در حال بارگذاری ...
...

 نقد نمایش اگر یه روزه دیگه زنده بودم به کارگردانی مهدی راستی

ناگهان به‌یک‌باره چقدر زود دیر می‌شود ...!

ایران تئاتر_سید علی تدین صدوقی : نمایش در خصوص دنیای پس از مرگ است. البته نه به آن عمقی که موضوع به لحاظ فلسفی و یا هستی‌شناسی موردبررسی قرار بگیرد. بلکه نشان دادن حسرت بجا مانده از پس یک‌عمر زندگی است که درنهایت فرد باز به آن چیزی که می‌خواسته نرسیده. به‌گونه‌ای که پس از مرگ نیز در حسرت کارنکرده و یا امید ازدست‌رفته و هدفی که به آن نرسیده و خواسته‌ای که از دستش داده و عشقی که ابراز نکرده و...

نمایش در خصوص دنیای پس از مرگ است. البته نه به آن عمقی که موضوع به لحاظ فلسفی و یا هستی‌شناسی موردبررسی قرار بگیرد. بلکه نشان دادن حسرت بجا مانده از پس یک‌عمر زندگی است که درنهایت فرد باز به آن چیزی که می‌خواسته نرسیده. به‌گونه‌ای که پس از مرگ نیز در حسرت کارنکرده و یا امید ازدست‌رفته و هدفی که به آن نرسیده و خواسته‌ای که از دستش داده و عشقی که ابراز نکرده و... مانده و درنهایت جمله «اگه یه روز دیگه زنده بودم» را به زبان می‌آورد درصورتی‌که اگر ده سال دیگر هم زنده باشد باز همان روال قبلی را در زندگی پیموده و باز نمی‌تواند آنچه را که می‌خواهد به انجام برساند؛ مانند گورکن که نمی‌تواند به دختر ابراز عشق کند. هر بار که می‌خواهد به او مکنونات قلبی‌اش را بگوید چیزی مانعش می‌شود. درنهایت زمانی که تصمیم می‌گیرد که بالاخره حرف دلش را به دختر بزند دیگر عمرش تمام‌شده و اتفاقی که نباید بیفتد از راه می‌رسد واو دارفانی را وداع می گوید. دختر نیز نمی تواند حرف دلش را به او بزند . گورکن پس از مرگ به جواب این پرسش همیشگی‌اش که چرا همه مردگان این جمله معروف و کلیشه‌ای  « اگر یه روز دیگه زنده بودم» را تکرار می‌کنند دست میابد. او نیز درنهایت  پس از مرگ این جمله را بر زبان جاری می‌سازد. جمله‌ای که تا قبل از مرگ برایش نامفهوم بود و محلی از اعراب نداشت. او تنها فردیست که با مردگان ارتباط دارد و هماره این پرسش را از آنان می‌کرده؛ که چرا مدام می‌گویید اگر یه روزه ... حالا خودش پس از مرگ می‌فهمد که چرا آنان با حسرت این جمله را تکرار می‌کنند. حال‌آنکه خودشان نیز می‌دانند کاری از پیش نخواهند برد و تنها این جمله لقلقه زبانشان شده و اگرچند سال دیگر هم زنده می‌ماندند نیز هیچ اتفاقی در زندگی اشان نمی‌افتاد و دست به عملی نمی‌زدند.

مسئله عمل کردن و منفعل نماندن است که باید بیشتر در متن و اجرا به آن پرداخته می‌شد. از دیگر سو شاید اگر فرصتی دوباره به آنان داده شود بتوانند تغییری در زندگی اشان ایجاد نمایند اما این ابتدا به تغییر در فکر و اندیشه نیاز دارد. درهرصورت کمتر کسی از مرگ بازگشته تا این مورد را به محک بزند. البته بوده‌اند افراد انگشت‌شماری که لحظاتی را مرده‌اند و دوباره فرصت زندگی به آنان اعطاشده. افراد پس از بازگشت به زندگی به‌طور صدردصد تغییرات شگرفی در نوع تفکر و اندیشه وزندگی اشان ایجاد کرده‌اند. به‌گونه‌ای که برای اطرافیانشان این تغییر در شخصیت و نوع رفتار وزندگی اشان تعجب‌برانگیز بوده است؛ اما استثنا هیچ‌گاه نمی‌تواند قاعد ه شود. مولا علی (ع) می‌فرمایند که «مرگ بزرگترین رازهاست»؛ و انسان تا نمیرد و تا با مرگ مواجه نشود نمی‌تواند این راز را کشف کند. به این موضوع نیز باید بود بیشتر در متن و اجرا پرداخته می‌شد. به دیگر سخن تقابل و رویارویی این دو مضمون و مفاهیم برآمده از آن به لحاظ دراماتیک و هستی نگری و...که انسان و آفرینش از موضوع‌های اصلی آن است. همین‌طور که گفته‌شده متن به لحاظ موضوعی جذاب است اما در سطح مانده است. هرچند که تعداد متن‌های مشابه داخلی و خارجی کم نیستند که به این موضوع و مضامین شبیه به آن پرداخته‌اند؛ مانند مرگ در می‌زند، مهمانخانه یا دروازه دودنیا، طبقه هفتم و؛ که به دنیای پس از مرگ و برزخ و موضوع مرگ پرداخته‌اند. موضع ومضامین در رابطه با مرگ و دنیای پس‌ازآن هماره برای مخاطب جذاب وتوام با نوعی رمز و راز و پیچیده درهاله ای از ابهام بوده است. این به‌گونه‌ای یک تعلیق ذاتی در خود داشته و دارد حال چگونه از آن استفاده کرده و گسترشش دهیم دیگر به نویسنده و سپس کارگردان بستگی دارد.

باید گفت که متن در سطح مانده است و نتوانسته به عمق دست یابد. تنها در حد طرح موضوع و چند ماجرای کوتاه پیرامون آن‌که مربوط به مردگانی می‌شود که درصحنه حضور دارند و نقش‌ها را بازی می‌کنند. آنان نیز به‌عنوان شخصیت‌های نمایش به عمق نرفته‌اند درواقع شخصیت‌پردازی نیز با ضعف روبرو است فقط در حد گفتن چند دیالوگ که بعضاً کلیشه‌ای و یا شعاری می‌نماید و خارج از ساختار اصلی دیالوگ. مانند شخصیت گورکن ، دختر ی که نقاشی می کند و...  می‌شد بجای پنج شخصیت اصلی که مرده‌اند فرضاً از دو یا سه شخصیت استفاده کرد و هیچ اتفاق خاصی هم درروند ماجرا پیش نیاید. درواقع شخصیت‌ها به‌نوعی اضافه می‌نمایند و درروند دراماتیک متن و اجرا و ماجراهای آن تأثیر چندانی ندارند. می‌شد از دو یا سه شخصیت استفاده کرد؛ اما آن‌ها را پرداخت نمود و به عمقشان نفوذ کرد. هرکدام از این شخصیت را که کنار بگذارید هیچ اتفاق خاصی در متن و اجرا نخواهد افتاد؛ یعنی شما با دو شخصیت و یک گورکن و دختری که نقاشی می‌کند می‌توانستید نمایش را اجرا کنید.

به گروه فرم و یا به‌اصطلاح حرکات موزون هم نیازی نبود. چون کار خاصی را در رابطه با متن و اجرا از پیش نمی‌برند. از سویی با توجه به محدود بودن سالن اجرا حرکت فرم نمی تواتند خود را نشان دهد و زیاده می‌نماید. درواقع مفهوم و معنی خاصی را در رابطه با محتوا و یا تکمیل مضامین متن ارائه نمی‌دهد. هرچند که متن نیز در سطح مانده و فارغ از مفاهیم زیر متنی است. با این اوصاف شخصیت‌پردازی‌ها و پرداخته‌های موضوعی و موضعی باید مجدداً مورد مداقه و بررسی قرار بگیرند تا متن به رشدی که شایسته آن است دست یابد وگرنه صرفاً این‌گونه به نظر می‌رسد که به خاطر بیان جمله مدنظر یعنی « اگر یه روز دیگه زنده بودم» نمایش فوق نگاشته شده. به همین دلیل پس از گذشت بیست دقیقه از نمایش دیگر حرفی برای گفتن نمی‌ماند. این‌گونه است که به ورطه تکرار خود می‌افتد ازاین‌رو دیالوگ‌ها شعارگونه به نظر می‌آید. باید گفت حتی در مدرن‌ترین نمایش‌ها وابزورد ترین وپست مدرن‌ترین کارها عناصر دراماتیک، شخصیت‌پردازی‌ها، پرداخت‌ها، توالی، منطق و ربط و ارتباط دراماتیک بین اجزا و عناصر نمایش و درام، دیالوگ‌ها و دیالوگ‌نویسی و...باید به لحاظ دراماتورژی در یک چرخه درست که حاصل چیدمان و بکاری گیری منطق دراماتیک و عناصر درام و...است نگاشته می‌شود. این شامل اجرا، کارگردانی و بازی‌ها نیز می‌گردد؛ و درست به همین دلایل است که درام سخت است و نمایشنامه نوشتن کاری بس دشوار. اینکه اصولاً برای چه چیز و به چه دلایلی به‌طرف طرح یک موضوع خاص می‌رویم نیز دارای اهمیت بسزایی است. اینکه «چرا، برای چه و درنهایت چگونه». یا به زبان خودمان « که چه بشود و چه می‌خواهیم بگوییم». حال به چرایی وجود یا عدم وجود ابعاد روان‌شناسانه، انسان‌شناسی، جامعه‌شناختی، فلسفی، روابط آدم‌ها با یکدیگر و... اشاره‌ای نمی کنیم. چون چنین موضوع مهمی درواقع به ابعاد مختلف انسان و اعتقادات دینی و مذهبی، باورها، نوع سنن و آداب و فرهنگ و هنر و... بستگی دارد و بازمی‌گردد.

چون موضوعی است که از ابتدا تاریخ بشریت برای انسان مانند رازی ناشناخته و ناگشودنی و نامکشوف جلوه کرده و در هاله‌ای از ابهام مانده است؛ و انسان هماره از ناشناخته‌ها وحشت داشته است. باید گفت اکثراً نحله‌های فکری و فلسفی حول این موضوع‌ها یعنی آفرینش، زندگی و مرگ، وجود دنیای وحیات پس از مرگ، عقوبت و پاداش، زندگی جاوید، بازگشت و یا خیزش مردگان، بهشت و جهنم و... شکل‌گرفته و بشر را قرن‌ها به خود مشغول کرده، به‌گونه‌ای که دانشمندان و متفکران و فلاسفه و عرفا با و... با تلاشی پی گیر به دنبال یافتن جوابی برای این پرسش‌ها بوده‌اند. حتی بخش عظیم از فرهنگ‌ها و آئین‌ها بر اساس همین موضوع یعنی مرگ وجهان پس‌ازآن نجز یافته‌اند؛ مانند جهان غرب یا دنیای غرب در فرهنگ مصر باستان، دنیای زیرین که مربوط به مردگان است در فرهنگ کشورهای مغرب زمین مانند یونان و کشورهای اروپایی، مینو و پردیس و بهشت و دوزخ و برزخ و. در فرهنگ‌های ایران باستان، هند، چین وکلا سرزمین‌های مشرق زمین. همگی به دنیای پس از مرگ و سرنوشت انسان پس از مردن در دنیای دیگر پرداخته‌اند و بخش مهمی از نوع زندگی، فرهنگ و هنرشان را به خود اختصاص داده. پس زمانی که به سمت چنین موضع مهم، گسترده، پیچیده، ژرف با قدمتی به بلندای تاریخ بشریت و آفرینش می‌رویم، می‌باید حساسیت‌های موضع را دانسته و عمق آن را درک کرده و دریابیم. پس‌نیاز به اشراف همه‌جانبه بر موضوع و مضامین مطرح‌شده، تحلیل و ژرف‌نگری در خصوص موضوع و ایضاً درام راداریم. چون می‌خواهیم تئاتر کارکنیم؛ اما از این‌ها که بگذریم باید شجاعت نویسنده و کارگردان به جهت رفتن به‌سوی چنین موضوعی و پرداختن به آن را ستود. این‌که انسان‌ها در زندگی قدر لحظاتشان را نمی‌دانند و زمانی این را می‌فهمند که دیگر دیر است و کاری از دستشان بر‌نمی‌آید. درواقع هماره « درایکاش گذشته و حسرت آینده مانده‌اند». مولا علی (ع) می‌فرمایند «دریاب بین دو عدم را» واین جمله‌ای بسیار عمیق است که مبحثی طولانی و ژرف را می‌طلبد؛ اما مفهوم آن به‌طور فشرده یعنی اینکه « لحظه را دریاب و آن را از دست مده » چیزی که اکثر مردمان توجهی به آن نمی‌کنند.

 در پایان باید گفت کارگردانی و بازی‌ها نسبتاً در سطح قابل‌قبول قرار داشت هرچند که فضای برای اجرای این نمایش کوچک بود اما با خلاقیتی که در طراحی صحنه صورت پذیرفته بود این نقیصه تا حدودی به چشم نمی‌آمد. بازیگران تلاش خود را کرده بودند اما درجاهایی باید بود با توجه به سبک اجرایی یعنی تلفیق رئال و سورئال که رگه‌هایی از تئاتر وحشت را نیز به همراه داشت شیوه و نوع بازی اشان را به لحاظ تکنیکی و دراماتیکی با آن همسو می‌نمودند. بخصوص به لحاظ بدن، بیان، حس و حال، آکسان گذاری‌های حسی وبیانی و بدنی، میمیک و نوع دیالوگ گویی، میزان و حرکات و... که البته بخشی از این‌ها به هدایت و اندیشه کارگردان بازمی‌گردد و بخشی دیگر به حضور صحنه‌ای بازیگران. در حال نه در سرتاسر نمایش بلکه درجاهایی شاهدبازی‌های روانی بودیم. ریتم اجرا نیز مطلوب می‌نمود هرچند که ریتم‌های درونی و بیرونی و... خود مقوله دیگری است که نیاز به بازنگری دارند و می‌باید در نوع سبک و شیوه اجرای وایضا بازی‌ها موردبررسی قرار گیرند؛ اما مجموعاً از گروهی جوان و مستعد شاهد اجرایی قابل‌قبول بودیم که موضوع آن ذاتی انسان امروز و ایضاً مردم جامعه ماست. اینکه تا فرصت داری باید حرف خود را بگویی و کاری را که می‌خواهی انجام دهی، چراکه ناگهان درمی‌یابی به‌یک‌باره چه قدر زود دیر شده است! وتو هنوز اندر خم یک کوچه‌ای. به کارگردان و گروه بابت اجرایی قابل تعمق خسته نباشید می‌گویم.