شاید بشود در مورد انتخاب متن و سوژه داد سخن سر داد. این که چرا این قصه و چرا از این نویسنده و یا چرا این چنین و یا این که چرا این استراتژی را در برابر این متن انتخاب کردم؟ یا آرایش صحنه در برابر یا در کار متن گویای چه چیزی است و چرا شخصیتها این چنین تأویل شدهاند؟ نوشتن درباره همه اینها شاید توضیح واضحات باشد چرا که زبان متن و اجرا دراز است و توضیح درباره هر کدام از اینها پر کردن نقطه چینهائیست که میتوان خالی گذاشت، تخیل کرد و لذت برد.
شاید بشود در مورد انتخاب متن و سوژه داد سخن سر داد. این که چرا این قصه و چرا از این نویسنده و یا چرا این چنین و یا این که چرا این استراتژی را در برابر این متن انتخاب کردم؟ یا آرایش صحنه در برابر یا در کار متن گویای چه چیزی است و چرا شخصیتها این چنین تأویل شدهاند؟ نوشتن درباره همه اینها شاید توضیح واضحات باشد چرا که زبان متن و اجرا دراز است و توضیح درباره هر کدام از اینها پر کردن نقطه چینهائیست که میتوان خالی گذاشت، تخیل کرد و لذت برد.
شاید بشود در مورد انتخاب متن و سوژه داد سخن سر داد. این که چرا این قصه و چرا از این نویسنده و یا چرا این چنین و یا این که چرا این استراتژی را در برابر این متن انتخاب کردم؟ یا آرایش صحنه در برابر یا در کار متن گویای چه چیزی است و چرا شخصیتها این چنین تأویل شدهاند؟ نوشتن درباره همه اینها شاید توضیح واضحات باشد چرا که زبان متن و اجرا دراز است و توضیح درباره هر کدام از اینها پر کردن نقطه چینهائیست که میتوان خالی گذاشت، تخیل کرد و لذت برد.
اما آن چه که از ضروریترین و ابتداییترین انتخابهاست سالن نمایش است که خاموشترین انتخاب است که نه بودن خود را فریاد میزند و نه معمولاً دیده میشود. این نکته در شرایط ما بیشترین حرف را دارد چرا که همین عنصر خاموش بیصداتر هم شده. برای این که دیگر کمتر کسی است که سالن خود را انتخاب کند که جزو ا ستراتژی نخستین و مهم است(سنوگرافی). چون به علت کمبود جا، مکان را برای همه تعیین میکنند و حال تو باید اندیشه خود را اندازه این مکان در بیاوری. عروسی که دیگران برای تو انتخاب میکنند و مجبوری بپسندی و زندگی کنی. اما اگر هر کدام از تالارهای نمایشی را شهری فرض کنیم، عروس همه این شهرها مولوی است. عروسی که حتی اگر دیگران هم برای تو انتخاب کرده باشند، آن قدر محاسن دارد که شاید در انتخاب خودت هم نمیتوانستی چنین شانسی داشته باشی و اگر این تالارهای نمایش را شبیه آدم فرض کنیم یک دنده و دیکتاتورترین تالار اگر وحدت، سنگلج و یا هنر باشد، آزادترین آنها مولوی خواهد بود. چرا که معماری مدرن و کم نظیر آن و این که آزادی این را داشته باشی که ابعداد صحنه تو چقدر باشد و تماشاچیان از کدام سو کار را ببینند این سالن را تبدیل به بهشتی کرده که همواره دوست داریم خود را در آن تخیل کنیم.
این تالار فقط یک ایراد دارد، سقفش کوتاه است. بارها خواستهاند گودبرداری کنند که قصه کمبود هزینه مانع از این کار شده اما این بار این صدا بار دیگر تکرار میشود: "سقف تالار مولوی کوتاه است" متأسفانه این بار خاک برداری دیگر چاره آن نیست، چرا که سقف پائین قراردادی که برای کارهای نمایشی در این سالن در نظر گرفتهاند کوتاه است.
اگر خاک آن را گودبرداری نمیکنیم(که متولی این امر شاید جهاد دانشگاهی باشد) سقف آن را پایینتر نیاوریم(که این شاید مربوط به مرکز هنرهای نمایشی باشد).
چرا که توسعه تئاتر از تئاترشهر به جاهای دیگر و خلع مرکزیت از تئاترشهر خوب است، چرا که تهران کلان شهر است و همه جای آن به تئاتر نیاز دارد، چرا که مولوی بهشت است با پائینتر کردن هزینه آن مولوی را مکانی برای عرضه کارهای ارزان(جدا از این که بعضی وقتها خیلی از کارهای خوب ارزان بودهاند) نکنیم یا نگذاریم بهانه در رفتن از تالار مولوی ارزان بودن آن باشد. مولوی را جدی بگیریم، حتی به بهانه 2007 که سال مولوی است.