت کربلا علی اکبر با جامه ای آبی و به ناله های لیلا پاسخ می دهد از آن سو صف اشقیا پوشیده در جامه سرخ به رهبری شمر لعین ایستاده رجز می خوانند و هل من مبارز می طلبند. شبیه امام در مرکز این حلقه ایستاده است و می خواند : آیا در این میانه کسی نیست من را یاری کند؟
حلقه دوستداران امام حسین هر لحظه تنگ تر می شود یک لحظه چشمانم را می بندم و تا دور و تکیه دولت می روم :
بزن چهچه بلبل، بلبل
گل به گلستان آمد
بیا بپیچان سنبل سنبل
نوبت بستان آمد
بنال ای عندلیب
از داغ اکبر روز و شب
فغان کن ای قمری
از هجر اصغر روز و شب
صدای شیپور و طبل به همراه مرثیه خوانی و شبیه امام با خواهر دردودل می کند و از داغ عباس می گوید و می خواهد وداع کند و سکینه را به دست خواهر می سپرد.
خسرو عرب سپاه ندارداین را شمر می گوید هماوردی چون علی اکبر می خواهد.
از آن روزی که اکبر کشته گردد
زنی از داغ او بر سینه و سر
کسی در کنارم شمر را لعنت می فرستد و بر سینه می زند.
امام رخت نبرد می پوشد و به صحنه می آید ، وصیت می کند و زینب می نالد:
خداوندا حسین لشگر ندارد شه بی خانمان یاور ندارد و التماس می کند به قربان برادر می رود.
خداحافظ الا ای غمدیده خواهر
سکینه التماس می کند و به پای پدر می افتد در این میان شبیه پیامبر به میانه می آید و عزم یاری پدر می کند . تکیه تئاتر شهر هر لحظه پر تر می شود و تماشاچیان میخکوب هنر تعزیه خوانان هستند .
اکبر به صحنه می آید و کفن خونینی را در دست دارد. چیزی درون گلو بالا می آید . یک لحظه فراموش می کنم این جا تهران است و 1400 سال گذشته حواسم می رود به سال شصتم هجری به لحظه داع امام با علی اکبر. لحظه جدایی پدر از گلی که با سختی به ثمر رسانده است. پدر نمی خواهد پسر به میدان برود:
علی اکبر :وقت آن آمد بابا که دهی اذن نبردم
وقت آن آمد بابا که به دور تو بگردم
امام حسین (ع):علی جان وقت آن آمد در فراقت بابا تو خون بگریم
در کوه و بیابان به سراغ تو بگردم
علی اکبر :بابا، وقت آن آمد بابا که که بپوشی کفنم را
در حجله گه دور نمایی بدنم را
امام حسین (ع):ای داد وقت آن آمد بابا که کنی خون جگرم را
وقت آن آمد بابا که کنی تن کفنم را
علی اکبر :ای شه تو مرا ده غم و نرنجان
با دستت به خود ای شاه تو بفرما کفنم
امام حسین (ع):علی جان ای داد دگر انگه رحم به حال بدنم کن
رحمی به تو به صغرا گل دور از چمنم کن
اما علی نمی تواند بماند و ببیند پدر بی یاور به صحنه نبرد می شتابد. التماس می کند و از پدر می خواهد یا دستانش و چشمانش را ببندد یابه او اذن میدان بدهد . این جا که گفتگوی دو طرفه پدر و پسر است که در میانه می پیچد:
امام حسین (ع):ای وای طاقتی صبر بکن ای راحت من
علی اکبر :آخر ای جان پدر برد دلم صبر و قرار
امام حسین (ع):نیست ای جان پدر وقت سفر رفتن تو
علی اکبر :وقت بگذشت پدر از دست من و دامن تو
امام حسین (ع):اخر این چه شتابی پسرم با تو سخنی دیگر دارم
علی اکبر :وای بابا تو چه دانی که چقدر شوق شهادت دارم
امام حسین (ع):خواهرت فاطمه علی جان فاطمه صغری به وطن منتظر است
علی اکبر :غم بی یاری تو از غم او بیشتر است
امام حسین (ع) تردید دارد اما با کفن به سمت علی می رود او را در آغوش می کشد و باز می خواند :
علی از رفتنت نخل عمرم بی ثمر گردد علی علی جان
جگر ها خون گردد تا یک پسر قد پدر گردد وای علی جان
علی جانم پدر را آرزو است در کودکی دست پسر گیرد
که در پیری به امیدی که در پیری پسر دست پدر گیرد
علی جانم به حجله ات نکردم داد و بیداد
به پهلوی تو ننشستم ننشستم شب عروسی
کفن را بر تن پسر می کند. صدای ناله و گریه از هر سو با نوای سوزناک شیپور به گوش می رسد. بغض گلو را می فشارد:
ندیده و نشیدم کفن به مهر بپوشد پدر به جسم پسر
آخر من امیدم بود دامادت کنم
کی گمان بردم کفن پوشت کنم
و پسر را در آغوش می گیرد و می خواند: آی علی جانم برو به پیش که من برقدت نظاره کنم
به حسرت قد و بالا جامه پاره کنم
جانم علی اکبرم یاور ابی یاور ابی
یاور ابی علی اکبر پیش چشمام راه برو تا تو را بنگرم
علی دمی کفن بر تن خود را نظاره می کند اینک امام به سمت کلاه خود پسر می رود به دست خود شمشیر و سپر به او می سپارد و با نگاهی پر از اشک به قد و بالای او می نگرد:
برو برا مادر جگر خونت را
او برای لیلا صبر می خواهد تا بتواند داغ پسر را تحمل کند:
علی رفت در بر لیلا به هجران
که از لیلا بگیرد عزم میدان
روم بر پشت خیمه گه نشینم
وداع مادر و فرزند بینم
علی می رود تا با مادر وداع کند لحظه لحظه تلخی است مادری آن سو تر نشسته انگار داغ جوان دارد می نالد و بر سر می زند. به جمیعت می نگرم همه غمگین به دایره می نگرند بر روی سکوها و زمین مقابل صحنه مملو از جمیعت است. انگار نه انگار که سرما است و این زمین یخ زده است. علی اکبر و شبیه لیلا چند تن دیگر از تعزیه گردانان با هم می خوانند:
آرام جانت می رود سوی نبرد لیلا
ای دربدر لیلا ای بی پسر
خون جگر لیلا ای بی پسر لیلا
مادر بیا سیرم ببین
وقت جدایی شد
حکم خدایی شد
اکبر فنایی شد
دیگر نمی بینیی مرا
ای بی پسر لیلا ای در بدر لیلا
ای خون جگر لیلا ای بی پسر لیلا
شیری که دادی به من
مادرم حلالم کن
ای بی پسر لیلا ای دربدر لیلا
لیلا به قد و بالای پسر می نگرد. التماس می کند تا اکبر به میدان نرود اما پسر مصمم به رفتن است پس می گوید:
الا ای سرو مه سیما، جوان خوش قد و بالا
نمی گویم مرو، اما برو آهسته آهسته
علی اکبر هم به دلداری مادر می گوید:
تو هم ای با وفا لیلا، عروس حضرت زهرا
نمی گویم منال، اما بنال آهسته آهسته
اینک اکبر اذن میدان دارد و به میدان می رود. جنگ میان رجز خوانان اشقیا با شبیه پیامبر در می گیرد و اکبر تشنه لب جرعه ای آب می خواهد تا عطش فرو نشاند اما کسی نیست که آبی به او بدهد. او چندین تن از سپاه اشقیا را به خاک می زند . نبرد او یادآورنبرد حیدر است . ولی ناگاه چند تن از سپاه کین بر او می تازند و از هر سو ضربه ای بر جان جوانش می نشیند. علی اکبر می شکند پدر به سمت او می شتابد و پیکرش را در بر می گیرد. خون همه جا را پر کرده کسی خون می پاشد بر تن چاک چاک علی اکبر . او پیش از رفتن به دست جدش سیراب شده است. صدای ناله و فغان از هر سو بر می خیزد. مردی دست بر پیشانی زده و می لرزد زنی دیگر با گوشه روسری اشک ها را پاک کی کند و آن سو تر کسی بر سینه می کوبد.ام لیلا از آن سر بر سر زنان بر داغ پسر می گرید. چیزی از روی گونه ام به پایین می غلطد. می اندیشم میر عزا چگونه توانسته این طور زیبا و حزن انگیز این تراژدی را خلق کند آیا از سر قلمش خون نچکیده است. بیادچشمم را می بندم و در میان تاریکی صحرایی می بینم سرخ که مردی با صورتی پر از نور پیکر چاک چاکی را در آغوش دارد. اینک جسم جوان رعنای امام بر زانوی پدر است و آن سو تر مادری داغ دار می گرید. این جا دیگر میدان مقابل تئاتر شهر نیست بلکه تکرارهر ساله حادثه ای بزرگ است .