در حال بارگذاری ...
...

در این کار تقریباً موقعیت کمدی وجود ندارد و طنزی که وجود دارد طنز کلامی یا حرکتی و رفتاری است

در این کار تقریباً موقعیت کمدی وجود ندارد و طنزی که وجود دارد طنز کلامی یا حرکتی و رفتاری است

بهارک شهبازی:
اشاره:
حسین کیانی از جمله جوانانی است که در نیمه‌یِ دهه هفتاد در بدنه‌یِ تئاتر کار خود را آغاز کردند و حیات تازه‌ای به تئاتر بخشیدند کیانی از همان آغاز بر علایق خود همچون شیوه‌های نمایش سنتیِ ایرانی تاکید داشت و همواره از این شیوه‌ها در آثارش استفاده می‌کرد. از جمله آثار پیشین او می‌توان به نمایش‌های"خیشخانه"، "پنهانخانه پنج‌در"، "رژیستورها نمی‌میرند"، "تکیه ملت"، "مضحکه شبیه قتل"و ... اشاره کرد آن چه می‌خوانید گفت‌وگویی است که بهانه اجرای آخرین نمایش او،"همسایه آقا" در تالار چهارسو انجام شده است.
نام حسین کیانی پای یک اجرا، یادآور نمایش‌هایی با فضای ایرانی است، این علاقه از کجا شکل گرفت؟
اگر سابقه کاری من را مرور کرده باشید یا یک نگاهی به کارهای پیشین من انداخته باشید، متوجه می‌شوید من از شروع کارم خیلی علاقه‌‌مند بودم به سنت‌های ایرانی و نمایش‌های ایرانی که شامل تعزیه و تقلید می‌شود. تقلید مجموعه نمایش‌های شادی‌آور است که ایرانی است و تعزیه هم که همان نمایش‌های شبیه‌خوانی حزن‌آور است. من امکانات و توانایی‌های زیادی در این نوع نمایش‌ها می‌بینم و از شروع کارم و در حقیقت از اولین نمایشی که نوشتم که نامش"بازیخانه" بود که در سال 78 نوشتم و در تئاترشهر هم اجرا رفت، این ویژگی‌های نمایش‌های ایرانی را به نوعی سعی کردم در اجرا و نوشتن این متن‌ها پیاده کنم. این برمی‌گردد به تشویق عمیق و دلبستگی من که به این نمایش‌ها دارم.
در نمایش همسایه آقا اتفاق دیگری هم افتاده، حسین کیانی نگاه ویژه‌یِ به موضوعات مذهبی دارد.
ببینید یک نویسنده دغدغه‌های فراوانی دارد که مذهب هم می‌تواند یکی از آن‌ها باشد بنابراین این نمایش به طوری است که مسائل مذهبی در آن جریان دارد و ایده‌هایی که به مذهب و دین اسلام که در جامعه ما هم جاری است و دیگر این که فکر می‌کنم هر نویسنده‌ای باید به هر حال در طول زمان کاری مفیدش، بتواند که به بیشتر دغدغه‌های پاسخ بدهد به هر حال مذهب هم یکی از دغدغه‌های من است.
همسایه آقا بنابر سفارش خاصی مثلا مناسبت ایام محرم و صفر، یا آیین‌های عاشورایی که شکل نگرفته؟
نه برای شرکت در جشنواره آئین‌های عاشورایی که اصلاً مد نظرم نبود. چون اگر می‌خواستم این کار را در آن زمان اجرا می‌بردم نه اتفاقی بود کاملاً طرحش که مربوط به 4 سال پیش است. من اصولاً معتقدم که کارهای مناسبتی از نظر هنری کارهای ضعیفی از آب درمی‌آیند زیرا سفارشی هستند و کارهای سفارشی هم عموماً کارهای خوبی نیستند. در حقیقت ما به عینه داریم می‌بینیم و همه هنرمندان ما هم می‌دانند که کارهای مناسبتی علی‌الخصوص کارهای سفارشی کارهای ضعیف و کم مخاطبی هستند. این کار با این که به برخی مسائل مذهبی و دینی می‌پردازد اما نمایش پرمخاطبی است.
از ابتدای نمایش تا نیمه‌های آن ما با یک نمایش طنز روبه‌رو می‌شویم اما به یک باره بعد از ورود جلال‌الدین فضا کاملاً برمی‌گردد و کاملاً غم‌انگیز می‌شود.
ببینید در صحنه‌هایی که تقریباً میان اجراست و خنده‌آور است ما می‌خندیم ولی خنده ما عمیق نیست. یعنی بیشتر ما به بدبختی این آدم‌ها می‌خندیم تا به یک موقعیت کمدی. در این کار تقریباً موقعیت کمدی وجود ندارد و طنزی که وجود دارد طنز کلامی یا حرکتی و رفتاری است. اما در عین حال ما از ابتدا با تلخی زندگی این خانواده و مصائب و مشکلاتشان آشنا می‌شویم که تقریباً پی‌ریزی می‌کند برای پایان. وقتی وارد صحنه می‌شویم با قاب عکس‌هایی مواجه می‌شویم که پارچه سیاهی در کنارشان است و حدس می‌زنیم که این آدم‌ها یا مرده‌اند یا می‌میرند پس در ابتدا مثل تعزیه که می‌دانید در انتهای نمایش امام حسین کشته می‌شود و آخر قصه را می‌دانید و باز به تماشای تعزیه می‌نشینید. این کار هم به نوعی نگاهی بر تعزیه دارد و سعی کرده که یک تعزیه امروزی باشد. تعزیه‌ای که در روزگار ما می‌گذرد. در حقیقت این شیرینی‌ها لازمه آن تلخی‌های نقد هستند. این شیرینی‌ها اگر وجود نداشت آن تلخی دیگر معنا نداشت. اگر قرار باشد ما تا آخر کار با طنز و کمدی و خنده مواجه باشیم آن محتوا و مفهوم اصلی متن و دغدغه‌های اصلی ما در نمایش از بین می‌رود و پاسخی به آن داده نمی‌شود. در حقیقت من اصلاً نمی‌خواستم کار کمدی انجام بدهم فقط در برخی صحنه‌ها توسط بعضی حرکات و رفتار یا گویش‌ها و متلک‌ها ایجاد خنده کردم، اما سعی کردم تلخی کار حفظ شود. در حقیقت این طنز یک طنز تلخ است.
به محض ورود به سالن با یک فلاش فوروارد روبه‌رو می‌شویم. وجود قاب‌های عکس که نوار سیاه کنار آن‌ها زده شده و سپس ورود همان بازیگر به صحنه‌ها به ما می‌گوید که این اشخاص قرار است بمیرند. آیا فکر نمی‌کنید داستان از ابتدا کمی لو رفته؟ اصلاً چه الزامی در نشان دادن آینده در زمان حال بود؟
ببینید من اگر از اول فکر می‌کردم داستان لو رفته اصلاً نباید این کار را انجام می‌دادم. بله این‌ها قرار است بمیرند اما چگونه مردنشان مهم است و یا این که این‌ها کی هستند و چه اتفاقاتی برایشان می‌افتد. این‌ها سوالات مهمی است که در ذهن تماشاگر ایجاد می‌شود اگر تماشاگر می‌آمد و می‌دید که این‌ها مرده‌اند خب باید می‌گذاشت و می‌رفت اما او دنبال جواب سوالات خود می‌گردد این که نوع زندگی این مرده‌ها به زندگی چگونه بوده است و یا مردنشان به چه صورت بوده است هم برای تماشاگر هم برای من کارگردان خیلی مهم است. من در پی ایجاد تعلیق‌های کلاسیک نبودم و نمی‌خواستم irory ایجاد کنم و یا آن‌ها را گمراه کنم. این از خصوصیات نمایش‌های ایرانی است. در داستان‌های ایرانی علی‌الخصوص تعزیه فاصله‌گذاری در ذاتش نهفته است. شما از ابتدا همه حوادث را می‌دانید اما باز به تماشایش می‌نشینید. اصلاً در نمایش شرق این خصوصیات وجود دارد برعکس نمایش‌های کلاسیکی و خوش ساخت غربی. سعی کردم کاری را بنویسم که از دل فرهنگ ایرانی و اسلامی درآمده باشد.
در جایی از نمایش می‌بینیم که قافله باجی روی بچه‌هایش اسلحه می‌کشد چه ضرورتی برای اجرای این صحنه وجود داشت و چرا اسلحه؟
این که اسلحه می‌کشد می‌خواهد بچه‌هایش را تنبیه کند. اما سوال دوم جوابش می‌شود این که جایی شوهر داستان به زن داستان(مادر) می‌گوید مگر قرار نبود اسلحه را تحویل بدی و قافله باجی در جوابش می‌گوید گذاشته بودمش برای چنین روزی و در صحنه‌های قبلی می‌شنویم که قافله باجی پشت جبهه فعالیت می‌کرده یعنی پتو می‌برده یا نان می‌پخته و یا مربا می‌برده، پس رفت و آمده داشته و این طوری بود که خیلی‌ها آن زمان اسلحه داشتند بدون جواز که بعدها اگر خاطرتان باشد اعلام کردند هر کس اسلحه دارد بیارد تحول بدهد. بنابراین بعید نیست که چنین زنی که علاقه‌مند به جبهه بوده اسلحه هم داشته باشد.
به نظر می‌رسد برای قافله باجی فقط نفس شهادت مهم است این که چگونه و کجا باشد، کربلا یا جبهه، اصلاً مهم نیست، درست است؟
بله. قافله باجی جنگ را از دست داده و بچه‌هایش آن موقع هم نتوانستند آرزوی او را برآورده کنند و الان هم که مدتهاست از جنگ گذشته. مشکل پیرزن هم این جاست که آن‌ها آن موقع هم می‌توانستند شهید شوند اما حتی در جنگ شرکت هم نکرده‌اند چه برسد به این که بخواهند شهید شوند. در جایی از نمایش می‌شنویم که قافله باجی برای جبهه‌ای‌ها نان می‌پخت و آن‌ها در دهات داشتند طاس تخت نرد می‌انداختند. پس آن موقع هم تلاش می‌کرده اما پسرانش آن ظرفیت را نداشتند. ما در این جا او را کاملاً لبه پرتگاه نشان می‌دهیم زیرا دیگر آخر عمرش است و کاری از دستش برنمی‌آید و خیلی مستأصل است پس به زور متوسل می‌شود تا بتواند شهید شدن بچه‌هایش به سعادت و رستگاری برسد و در حقیقت می‌خواهد برای روز جزایش شفیع پیدا کند.
دیالو‌گ‌های نمایش در جاهایی دیالوگ‌ها حالت شعاری پیدا می‌کند مثل دیالوگ‌های جلال‌الدین. در حقیقت جلال‌الدین و سید خیلی جاها شبیه به هم می‌شوند. قبول دارید؟
شعار وقتی گفته شود و آزاده دهنده شود که بی‌پایه و اساس باشد. صحبت‌های جلال‌الدین هم که اصلاً بی‌پایه و اساس نیست، زیرا شخصیت او به گونه‌ای است که اندیشمند است. او فرار کرده تا بتواند نذرش را ادا کرده باشد بنابراین از شخصیت او می‌توان چنین انتظاری را داشت. او با دیگر پسرهای قافله باجی فرق می‌کند، اما شرایط باعث شده که به راهی بیفتد که نباید. این جملات اگر از دهان حجت و محرم بیرون می‌آمد، اصلاً قابل قبول نبود. این که این حرف‌ها را چه کسی می‌زند خیلی مهم است. ضمناً او از کم کسی حرف نمی‌زند. او از امام حسین(ع) می‌گوید. از کلام حضرت زینب(س) می‌گوید که"ما رایت الا جمیلاً" . او از واقعه عاشورا می‌گوید و صحبت از این مسائل ادبیات مخصوص خودش را می‌خواهد و نباید خیلی هم با زبان عامیانه گفته شود البته من سعی کردم زبان آد‌م‌ها را متفاوت نشان دهم مثلاً کبوتر صحبت کردنش مثل خودش خیلی لطیف است و یا مثلاً حجت و محرم که لات هستند و زبان حرف زدنشان هم به همین صورت است. اما بله در جاهایی زبان سید و جلال‌الدین خیلی به هم شبیه هستند آن هم دلیل دارد، زیرا مایه‌های فکری هر دوی آن‌ها یک چیز است. این دو با هم رفیق قدیمی هستند و خیلی با هم جور بودند، اما کلاً زبان جلال‌الدین در محاوه عادی با بقیه فرق دارد و یک مخامت عامیانه ادبی در گویش‌هایش هست. او یک آدم سرد و گرم چشیده و رنج دیده است که اصلاً سطحی نیست و خیلی با تفکر سخن می‌گوید.
کارهای بعدی گروه هم که در بروشور قید کرده بودید، نوشته خودتان است؟
بله در حال حاضر تنها کارگردان و نویسنده گروه خودم هستم و کارهای بعدی را هم احتمالاً خودم می‌نویسم.
و باز هم ایرانی؟
بله من نمی‌توانم از این فضاها دل بکنم. من چون ایرانی‌ام باید ایرانی بنویسم و ایرانی کار کنم. جور دیگری نمی‌توانم بنویسم و یا کار کنم. نه این که بد باشد نه هر کس هر جوری که دوست دارد باید کار کند و باید هر فضایی را تجربه کند، اما علاقه و دلبستگی من این است به اعتقاد من اگر می‌خواهیم تئاتر ایرانی داشته باشیم و مُهر ما یعنی مُهر ایرانی پای کارهایمان بخورد باید مسائل ایرانی را مطرح کنیم. منظورم این نیست که حتماً باید در فضاهای سنتی بنویسیم نه منظورم تئاتر ایرانی است که می‌تواند در هر فضایی باشد اما باید روح ایرانی و فرهنگ ایرانی در آن جریان داشته باشد.