در حال بارگذاری ...
...

حسن معجونی در اجرای متن متاخر چرمشیر‌، در مرز اثری متوسط و خوانشی هوشمندانه حرکت می‌کند‌. او با طراحی فضایی رویاوار و در عین حال کمیک‌، جدیت متن چرم‌شیر را در کمدی‌ای پرمغز دیزالو می‌کند تا تماشاگر همانگونه که می خندد به فکر فرو برود و بیش از پیش در جهان اثر تأمل کند‌

حسن معجونی در اجرای متن متاخر چرمشیر‌، در مرز اثری متوسط و خوانشی هوشمندانه حرکت می‌کند‌. او با طراحی فضایی رویاوار و در عین حال کمیک‌، جدیت متن چرم‌شیر را در کمدی‌ای پرمغز دیزالو می‌کند تا تماشاگر همانگونه که می خندد به فکر فرو برود و بیش از پیش در جهان اثر تأمل کند‌


امین عظیمی: ‌
زمان : اوایل پاییز 1885، نیمه شب ‌
مکان: اتاق خواب خانه‌ای مجلل در جنوب اسکاتلند ‌
چند روزی است که افکار آقای‌"رابرت لوئیس استیونسون" به سختی درگیر ایده‌ی دوگانگی وجود آدمی شده است‌. چه مناسباتی میان وجهه‌ی شیطانی و وجهه‌ی نیکخویی می‌تواند در نهاد یک انسان جریان داشته باشد؟ استیونسون سخت می‌اندیشید و گه‌گاه روی کپه‌ی کاغذهای خط خطی تلنبار شده‌اش روی میز، از سر بی‌قراری کلماتی می نوشت : چگونه می شود انسانی را در بستر داستانی آفرید که نیمه‌ی نیک‌اش از نیمه‌ی شرارت بارش جدا شده باشد؟ نویسنده‌ی برجسته‌ی جریان نئورمانتیک‌های انگلیسی‌، در حالی که برگه‌های اشعارش را کنار چرک نویس یکی از آخرین سفرنامه‌هایش می‌گذاشت هرچه بیشتر خودش را گرفتار چنین افکاری می‌دید.‌
پاسی از شب گذشته بود‌. بی‌قرار به تخت‌اش خزید و ثانیه‌ای نگذشته بود که خانم استیونسون مطمئن شد رابرت به خواب عمیقی فرو رفته است .تاریکی‌. ‌
چند ساعت بعد ‌
جیغ‌های ترسخورده‌ی استیونسون‌، همسرش را از خواب بیدار می‌کند‌. خانم استیونسون شعله‌ی چراغ را بالا می‌کشد و در‌می‌یابد عرق سردی روی پیشانی شوهرش نشسته است‌. در حالی که برجستگی کره‌ی چشمان رابرت در زیر پلک‌هایش به این طرف و آن طرف می‌رود‌، همسرش را به این فکر می‌اندازد که همسرش درگیر کابوسی شوم شده است‌. او شوهرش را تکان می‌دهد‌.... نویسنده از خواب می‌پرد و هنگامی که به خودش می‌آید با عصبانیت فریاد می‌زند‌: چرا منو بیدار کردی‌؟ من داشتم رویای شگفت‌انگیز یک داستان جن و پری‌وار رو می‌دیدم‌. رابرت استیونسون بی آن که تعجب و شگفتی را در چشمان همسرش تماشا کرده باشد به سرعت پشت میزش رفت و بی‌وقفه شروع به نوشتن کرد‌. برگه‌ها یکی یکی سیاه می‌شد تا هنگامی که نور خورشید از درز پنجره روی دست‌های نویسنده افتاد و این زمانی بود که او نیمی از رمان برجسته‌ی "سرگذشت عجیب دکتر جکیل و آقای هاید" (Strange Case of Dr Jekyll and Mr Hyde) را آن گونه که در خواب به او الهام شده بود به رشته‌ی تحریر در‌آورد‌.‌
112 سال بعد ‌
حسن معجونی بر اساس بازخوانی محمد چرمشیر از این رمان‌، نمایشی با عنوان‌"خواب آهسته‌ی مرگ" را روی صحنه می‌برد و چه شگفت که ایده‌ی مرکزی این اجرا نیز بر مبنای کابوس‌های دکتر جکیل شکل می‌یابد‌.گویی کابوس‌های استیونسون از اتاق تاریک و سردش به خیال چرم‌شیر راه کشیده است و از آن جا نیز حسن معجونی را در برگرفته است . منطق ساختاری حاکم بر اجرا نوعی کابوس رویاگونه است‌. حوادث و اتفاقات بر مبنای منطقی متناقض – آنگونه که در عالم خواب با آن‌ها روبرو هستیم ـ در برابر دیدگان تماشاگر آفریده می‌شوند‌. این کابوس رویای دکتر جکیل است که روی کاناپه‌ای در جلوی صحنه و پشت به تماشاگران لم داده و از پس دریچه‌ی ذهن‌اش شاهد شرارت‌های نیمه‌ی جدا شده‌ی ذهنی‌اش‌، آقای هاید است‌. فضایی سیرک‌گون که در پس به چالش کشیدن موضوع انگیزه‌ی جنایت در نهاد بشری تلاش می‌کند نسبت‌های اخلاق، علم‌، گناهکاری و جنایت را به پرسش بکشاند‌.

رابرت لوئیس استیونسون این رمان برجسته را که بعدها به یکی از شاخص‌ترین داستان‌های جریان گوتیک بریتانیایی ـ که تا سال 1930 در اوج قدرت بودند ـ بدل شد در ژانویه‌ی 1886 منتشر کرد‌. در رمان او دکتر جکیل محققی است که بر مبنای ایده‌ی ثنویت وجود انسان‌، نیمه‌ی شرارت بارش را از وجود خویش جدا می کند و نام هاید را بر او می‌گذارد‌. هاید که شرارت محض است جکیل را از بین می‌برد و پس از آن جنایتی پشت جنایت دیگر ....‌
تا به امروز بیش از 123 اقتباس سینمایی‌، صحنه‌ای و تلویزیونی برجسته از این اثر گوتیک‌وار آفریده شده است‌. این مسیر ابتدا در سال 1887 با اقتباس صحنه‌ای‌"توماس راسل سولیوان" (Thomas‌ Russell Sullivan) در بوستون آغاز شد و تا سال 1907( به مدت 20 سال) به شکل یک تور نمایشی در انگلستان ادامه پیدا کرد‌. ویلهلم فردریش مورنائو‌(1920)، جان اس رابرترسون (1920 ) ـ هر دو صامت ـ ، روبن مامولیان(1931)، ویکتور فلمینگ با بازی‌"اسپنسر تریسی" و "اینگرید برگمن" (1941) و استفن فرییرز با بازی‌"جولیا رابرتز" و "جان مالکوویچ" در سال 1996 مهم‌ترین اقتباس‌های سینمایی از این رمان را روی نوار سلولوئید ثبت کردند‌. شهرت رمان‌"سرگذشت شگفت‌انگیز دکتر جکیل و آقای هاید‌" به میزانی است که در سال 1989 یک بازی ویدئویی نیز بر مبنای آن ساخته شده است‌. ‌
رمان استیونسون مخاطب خویش را در پس ِ فضاسازی هولناک و جذاب ِ روایی‌اش در برابر مفاهیمی قرار می‌دهد که بازخوانی چرم‌شیر به شکل موشکافانه تری مدنظر داشته است‌: آیا در وجود تمامی ما نیمه‌ای شر و نیمه‌ای خیر حاضر نیست‌؟ آیا عمل دکتر جکیل در باز آفرینی نیمه‌ی شر وجود‌اش در هیئت هاید‌، نوعی خودآگاهی اغراق شده در ارتباط با تنیده شدن شرارت در سرشت آدمی نیست؟ نیمه‌ی هاید واری که اگر فرصت و امکانی به دست آورد تنها با پاسخ دادن به نیازهای معمول‌اش می‌تواند فاجعه آفرین باشد و از هر انسان متمدنی موجودی خونخوار و قاتلی تمام عیار بیافریند.

استراتژی بازخوانی‌: حذف کارگردانی‌، حذف دراماتوژی ‌
محمد چرم‌شیر در بازخوانی‌های نمایشی‌اش از آثار ادبی‌، همواره در جستجوی ایجاد فضایی شخصی و در عین حال قائم به ذات بوده است‌. او در بیشتر این متون‌، فارغ از آن که با اثری ضعیف یا برجسته در چارچوب اثر مبدا روبرو باشیم‌، مخاطب را در برابر مفاهیمی چون گناه‌، حقیقت و معانی آشکار و پنهان رابطه‌ی انسان با جهان و پروردگارش قرار می‌دهد‌. در حقیقت‌، من ِ پرسنده‌ی نویسنده که برای رسیدن به ساحت عمیق‌تری از معانی همواره در حال پرسیدن است در تار و پود آثار او به هزار چهره در می آید و هر بار مفهومی عمیق را به چالش می کشاند . در بازخوانی او از "مکبت" (بازخوانی مکبث اثر جاودان شکسپیر) این مسئله ی گناه و سرشت ِ آلوده‌ی تمامی ابنای بشر است که مورد توجه قرار می‌گیرد‌. در‌"روز رستاخیز" ( بر اساس رمان محشر صغرا نوشته‌ی تادئوش کوونیتسی‌) پرسش‌های پریشان ذهن یک روشنفکر در جامعه‌ای توتالیتر پیرامون جستجوی معنای زندگی در کانون توجه است و در "پروانه و یوغ‌(‌بازخوانی نامه‌های ونسان ونگوگ به برادرش تئو) این مسئله‌ی جنون درونی یک هنرمند در طرح پرسش‌هایش از خداوند و زندگی است که علاقه‌مندی‌های شخصی چرم‌شیر را نمایندگی می‌کند. ‌
محمد چرم‌شیر از امکانات این آثار برای طرح پرسش‌های خویش در چارچوب اثری نمایشی بهره می‌گیرد . آن چنان که در بازخوانی‌اش از رمان "دکتر جکیل و آقای هاید" این موضوع گرایش آدمی به جنایت و تقلای اخلاق و علم در میانه‌ی این کشاکش است که اهمیت می‌یابد‌. اما فارغ از رویکردهای مضمونی در بازخوانی‌های چرم‌شیر‌، تکنیک و الگوی عملیاتی او در فرآیند زایش متون‌، همواره رویکردی حذف‌نگر داشته است‌. او در آثار خویش با به حداقل رساندن شرح صحنه‌ها و نیز ارائه‌ی کمترین توضیحاتی در ارتباط با ماهیت مکانی رویداد و وضعیت شخصیت‌ها تلاش می‌کند در نسبتی کلان‌تر با حذف کارگردانی و دراماتورژی از اثر خویش‌، کارگردان را در برابر امکانی انعطاف‌پذیر برای اجرا قرار دهد‌. در چنین فرآیندی نویسنده‌ی متن به شکل خودآگاه اثری می‌آفریند که دست و دل بازانه پذیرای گونه‌های متفاوت و گاه متضاد تأویل‌های بصری و اجرایی است . در چنین فرآیندی چرم‌شیر انرژی خویش را در طراحی زیر و بم و پرداخت ظریف دیالوگ هایش متمرکز می‌کند و با بها دادن به ایده‌ها و امکانات خلاقانه‌ی مجریان اثر به حذف سایه‌ی خویش از اثر دست می‌زند‌. ‌
در بازخوانی او از رمان "دکتر جکیل و آقای هاید" نیز با چنین مناسباتی روبروییم. صحنه‌ها بسیار کوتاه و با ذکر کمترین توضیحات‌، مسلسل‌وار در پی هم می‌آیند و تنها بر مبنای حضور صحنه‌گردان (‌راوی‌) است که اطلاعاتی مختصر در مورد موقعیت و ارتباط شخصیت‌ها با یکدیگر و در عین حال ایده‌های نویسنده ـ که گاه به طور مستقیم از افلاطون نقل شده ـ به مخاطب عرضه می‌شود‌. همانگونه که در اجرای حسن معجونی نیز قابل مشاهده است بخش‌هایی از متن در چنین مناسباتی می‌تواند کوتاه‌، دچار تغییر لحن و حتی حذف شود و یا آن گونه که در صحنه‌های حضور‌"اترسون " در اجرا شاهدیم به عنوان امکانی نمایشی جهت برقراری دیالوگ با بازیگران و ایجاد موقعیتی کمیمک مورد استفاده قرار گیرد‌. ‌
اما فضیلت مورد بحث در بازخوانی‌های چرم‌شیر همچون هر فضیلت دیگری دچار نوعی هامارتیاست(1). رهایی طراحی شده در ساختار این متون گاه تا آن حد متهورانه است که در دستان کارگردانان جوان و کم تجربه‌ای که در چند سال اخیر اثری از او روی صحنه برده‌اند به اجراهایی نه چندان قابل توجه بدل شده است‌. کارگردانانی که بی‌توجه به کیفیات متن تنها با الصاق مجموعه‌ای تصاویر تلاش کردند تا آثاری خلاقانه روی صحنه ببرند فارغ از آن که در مرحله‌ی نخست که شناخت عمیق و در عین حال بهره گیری از امکانات اثر گذار دراماتورژی بوده است کمترین توانایی را از خود نشان داده‌اند‌. چرم‌شیر کوچکترین نشانه‌های تعیین کننده در حیطه‌ی دراماتورژی و کارگردانی را در متون‌اش حذف نموده است تا همه چیز را برای خوانش‌هایی خلاقانه و آزاد فراهم کرده باشد .این ویژگی‌، برجسته‌ترین خصیصه‌ی متون بازخوانی شده‌ی اوست اما گاه او به حدی بر نگره‌ی ایجازمحورش در حیطه‌ی متن اصرار می‌ورزد که یکسره آثار خویش را در دام نوعی آزادی بی‌قید و شرط قرار می‌دهد و وظایف کارگردان و دراماتورژهای احتمالی متون او را بسیار سنگین می‌کند‌. از این رو به صحنه بردن برخی از آثار چرم‌شیر همان قدر که می‌تواند برای یک کارگردان مغتنم باشد می‌تواند او را دچار دردسرهای گوناگونی نیز بکند. "فرهاد مهندس‌پور" یکی از با ذکاوت‌ترین کارگردانانی است که بازخوانی‌های چرم‌شیر را به آثاری برجسته و ماندگار در تاریخ تئاتر ایران بدل کرده است‌. شاید تجربه‌ی همکاری چرم‌شیر با مهندس پور در شکل گیری این رویکرد تقلیل نگر در متون او بی‌تأثیر نبوده اما همین ویژگی وسوسه‌انگیز برای اجرایی هزار چهره از متون چرم‌شیر گاه موجب روی صحنه رفتن آثار بسیار ضعیف نیز شده است‌. ‌
حسن معجونی در اجرای متن متاخر چرمشیر‌، در مرز اثری متوسط و خوانشی هوشمندانه حرکت می‌کند‌. او با طراحی فضایی رویاوار و در عین حال کمیک‌، جدیت متن چرم‌شیر را در کمدی‌ای پرمغز دیزالو می‌کند تا تماشاگر همانگونه که می خندد به فکر فرو برود و بیش از پیش در جهان اثر تأمل کند‌. این آرمانی است که اجرای معجونی گاه کمال‌گرایانه به سوی آن حرکت می‌کند و گاه در میانه‌ی راه باز می‌ماند‌. عنصر طنز‌، آن گونه که از آثار پیشین او (خرس و خواستگاری‌) برمی‌آید در دسترس و قابل توجه است‌. در نمایش"خواب آهسته‌ی مرگ" عبور دادن متن از دالان گرایشات و علاقه مندی‌های معجونی در حیطه‌ی دراماتورژی و نیز طراحی کلی اثر گاه رویکردی هجوآلود را بر اجرا حاکم می کند و در برخی لحظات این تصور را برای تماشاگر می سازد که اثر در بطن خویش بازیگوشانه منطق ساختاری خود را نیز به سخره گرفته است . به یاد بیاورید کارکردهای اسلحه را در نمایش‌؛ این شیئی گاه به قتل می رساند و گاه همچون صحنه ی قتل اترسون توسط هاید مبدل به اسباب‌بازی‌ای می‌شود که برای شوخی و ترساندن اترسون از آن استفاده شده است. فارغ از آن که این عمل می‌تواند در جهت تقویت منطق حاکم بر یک رویا مورد نظر باشد مخاطب را متوجه غلبه‌ی جنبه‌ی هجو‌آلود اثر بر دیگر وجوه‌اش می‌کند.

حسن معجونی در تعامل با ماهیت سفید خوانی و حذف جزئیات قطعی نگر در متن با احترام و رعایت ارزش های متن در حیطه ی مفهوم ، فرم اجرایی طنز آلود خود را بر متن چرمشیر سوار می‌کند‌. از این رو تماشاگری که پس از خوانش رمان رابرت استیونسون به سالن اجرای نمایش‌"خواب آهسته‌ی مرگ" پا می‌گذارد و در انتظار تصاویری هولناک و گوتیک‌وار است به یکباره خود را در برابر چیدمان دیالوگ‌های پر مغز و فضایی کمیک می یابد . این امر در وهله‌ی نخست او را دچار این تردید می‌کند‌: آیا با اجرایی متناقض روبرو نشده است‌؟‌
خنده ی شرارت بار فاصله گذاری :کارگردان ‌
حسن معجونی در اجرای نمایش‌"خواب آهسته‌ی مرگ" تلاش می‌کند با بهره‌گیری از رویکردی مینی مالیستی در فضای صحنه و حذف اشیا و معماری ـ بویژه در بهره‌گیری از رنگ سیاه و سفید برای دکور و لباس ـ هرچه بیشتر توجه مخاطب را بر مختصات عمل بازیگران متمرکز نماید‌. عنصر بازیگری در این بین که به شکلی رها و گاه بی‌قید و شرط در جریان خلاقیت‌های فردی بازیگران ظهور می‌کند با دوری از رویکرد مینی‌مالیستی حاکم بر صحنه هرچه بیشتر به چشم می‌آید و توجه مخاطب را به خویش جلب می کند ؛ به گونه ای که تماشاگر پس از پایان نمایش بیش از هر چیز فصل‌هایی را به خاطر می آورد که به دلیل قدرت بالای بازیگران در ذهن‌اش ماندگار شده است : صحنه‌هایی همچون گفتگوی پروفسور و دوشیزه خانم الیزابت ، قتل اترسون‌، تک گویی ریچارد‌، گفتگوی بازرس نیوکامپ و پیشخدمت پل و...؛ اما در این میان امکانات شخصیت‌پردازانه و جنس بازی اغراق شده‌ی‌"نوید هدایت پور" در نقش "برادر پشمینه پوش اتکین" همچون زائده ای متن و اجرا را آزار می‌دهد‌. چرم‌شیر از طریق پرداخت این شخصیت بهانه‌ای برای بیان پرسش های مذهبی‌اش در چارچوب کلی اثر ایجاد کرده است‌. اما بخش‌های مربوط به این کاراکتر علاوه بر آن که در اجرا نیز درنیامده و همچون وصله‌ی ناجوری بر لباس یک دست اجرا نشسته است، سبب می‌شود ریتم درونی نمایش و ارتباط تماشاگر با اثر نیز دچار مشکل شود‌. ای کاش معجونی با جسارت این بخش‌ها را از متن حذف می‌کرد ، چرا که لطمه‌ای به اجرا وارد نمی‌شد و طبیعتا ً تماشاگر با ریتم و فضای بهتری در طول اجرا روبرو بود. ‌
کارگردان نمایش "خواب آهسته‌ی مرگ" همان گونه که پیش از آغاز نمایش فرامینی را برای شکل اجرای نور و موسیقی به اعضای گروه‌اش داده است ، در مقام "کارگردان/ راوی" با ایفای نقش صحنه‌گردان که تنها به یک صدا تقلیل یافته به فرمانروایی‌اش بر صحنه و اجرا ادامه می‌دهد و خود به نخستین نشانه‌ی تسلط رویکردی‌"برشتی" در اجرا بدل می‌شود‌. او هرگاه که می‌خواهد ـ آن گونه که حتی از مختصات متن خارج می‌شود ـ نحوه‌ی رفتار بازیگران‌اش را در صحنه کنترل می‌کند‌. به یاد بیاورید صحنه‌ی آغازین دیدار "ریچارد"‌، "اترسون" و "دوشیزه خانم الیزابت" را در حالی که صدای راوی ـ حسن معجونی ـ "اترسون" را مجبور می‌کند تا در آن صحنه خودش را به خواب بزند‌. اما طرفه این جاست که در طول اجرا‌، قدرت مطلقه‌ی کارگردان‌/ راوی مورد بی‌اعتنایی شخصیت ها نیز قرار می‌گیرد‌! در صحنه‌ی قتل اترسون صدای راوی این نکته را ذکر می‌کند که جکیل سر ِ اترسون را با شدت روی میز می‌کوبد‌. این در حالی است که جکیل در تمام این لحظات در نزدیکی او ایستاده و در حال گفتگو با اوست‌.‌
این جنس فاصله گذاری در همنشینی با رویکرد کمیک غالب بر اجرا به مرکز ثقل و ایده‌ی محوری کارگردان بدل می‌شود‌‌. اساساً عناصر خنده دار در اجرای "خواب آهسته ی مرگ" ماهیتی فاصله گذار دارند و سبب می‌شوند تماشاگر در حین همراهی با فضایی شاد و مفرح درگیر موضوعات جدی و چالش برانگیز پیرامون انگیزه‌های جنایت شود.‌
گویی کارگردان خودآگاهانه لحظه‌های خنده‌آور اجرایش را با جدی‌ترین دیالوگ‌های متن همزمان کرده است‌. این امر در جریان عزیمت از یک موقعیت جدی به کمیک همچون صحنه‌ی دیدار جکیل و هاید و ریختن محتویات بطری روی زمین نیز قابل مشاهده است‌. وجود این دوگانگی در برخی لحظات حسی غریب را در تماشاگر موجب می‌شود که گاه او را تا مرز نوعی‌"معنا باختگی /نیاز حیاتی برای تولید و درک معنا" سوق می‌دهد‌. در چنین فرآیندی تماشاگر هر چه بیشتر به مفاهیم موجود در متن می‌اندیشد‌. چرا که لحظات کمیک موانع میان او و اثر را با ظرافت برداشته است و لحظه‌ای که او بی‌تابانه تمام حواس خویش را به صحنه معطوف نموده تا لذت بیشتری از لحظات خنده‌دار ببرد با مفاهیمی جدی روبرو می شود که او را به فکر فرو می‌برد‌. این ویژگی گاه جنبه ای متضاد نیز می‌یابد . تضادی که در ذات خویش خصوصیتی فاصله‌گذار دارد‌. در صحنه‌ی دیدار بازرس نیوکامپ و دوشیزه خانم الیزابت با یک موقعیت متضاد مواجه هستیم. نیوکامپ یکی از تلخ‌ترین حوادث زندگی‌اش را برای کسی بازگو می کند که خودش مقصر اصلی است . عقده ای گشوده می‌شود که سال‌هاست او را عذاب داده است . لحظه ای تراژیک که می تواند با اجرایی پر احساس به صحنه‌ای سوزناک بدل شود‌. اما در دستگاه تئاتری حسن معجونی این صحنه به یکی از لحظات خنده دار اجرا بدل می‌شود‌. البته بازی پر انرژی و خلاقانه‌ی محمد جوزی را نباید در این بین نادیده گرفت .او به شکلی هجو‌آلود این عقده‌ی تلخ زندگی‌اش را برای دوشیزه خانم بازگو می‌کند‌. تماشاگر می‌خندد اما ثانیه‌ای بعد به عمق تلخ ماجرا می‌اندیشد‌. اندیشه‌ای که شاید اجرای آن به شکل جدی نتواند تا این حد تماشاگر را در مورد علل و عوامل بروز چنین حوادثی به فکر وادارد.‌
از سوی دیگر لحظات خنده‌آور به گونه‌ای طراحی شده است که هر بار ذهن تماشاگر را متوجه ماهیت دستگاه تئاتری پیش رویش می‌کند‌. ارتباط بازیگران با درهای کشویی جلوی صحنه و نیز اشارات فرا متنی که در اجرا مورد توجه قرار گرفته از این جنس است. به یاد بیاورید لحظه ای را که اترسون و ریچارد در مورد نقل قول ِ جمله‌ای با یکدیگر بحث می‌کنند و پای محمد چرمشیر را به اثر می‌کشانند و یا چند دقیقه قبل‌تر از این صحنه‌، جایی که اترسون با صدای موسیقی از خواب بیدار می‌شود و با کنترل از راه دوری که در جیب‌اش دارد دستگاه فرضی پخش کننده را خاموش می‌کند و یا در انتهای همان بخش که به صحنه یاران دستور می‌دهد درهای کشویی را ببندند‌. بهره‌گیری از نور فالو که فضای صحنه را در برخی لحظات به سیرکی شبیه می‌کند که‌"کارگردان/راوی" در پس آن‌، تماشاگران را مجبور به تماشا کرده است نیز بر این عناصر افزوده می‌شود تا تسلط نگره‌ی فاصله‌گذاری در اجرا به کمال برسد‌. ‌
اما یکی از آسیب‌هایی که در چنین فرآیندی گاه تعادل را در نسبت ارزش‌های متن و اجرا برهم می‌زند از دست رفتن دیالوگ‌ها در جریان پافشاری بیش از حد بازیگران برای خلق لحظات خنده‌آور است. این امر در برخی لحظات نمایش سبب می‌شود عنصر خنده آور یک تنه تماشاگر را دچار عدم تمرکز کند و این لحظه‌ای است که دیالوگی مهم و اثر‌گذار از دست رفته است‌. جذابیت لحظات و اعمال خنده‌دار نباید در طول اجرا سبب شود تا ماهیت اجرا تنها به بامزه بودن تقلیل یابد‌. در اجرای "خواب آهسته‌ی مرگ" در برخی لحظات به دلیل اصرار بازیگران در به خنده واداشتن تماشاگر گاه تعادل کفه‌های نمایش به هم می‌ریزد که شاید بتوان ریشه‌ی آن را در جنس بازی بازیگران جستجو کرد‌.‌
ژست‌های دیدنی ‌
یکی از ویژگی‌های قابل تأمل در اجرای "خواب آهسته‌ی مرگ"‌، توانایی بالای بازیگران در خلق جزئیات رفتاری شخصیت‌ها بر مبنای رویکرد کلان اجراست . در این میان آن چیزی که بیش از هر عنصر دیگری خودنمایی می‌کند بهره‌گیری خلاقانه از امکانات بیانی ژست‌هاست‌. رضا بهبودی‌، پانته‌آ بهرام و داریوش موفق در تمامی لحظات بازی خویش با ظرافت هر چه تمام تر از امکانات بیانی بدن خویش برای حضور در صحنه بهره می‌گیرند‌. سعید چنگیزیان با آن که بازی ساکنی دارد به زیبایی از ماهیچه‌های صورت اش استفاده می‌کند تا تصویری باورپذیر از یک دائم‌الخمر تحت سلطه‌ی اترسون را به نمایش بگذارد‌. افشین خورشید‌باختری نیز در استفاده از چنین امکانی موفق است. به یاد بیاورید نخستین صحنه‌ی حضور او ـ فرم دست و پای راست‌اش ـ را در رستوران در حالی که تمامی بازیگران فیکس شده‌اند‌؛ و یا صحنه‌ی گفتگویش با ریچارد که نسبت ارتباطی‌اش با او را چگونه از طریق رها کردن تن و تحت فشار قرار دادن او نمایان می‌کند‌. محمد جوزی نیز که بخشی از موفقیت‌اش را به انتخاب حسن معجونی برای این نقش مدیون است با هوشمندی از ویژگی‌های فیزیکی خویش برای جذاب نمودن نقش بازرس نیوکامپ بهره می‌گیرد. یکی از لحظات درخشان بازی او جایی است که عکس‌هایی را برای شناسایی در اختیار پل (پیشخدمت) می‌گذارد و سریع از این کار پشیمان می‌شود‌. با این همه او در برخی لحظات برای گرفتن خنده‌ی بیشتر از تماشاگر تعادل نقش خویش را به هم می‌زند‌. داریوش موفق نیز با تسلط بالا بر امکانات صوتی و فیزیکی بدن خویش چست و چابک در جای صحنه حاضر می‌شود و تصویری کارتونی از شرارت های هاید را ترسیم می‌کند‌. ‌
خواب آهسته‌ی استیونسون ‌‌
همه چیز از یک خواب‌، یک کابوس آغاز شد‌. شاید نوعی الهام آسمانی که دستان هنرمند استیونسون را به کار انداخت تا دکتر جکیل و آقای هاید را بیافریند. محمد چرم‌شیر در فضایی کابوس‌وار متنی را آفرید که حسن معجونی در فضای یک خواب آن را روی صحنه ببرد‌. همه چیز در جریان یک خواب به وقوع پیوست. در صحنه‌ی پایانی جایی که دوشیزه خانم الیزابت به عنوان نماینده‌ای از شرارت و گناه با جکیل که ذات پلیدی است ازدواج می‌کند‌، ذهن آدمی به این امر راه می‌یابد که آیا زندگی هر یک از ما نیز خواب آهسته و طولانی‌ای نیست که جکیل‌ها و هایدها به طرز شگفت‌آوری در آن در رفت و آمد هستند و روزی نیست که از دیدن آن‌ها بی‌نصیب باشیم‌‌؟ و تصویر هولناک پیروزی شرارت بار جنایت ، زشتی و گناه در‌"خواب آهسته‌ی مرگ " پایانی خوش برای نیمه ی گناهکار است‌. آقای هاید لحظه‌ای که همه چیز آماده است تا بازرس نیوکامپ او رابه عنوان قاتل معرفی کند با پوزخندی به اطرافش نگاه می‌کند‌. بی‌گناهی بالای دارد می‌رود تا ادیسه‌ی شرارت بار نیمه‌ی گناهکار پایانی تامل برانگیز داشته باشد. و این پیروزی گاه شباهت عجیبی با دنیای پیرامون ما دارد‌. دنیایی که هنوز پرسشی عمیق در آن برای طرح کردن هست : چه کسی بر ذات من حکمروایی می‌کند‌؟ هاید یا جکیل‌؟ ‌
پی‌نوشت:
1- هامارتیا معطوف به خطایی است که منجر به وقوع تراژدی می‌شود. کم بودن یا زیاد بودن نوعی خصلت یا فضیلت که قهرمان را به تباهی می‌کشاند.
منبع : ‌‌
- سایت دایره المعارف اینترنتی ویکیپدیا www.Wikipedia.com