گفت و گو با دیوید ممت، نمایشنامه نویس
خواندن آثار داستایوسکی خیلی مشکل است. چون نام کاراکترهایش خیلی طولانی است. و فقط برای خواندن نامها باید از صبح زود کتاب را در دست گرفت و ناهار حاضری خورد. شاید به این دلیل است که وقتی بچه بودم در ذهنم برایشان اسم میگذاشتم ولی یک روز معلم انگلیسیام گفت که این کارم اشتباه است و باید نام واقعیشان را بگویم. این باعث شد که داستایوسکی برایم خراب شود.
آرتور هولمبرگ
ترجمه: مجتبا پورمحسن
دیوید ممت؛ نمایشنامه نویس؛ فیلم نامه نویس و کارگردان مشهور آمریکایی ۳۰ نوامبر سال ۱۹۴۷ در شیکاگو به متولد شد. او پس از به پایان رساندن تحصیلاتش در دانشکده ورمونت در نیبرهود پلی هاواس نیویورک بازیگری خواند. ممت اگرچه بیشتر به عنوان نمایشنامه نویسی قهار مشهور است؛ در کنار فیلم نامه نویسی و کارگردانی به نوشتن رمان و مقالات انتقادی و همچنین ترجمه آثار چخوف به زبان انگلیسی نیز پرداخته است. او در سال ۱۹۸۳ بخاطر نمایشنامه « گلن گری؛ گلن راس» جایزه پولیتزر را دریافت کرد.
تاریخ چاپ سه نمایشی که در “محلهی قدیمی” است هفت سال اختلاف دارد. “ناپدیدی یهودها” در سال 1982 منتشر شده و دو نمایش دیگر “جوسی” و ““D در سال 1989 منتشر شدهاند. چه چیزی در کاراکتر بابی گود بود که شما را بر آن داشت بعد از هفت سال دوباره به سمت اش بروید و در آن کنکاش کنید؟
دلیل خاصی نداشت. تصادفی اتفاق افتاد و چیزی بیشتر از آن نمیدانم.
شما “ناپدیدی یهودها” را اتفاقی نوشتید و بعد تصمیم گرفتید تلاش بابی در بازگشت به خانه را نشان دهید؟
درست است.
به این دلیل که فکر میکردید نمایشها با یکدیگر دیالوگ برقرار میکنند هر سه را برای اجرا در یک عصر قرار دادید؟
تقریبا.
شما بارها در نوشتههای مختلف بیان کردهاید که تلاش قهرمان نمایش برای رسیدن به هدفی مشخص است. هدف بابی گود در “محلهی قدیمی” چیست؟
او در تلاش است تا کسب و کار ناتمامش را سر و سامان دهد.
و سرانجام کار چه میشود؟
خب، اگر به شما بگویم، شما هم به مشترکین روزنامه تان میگویید و آنها به تماشای نمایشم نخواهند آمد.
یک بار از شما شنیدم که تاتر جایگاه شناخت است؛ جایی است که ما مراودات اخلاقی مان را نشان میدهیم. شناخت و مراودات اخلاقی در “محلهی قدیمی” چه چیزی است؟
خب، چیز خیلی ظریفی است. شاید دربارهی کسی است که نمیتواند دوباره خانهاش را ببیند، شاید هم نه، نمیدانم ولی امیدوارم تماشاگران لذت ببرند. فرم نمایش غیر متعارف است. اگر نمایش را تریلوژی بنامیم خیلی عالی میشود ولی تنها رگه هایی از تریلوژی در کار دیده میشود؛ سه برداشت متفاوت از موضوعی یکسان که امیدوارم از درام و حماسه بهرهای برده باشد. به جز آن، امیدوارم که تماشاگرانم اوقات خوبی داشته باشند.
کلمهی” حماسه” باعث تعجبم شد.
من هم همینطور، ولی فکر میکنم نمایش حماسی است. حماسه چون...
چون در پشت کاراکتر چشم اندازی تاریخی و اجتماعی شرح داده شده است؟
بله، قطعا آن پویایی در نمایش هست. مرد به دوردستها رفت و برگشت ولی بقیه هنوز همانجا مانده بودند.
مانند ارستس که بعد از چندین سال تبعید به خانه میآید. شما از سال آخر دانشکده تا حالا تقریبا 30 سال، نمایشنامه نوشتهاید. چه سیر تکاملی در کارتان میبینید؟
از تراژدی شروع کردم. آخرین نمایش هایی که نوشتم و در ای .آر.تی اجرا شد اولئنا و نوشتهی رمزی بودند که به طور کلاسیک ساختار تراژدی داشتند، البته قبل از اینها نمایش هایی نوشتم که بسیار چالش انگیزتر و فوق العادهتر بودند.
نام آن نمایشها چه بود؟
بافالوی آمریکایی و چوب ها
چرا آنها را چالش انگیزتر و فوق العادهتر میدانید و باقی نمایش هایتان را در چه دسته هایی قرار میدهید؟
بعضی از آنها کمدی گنگستری بودند.
گلن گری گلن راس؟
بله
به نظر شما گلن گری گلن راس کمدی گنگستری است؟
بله، شاید درام گنگستری .
و “محلهی قدیمی” در چه دستهای جای دارد؟
نمیدانم. شما چه مینامیدش
“محلهی قدیمی” هم مثل “نوشتهی رمزی” با بیشتر کارهای اولتان به جز “تجدید دیدار” تفاوت دارد.
“تجدید دیدار” در همان قلمرو جریان دارد. تمام این نمایشها دربارهی خانواده و جست و جوی خانه و خانوادهاند. همچنین لحن ملایمتر و نوستالوژیکتری دارند. به علاوه آنها مسایلی را میکاوند که خیلی شخصی اند. اما به کارتان برگردیم. شما فعالیتهای حیرت انگیزی در عرصهی تاتر و فیلم داشتهاید. دربارهی کارتان بیشتر چه چیزی شما را شگفت زده میکند؟
اینکه همه چیز خیلی سریع گذشت.
درD بخش سوم نمایش محلهی قدیمی، زن جملهی فوق العادهای میگوید: “اوه بله، (مکث) هیچ وقت نفهمیدم چه میخواستی (مکث) فکر میکردم میدانم (مکث) فکر میکردم که میدانم (مکث) سر آخر (مکث) گفتم آنها از یخبندان میگویند.” این عبارت واقعا زیبایی است. مکث هایی مثل این در سرتاسر محلهی قدیمی زیاد دیده میشود. شما هم مثل بکت و پینتر از مکثها برای بالا بردن حس دراماتیکی استفاده میکنید. ولی مکثهای شما متفاوت است ، خوب است که دربارهی اینکه چرا و چطور از مکثها و سکوت استفاده میکنید، حرف بزنید.
مکثها و سکوت فقط یک تمهید ریتمیک هستند مثل یک وقفه. میدانید که اگر وقفهای خارج از هر اثر آهنگساز ایجاد کنیم کار خیلی متفاوت به نظر خواهد رسید.
نمایشD یکی از عالیترین تراژدیهای آمریکاست، از طرف دیگر آنهایی که یکی دو تا نمایش خوب مینویسند اغلب یا به هالیوود میروند یا به سادگی پسرفت میکنند. جای تاسف است که میبینیم نمایشنامه نویسان جوان در زمینهی تاتر کاری نمی کنند. آیا شما حدود سی سال برنامه ریزی کردید که نه تنها نمایشهای خوبی بنویسید بلکه به عنوان نمایشنامه نویس معرفی شوید و رنگی به جعبهی مداد رنگی تان اضافه کنید؟ چرا شما توانستهاید در تاتر کارهای خلاقی ارائه کنید؟
در ده سال اولی که مینوشتم نمایندهی ویلیام موریس در نیویورک بودم. آنها نمیتوانستند شغلی به من بدهند، بنابراین نوشتن را ادامه دادم و عادتم شد.
ولی حالا که میتوانید شغلی داشته باشید باز هم مینویسید.
خب، میدانید که عادت ترک کردنی نیست.
شما غیر از نمایشنامه، رمان، فیلمنامه،شعر و مقاله هم مینویسید. چطور زبان مناسب یکی از اینها را به کار میبرید؟
شاید بتوانم، اما اگر بیش از الان ساعاتی را برای خوابیدن اختصاص دهم نمیتوانم.
شما یک بار تکنیک را در هم شکنندهی مرز بین ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه تعریف کردید.
نه، من گفتم هدف تکنیک شکستن مرز بین خودآگاه و ناخودآگاه است.
میشود دقیقا منظورتان را از تکنیک بگویید.
در هنر یا در مسابقات برای هر چیز با اهمیتی، هدف تکنیک و هر مهارتی که به واسطهی تکرار و معرفت یاد گرفته میشود، شکستن مرز بین خودآگاه و ناخودآگاه است پس نباید راجع به اینکه الان داریم چه کاری انجام میدهیم بیندیشیم. فقط در صورتی که ناخودآگاهمان از قید و بند رها باشد میتوانیم رها شویم. آدمهای زیادی هستند که تکنیکی ولی ناخودآگاهشان رها از قید و بند است. بچهها، بیماران روانی و بعضی هنرمندان. ولی برای اغلب ما تکنیک لازم است تا بتوانیم از سبک شخصیمان خلاص شویم.
برای اینکه متوجه منظورتان شوم مثالی از تکنیک نوشتن میآورید؟
نه، ولی میتوانم از تکنیک ورزشی بگویم. شما بارها و بارها پرتاب وزنه را تمرین میکنید.
پس میتوان گفت که یک نمایشنامه نویس باید بارها بنویسد و در نتیجهی آن تکنیکی که سطرهای خوب، ریتم و صحنهی خوب به وجود میآورد بسیار اتوماتیک است و شما را آزاد میگذارد تا بتوانید به ناخودآگاهتان اجازه دهید در جمله، ریتم و صحنه نفوذ کند.
فکر میکنم تقریبا همینطور است آدم باهوشی که درواقع احتمال میدهم باب بروستین باشد، میگفت: وقتی نمایشهای زیادی بنویسید نمایش خوبی خواهید نوشت.
در یک مقالهی خیلی زیبا دربارهی تنسی ویلیامز گفتید که او خیلی دیر روی کار شما تاثیر گذاشت. چه تاثیری از او گرفتید؟
او واقعا نویسندهی فوق العادهای بود. شاعری غزل سرا بود. او ساختار گرای خیلی خوبی بود که نمایشها را به شعر پیوند میزد شعر و درام به یکدیگر جان میبخشد.
بزرگ شدن در شیکاگو چه تاثیری روی کار شما گذاشت؟ آیا مردم شیکاگو با زبان متفاوتی از زبان مردم نیویورک صحبت میکنند؟
بله.
این تفاوت را توصیف میکنید؟
فکر نمیکنم بتوانیم توصیفی از آن ارایه کنم.
ولی شما آن را میشنیدید.
من فقط در وست کاست بودم و با جوی منتگنا کسی که تا آن زمان ندیده بودمش ول میگشتم و به شنیدن ریتم و وزن گفتار قدیمی که باعث خندهام می شد اکتفا میکردم، گوش دادن آن ریتمها فوق العاده بود.
اغلب از رمان نویسانی مثل ویلا کادر و دریزر به عنوان کسانی که روی شما تاثیر گذاشتند حرف میزنید. هیچ وقت نامی از داستایوسکی نمیبرید.
خواندن آثار داستایوسکی خیلی مشکل است. چون نام کاراکترهایش خیلی طولانی است. و فقط برای خواندن نامها باید از صبح زود کتاب را در دست گرفت و ناهار حاضری خورد. شاید به این دلیل است که وقتی بچه بودم در ذهنم برایشان اسم میگذاشتم ولی یک روز معلم انگلیسیام گفت که این کارم اشتباه است و باید نام واقعیشان را بگویم. این باعث شد که داستایوسکی برایم خراب شود.
دگردیسی مرغابیها، یکی از نمایشهایی است که خیلی دوستش دارم. الگوی گفتاری پیرمردها بازتاب تاثیر زبان ییدش برشماست. گفته بودید که شخصیت یکی از پیرمردها را از پدر بزرگتان وام گرفتهاید. کدام یک از دو پیرمرد؟
شاید هر دوی آنها
پدربزرگ مادری یا پدری شما؟
پدر بزرگ مادریام.
روسی بود؟
اهل ورشو بود.
کمی دربارهاش صحبت میکنید؟
فروشندهی دوره گردی بود که در میدوست سفر میکرد و مثل ویلی لومان لباس میپوشید. هفتهای یک بار خانه میآمد، قصه گوی فوق العادهای هم بود.
زمان زیادی با او میگذراندید؟
روزهای نسبتا خوبی بااو داشتم.
دوست دارید چیز دیگری دربارهی “محلهی قدیمی” بگویید؟
واقعاخوشحالم که آی.آر.تی تهیه کنندگی آن را قبول کرد. از باب بروستین خیلی ممنونم. کار آی.آر. تی برای دو نمایش آخرم “اولئنا” و “نوشتهی رمزی” فوق العاده بود. هنوز هم از آنکه آنها کارم را قبول کردند قلبم به تپش در میآید، از تمام کسانی که پشتیبانی ام میکردند ممنونم.