در حال بارگذاری ...
...

تعداد نمایش‌هایی که من طراحی کردم بسیار بیشتر از تعداد کارگردانی‌هایم بوده است

تعداد نمایش‌هایی که من طراحی کردم بسیار بیشتر از تعداد کارگردانی‌هایم بوده است

نیلوفر رستمی:
اشاره:
از آن جا که فرهاد نقدعلی طبق گفته خودش و تأیید بچه‌های گروه کم حرف و خجالتی است و فضای گفت‌وگو را تاب نمی‌آورد با روزبه حسینی، دراماتورژ و طراح نمایش و سرپرست گروه، گویا مسئول انجام تمام گفت‌وگوهای این نمایش است، صحبت کردیم. فرهاد نقدعلی پیش از این در حوزه نمایشنامه‌نویسی و نوشتن سناریوهای تلویزیونی فعال بوده است و"مش کاظم حلبی" اولین تجربه کارگردانی او به حساب می‌آید. این نمایش سال گذشته در اولین جشنواره تک نفره شرکت کرد و توانست جوایزی را نیز به دست آورد.
از نوشته‌های قبلی فرهاد نقدعلی می‌توان به نمایشنامه‌‌"دلاک باشی" که توسط محسن نقیبیان روی صحنه رفت، اشاره کرد. فضای نوشتاری و مورد علاقه او در نمایشنامه‌ها و سریال‌های تلویزیونی‌اش عمدتاً کمدی و برخاسته از فضاهای سنتی و تهران قدیم است.
همکاری شما و فرهاد نقدعلی چطور شکل گرفت و او از چه زمانی به گروه پیوست؟
آشنایی من با فرهاد نقدعلی به سال 83 برمی‌گردد. او از من برای همکاری در مجموعه"عکاس خانه" دعوت کرد و من که سال‌ها برای نوشتن در تلویزیون مقاومت کرده بودم این بار چون نقدعلی را به عنوان یک شخصیت تئاتری و نمایشنامه‌نویس می‌شناختم، قبول کردم و نتیجه آن دیدار نوشته شدن مجموعه"عکاس خانه" و بعد سریال"فری فضایی" شد که عید امسال از تلویزیون پخش شد. چند مجموعه نیز برای مراکز استانی تهیه کردیم، مانند سریال"دربست" برای سمنان و یا یک کار تلویزیونی کودک به نام"کمال و جمال" برای تلویزیون اراک. نهایتاً فرهاد نقدعلی اواخر سال 83 به عضویت گروه درآمد و به عنوان مشاور در کارهایمان تا به حال حضور داشته است تا این که سال گذشته برای اولین بار تصمیم گرفت خودش کارگردانی کند و در جشنواره تک نفره نمایش"مش کاظم حلبی" را روی صحنه برد، مصر بود که از بازیگر غیر حرفه‌ای استفاده کند بنابراین بازیگران حرفه‌ای گروه مانند فرزین صابونی، افشین هاشمی، سیدجواد حسینی و... را فراموش کرد و علی برنجیان را که سال‌ها بازی نکرده بود و بیشتر به کارگردانی کارهای کودک مشغول بود انتخاب کرد. معتقد بود که بازیگر حرفه‌ای وقتی متن را که همه مونولوگ است به دست بگیرد خودش 60 ، 70 درصد کار را انجام می‌دهد، راه خودش را می‌رود و کار کارگردان فقط در حد این خوب است، آن خوب نیست منتهی می‌شود. این نمایش در جشنواره نمایش تک نفره سه جایزه گرفت: بازیگری سوم، نمایشنامه‌نویسی دوم و کارگردانی اول. همان شب اختتامیه نیز به لطف مسئولان مرکز و داوران جشنواره برای اجرای عموم در سالن کوچک تالار مولوی انتخاب شد.
یکی از ویژگی‌های نمایش، صحنه عریان و استفاده نکردن از دکور است، نمایشی ساکن و بدون تحرک اما با حفظ ریتم.
دقیقاً، به این نتیجه رسیدم که این نمایش نباید هیچ دکور و آکسسوار صحنه‌ای ‌داشته باشد‌ باید صحنه لخت و عریان باشد و لباس بازیگر نیز ساده و معمولی. اما به عکس ‌فضای باقی مانده نمایش باید با نور و موسیقی ساخته می‌شد. چون معتقدم که نور یک وسیله تزئینی برای صحنه نیست بلکه یک عنصر جدی است. از این جهت تعداد نمایش‌هایی که من طراحی کردم بسیار بیشتر از تعداد کارگردانی‌هایم بوده است. از طرفی چون باید فضای بین واقعیت و رویا در این نمایش برای تماشاگر ترسیم می‌‌شد، خود به خود اهمیت عنصر نور تشدید می‌شد. خلیل که شب عروسی‌اش پدرش را از دست داده و حالا هم در مراسم ختمش نشسته و با تماشاگران صحبت می‌کند که البته مراسم ختمی حقیقتاً وجود ندارد بنابراین باید فضای بین واقعیت و رویا ایجاد می‌شد. بنابراین طراحی نور هم نمی‌توانست با نور تخت اجرا شود و یا با فضا و رنگ ‌آمیزی‌های جادویی. بلکه با جداسازی بازیگر و تماشاگر و ایجاد تاریکی حائل بین این دو مرز بین واقعیت و رویا باید مشخص می‌شد. همچنین در قسمت موسیقی هم آوازها و آواهایی که می‌شنویم همه برخاسته از ترجیع‌بند نمایش است: "الهی خیر نبینی سعیده" به عبارتی ‌هر بار تکرار این ترجیع بند در دستگاهی از موسیقی ایرانی خوانده می‌شود و هماهنگ است با شروع اپیزود جدید از نمایش. مثلاً اگر اپیزود کمدی موقعیت است‌ و‌ خلیل از جابه‌جایی دو کودک در بدو تولد می‌گوید این ترجیع‌بند در دستگاه 6 ، 8 خوانده می‌شود و یا وقتی خلیل از خاطرات عاشقانه خود می‌گوید دوباره این ترجیع‌بند الهی خیر نبینی سعید در دستگاه شور خوانده می‌شود و یا وقتی از دوره نویسندگی خود می‌گوید ما آن را وارد دستگاه ماهور حماسی و ملودی آشنای مرغ سحر کردیم تا تماشاگر به نوعی به یاد مبارزه و تلاش نویسنده‌ای که از پا نمی‌افتد، بیفتد. در واقع موسیقی و نور تشدید کننده حس‌ها و فضای صحنه است.
شخصیت نمایش(خلیل) در یک نشست با تماشاگر از بدبختی‌هایش می‌گوید، اما چطور ممکن است که یک آدم هر چقدر هم بدبختی از آسمان بر او نازل شده باشد، اما در زندگیش نقطه خوشی کوچکی برای گفتن نداشته باشد؟
نویسنده می‌خواهد بگوید که ما محکومیم به بدبختی و بستری که در آن متولد می‌شویم بنابراین با جابه‌جایی ساده هنگام تولد همه بدبختی‌هایی که قرار بوده سر سعیده بیاید سر خلیل می‌آید. بن‌مایه فلسفی این نمایش در این جاست که وقتی تقدیر زندگیش را دگرگون می‌کند، اما او مأیوس نمی‌شود و مدام با تقدیرش مبارزه می‌کند، درس می‌خواند تا شاگرد اول می‌شود اما پدرش لای کارنامه او لبو می‌گذارد یا وقتی ‌به عشق ژیلا درس می‌خواند و شاگرد هفتم کنکور می‌شود، اما بعد می‌بیند که همه آن اظهار عشق دروغ بوده و یا وقتی به دنبال گنج در چاه می‌افتد هم از فرصت استفاده می‌کند و یک کتابخوان حرفه‌ای می‌شود. یعنی هر اتفاقی که می‌افتد او با آن مبارزه می‌کند تا راه گریزی بیابد. من فکر می‌کنم نویسنده‌هایی که در آثارشان دنیا را خیلی سیاه نشان می‌دهند، اتفاقاً نویسنده‌های هستند که خیلی خوشبین ‌‌هستند و به نوعی سیاهی را به امید دگرگونی نشان می‌دهند. مانند بکت و اما از طرف دیگر روشنفکرانی هم هستند که زندگی را مطلقاً سیاه می‌بینند مانند محمد آستین که در تئاتر دهه 40 بسیار تأثیرگذار بود و کسانی مانند عباس نعلبندیان و استادمحمد از او تأثیر بسیار گرفتند اما او آن قدر دنیا را سیاه می‌دید و در آثارش آن قدر این سیاهی پررنگ بود که دیگر از او نامی برده نمی‌شود و آثارش مانند دیگران جاودانه نشده است.
در این نمایش هم من فکر می‌کنم اگر چه که نویسنده دنیا را سیاه می‌بینید اما باز هم خوشبین است و سیاهی‌ها را نشان می‌دهد به جهت این که تماشاگر روشنی‌ها را پیدا کند. خلیل تا وقتی شب عروسی‌اش می‌شود و پدرش فوت می‌کند و از مادربزرگش داستان زندگیش را می‌شنود از تک و تا نیفتاده بوده و مدام مبارزه می‌کرده است. من فکر می‌کنم پایان نمایش وقتی خلیل می‌خواهد نویسنده ‌شود و تصمیم می‌گیرد که کتابی با 30 هزار تیراژ چاپ کند یک جور نشان دادن امید‌ است. یعنی امیدواری با نویسنده شدن خلیل در انتهای نمایش اتفاق می‌افتد.
در داستان"مش کاظم حلبی" حضور پررنگ‌ تقدیر و سرنوشت مشخص است، اما اعتقاد به تقدیر گرایی در زندگی انسان‌های امروز کم رنگ شده است، به نوعی آدم‌ها دیگر تقدیر را ناچیز می‌شمارند، تئوری خدا انسان به وجود می‌آید و...
من فکر می‌کنم که اگر نویسنده به تقدیرگرایی صرف معتقد بود دیگر این متن را کارگردانی نمی‌کرد. او در سن 36 ، 37 سالگی بعد از 15 سال نوشتن قدم جدیدی را در زندگیش برداشته و خواسته کارگردانی را تجربه کند. همین گویای این مطلب است که او به تقدیرگرایی صرف معتقد نیست. از طرفی شخصیت نمایش نیز به جایی رسیده در انتهای نمایش که با همه بدبختی‌هایش برگ جدیدی را در زندگیش رو می‌کند و اعلام می‌کند که می‌خواهد نویسنده شود. یعنی اگر چه وجود تقدیر را می‌پذیرد اما در مقابلش می‌ایستد. یعنی دقیقاً به نکته‌ای می‌رسد که شما می‌گوید. به نظرم هم شخصیت نمایش و هم خود نویسنده با عملکردشان نشان می‌دهند که به تقدیرگرایی صرف معتقد نیستند.
در حیطه دراماتورژی کار شما چه ‌بود؟
فرهاد نقدعلی مونولوگی به اندازه یک ساعت تا یک ساعت ربع نوشته بود، اولین کاری که کردیم حرس کردن متن بود و انتخاب تکه‌های مهمتر متن، در واقع دست به انتخاب زدیم و کار را به سمت موجز شدن پیش بردیم. در قدم بعدی حجم متن را اپیزود و به اپیزود افزایش دادیم یعنی اگر اپیزود اول میزان حجم کلماتش 20 کلمه بود، اپیزود بعدی شد 30 کلمه، اپیزود بعدتر 40 و... اما با افزایش حجم متن، سرعت گفتن مونولوگ‌ها از سوی بازیگر نیز از کم به زیاد تبدیل شد و در نتیجه تماشاگر ‌میزان مونولوگ‌ها را در هر تکه‌ از نمایش یکسان می‌بیند. در حالی که میزان یکسان نیست و فقط سرعت گفتاری مونولوگ‌ها افزایش پیدا ‌کرده است تا به ریتم یک دست برسیم. خلاصه کاری که من در حیطه دراماتورژی انجام دادم، این بودم که متن را مطابق با شیوه اجرایی مورد نظر کارگردان تطبیق دهم. کار دومم این بود که بنا بر خواسته کارگردان که می‌خواست در تماشاگر حس گیجی ایجاد کند که در یک لحظه تماشاگر نداند باید بخندد و یا گریه کند یا صلوات بفرستد... من در تقطیع جملات، آکسان‌گزاری و ایجاد مکث‌ها و لحن بازیگر این لحظه‌ها را به وجود آوردم. در واقع کاتالیزوری بودم بین نیازهای تماشاگر و خواسته‌های کارگردان و کارهایی که بازیگر باید روی صحنه انجام می‌داد تا خواسته‌ها و نیازها به هم نزدیک شوند.
به نظرم ویژگی کار ساده بودنش است. ‌نمایش کاملاً تکلیفش با خودش مشخص است و متن و اجرا همسو با هم حرکت می‌کنند بنابراین تماشاگر هم اذیت نمی‌شود. اگرچه که ما با متن و شیوه اجراییِ جدیدی رو به رو نیستیم.
بله، تنها اتفاق تازه‌ای که در شیوه اجرایی به وجود آمده، نوع خوانشی است که تازه است‌ و اجرایی تک نفره، بدون آکسسوار و بازیگری که از اول تا آخر روی زمین نشسته و فقط حرف می‌زند. همین نشستن مدام هم تماشاگر را خسته نمی‌کند و احساس می‌کند که یک لحظه اگر بازیگر بلند شود تعادل اجرا به هم می‌خورد. به نوعی ایستا بودن، نداشتن ابزار صحنه و آبستره بودن صحنه که در کارهای دیگر گروه تجربه شده این بار سعی شده در این کار به طور کامل رعایت شود، یعنی این کدها را کامل و بدون نقص در یک اجرا تجربه کردیم تا تماشاگر از این نوع فرم نمایش هم لذت ببر‌د. شاید از این لحاظ یک تجربه جدید برای گروه باشد.‌ همچنین از این بابت‌ که نمایشی عام پسند ‌است(اگر‌چه که بن مایه‌های فلسفی دارد) و عامه کاملاً با آن می‌توانند ارتباط برقرار کنند تجربه جدید دیگری برای گروه ما محسوب می‌شود چون تا قبل از این کارهای ما فقط برای تماشاگران خاص تئاتر بود.
از کارهای آینده گروه بگوئید؟ خودتان قرار است در سال جدید کاری روی صحنه ببرید؟
گروه ما چند نمایش برای جشنواره بانوان امسال دارد، نمایش"قصه عجیب و باورنکردنی ماه پیشونی" به کارگردانی لیلان مدن‌پور که در بخش تئاتر عروسکی جشنواره بانوان شرکت دارد به همراه نمایشی براساس بازخوانی عروسکی از نمایش"خرس" به کارگردانی آرزو عالی و نهایتاً نمایش"در اتاقی از آن خود نمی‌گنجم" که با نگاهی بر"شب بخیر مادر" توسط حامد احمدی عضو جدید گروه نوشته شده است. نمایش"روایت محبوب توی تلفن" نیز که نوشته خودم است توسط شهره سلطانی در این جشنواره روی صحنه می‌رود. همچنین طبق‌ گفته‌های مسئولان خودم نیز اواخر خرداد ماه امسال نمایش"این همه سنگر و این آدم‌هایی که تا آخر زنده‌اند" را در خانه نمایش روی صحنه می‌برم که طراح صحنه و نور آن نیز جلال تهرانی خواهد بود.