در حال بارگذاری ...

بکت به سکوت عادت داشت، جویس هم همین طور، آن‌ها معمولاً سرگرم مباحثی می‌شدند که بخش اعظم آن به رد و بدل کردن سکوت می‌گذشت، هر دو غرق در اندوه، بکت عمدتاً برای جهان، جویس عمدتاً برای خود

بکت به سکوت عادت داشت، جویس هم همین طور، آن‌ها معمولاً سرگرم مباحثی می‌شدند که بخش اعظم آن به رد و بدل کردن سکوت می‌گذشت، هر دو غرق در اندوه، بکت عمدتاً برای جهان، جویس عمدتاً برای خود

احسان مقدسی:
بکت ـ جویس‌
آشنایی بکت با جیمز جویس در اواخر سال 1928 نقطه عطفی در زندگی او به شمار می‌آید. بکت یکی از نویسندگان جوانی بود که جویس در فرانسه گرد خود جمع کرده بود. دوشیزه"گوگنهایم" (یکی از دوستان بکت) او را در آن دوران با شخصیت رمانِ"ابلوموف" (چون دیر از خواب بیدار می‌شد و خود نیز از این وضع ناراضی بود) مقایسه می‌کند. "آلوارز" نیز رابطه‌یِ بکت و جویس را چنین توصیف می‌نماید:«در آن روزگار جوانی بلند و لاغر، شبح گونه، خاموش و عمیقاً روشنفکر. اما در عین حال بسیار خوش پوش(فرانسوی پوش)... دلبستگی او به جویس در اندازه‌ای بود که حاضر بود برای جویس سگ دو بزند و به نقل از یکی از شاهدان، مدل‌های اصلی پوتزو و لاکی در نمایشنامه"در انتظار گودو" خود بکت و جویس بوده‌اند.» "ریچارد المن" در مورد آن دو چنین می‌نویسد:«بکت به سکوت عادت داشت، جویس هم همین طور، آن‌ها معمولاً سرگرم مباحثی می‌شدند که بخش اعظم آن به رد و بدل کردن سکوت می‌گذشت، هر دو غرق در اندوه، بکت عمدتاً برای جهان، جویس عمدتاً برای خود. جویس، به عادت همیشگی‌اش، روی صندلی لم می‌داد و پاهایش را روی هم می‌انداخت، نوک پای بالایی زیر پاشنه پائینی، بکت نیز که خود بلند و لاغر بود، از همین حالت جویس تقلید می‌کرد، بعد ناگهان جویس سوال می‌کرد، مثلاً"چطور شد که هیوم ایده‌آلیست دست به نگارش تاریخ زد؟" و بکت پاسخ می‌داد"تاریخ بازنمودها" جویس خاموش می‌ماند.» آلوارز ادامه می‌دهد:«کل قضیه شبیه گفت‌وگوی ولادیمیر و استراگونی است که دیگر عقلشان به جایی قد نمی‌دهد، هر چند اکنون گفت‌وگو در اتاقی راحت رخ می‌دهد و طرفین آن نیز مدرک دانشگاهی دارند.» نقطه مشترک جویس و بکت به گفته آلوارز در کلمه‌ای به نام افسردگی خلاصه می‌شد. جویس افسرده از پیری و بکت افسرده از تولد.
بکت تحت تأثیر جویس نوشتن و چاپ داستان(رویای زنان میانه حال، های بیش از هوی...) شعر(هوروسکوپ)، مقاله(دانته... برنو، ریکو... جویس، درباره پروست‌) را شروع کرد اما توفیق چندانی نداشت(ترجمه فرانسوی مالوی در چهار سال اول تنها 95 نسخه فروخت) بسیاری از منتقدان بر این باورند که آثار بکت در آن دوره اگر چه دغدغه‌های او را به همراه داشت اما تقلید ناقصی از شیوه رمان‌نویسی و ادبیات جویس بود ولی بعد از"در انتظار گودو" آثار او در دوره مذکور نیز دوباره مورد بازخوانی قرار گرفت و تحسین شد. بکت خود و جویس را چنین مقایسه می‌کند:«تفاوت من با جویس این است که او در این زمینه جادوگری قهار بود. شاید بزرگترین جادوگر بود، او می‌توانست واژه‌ها را بچلاند و حداکثر معنا را از آن‌ها بکشد. در آثار جویس یک هجای زائد به چشم نمی‌خورد. نوع کاری که من می‌کنم، کاری است که من با مصالح آن آشنا نیستم. گرایش او به عنوان هنرمند، پیشروی به سوی آگاهی تام و توان فوق‌العاده است. من با ناتوانی و نادانی پیش می‌روم.» جویس رشته کلام را در دست دارد، رشته‌ای که به فرهنگ و زبان پیوند خورده اما رشته کلام بکت به هیچ گره زده شده به فضای تهیِ خود خواسته. چون در تفکر بکتی بازی با واژه‌ها، منِ نویسنده، فرهنگ و همه و همه معنای دروغ و فریب خواننده را به خود می‌گیرد. یا به قول خود بکت«سبک نگارش، این غرور تو خالی چون شال گردنی که به دور مریض مبتلا به سرطان بسته شده» است.
"ژیل ‌دولوز" در مقاله«ادبیات اقلیت چیست؟» که بیشتر در مورد کافکا نوشته شده گذری نیز به جویس و بکت می‌زند‌"دولوز" در تعریف ادبیات اقلیت می‌نویسد:«ادبیات اقلیت چیزی است که یک اقلیت در دل زبان اکثریت می‌سازد. اما نخستین مشخصه‌ی ادبیات اقلیت، به هر رو این است که زبان در آن عنصری مشترک و بی‌وطن می‌شود» سپس به بررسی سه مشخصه بارز ادبیات اقلیت یعنی: بی‌وطنی زبان، ارتباط فرد و فوریت سیاسی می‌پردازد. گروهی که به زبانی دیگر به جز زبانی که در آن زندگی می‌کنند دست به ساختن زبان ادبی خود می‌زنند. گروهی که خود به دو دسته تقسیم می‌گردند، عده‌ای در این بی‌وطنی دست به کار ساختن وطن موعود خود در وادی ادبیات می‌شوند و گروهی دیگر به شدت زبان را ویران می‌کنند، «که هر واژه برگی است. می‌توان چیزی ساخت که با هر تکان متراکم با شدتی به لرزه درآید. می‌توان کاربرد به گونه‌ای ناب و شدید زبان را در تقابل قرارداد با تمامی کاربردهای نمادین یا دلالت‌گر و یا به سادگی با کاربردهای دالی زبان» دلوز در ادامه جویس و بکت را در این دو گروه جای می‌دهد:«این دو ایرلندی که در شرایط خوش ادبیات اقلیت زندگی کردند. شکوهمندی این ادبیات در جنبه خاص آن است: اقلیت بودن. این جنبه می‌تواند نیرویی انقلابی برای کل ادبیات باشد. کاربرد انگلیسی و هر زبان دیگری در آثار جویس، کاربرد انگلیسی و فرانسوی در آثار بکت. اما جویس هرگز از این شادمانی و تعیین بی‌رویه روی نگرداند و شکل‌های متعدد باز وطن یابی در گستره‌ای جهانی را به کار گرفت ولی بکت زبانی خشک و متین به کار بست، با فقری خود خواسته، او بی‌وطنی را تا آن جا پیش برد که هیچ نماند به غیر از شدت.»
‌دو چرخش: از انگلیسی به فرانسه، از رمان به نمایشنامه
در مورد این که چرا بکت نوشتن به زبان انگلیسی را کنار گذاشت و به فرانسه رو آورد نظرات متفاوتی است. دسته‌ای بر این اعتقادند که جیمز جویس ـ خودش هم به این موضوع اعتراف داشته ـ زبان انگلیسی را به جایی رساند که دیگر کسی نتواند بهتر از او از این زبان در ادبیات استفاده کند یعنی زبان انگلیسی را به اصطلاح چلاند و بکت نیز که به این وضعیت آشنایی داشت رو به زبان فرانسه آورد. اما با نگاهی به آثار و سبک نگارش آن‌ها و زندگی بکت به دو چیز مهم برمی‌خوریم: بکت با انتخاب زبان فرانسه به گونه‌ای سبک نوشتاری خود را نیز تغییر داد و کم‌کمک از زیر سایه جویس و زبان جویسی که قبل از"در انتظار گودو" در آثارش به چشم می‌خورد خارج شد و هر چه بیشتر سعی کرد که به زبان نوشتاری خود دست یابد. از طرفی در زندگی بکت نیز شروع او به فرانسه نوشتن همزمان بود با پایان مسافرت‌های او به دور اروپا یا پایان ولگردی و شروع زندگی یکجا نشینی! شاید بتوان این چرخش آگاهانه بکت را در جمله‌ای خلاصه کرد: هم از نظر سبکی و هم زندگی، بکت مستقر شد.
ولی این تازه شروع بدبختی بود برای شخصی که در ایرلند بزرگ شده و به زبان انگلیسی قلم زده(شاید دلیل زبان ساده آثار فرانسوی بکت همین باشد) با این چرخش ـ به قول دلوز ـ بکت دست به«گونه‌ای بیگانه بودن درون زبان» زد این نکته را می‌توان به واسطه یکی از توصیفات کافکا در یکی از آثارش به شکل واضح‌تری توضیح داد، او می‌نویسد:«باید بگویم که من این جا در کشور خودم هستم، اما برخلاف تمام تلاش‌هایم، نمی‌توانم حتی کلمه‌ای از آن چه می‌گویم درک کنم» و بکت با کنار گذاشتن زبان مادری به جایی می‌رسد که دیگر هرگز خویشتن را به یاد نیاورد و مانند آواری بر سر دیالوگ‌های نمایشنامه‌های خود خراب می‌شود همان گونه که"رب گریه" در مورد دیالو‌گ‌های"در انتظار گودو" می‌نویسد:«گفت‌ و واگفت‌های ماشین‌وار، بازی کلامی، استدلال‌هایی که کم و بیش ابترند» استدلال‌هایی که از زبان"مولی" (یکی از شخصیت‌های داستان‌های بکت) در فرکانسی پایین‌تر یا بالاتر از فرکانس استدلال منطقی‌اند. دیالوگ‌هایی که در سکوت و موت‌اند و به ته خط رسیده‌اند...
اما این چرخش بکت در زبان همزمان با تغییر دیگری نیز بود یعنی از داستان به نمایشنامه: بیاید حرکت خود را به همین گونه که شروع کردیم ادامه دهیم یعنی با تحت نظر گرفتن بکتی که زبان خود را تغییر داده و در فرانسه زندگی می‌کند به چرخش دوم او یعنی از داستان به نمایشنامه نظری بیاندازیم.
دکتر رضا براهنی در یکی از مصاحبه‌های خود(شرق 646) در توصیف نویسندگان آذری زبان ایرانی که در زبانی غیر از زبان مادری می‌زیستند و مجبور به نوشتن در زبان دوم بودند از غلامحسین ساعدی که علاوه بر رمان، نمایشنامه، فیلمنامه و... می‌نوشت نام می‌برد و دلیل این روی آوردن ساعدی به گونه‌های مختلف ادبی را همین تضاد بین زبان مادری نویسنده و زبانی که در آن می‌نویسد، می‌داند و می‌گوید، دلیل اصلی این کار(نوشتن در گونه‌های مختلف) همین تضاد درونی زبانی نویسنده است که نمی‌تواند دغدغه‌های درونی و بی‌قراری‌های فزاینده‌ای که مخصوص هر هنرمندی است را فقط در یک قالب بریزد و به علت این لکنت ذاتی که ریشه‌اش در تفاوت زبان است، نویسنده به قالب‌های مختلف روی می‌آورد. شاید با ذره‌ای تفاوت این مقایسه در مورد بکت نیز صادق باشد. بکتی که تا پایان زندگی‌اش معترف بود که علاقه اصلی او نوشتن رمان بوده نه نمایشنامه و از این که با نمایشنامه‌هایش معروف شد و توجه بیشتری نسبت به رمان‌ها، شعرها و مقالاتش ـ بکت یک فیلم با بازی باسترکیتون نیز ساخته ـ در مقایسه با نمایشنامه‌هایش می‌شده، ناراضی بود.
به تعبیر"آلن سرژه" تغییر به سوی تئاتر و زبان تئاتری در داستان‌های آخر بکت قبل از"در انتظار گودو" کم‌کم خود را نشان می‌دهد و شخصیت‌ها کم‌کم حال و هوای تئاتری به خود می‌گیرند. ساموئل بکت در رمان"مالون می‌میرد" از زبان شخصیتی به نام"بکت" چنین می‌گوید:«این بار دیگر می‌دانم به کجا می‌روم، این بار دیگر صحبت از شبی از شب‌ها یا روزی از روزها نیست. این بار دیگر نوبت بازی است و من بازی خواهم کرد. تا این لحظه هنوز بازی کردن را یاد نگرفته‌ بودم، هوای آن را داشتم ولی از غیر ممکن بودن آن با خبر بودم با این حال اغلب در انجام آن کوشش می‌کردم و با آن چه می‌دیدیم شروع به بازی می‌کردم... اما دیری نمی‌گذشت که خود را در تاریکی تنها احساس کنم» و در ادامه می‌آورد:«چقدر کسل کننده است و اسمش را گذاشته‌ام بازی کردن. نمی‌دانم آیا به رغم احتیاط‌هایی که کرده‌ام خود باعث آن نبوده‌ام. آیا تا پایان کار از گفتن دروغ درباره چیز دیگر ناتوان خواهم بود؟» آلن سرژه درباره این دو چرخش چنین می‌نویسد:«در سال 1947 او با پاگذاری به وادی نمایش و تعویض زبان دو بار دست به تغییر هویت و از خود بی‌ خود شدن زد و با گزینش زبان دیگر نه تنها منابع زبان مادری‌اش را کنار گذاشت بلکه دچار از هم گسیختگی میان واژه‌ها و اشیاء و میان خود و خویشتن شد و به عبارتی دیگر هرگز خویشتن را به جا نیاورد.»
همان گونه که بکت از زبان کاراکتر داستان خود صحبت از دروغ گفتن می‌کند به تعبیر آلن سرژه لازمه این«دروغ گفتن راجع به چیز دیگر تنها در عوض کردن موضوع نیست بلکه سبک بازنمایی نیز باید دگرگون شود.» با این دگرگونی بکت«به خویشتن خود پشت کرد یا به عبارت دیگر از«منی که سراسر مسیر داستانی‌اش از مرفی تا وات و تا مرسیه و کامیه بر آن متمایل بود، روی می‌گرداند» و«معنی تئاتر برای بکت که در سکوت پیوسته نگارش داستانی‌اش عمیقاً فرورفته، همان تجربه بیرونی است. چیزی فراسوی صحنه، نمایش و آن روی دیگر هنرپیشه است.»
در ورا‌ی این چرخش‌ها و دروغ‌ها بکت به معنای عمیق و مشترکی از خود، تئاتر و انسان می‌رسد درکی که مخصوص بکت و نمایشنامه‌های اوست. یعنی حاضر بودن صرف در صحنه. او این درک را به زیبایی به سرنوشت آدمی پیوند می‌زند«به گفته هایدگر، سرنوشت آدمی این است که حاضر باشد. چنین سرنوشتی را احتمالاً در تئاتر بیش از شیو‌ه‌های دیگر فرانماییِ واقعیت، شبیه‌سازی می‌کنند. نکته اصلی درباره بازیگر(صاحب شبیه) این است که در صحنه است.» انسانی که"گناه نخستین تولد" را مرتکب شده و بیش از هر چیز از حضور، «حضوری غیرقابل تحمل. حضوری که تحمل ناپذیر است زیرا نه می‌توان با خواهش و تمنا رامش کرد نه می‌توان با جمله‌ای بر آن غلبه نمود» رنج می‌برد ـ یاد وصیت پدر بکت در بستر مرگ به او می‌افتم«مبارزه کن، مبارزه کن» و «چه صحبتی!» ـ رنجی که باید مبارزه کرد نه برای غلبه بر آن بلکه فقط برای بودن در صحنه زمانی که عذاب‌آور است. و"در انتظار گودو" با همه بی‌سر و ته بودن نمایشنامه به این مهم دست پیدا می‌کند«صرف حاضر بودن در صحنه» که سرنوشت آدمی جز آن نیست.


منابع مطالعاتی:
ـ آ. آلوارز، بکت، ترجمه مراد فراهادپور، انتشارات طرح نور، 1381
ـ بودریار، ژان چگونه می‌توانی از روی سایه‌ات بپری...، ترجمه افشین جهاندیده، ارغنون، شماره 27
ـ چایلدز، پیتر. بکت و نگارش مدرنیستی، ترجمه رضا رضایی، سمرقند، تابستان 1383
ـ حقیقی، مانی، سرگشتگی نشانه‌ها، نشر مرکز‌، 1384
ـ رب گریه، آلن، ساموئل بکت یا"حضور" در تئاتر، ترجمه صالح‌ حسینی، سمرقند، تابستان 1383
ـ سِره، آلن، صحنه نمایش یا تجربه بیرونی از"الئوتریا" تا"در انتظار گودو" ترجمه افشین معاصر، سمرقند، تابستان 1383
ـ غیاثی، محمدتقی، نویسنده و نوشتار در آثار بکت، سمرقند، تابستان 1383
ـ ناظرزاده کرمانی، فرهاد، پیش درآمدی بر نمایشنامه‌شناسی، انتشارات سمت، 1382
ـ هاآر، مارس، بی‌همگی: تصادف، خودآگاهی و معنا، ترجمه منوچهر بدیهی، محمد رضاخانی، سمرقند، تابستان 1383
برونل، پی‌یر. مرگ گودو. ترجمه مازیار مهیمنی. چاپ اول‌. انتشارات نمایش. 1379