گزارشی از اجرای نمایش”بیقراری“به کارگردانی سعید شاپوری در سالن قشقایی تئاترشهر
شخصیت محوری نمایشنامه سعید شاپوری که پیش از این نیز نمایشهای”دو کعبه“ و ”خداوند ابراهیم را در جلیل میخواند“ را نیز از او دیدهایم، زینب(س) است.
فهیمه خضرحیدری:
تماشاگران در تاریکی مطلق وارد سالن قشقایی میشوند. صدای جرس و آوایی وهمآور در هم آمیختهاند. صحنه کمکم روشن میشود. مرد جوان، مضطرب و پریشان در گریز از آنچه بر او گذشته و آنچه دیده و شنیده حکایت خود را با صدایی رسا ولی لرزان آغاز میکند:« من شمشیر در کمر دارم، اما دستانم دستان مرد شمشیر نیست.»
این مرد، طارقبن زهیر است. چون بارانی بیقرار و بیامان از این سوی صحنه به آن سو میرود. قلم از دستش افتاده و شمشیر به دست گرفته ولی نه به دلخواه خود که ناگزیر و از بد حادثه. سپس فریاد برمیآورد:« طارق بیقرار است، دیوانه است....» نقش طارق را سیروس اسنقی بازی میکند.
صحنه
صحنه را سعید شاپوری که فوق لیسانس سینما و لیسانس ادبیات نمایشی دارد، خودش طراحی کرده است. صحنهای نیمه تاریک با حصیرهای ساده که چون بالا و پایین میروند هر بار شخصیتی از پس آنها نمایان میشود. در پس این حصیرها گاه کاخ سبز ظاهر میشوند. گاه آوای دوتار و سهتار در فضا میپیچید و گاه صدای شرشر رود روان یا چشمهای که از درون خود میجوشد به فضاسازیهای کارگردان کمک میکند. مدیر صحنه محراب رستمی و دستیار آن عمار حویزاوی.
میگوید، نویسنده میگوید
نمایش”بیقراری” را طارقبن زهیر، پدرش زهیر و مادرش اسما برای ما روایت میکنند. روایتی تلخ و گزنده که سعید شاپوری آن را بر صحنه برده است. این نمایش هم یکی از سلسله نمایشهایی است که در نخستین همایش سراسری آئینهای عاشورایی در تئاترشهر تهران اجرا شدند. طارق وقایع عاشورا را شرح میدهد. جمله به جمله و سطر به سطر شرح واقعه را برای یزیدبن معاویه مینویسد تا در کاخ سبز خود بخواند و همانطور جمله به جمله و سطر به سطر هر آنچه بر فرزندان پیامبر گذشت را برای تماشاگر نیز باز میگوید. او نمیخواسته بجنگد. او یک واقعهنویس است نه مرد جنگ و کارزار ولی اکنون قلم به دست دارد تا از وقایع صحرای کربلا و بیمهری مهمانکشیها اهل شام و کوفه بگوید. بگوید که چگونه سر حسین(ع) بر نیزه درخشید و چگونه فرزندان پیامبر با لب تشنه به اسارت برده شدند. طارق باید به دست اسیران زنجیر بزند. اما خود میگوید:« در برابر اسیر اول ایستادم و به دستش زنجیر زدم. در برابر اسیر دوم ایستادم و دستانش را زنجیر زدم. در برابر اسیر سوم ایستادم. مکث کردم و زنجیر در دل خود بستم.» و این چنین طارق واقعهنویس عاشق میشود. عاشق دخترکی آیه نام. زیبا ولی رنجیده و هراسان.
نمایش عاشورایی بد محور شخصیت زینب(س)
شخصیت محوری نمایشنامه سعید شاپوری که پیش از این نیز نمایشهای”دو کعبه“ و ”خداوند ابراهیم را در جلیل میخواند“ را نیز از او دیدهایم، زینب(س) است. شبنم مقدمی ردایی بلند و تیره به تن دارد و حجابی که تمام صورتش را پوشانده تقدس و ابهت ویژهای به او میبخشد. او نقشخوان حضرت زینب(س) است و صدای رسا و محکمش سکوت تالار را میشکافد:« ای مردم فریبکار بیمقدار هرگز دیدههاتان از اشک تهی مباد!»
و طارق برای کاخ سبز چنین مینویسد:« زینب، دختر علی راست ایستاده سخن میگفت و کوفیان میگریستند. مردم برای دیدن واقعه در دروازههای شهر اجتماع کردهاند و حاکم کوفه عبیداللهبن زیاد به آنان امر میکند که جملهگی از عابد و تاجر مهیای جنگ شوند:« از فردا تمامی راههای کوفه به دو جا ختم میشود، نخیره یا دوزخ!»
اما سخنان زینب(س) لرزه بر دل سنگ یزید و یزیدیان میاندازد. او چنان با صلابت و استوار است که حتی قامت 2 تا شدهاش هم باز چون سرو آزاد و برافراشته به نظر میرسد. او هیچ چیز نمیخواهد و خطاب به یزیدیان میگوید:«خوشدل نباشید که خدا در مکافات تعجیل نمیکند.»
همه چیز تحتالشعاع زیرکی و سخنان عمیق و رفتار مؤثر زینب(س) است. اوست که زنان را آرام میبخشد و آب مینوشاند. اوست که خطابه میگوید و اوست که با عزت نفس در خرابههای شام برای عزیزان خود عزاداری میکند. اوست که با صدایی که چکاچک هزاران شمشیر را در خود دارد ظالمان را به سجع و زیبایی کلام مقهور میکند. اوست. یک زن. زنی که امالمصائب است.
سه آیه و یک طارق
طارق در این میان صحرا را زیر پا میگذارد تا آیهاش را بیابد و هنگامی که به صف اسیران میرسد، دختران جوانی را میبیند که هر یک مدعی آیه بودهاند.
مریم معینی، سپیده پارسایی و میترا حکیمهاشمی 3 آیه این نمایش هستند. طارق به دنبال دخترک زیبا و هراسانی است که زنجیر به دست داشت. دخترکی که طارق او را مینگریست ولی میدانست که نگاه تمام و کمال دخترک جای دیگری است. نگاه دخترک به بانویش زینب(س) است.
اما اکنون 3 دختر جوان در برابر طارق ایستادهاند و گویی با هم حسی نهان خود بازی را هدایت میکنند تا بلکه بتوانند طارق را به مسیر واقعی خود که همانا به تصویر کشیدن حقیقت است رهنمون شدند. آنها از او میخواهند قلم را به دست گیرد و از آنچه بر خاندان پیامبر رفت بنویسد.
اما طارق دیوانه است و دیوانه چه میتواند بنویسد جز دیوانگی خود؟
قلمی دیگر بجو!
در پایان نمایش طارق، آشفته و پریشان در مییابد که باید قلمی دیگر بجوید. چرا که تمام واقعهها را با یک قلم نمیتوان نوشت. او دست از جستو جوی قلبی که دیگر ندارد برمیدارد. پر قلم را از علیبنحسین(زینالعابدین(ع میگیرد و یا ایهاالمدّثر روایت میشود. این بار واقعهنویس عاشق قلم به دست گرفته تا واقعهای دیگر را به گونهای دیگر روایت کند و بگوید از آنچه که دیگران نگفتند.