نگاهی به نمایشی درباره دو مهاجر ایرانی ساکن فرانسه
«مرکوشیو»؛ میراث دار سه قطره خون صادق هدایت
ایران تئاتر_تهمینه مفیدی: «حرکت با شماست مرکوشیو» نمایشنامهای دوپردهای است که رضا قاسمی آن را در سال ۱۹۹۰ نوشته و به همراه دو نمایشنامه «کسوف» و «نامههایی بدون تاریخ از من به خانوادهام و بالعکس» در سال ۱۹۹۳ در پاریس منتشر کرد.
«حرکت با شماست مرکوشیو» بهظاهر درباره زندگی دو مهاجر ایرانی به نامهای «مرکوشیو» و «آقا میرزا» در فرانسه است که در خانه آقا میرزا با یکدیگر شطرنجبازی میکنند و از خلال گفتگوی آنها تا مخاطب تااندازهای درباره زندگی «مرکوشیو» اطلاعات به دست میآورد. خانه، متعلق به میرزاست و مرکوشیو با غرغر به آن وارد میشود و حرف از گربه گلباقالی میزند که درراه دیده، گربه پیرزن همسایه، مارگریت که چندی پیشازاین مرده است. صحبت از گربه گلباقالی و ابهام مرده یا زندهبودنش، یادآور سه قطره صادق هدایت است. سه قطره خونی که در آن ویژگیهای یک فرد در باقی شخصیتها استحاله پیدا میکند و گویی این استحاله میراثی است که از داستان هدایت به این نمایشنامه میرسد.
«مرکوشیو» نام دوست رومئو در نمایشنامه «رومئو و ژولیت» شکسپیر است. دوستی که در اثر حادثه و در مبارزه با تیبالت کشته میشود و هنگام مرگ هر دو خاندان را نفرین به مرگ ابدی میکند و پس از مرگ او دومینوی اتفاقات بد رخ میدهد و در حقیقت تراژدی با کشته شدن مرکوشیو شروع میشود. در تحلیل روانکاوانه نمایشنامه «رومئو و ژولیت» مرکوشیو در حقیقت بخش شوخ و درعینحال عقلانی رومئو خوانده میشود که او را از افتادن در ورطه عشق جنونآمیز بر حذر میکند.
«میرزا آقا» همچون نام مرکوشیو عجیب است و خواننده را به یادِ میرزا آقا تبریزی (از نخستین نمایشنامه نویسان دوره قاجار) میاندازد. نمایشنامهنویسی در یک نمایشنامه ایرانی که در آپارتمانی در فرانسه واقع میشود و شاید هم اوست که همچون دانایی کل همهچیز را سامان میدهد و شاید هم نه.
همین ابهام و پیچیدگی، استفاده از نماد و اسطوره و مهاجرت ویژگی مشترک بیشتر آثار رضا قاسمی است. نمایشنامه «حرکت با شماست مرکوشیو» حالوهوای «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» یادآور میشود در این رمان نیز استحاله نقش مهمی در روند روایت دارد.
میرزا آقا و مرکوشیو با یکدیگر شطرنجبازی میکنند. مهرههای شطرنج سیاه و سفیدند و مانند یین و یانگ، ثنویت را یادآوری میکنند. جدال، جدالی دائمی میان شب و روز، بدی و نیکی، زشتی و زیبایی، آرامش و عذاب که مهر پایانی بر آن زده نمیشود. در بازی میرزا و مرکوشیو اما پیدا نیست کدامیک سپاه سیاهیاند. اگر فرض بگیریم این دو یک نفرند، آنوقت اهمیت آنکه سویه سیاهوسفید ازآنچه کسی است از میان برداشته میشود، چراکه توفیری ندارد کدام سیاهاند و کدام سفید. مهم بودن وجود این توجه است.
در ابتدای بازی مرکوشیو به میرزا میگوید« اسبت! خوب حواستو جمع کن. برش داری وزیرت رفته!» و ادامه میدهد «برش نداری، ماتی!» گویی در بازی مرکوشیو میرزا را به مرگ تهدید میکند. حرکت اسب در بازی شطرنج مستقیم است که قادر است موانع را رد کند و از روی آنها بپرد و شاید بتوان گفت در بازی شطرنج نمادی از حرکت و انرژی مردانه است. میرزا آقا مجبور میشود اسبش را بردارد، اما مات نمیشود. با حرکت مهره فیل، مرکوشیو را کیش میکند و کیش به معنی شاه شکستخورده است. حرکت فیل، مورب و در میان هندوان نماد انرژی زنانه و زایش است و این تعبیر زمانی میتواند راه گشا باشد که مرکوشیو از او میپرسد ماموریتش چیست و میرزا آقا پاسخ میدهد بردن تو و این بُر به معنای غلبه زندگی بر مرگ است.
این کنار همه چیده شدن نمادها و نشانهها میتواند اشارهای به خواست ادامه زندگی باشد، فارغ از اینکه ادامه پیدا کند یا تباه شود. در میانه بازی مخاطب متوجه میشود که مرکوشیو، بازیگر سابق تئاتر بانام حقیقی سید طه گذشتهای دارد که از آن فرار میکند. او سالها پیش برای نجات جان خویش، باعث مرگ چندین کودک شده که در نمایشنامه تنها به آن اشارهای گنگ میشود و پسازآن به فرانسه مهاجرت کرده و حالا دائم با شک و تردید و حالی پریشان زندگی میکند. او درجایی به میرزا آقا میگوید که میخواهد با گاز خودکشی کند و حتی حرف از درزگیرهای پنجرهها میزند و درجایی که از غرق شدن در رودخانه سن حرف میزند و بازهم پای هدایت به میان کشیده میشود. نویسنده ایرانی که در نخستین خودکشی ناموفقش از رودخانه نجات پیدا کرد و در آخرین بار موفق شد با باز گذاشتن شیر گاز خودش را از میان بردارد.
مرکوشیو درباره صورت بچهها دوازده- سیزدهساله میگوید« صورت بچهها یه مرزه، مثه گرگومیش. مرز برداشتن نقاب فرشته و گذاشتن نقاب شیطان.» و باز این جملات مرز میان تضادها که خالق بحراناند را پررنگتر میکند. مرکوشیو مدام با میرزا از مأموریتش حرف میزند و اینکه میداند میرزا قرار است او را از میان بردارد و از میان وسایل میرزا اسلحهای پیدا میکند که باز ردپای سه قطره خون بهوضوح قابل روایت است.
کشمکش میان مرکوشیو و میرزا با شنیدن صدای خنده دختر و پسری متوقف میشود. در این نمایشنامه گویا همهچیز از شطرنج تا شکلِ حضورِ شخصیتها روایتی «بازی در بازی» خلق میکنند. صدای خنده دختر و پسر آنهم از توی بالکن و سؤال مدام مرکوشیو که آیا این زوج ایتالیاییاند؟ رومئو و ژولیت را به خاطر میآورد. مکالمه آنها از طریق نامه با طبقه پایین چنانکه خود مرکوشیو نیز میگوید شبیه یکی از آثار پینتر، یعنی «مستخدم ماشینی» ست.
در گفتگوی تازهای میان دو شخصیت اصلی روایت، مشخص میشود کسی که در طبقه بالا زندگی میکند دختری افلیج است و مرکوشیو در نامهای به او مینویسد که بیاید پایین تا باهم برقصند و بازهم مثل این میماند که دخترک ناتوان «باغوحش شیشهای» در طبقه بالای نمایشنامه «حرکت با شماست مرکوشیو» ساکن شده است.
مرکوشیو پای دیالوگی مهم از نمایشنامه رومئو و ژولیت را به نمایشنامه باز میکند که خود میتواند دلیل بر ادعای یکی بودن میرزا و او باشد. « هرگاه دو نفر مثل تو باشند، بیتردید یکی باید دیگری را بکشد...»
زمانی که مرکوشیو اسلحه میرزا آقا به طرفش نشانه رفته، بچههایی که در خانه مجاور برای تولد دوستشان هانس آمدهاند وارد خانه میشوند و همهچیز را به هم میریزند و پس از خروجشان ما دو نقاب مشابه، یعنی نقاب گرگ را بر صورتهای میرزا و مرکوشیو میبینیم و که این باز ادلهای دیگری بر یگانگی آنهاست.
استاورگین، یکی از شخصیتهای رمان شیاطین داستایوفسکی است. شخصیتی که در نمایش مرکوشیو، میرزا را متهم میکند که تقلیدش را میکند. کیریلوف دیگر شخصیت این رمان است که درنهایت هر دوی این شخصیتها دست به خودکشی میزنند و باز اینجا وجه شبه دیگری را شاهدیم. بهویژه در دیالوگی میان کیریلوف و استاورگین، استاورگین دلیل دوست داشتن زندگی را دوست داشتن بچهها میداند و حضور بچهها، قتل بچهها توسط مرکوشیو و پرداختن به این موضوع، از مسائل اساسی نمایشنامه است.
با ورود مرکوشیو و میرزا به خانه همسایه پرده دوم نمایشنامه آغاز میشود. همسایه زنی لهستانی به نام مادام سونیاست که همسرش آلمانیاش کلاویس پس از فروریختن دیوار برلین، دچار فروپاشی شده و یک سال است با از اتاقش بیرون نیامده و اسلحهای در کشوی میزش دارد. مادام سونیا میرزا را به جشن تولد هانس پسرش دعوت کرده است.
وجه اشتراک میانِ میرزا، مرکوشیو و کلاویس سرخوردگی و میل به از میان برداشتن خویشتن است و حتی دوباره میتوان به استحاله اشاره کرد. هانس درجایی به مرکوشیو میگوید پدرش اهل هاملین، شهری است که در آن افسانه «نی اسرارآمیز» اتفاق افتاده و در پاسخ مرکوشیو به هانس میگوید که او همزمانی در هاملین زندگی کرده است و عجیب آنکه کلاویس پس از یک سال انزوا با ورود مرکوشیو به خانهاش از اتاق خارج میشود.
مادام سونیا برای مرکوشیو تعریف میکند که بسیاری بر این باورند که میرزا پیرزن همسایه را با تبر کشته است! پرواضح است طعنه به پلیدی روح «راسکولنیکوف» میزند. گویی تمامی ارواح نفرینشدگان این آپارتمان گرد هم آمدهاند. مرکوشیو نمایش «نی سحرآمیز» را برای بچهها اجرا میکند. موضوع این داستان مرگ بیشتر کودکان شهر هاملین است در نسخ قدیمی این داستان، علت ترک شهر توسط کودکان، یک نی نواز سحرآمیز است. در سده ۱۶ میلادی این داستان تبدیل به قصهای کامل شد به این مضمون که موشهای مزاحم، شهر هاملن را دربر گرفته بودند و روزی سروکله نی نوازی رنگینپوش با یک نی سحرآمیز در این شهر پیدا میشود و قول میدهد که مشکل موش در این شهر را حل کند. او با نواختن نی خود موفق میشود همه موشها را از شهر به بیرون بکشاند. پسازآن، مردم شهر از پرداخت دستمزد توافق شده به نی نواز خودداری میکنند و او برای تلافی این کار، با نواختن آوازی دیگر با نی خود، همه کودکان شهر را افسون کرده و به بیرون از شهر میکشاند و با خود میبرد.
حضور موشها در شهر که با خود طاعون آوردهاند، نقطه مشترک میان داستان مرکوشیو، رومئو و ژولیت است. از نفرین مرکوشیو شهر دچار طاعون میشود. مرکوشیو این نمایشنامه نیز با نواختن نی اسرارآمیز بچهها را به دنبال خود میکشاند و به گفته خود به دره میافکندشان. مادام سونیا هفتتیر شوهرش به دست میرزا میسپارد. میرزا با اسلحه خارج میشود و صدای تیر شنیده میشود و مادام نقاب گرگ مرکوشیو را بر زمین مییابد. گویی با مرگ میرزا، نقاب مرکوشیو، چهره خبیث و بخش سیاه زندگیاش بالاخره از او جداشده و ازمیانرفته است. اشاره به شخصیتهای نمایشها و رمانها در فضاسازی و تکثیر روح پلیدی در نمایشنامه نقش کلیدی بر عهده داشته و درنهایت نام نمایشنامه «حرکت با شماست مرکوشیو» یعنی آنکه شما، سیاهی وجود آغاز میکند و همیشه آغشته به تراژدی میشود و حالا نوبت یک تراژدی است.