در حال بارگذاری ...
...

مباحث نظری برای مربیان تئاتر کودک

 منوچهر اکبرلو روند تعلیم و تربیت، امروز به سوی خلاقیت به معنای «زندگی بخشیدن، ساختن یا پدیدآوردن هر چیزی» در آموزش هنر (موسیقی، نمایش، نقاشی و ...) وجود دارد. هنر به هر شکل، باید برگرفته از درون فرد یا گروه باشد. هنر، ...

 منوچهر اکبرلو

روند تعلیم و تربیت، امروز به سوی خلاقیت به معنای «زندگی بخشیدن، ساختن یا پدیدآوردن هر چیزی» در آموزش هنر (موسیقی، نمایش، نقاشی و ...) وجود دارد. هنر به هر شکل، باید برگرفته از درون فرد یا گروه باشد. هنر، بیان چیزی است که از درون تکامل یافته و نه تحمیل «نوع تکامل یافته‌ای» از آن بر فرد یا گروه. هنر زاییدة پیوند تکنیک و بیان خودجوش است. بحث را با طرح این پرسش دنبال می‌کنیم که آفرینش نمایشی چیست؟
آفرینش اثر نمایشی عبارت است از ایجاد شکل و ساختار، با استفاده از تخیل، که آن را نمایشنامه می‌خوانیم. نمایشنامه ممکن است برگرفته از موقعیت‌های عادی زندگی و یا ادبیات کلاسیک کودکان باشد. به عبارت دیگر ساختار دراماتیک یک نمایشنامه به طور معمول وسیله‌ای است برای تلاش خلاق اعضای گروه. با این وجود، نمایشنامه از لحاظ نحوة بیان انعطاف‌پذیر است.
در نمایشنامه نیز مانند دیگر اشکال هنر، برای ایجاد ارتباط، تکنیک مشخصی وجود دارد. این تکنیک عبارت است از تجزیه و تحلیل مرحله به مرحلة معنای خلاقیت نمایشی و کاربرد تکنیک لازم برای دستیابی به موفقیت. امروزه توان هنرهای نمایشی به عنوان یک نیروی آموزشی و نیز به عنوان نوعی از هنر، شناخته شده است. خلاقیت نمایشی را می‌توان یک نیروی حیاتی برای پرورش ذهن و شخصیت دانست. شخصیت، آفریده می‌شود در حالی که هنر نمایش می‌تواند سنگ بنای آن باشد.
مشکل عمده در عدم شناخت ارزش خلاقیت نمایشی کودکان نیست، بلکه در ابهامی است که در اذهان مربیان تعلیم نیافته‌ای وجود دارد که نمی‌دانند چگونه به نتایج موثر برسند. این امر ناشی از آن است که خلاقیت نمایشی، در مقایسه با سایر جنبه‌های هنر، نوعی زمینة آموزشی جدید و در واقع تغییری در جنبه‌های مورد تاکید است.
در گذشته تاکید بر حاصل کار گروهی و طرز بیان فصیح و حسن اجرای فردی بود. نمایش پیش از هر چیز به صحنه و بازیگران تعلق داشت و بقیة کودکان به عنوان تماشاچی در کار سهیم بودند. اما امروزه دیدگاه‌ها فرق کرده است. در مورد نقش چشمگیر این تحول، همین بس که اندیشمندان دریافته‌اند که در درون اکثر ما یک حس نمایشی وجود دارد که از آن به خلاقیتی رضایتمندانه دست می‌یابیم. امروزه این امر، یکی از زمینه‌های مهم ایجاد سرگرمی برای پر کردن اوقات فراغت به شمار می‌آید.
در زمینة تئاتر کودکان نیز، بینش جدیدی نسبت به توان خلاقیت نمایشی کودکان، ایجاد و ذوق فطری کودکان در ایفای نقش، که درونمایة نمایش است، به عنوان وسیله‌ای موثر در آموزش شناخته شده است.
آگاهی از توان خلاقیت نمایشی کودکان و دستاوردهای آموزشی ناشی از آن، در طیفی وسیع، به دورة تصنعی بودن تئاتر کودکان خاتمه داد. پیش از آن، نمایش متعلق به معدودی افراد با استعداد بوده و بر صحنه‌پردازی‌های چشمگیر، تشویق‌های فراوان و میزان فروش بلیت تاکید داشت. کودکان فعال و باهوش برای موفقیت هنری «نمایش» مورد سوء استفاده قرار می‌گرفتند. به تاثیرات وارده بر شخصیت کودکانی که این‌گونه مورد سوء استفاده قرار گرفته یا کنار گذاشته شده بودند، توجهی نمی‌شد. حتی فن بیان و فصاحت کلام نیز مخرب بود. نه تنها مصنوعی می‌نمود، بلکه کودکان را نیز از نظر میزان جلب توجه دیگران، از یکدیگر مجزا می‌کرد.
حتی امروزه، تنها هدف تئاتر، غالباً منحصر به اجرای جذاب، بدون در نظر گرفتن جنبة خلاقیت آن شده است. در واقع به ارزش‌های اجتماعی توجه کمی شده یا اصلاً به آنها بها داده نمی‌شود. اجرا، نه نتیجة تعالی خلاق کودکان، بلکه کمال مطلوب از دیدگاه کارگردان است. نمایشنامه‌ها، لباس‌ها، جلوه‌های ویژه و نیز بیان جملات، مواردی هستند که هنرآموز نسبت به آنها حق انتخاب دارد. لکن این عوامل به گروه تحمیل می‌شوند. در واقع تمرین‌ها تکراری شده و آموزشی در کار نیست. اینکه هر تجربه چقدر با ارزش است به دانایی و استعدادهای مربی و سرپرست گروه بستگی دارد. البته تئاتر جایگاه رسمی‌تری هم دارد. اما این جایگاه نباید جایگزین نمایش خلاق که اساساً جنبة آموزشی دارد، بشود.
نقایص و نقاط ضعف این نوع تئاتر رسمی، به خصوص برای کودکان خردسال، کاملاً آشکار است: هیجان ناشی از تحریک بیش از حد، رقابت ناسالم و تصنعی بودن بیان و حرکات متداول. این بازی‌ها به هیچ وجه زاییدة ذهن کودک نیستند. ارتباط بین تئاتر رسمی و بازی‌های خلاق از حس دراماتیک ذاتی که در درون همة ما نهفته است، نشات می‌گیرد. نوع قدیمی‌تر تئاتر، تنها افراد با استعداد را در برمی‌گیرد. حال آنکه خلاقیت نمایشی از این حس دراماتیک همگانی به عنوان یک وسیلة آموزشی استفاده کرده و شادی را که نتیجة ایجاد یک روزنة احساسی خلاق در فرد است، در او پرورش می‌دهد.
تغییر نمایش رسمی به غیررسمی از طریق شناخت تدریجی توان خلاقیت‌های نمایشی برای همة کودکان ایجاد شد. روش‌های آموزشی جدید که برخلاقیت تاکید داشتند، زمینه را برای ایجاد علایق بیشتر فراهم کردند. تغییر آموزش رسمی و قراردادی به روش شکل‌گیری و طراحی گروهی، نیازی به بحث ندارد. تنها باید به این نکته اشاره کرد که زمانی که استعدادهای طبیعی کودک برای باورپذیری و نمایش به عنوان یک وسیلة آموزشی، درک و شناخته شد، خلاقیت‌های نمایشی جایگاه خود را نه به عنوان یک هنر، بلکه به عنوان وسیله‌ای برای معرفی موضوع و نیز به عنوان یکی از ظریف‌ترین شیوه‌های بیان تجارب اجتماعی پیدا نمود.
خلاقیت نمایشی عبارت است از بیان تفکرات آموزشی جدید و امروزی. دو مانع عمدة خلاقیت نمایشی عبارتند از:
1ـ عدم آگاهی از امکانات فعالیت‌های خلاق
2ـ عدم آشنایی به اینکه چگونه می‌توان به نتایج هنری مطلوب دست یافت.
این دو اشکال صرفاً ناشی از عدم‌ آگاهی و تعلیم مربیان مربوطه است. به نظر می‌رسد تمایل شدیدی به انجام بازی‌های خلاق در مدارس و مراکز تفریحی وجود دارد. علاوه بر این به نظر می‌رسد شناخت و آگاهی کافی نسبت به اینکه بازی خلاق چیست و چگونه می‌توان آن را شناخت، وجود ندارد. اغلب تفاوت اساسی بین بازی خلاق و بازی غیرخلاق، مشخص نیست. یکی از مهمترین اشکالاتی که مربیان کلاس‌های بازی خلاق با آن روبرو هستند، آن است که از آنها خواسته می‌شود، در مدت زمان محدود، یک بازی خلاق را اجرا نمایند. مربیان به دشوار بودن این امر کاملاً واقفند. اما اغلب درک آن برای دیگران آسان نیست.
تصور نادرست دیگر آن است که هر هنرآموز می‌تواند دست به بازی‌های خلاق بزند. درست است که یک مربی با قوة تخیل قوی و ذهن خلاق ممکن است بتواند بازی خلاقی را به گونه‌ای قابل قبول ارایه دهد، اما با این وجود می‌تواند با استفاده از تکنیک مناسب، این کار را با رضایت بیشتری برای خود و شاگردانش انجام دهد. همانطور که برای تدریس چگونه خواندن، باید روش آن را دانست، برای انجام بازی‌های خلاق نیز روش سریعی وجود دارد که دانستن و انجام آن به رضایتی هنرمندانه می‌انجامد.
مشکلات عمده‌ای که یک مربی با آن روبرو است عبارتند از: انتخاب موضوع، مشکلات انضباطی در ارتباط با اجرای کار، رفتار و عوامل روان‌شناختی و نیز یافتن روش‌های سهل‌الوصول برای اجرایی موفق. این مشکلات، محدود به کلاس‌های درس نبوده و بسته به نوع ماجرای نمایشی تغییر می‌کنند.
مربی در برخورد با یک موقعیت خاص چه باید بکند؟ از کجا باید راه‌حل سریع و مناسبی برای مشکل خود بیابد؟ بازی‌هایی که در قالب طرح، در دستورالعملی ارایه می‌گردد، باید توسط کودکان به طور خلاق، ارایه شده و پیشنهادهایی برای موقعیت‌های مشابه نیز عرضه شود.
قابل ذکر است که نخستین کاربرد عام استعداد طبیعی و ذاتی کودکان برای بازی‌های نمایشی ناشی از تغییر جنبه‌های مورد تاکید در روند آموزشی بوده است. تحقیقات و مطالعات اجتماعی با ارایة اطلاعات گردآوری شده توسط گروه، در قالب نمایش احیا می‌شوند. مطالبی که بدین ترتیب گردآوری شده، برای ذهن و تخیل، خوشایندتر بوده و آسان‌تر در ذهن نقش می‌بندند. با این وجود، این گونه بازی‌ها در عین حالی که حقایق را به گونه‌ای موثرتر به کودک می‌نمایانند، واقعاً جنبة نمایشی ندارند. پایان این نظریه، درک این حقیقت است که یک نمایش واقعی داستانی است که صورت عمل به خود گرفته است.
بنابراین، هدفی که مربی دنبال می‌کند، برداشتی آگاهانه از نمایش زندگی است. هدف هنرآموز بسیار فراگیرتر از ساختن دیالوگ در رابطه با یک تم آموزنده است. کاری که هنرآموز می‌کند آن است که بخشی از زندگی را در نظر گرفته و از آن واقعیتی مبتنی بر اعمال خیال‌پردازانه برای بچه‌ها ایجاد می‌کند. خلاقیت نمایشی، آن چنان نیروی قدرتمندی در پیش‌برد زندگی محسوب می‌شود که درک تکنیک آن ارزش معنوی به همراه دارد. خلاقیت نمایشی یکی از ظریف‌ترین ابزاری است که به کمک آن اعضای یک گروه با هم یکی شده و درک و شناخت بهتری از یکدیگر پیدا می‌کنند. کسب تجربة گروهی به بهترین شکل ممکن یکی از نتایج خلاقیت نمایشی است. در این تجربه، علاقه، اشتیاق و شادی همراه با مسوولیت‌پذیری و سخت کوشی به طور یکنواخت میان اعضای گروه تقسیم می‌شود.
اگر انسان امروزی نیازمند تعادل ذهنی و بینش وسیع است، گزاف نیست، اگر بگوییم راه رسیدن به آن خلاقیت نمایشی است. کودک از طریق تلاش‌های فردی و گروهی، نمایش زنده‌ای را پدید می‌آورد. او در واقع در حد توان احساسی خود، زندگی و مردم را آنگونه که می‌بیند و احساس می‌کند به تصویر می‌کشد. در ضمن می‌توان گفت که عدم علاقه به هنرهای نمایشی اغلب ناشی از نمایش خشک، رسمی و غیرجذاب است. باید درک روشنی از این مطلب داشت که کجا موضوع نمایش خاتمه یافته و عمل نمایشی آغاز می‌شود. تفاوت بین «موضوع نمایش» و «عمل نمایشی» چیست؟ چگونه می‌توان یک موضوع یا طرح را نمایشی کرد؟ و اصولاً چرا باید آن را در قالب نمایش مطرح نمود؟
یکی از اولین سوالاتی که توسط مربیان مطرح می‌شود، آن است که چرا باید دست به خلق یک نمایشنامه زد؟ در حالی که کارگردانی یک نمایشنامة نوشته شده آسان‌تر است. پاسخ این سوال را باید در کمبود موضوع جستجو کرد. علاوه بر این، حتی وقتی که موضوع جالبی وجود دارد، اغلب نامناسب است. به طور کلی باید گفت که نمایشنامه‌های نوشته شده برای کودکان با ذهنیت و دیدگاه آنان منطبق نبوده و در حیطة بیان یا متاثر از احساسات آن نیستند. ما بزرگسالان به ندرت می‌توانیم از دریچة تخیلات یک کودک به مسایل بنگریم. جریانات فکری کودک متفاوت است. خلق و خو و حس شوخ‌طبعی او نیز با ما فرق دارد. سطح درک و بینش کودک مجزا از سطح درک ما است. حال چگونه می‌توانیم با استفاده از دانش برترمان، استعدادهای طبیعی کودک را در ایجاد نمایش به کار بندیم؟
در نمایشنامه‌ای که از پیش نوشته شده، کودک از حافظة خود و دستورات دیگران تبعیت می‌کند. طبیعی است که کودک در اولین تلاش‌های ابتدایی خود برای خلق یک نمایشنامه، نمی‌تواند همچون یک فرد بزرگسال زمانی که یک نمایشنامه می‌نویسد، به بیان و ادای مطالب بپردازد. اما اگر بنا باشد از لغات خاصی برای بیان افکار و احساساتش استفاده نماید، می‌توان گفت که در دراز مدت قادر به ادای بهتر مطالب خواهد بود. حتی در طول تمرین یک نمایشنامة بسیار جالب، با وجود برانگیخته شدن حس زیبایی‌شناسی کودک، او مطلب چندانی در مورد نمایش یاد نمی‌گیرد. اما زمانی که از طریق بحث و گفتگو در کلاس، ساختار نمایش را می‌آموزد (اینکه نمایشنامه را حس و درک کرده، ساختاری مشتمل بر آغاز، میانه و انتها ایجاد نموده و بالاخره به خلق تعلیق و لحظات هیجان‌انگیز بپردازد)، خواهد توانست این احساس را تا تکامل و شکل‌گیری کامل اثر حفظ کند. در نهایت باید گفت از آنجا که در نمایش خلاق، هدف، تولید نبوده بلکه آموزش فردی است، هر کودک از فرصت‌های مساوی نسبت به دیگران برخوردار خواهد بود. در واقع کودک در امر تولید و خلق نمایش سهیم بوده و به عنوان عضوی از اعضای گروه در ایجاد نمایش، نقشی موثر دارد. ممکن است کودک فقط مسوول پایین آوردن پرده باشد، اما با این وجود یکی از مهره‌های مهم تمرین گروهی محسوب می‌گردد. در پایان نمایش، کودک شادتر و شخصیت او کامل‌تر خواهد بود. او آموخته است که خلاقانه بیندیشد و عمل کند. او درس اجتماعی بزرگی را (که همان «تعاون» باشد) فرا گرفته است.
تعاون، اساس اندیشة گروهی است. «گروه» ساختاری فراتر از تجمع تعدادی از افراد است که با یکدیگر کار می‌کنند. گروه عبارت است از تلفیق افکار. گروه به عنوان اصل اساسی در پیشرفت و تکامل فرد موثر است. زیرا نه تنها برگرفته از تحمیل عقاید سرپرست گروه نیست، بلکه حاصل بحث و گفتگوی متقابل است. اندیشة گروهی به مراتب کامل‌تر از عقاید فردی است. چرا که نتیجة اتحاد اذهان است. اندیشة گروهی هرگز در محیطی که بحث و تبادل نظر به عنوان یک رکن اساسی محسوب نمی‌شود، شکل نمی‌گیرد. ممکن است شما مطالب و نظریات خود را به یک گروه بقبولانید، اما بدین ترتیب عمق معنای رشد را که نتیجة فعالیت چند ذهن است، از دست داده‌اید.

 تخیل
هرگاه با اشیا توسط حواس خود ارتباط بگیریم، صورتی که از آنها در ذهن آشکار می‌شود احساس یا ادراک حسی خوانده می‌شود. اما در غیاب چنین رابطه‌ای صورت ذهنی آنها خیال یا تصور نام دارد. بنابراین تخیل عبارت است از احیای احساسات در غیاب موجبات یا مقدمات خارجی آنها.
تخیل در کودکان بدون دخالت عقل و اراده صورت می‌گیرد و ظهور آن فقط به واسطة فرمان دل و مطابق خواهش‌های آن میسر است. تخیل در کودکان خود به خود نیرومند است و بزرگترین استعداد ذهنی آنان به شمار می‌رود. ابداعات شگرف و تنوع بازی‌های کودکانه و ناتوانی کودک در این که دیده‌ها یا شنیده‌هایش را عیناً بی‌دخل و تصرف بازگوید، دلایلی بر این مدعا است.
تخیل کودکان چند صفت ویژه دارد. نخست آن که مبالغه‌آمیز است و همه چیز را بزرگ و زیاد می‌کند. حال می‌خواهد وقایع و سرعت جریان آن باشد یا بزرگی اشیا و یا نیروی اشخاص. دیگر آن که دم مسیحایی خود را در اشیای بی‌جان می‌دمد و به عروسک و چوب و مهره و توپ، روح می‌بخشد و آنها را جاندار می‌پندارد. این ویژگی سبب می‌شود که کودک نسبت به آنها رفتار و گفتاری متناسب با این باور داشته باشد. تخیل، همچنین در بازی‌های کودکان عالمی خیالی ایجاد می‌کند که زیباتر و سرورانگیز و بهتر از عالم واقعی است.

 پرورش تخیل
در پرورش تخیل باید اصولی را در نظر گرفت. نخست آن که با بروز طبیعی این نیرو نباید مخالفت کرد. استهزای این نیرو مانع رشد و نمو آن در کودک می‌شود. گرچه باید در نظر داشت که نگاه داشتن کودک در عالم تخیل نیز او را به گمراهی می‌کشاند و هر چه بزرگتر شود از آن آسیب بیشتری می‌بیند. برای رفع این نقیصه باید کوشید که مواد ذهنی وی زیادتر و روشن‌تر شود. باید کودک را عادت داد که حواس مختلف به ویژه حس بینایی خود را خوب به کار بیاندازد.
اصل دیگر در مورد کودکانی است که از حیث استعداد تخیل، در دو سوی طیف افراط و تفریط قرار می‌گیرند. گروه اول را باید از عالم خیال به عالم واقعی پایین آورد و تصورات آنها را با ادراک حسی و استدلال‌های عقلی بررسی کرد. زیرا در غیراین صورت افراط در تخیل به خیالبافی می‌انجامد و عادی شدن آن، وی را سست عنصر بار می‌آورد و ذهنش را از هر کار منظم و معقول بازخواهد داشت.
در مورد کودکانی که از حیث تخیل فقیرند، این کمبود با کم‌هوشی آنها در ارتباط است. برای تحریک تخیل آنها باید به بازی‌های گوناگون وادارشان ساخت. به ویژه می‌توان از داستان‌ها و افسانه‌ها بهره گرفت. به این طریق که هم آنها را بشنوند و هم آنها را بازگویند؛ بی‌آن که مقید باشند، همة آن چه را دیده‌اند نقل کنند.

 تخیل و خلاقیت
تخیل، زیربنای خلاقیت است. زیرا هرقدر شخص بتواند راجع به موضوعی تا آن جا که ممکن است مطالب تازه در ذهن بپرورد، همان قدر امکان انتخاب او بیشتر است. البته تخیلی که زیربنای خلاقیت است، محدود است و در آن امکانات اجرایی مطالب پرورده شده مورد نظر قرار می‌گیرد. بازده تخیل کودک، نقاشی‌ها، تصاویر، گفتارها و حرکات فی‌البداهة کودک است که در نوع خود نوعی خلاقیت ابتدایی محسوب می‌شود. اما خلاقیت چیست؟
«ژرژ پرینس»، روان‌شناس امریکایی، چنین تعریفی از خلاقیت به دست می‌دهد: خلاقیت به معنای تداعی معقول افکار، حقایق و ایده‌ها به شکل جدید است؛ چنان که معنایی فراتر از مجموعة اجزا داشته باشد.
این تعریف بر آن است که هر چه کودک انجام می‌دهد یا می‌گوید، خلاقانه به حساب نمی‌آید. بلکه دو شرط در این امر دخیل است. نخست آن که باید اساساً با کارهایی که کودک قبلاً انجام داده و تمام چیزهایی که شنیده یا دیده است، متفاوت باشد و دیگر آن که ضمن متفاوت بودن، صحیح و هدفدار و معنادار نیز باشد.
برای یاری کودک درجهت نیل به خلاق‌ترین مرحلة ممکن، باید مهارت‌ها را به او آموزش داد. باید فرصت‌هایی برایش به وجود آورد تا استعدادهایش را گسترش دهد. همچنین لازم است عادت خوب کارکردن را بیاموزد. می‌توان به آنها کمک کرد تا علایق و مهارت‌هایشان را بشناسند و فعالیت‌های خود را با آنها هماهنگ سازند.
توضیح آن که خلاقیت در هر زمینه به سه چیز بستگی دارد: مهارت در آن زمینه، تفکر خلاق و نیز انگیزة درونی. با ترغیب کودک به انجام فعالیت‌های متنوع، می‌توان به او یاری داد تا عمیق‌ترین علایق خود را کشف کند. بدون آن که خودش متوجه شود، می‌توان فرصت‌هایی برایش ایجاد کرد و سپس از دور شاهد به حرکت درآمدن او بود. کودک، اغلب فعالیت‌های جدید خود را خودش تدبیر می‌کند.
علایق کودکان، به مرور زمان گسترش می‌یابد و تغییر می‌کند. به این ترتیب می‌توان گفت که مرکز ثقل خلاقیت، نقطه‌ای ثابت نیست و می‌توان برای تایید واقعی بودن علاقة کودکان، آنها را آزمود. کودکان را وادارید برای آن چه به انجامش علاقه نشان می‌دهند، کمی مبارزه کنند. اگر دیدید به طرز متقاعدکننده‌ای به خاطر آن علایق مبارزه کردند، آن وقت تسلیم شوید. پس از آن نوبت قدردانی از علایق درونی آنها می‌رسد. به این ترتیب این مرکز ثقل خلاقه را یافته‌اید.
به نظر «گیلورد»، روان‌شناس امریکایی، در تربیت و افزایش خلاقیت برخاسته از تخیل، کنجکاوی بسیار مهم و موثر است. کنجکاوی هم در واقع، در عشق به دانستن و کسب اطلاعات جدید و عشق به افزایش قابلیت و توانایی در شخص است. انگیزه نیز نیروی محرک جریان خلاقیت برخاسته از درون انسان است. میزان انگیزه (که در کودکان بسیار نیرومندتر است) به محیط اجتماعی و پیرامونی کودک بستگی دارد. به این شکل که هر قدر کودک از نظر منابع اطلاعاتی غنی‌تر باشد، انگیزه‌اش نیز بیشتر از قوه به فعل در می‌آید. «انگیزه» نشان می‌دهد که «چه کاری انجام خواهد شد». در حالی که استعداد ویژگی‌های شخصیتی و مهارتی نشان می‌دهد که «چه کاری می‌تواند انجام دهد». انطباق این دو در خلاقیت، کارساز است.
«ژان پیاژه» معتقد است که کودک در سنین پایین‌تر، برای نقش‌هایی که در صحنه‌های جمعی و یا فی‌البداهه تنظیم می‌شوند، برتری و مزیت بیشتری نسبت به یک نوجوان دارد. زیرا عمل اشخاص بزرگ‌تر و محدودیت‌های محیط خانوادگی و آموزشی، عموماً به جای آن که این تمایلات (بیان احساس و اندیشه و تظاهرات تکوین) را تقویت کنند، برعکس، به متوقف ساختن و یا خنثی کردن آنها منجر می‌شوند. آنان که با کودکان، نمایش کار کرده‌اند به تجربه دریافته‌اند که میزان خلاقیت و بهره‌گیری آنان نامحدود است. کافی است مربی (و حتی یکی از بچه‌ها) موضوعی را مطرح کند و دیگران، دربارة آن موضوع، بازی یا نمایشی را به اجرا درآوردند. بدیهی است که تبدیل این هنرنمایی آزاد، به هنر بیانگر، توسط بزرگترها اعمال می‌شود.
در نتیجه، هر چه جنس نمایش به آزادی رفتار و احساس آنان نزدیک‌تر باشد، نمایش موفق‌تر است و بازی‌ها طبیعی‌تر و خلاقانه‌تر. در این میان مربی باید دریابد که تظاهرات اولیه نزد کودک به کدام یک از نیازمندی‌های اساسی او مربوط است. دیگر آن که چه موانعی از رشد و بروز خلاقیت‌هایش جلوگیری می‌کند.
بررسی بازی‌های کودکان نشان می‌دهد که فکر و زندگی روحی کودک همواره متوجه دو قطب مخالف است. در یک طرف، حقیقت مادی و اجتماعی است که کودک باید خود را با قواعد آن تطبیق دهد و ابزار مخصوص آن نیز زبان است و در طرف دیگر، زندگی فردی وی قرار می‌گیرد. تمایلات ارادی و غیرارادی، گرفتاری‌ها، شادی‌ها و اضطراب‌ها از جمله این حقایق فردی به حساب می‌آیند. نمایش می‌تواند پلی بین این دو وجه روحیه کودک بزند و ابزاری در اختیارش قرار دهد که امیال و اندیشه‌های فردی‌اش را بدون در نظر گرفتن شرایط محیطی و زمانی مطرح سازد. متاسفانه گرایش کودک به استفاده از این ابزار در نظام آموزشی رسمی ما کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. زیرا به جای آن که مشوق این گرایش باشیم، به فراگیری و حفظ معلومات از پیش قالب‌ریزی شده تمایل داریم. در نتیجه زمانی که کودک به تکرار مطالب آموخته شده می‌پردازد، به نظر می‌رسد که نتیجة مثبتی از آموزش او حاصل شده است. این رضایت سبب می‌شود که به فعالیت‌های فطری و کنجکاوی‌های بالقوه پرثمری که در کودک خاموش شده است، بی‌توجه بمانیم.

 تخیل و نمایش
ساحت تخیل آمیز کودک به مثابه نمایشی است که وی با عبور از پردة عینیت بدان دست می‌یابد و وسایل صحنه، آدم‌ها، صحنه‌ها، حوادث و آن چه در این مسیر با آن مواجه می‌شود، همیشه بن‌مایه‌هایی از عوامل بیرونی و درونی زندگی کودک دارد که سرانجام وی را به عرصه‌های مختلف از قلة توفیق تا اعماق یاس و سرخوردگی رهنمون می‌سازد.
تخیل کودک به شدت تصویرگرا و نمادساز است و الگوگرایی در آن برجستگی خاصی دارد. او الگوهای خود را براساس سلیقه‌ها و یافته‌ها انتخاب می‌کند؛ از دیده‌ها و شنیده‌های محیط اطراف، قصه‌ها و افسانه‌هایی که شنیده و آن چه رسانه‌ها (کتاب، مطبوعات، رادیو، تلویزیون، ویدیو و ...) در اختیارش قرار می‌دهند.
کودکان با آفرینش اثر (ترانه و داستان‌سرایی و بازی‌های نمایشی) در پی بیان خود هستند. با شکافتن رمزها و نمادها و توجه به ژرفای آنها می‌توان به آرزوها و امیدها و روزنه‌هایی که برای کامکاری خود یافته‌اند ـ یا سراغ دارند ـ راه یافت. چنین اثری در صحنة اجرا، مبین جهان‌بینی و برداشت آنها است. اندیشه‌هایی دست‌یافتنی یا محال، در بستر جریانی که از ذهنشان تراوش یافته و در تکاپوی رسیدن به هدفی شناخته شده یا موهوم است. تعمق در این شبه نمایش‌ها، یاری‌گر صاحب‌نظران عرصة تربیت خواهد بود.
آثاری نیز که توسط بزرگترها برای مخاطب کودک تدارک دیده می‌شوند، باید تخیل کودک را به کار اندازند و او را خلاقانه با اثر درگیر سازند. در جهان خیالی کودک، حیوانات و اشیا ویژگی‌های انسانی کسب می‌کنند و مناسبات آنها به صورت روابط انسانی شکل می‌گیرد. الگوسازی این گونه است که تحقق می‌یابد. نمادها نیز به طرز شگفت‌آوری عمل می‌کنند و در ادراک کودک هضم می‌شوند. این امر به مدد اعجاز تخیل کودک شکل می‌گیرد و با حرکت او به سوی جهان فراسوی واقعیات، وی را به کشف جدیدی از دنیای پیرامونش وا می‌دارد.
نمایش، با توجه به حس تخیل‌پسند کودک به ترسیم خط صحیح اندیشه و خیال کمک می‌کند. واقعیات را به آنها نشان می‌دهد و از عادت به توهم، گمان و آرزوهای نامحدود بازشان می‌دارد. مشکلات به علاوه، زندگی کنونی و آینده را طرح می‌کند و ذهن کودک را برای یافتن راه حل‌های مناسب به کاوش وا می‌دارد تا آنها را از تصور جهانی یکسره هموار و مساعد و نیز یکسره غیرقابل تحمل (که مخرب حس مجهول‌یاری و جست و جوگری است) دور سازد. نمایش (که خود زادة تخیل نویسنده، کارگردان و بازیگر آن است) زمانی که در اصطکاک با واقعیت قرار گیرد (چنان که رگه‌هایی از واقعی در تار و پود آن تنیده شود)، خواهد توانست ذهن ظریف کودک را با بهره‌گیری از عملکرد تخیل، در مسیر خلاقیت، تجرید و تطابق با عینیت و الگوسازی جهان اسطوره‌ها (به نحوی که قابل اقتدار در جهان عینی باشد) پیش ببرد. همچنین آمادگی آنها را برای مواجهه با فراز و نشیب‌ها و جلوگیری از غوطه‌ور شدن در مرداب بی‌تحرک خیالات واهی بیشتر می‌کند.