در حال بارگذاری ...
...

یادداشت محمد حاتمی، بازیگر درباره اپرای عروسکی رستم وسهراب به کارگردانی بهروز غریب‌پور

می‌دانم و باور دارم که همه عروسک‌ها هر شب بعد از نمایش به استاد گرداننده‌شان آفرین می‌گویند چرا که آنان از خوشبخت‌ترین عروسک‌های تاریخند و خود می‌دانند.

محمد حاتمیبه راستی باور دارم که دستان پرتوانش و قلب‌ پر از حس و شورش می‌تواند به عروسک‌ها جان دهد، آنان را برایمان از دل حماسه بیرون کشد و زمان را تا پیش رو به جلو براند. عروسک‌ها در پیش از تولد منتظر وقوع حادثه‌ای هستند. در هیئت کدام شخصیت بیرون می‌آیند و در نظر چه کسانی بر صحنه ظاهر می‌شوند. عروسک‌های رستم، سهراب، افراسیاب، کیکاوس، تهمینه، رخش، نوازندگان و خنیاگران همه و همه در التهاب ساختن بزرگترین حماسه تراژیک در جعبه‌های متفاوت از آن طرف آب به جایی می‌آیند که روحشان در آن مسکن دارد و بر خود می‌بالند که قرار است بازیگر نقشهایی باشند که یک ملت بر بر آنان می‌نازند و غرور ملی و شالوده بزرگترین حماسه‌سرایی چندین قرن هستند.
من می‌دانم و باور دارم که عروسک رستم هر شب عاشق می‌شود و هر لحظه برای جان‌فشانی در راه وطن راهی دشت و کوه می‌شود و می‌جنگند و زخمی و شکست‌ ناپذیر باز به وطن باز می‌گردد و غم کشتن پسر را هر شب تا شبی دیگر با خود به جعبه باز می‌برد.
من می‌دانم و باور دارم که تهیمنه عاشق می‌شود و عهد می‌بندد که باز نکند دل و دیده را به مردی دیگر و قسم می‌خورد که یادگار زندگی‌شان را باور کند و این نهال نوپا را آبیاری کند تا سهراب شود اما او نیز هر شب غم رویارویی پدر و پسر را به جان می‌خرد و در خون سهراب مویه می‌کند و صدایش هر شب در جعبه خانه‌اش طنین می‌افکند.
من می‌دانم و باور دارم که سهراب می‌میرد تا تراژدی جان بگیرد و او خود می‌داند و می‌خواهد که قهرمانی باشد که در همه نسلها و عصرها جوانمردی را بیاد ما بیاندازد و ادب و شجاعت و یکدلی را. و رخش این مرکب دلسوخته وفا دارد می‌داند که باید همچنان با وقار و شکوه بایستد تا قهرمان تاریخ بر وی سوار گشته‌ تا غم از دست دادن پسر او را شکننده نکند.
می‌دانم و باور دارم که همه عروسک‌ها هر شب بعد از نمایش به استاد گرداننده‌شان آفرین می‌گویند چرا که آنان از خوشبخت‌ترین عروسک‌های تاریخند و خود می‌دانند.
چهار دیواری رنگ و رو رفته با سر و صدای زیاد و آشغالهایی در اطراف آن که در زمستان سوز سرما و در تابستان حرارت و گرما ایستادن در آنجا را غیر قابل تحمل تحمل می‌کند بعد از تلاش شگفت‌انگیز تبدیل به تالار فردوسی و نمایش عروسکی نخی می‌شود که در دنیا کم نظیر است . این‌جا مکان رویارویی هر شب قهرمانهای قصه رستم و سهراب است. هرگاه نام بهروز غریب‌پور را در جایی می‌خوانم و یا می‌شنوم، مترادف است با ابداع سازندگی، سرسختی، انضباط و... این همیشه برایم موجب افتخار و سربلندی است که درصد بالای این صفات خرج مسایل فرهنگی می‌شود.
او از دیرباز تاکنون کوشیده است تا با درایت و صبر فضایی ایجاد کند تا در راه فرهنگ این مرز و بوم همه بتوانند از آن سود جویند و آنچه در این راه مهم و ارزشمند است پویایی او در این راه و اندیشه جوانش است چیزی که همه را متعجب می‌سازد و خرسند. متعجب از این همه تلاش با ایمان و اعتقاد راسخ و خرسند از اینکه او را چون راهبری خستگی‌ناپذیر در پهنه و صحنه هنر مشاهده می‌کنم.
برایش از ایزد یکتا سلامتی و قلبی همیشه گشاده و دستانی همیشه نیرومند و اندیشه‌ای همیشه خلاق آرزو دارم.