تصاویر نمایش بیش از آن که تابع قواعد درام باشند، در راستای روایت شاعرانه آن قرار میگیرند. به همین دلیل هم هست که نمایش بهروزینیا بیش از آن که داستان و موقعیتی را تعریف نماید، مقطعی از یک موقعیت را بازسازی میکند
تصاویر نمایش بیش از آن که تابع قواعد درام باشند، در راستای روایت شاعرانه آن قرار میگیرند. به همین دلیل هم هست که نمایش بهروزینیا بیش از آن که داستان و موقعیتی را تعریف نماید، مقطعی از یک موقعیت را بازسازی میکند
مهدی نصیری:
نمایش عروسکی به رغم محدودیتهایی که از حوزه اجرا شامل میشود، واجد یک ویژگی منحصر به فرد در حوزه بیان نامحدود و روایت نیز هست. دنیای عروسکها برای بیان شاعرانه موضوعات و مفاهیم نامحدودِ نمایشی، گسترهای وسیع و مناسبی ایجاد میکند که نمونه مشابه آن را در دیگر شکلهای نمایشی نمیتوان دید. عروسکها و دنیای مجازیشان میتوانند به راحتی تماشاگر را وارد فضایی مجازی و غیر واقعی کنند که ممکن است کارگردان یک نمایش در نظر داشته باشد.
نمایش عروسکی"یک رویا" نیز حوزه بیانش را بر این اساس انتخاب کرده است. ایده نمایش ریشه در قطعه شعر کوتاهی از فروغ فرخزاد دارد که زهره بهروزینیا آن را در بروشور هم آورده است:
«پرنده کوچک بود/ پرنده فکر نمیکرد/ پرنده روزنامه نمیخواند/ پرنده قرض نداشت...»
یک شعر میتواند به راحتی فضایی را برای زندگی تعدادی شخصیت و دنیای این شخصیتها فراهم آورد. نمایش زهره بهروزینیا نیز این ویژگی را دارد. "یک رویا" حاصل پرورش یک ایده سابژکتیو است؛ ایدهای که نویسنده و کارگردان نمایش از فضای موضوعیِ یک شعر گرفته است.
در قطعه شعر کوتاه فروغ یک پارادوکس مطرح میشود که با بررسی آن میتوان دو شخصیت یا حوزه شخصیتی را نتیجه گرفت. "پرنده" یکی از این شخصیتهاست و وقتی که در برابر افعالی چون روزنامه خواندن، قرض داشتن و فکر کردن قرار میگیرد، یک شخصیت پارادوکسیکال دیگر را نتیجه میدهد که بلافاصله ذهن را به سمت اسارتهای زندگی انسان میبرد.
بنابراین از دل این شعر کوتاه، دو بستر موقعیتی و فضای نمایشی(انسان و پرنده، واقعیت و رویا، اسارت و آزادی) شکل میگیرد. در ادامه انطباق و رویارویی نمادین این دو فضا"اسارت و آزادی" را میتوان به عنوان موضوع اصلی در نظر گرفت. اسارت نمادین انسان و زندگی محدود او را در مقابل آزادی، پرواز و رویا آن چیزی است که به عنوان یک سوژه در اختیار متن نمایش قرار گرفته است.
بهروزینیا در نمایش خود، این ایده را پرورش میدهد و نمایش کوتاهی را از دل آن بیرون میکشد که شاید آن را مشابه"مینی مالیسم ادبی" ـ اما ـ در حوزه اجرای نمایش دانست.
"یک رویا" مقطعی کوتاه از یک موقعیت شاعرانه است و متن و اجرای آن تنها با تکیه بر یک سری عناصر محدود صحنه به حوزه درام نزدیک میشوند.
صحنه، یک فضای خالی است که با نوار سفید رنگی که به شکل دایره بر دور آن کشیده شده، به یک میدان کوچک مبدل شده است. با آمدن نور تماشاگر دو عروسک کوچک را در دو طرف میدان صحنه میبیند؛ پیرمردی به آرامی با تکههای روزنامهای که به شکل موشک کاغذی درآورده، بازی میکند و در طرف دیگر یک مرد جوان زانوهایش را بغل کرده و بی حرکت نشسته است. پیرمرد آرام آرام حرکتی را به طرف جلوی صحنه آغاز میکند و به تماشاگر نزدیک میشود. این تابلوی اول نمایش است که وقتی با ریتم آرام و موسیقی متناوب با حرکتِ اجرا تلفیق میشود، اتمسفری درونگرایانه را به وجود میآورد که به واسطه آن عروسکها در مقابل تماشاگر شخصیت پیدا میکنند و به راحتی جان میگیرند. بر این اساس نمایش خودش را با روایتی شاعرانه آغاز میکند و به راحتی قادر است در نخستین پلان اجرایی، تماشاگر را وادار به ورود به روایت و ماجرای صحنه نمایش کند.
تماشاگر در مواجهه با نمایش بیکلام و مبتنی بر حرکت"یک رویا" مدام در پی رسیدن به لذت کشف مفاهیم رویدادهاست. هر چند که روایت نمایش و شرح وقایع خطی آن اطلاعات قابل پیشبینی و آشکاری را در اختیار تماشاگر قرار میدهند و رویداد ـ به معنای دراماتیک ـ در نمایش وجود ندارد. موقعیتهای نمایش بهروزینیا بیشتر به لحاظ ارزش تصویری که ارائه میدهند، اهمیت دارند. تصاویر نمایش نیز بیش از آن که تابع قواعد درام باشند، در راستای روایت شاعرانه آن قرار میگیرند. به همین دلیل هم هست که نمایش بهروزینیا بیش از آن که داستان و موقعیتی را تعریف نماید، مقطعی از یک موقعیت را بازسازی میکند.
ورود یک پرنده به زندگیِ تکراری و سرد پیرمرد و مرد جوان آنها را از دنیای تکراریشان جدا میکند و چالشی مقطعی را در میانشان به وجود میآورد. پرنده سفید رنگ در واقع شخصیتی است که در مقابل زندگی معمولی دو شخصیت دیگر نمایش قرار میگیرد و در مقطعی کوتاه واقعیت و رویا را با حضورش در هم میآمیزد و حتی با چالش شاعرانه مواجه میسازد.
هدف نمایش از این رویارویی و مواجهه را میتوان در پایان آن حدس زد؛ پرنده پرواز میکند و پیرمرد و مرد جوان را تنها میگذارد و لحظهای بعد تماشاگر آن دو را در حالی که پشت میلههای زندان در حال قدم زدن دور نوار سفید اطرافشان هستند، میبیند. در واقع بعد از فصل پایانی است که مفاهیم نمادین نمایش پررنگتر میشوند و خودشان را بیشتر به تماشاگر میشناسانند. نوار سفیدی که همچون دایرهای اطراف انسانهای نمایش را محدود کرده و عبور از آنها با سوتهای بلندِ حضار همراه میشود، میتواند نمادی از محدودیتهای زندگی انسانها باشد که اطراف قهرمانان داستان را فراگرفته است. پرنده و پرواز احتمالاً نمادهایی هستند از آرزوها و رویاهای این انسان زندانی شده و تنها، که میتوانند برای لحظهای آنها را از فضای خسته کننده و تکراری خارج سازند.
اما با وجود زیبایی این مفاهیم شاعرانه، باید اعتراف کرد که نمایش در برقراری ارتباط همسر با مخاطب چندان موفق نیست. بهروزینیا تا پایان نمایش قادر نیست که فضای صحنهاش را حفظ کند. بنابراین هر چه از زمان نمایش میگذرد، ریتم کندتر میشود و اجرا با روایتی کشدار و خسته کننده ادامه مییابد.
تکرار موسیقی نیز در طول مدت اجرای نمایش رفته رفته از تأثیر آن میکاهد و همین مسأله بخشی از اجرای نمایش بیکلام بهروزینیا را دچار افت میکند.
ضعف پرداخت دراماتیک و تکیه صِرف بر نمادگرایی و شاعرانگی متن(به ویژه در میانه نمایش که چالشی کمرنگ را در خود دارد) کاستیهای اجرا را شدت میبخشد و بخشهایی از آن را دچار اشکال میکند. بنابراین به نظر میرسد که کارگردان با به کار بستن خلاقیتهای نمایشی بیشتر میتوانست زیبایی اجرایش را در میانه کار نیز حفظ کند و آن را تداوم بخشد.
اما زهره بهروزینیا تنها در موارد معدودی توانسته عناصر صحنه را به خوبی مورد استفاده قرار دهد. برای نمونه، مقطعِ کوتاه مربوط به رویای مرد جوان که با پرواز او همراه با پرنده در زیر نور آبی پرداخت شده، یا استفادههای معدود از نورپردازی در طراحی میزانسن، استفاده از ویدئو پروجکشن به عنوان بخشی از طراحی دکور، جزء مواردی است که در آنها عناصر اجرایی نمایش کارکرد مناسبی پیدا میکنند. تنها در این مقاطع است که نمایش از سقوط در ورطه اسارت متن و برجستگی نامعقول مفاهیم و نمادها نجات پیدا میکند.
در مجموع"یک رویا" نمایش کوتاهی است که با توجه به ایدهاش خوب مطرح میشود و با پایانی غافلگیر کننده ـ شبیه به ساختار ادبی داستان کوتاه ـ میتواند به طور کلی مخاطبش را از اجرا راضی کند.