نویسنده و کارگردان تئاتر کودک و نوجوان همواره باید به این نکته توجه کند که تئاتر مکان داستانگویی است و این نکته که داستانهای تئاتر از کتابها اقتباس شده است، هرگز از مسئولیت تئاتر نمیکاهد.
نویسنده و کارگردان تئاتر کودک و نوجوان همواره باید به این نکته توجه کند که تئاتر مکان داستانگویی است و این نکته که داستانهای تئاتر از کتابها اقتباس شده است، هرگز از مسئولیت تئاتر نمیکاهد.
هومن نجفیان:
تفاوت میان کودک نویسنده و کودک تماشاگر، یکی از نکاتی است که نمایشنامهنویسی کودک و نوجوان را دشوار میکند.
این نکته را چنین توضیح میدهیم:
کودک نویسنده: برای شناخت این موضوع باید یک خط کشی انجام دهیم و دو موضوع کودک درون نویسنده و دوران کودکی نویسنده را از یکدیگر تفکیک نماییم. آیا کودکِ درون نویسنده" (ذهنیت کودکانه و خلاقانه او) همسو با مخاطب کودک و نوجوان است؟ یا آن که کودک درون نویسنده تنها با دوران کودکی نویسنده در ارتباط است؟ و تفاوت این نکات در چیست؟
آیا منِ نویسنده میتوانم با حمایت کودک درونم به دوران کودکی خود سفر کنم و متنی را طراحی کنم که مورد عنایت کودکان و نوجوانان قرار بگیرد؟
پاسخ به این پرسش منفی است؛ زیرا دوران کودکی من ـ با آن که احساسات کودکانهام را بیان میکند ـ یک جریان سیال نیست؛ زیرا دوران کودکی منِ نویسده در یک حیطه جغرافیایی و زمان تقویمی به پایان آمده است و من نویسنده هنگامی که به دوران کودکی خود باز میگردم به آن دوران نوستالژیک رویایی خود رجعت میکنم. از سویی دیگر کودک درون من به علتِ بودن ذخایر اطلاعاتی خود که بخشی از آن با ذهن هوشیارانه"من" در ارتباط است. "من" را به سوی خاطرات شیرین گذشتهام پرتاب میکند؛ زیرا کودک درون من قصد دارد با بازسازی خاطرات شیرین گذشتهام، اندوه کنونی مرا بزداید و این نکته به بخش هوشیارانه ذهن من باز میگردد. اما من نویسنده باید کودک درون خود را محدود کنم ـ این نکته یک خلاقیت آگاهانه است ـ و نباید به کودک درون خود مجال دهم که من را به دوران کودکیام پرتاب کند. زیرا دوران کودکی من به لحاظ تقویمی و تاریخی و چه به لحاظ رفتارشناسی با دوران کودکی مخاطب من تفاوت گستردهای دارد. کودک تماشاگر نمیتواند دوران کودکی من را درک کند؛ زیرا دوران کودکی"من" سرشار از احساسات نوستالژیک و آکنده از کهنگی است به این علت دوران کودکی"منِ نویسنده" برای کودک تماشاگر قابل فهم نیست؛ از این رو نویسنده برای ارتباط با تماشاگر کودک و نوجوان ناگزیر در هنگام نویسندگی باید خاطرات خود را منهدم کنم و به کودک درون فرمان بدهد که گذشته را از یاد ببرد و در زمان تقویمی و تاریخی اکنون و آینده به حرکت درآید تا بتواند اثری را خلق نماید که برای تماشاگر امروز قابل درک باشد. همچنین پروانه خیال من باید تا اندازهای اوج بگیرد که پرواز او برای تماشاگر کودک و نوجوان قابل رویت باشد؛ چیزی بگوید و در حد ظرفیت ذهن و تخیل آنها از این رو کودک درون باید زنجیر شود و تا ارتفاع ذهن کودک و نوجوان سقوط کند. در آن زمان است که من نویسنده برای کودک و نوجوان تماشاگر قابل خواندن میشود.
انیمیشنهای دیروز برای کودکان دیروز:
امروزه کودکان ما با شخصیتهای"گارفیلد"، "شرک" و... آشنا هستند این آثار در گروه تولیدات روز انیمیشن قرار دارد اما"جک" و"دخترک کبریت فروش"... در این زیر گروه قرار ندارند.
کودکان امروز هنگامی که به کلوپها و فروشگاههای فرهنگی مراجعه میکنند در جستوجوی نسخههای جدید انیمیشنهای روز هستند. به عنوان مثال کودکی"عصر یخبندان یک" را تماشاگر کرده است و در انتظار"عصر یخبندان دو" به فروشنده مراجعه میکند یا کودکی دیگر که گارفیلد یک را تماشا کرده، از مادرش درخواست میکند که پازل گارفیلد را برای او بخرد.
اما کتابهایی مانند"جک و لوبیای سحرآمیز" و"دختر کبریت فروش" جزء سبد خرید کودکان امروز نیست. این آثار تنها در شرایطی شانس خریداری شدن را دارند که یک بزرگسال آنها را بخرد و در اختیار فرزندش قرار دهد، اما طبیعی است که هر فرد بزرگسالی به این کار اقدام نمیکند چون بزرگسالان بیشتر تابع سلیقه کودکان هستند. اما کارگردان نمایش حاضر به این نکته توجه نمیکند.
ـ ما بدون خواندن کتاب به تماشای تئاتر آمدهایم.
ـ تماشاگر تئاتر یک کتاب خوان حرفهای نیست.
نویسنده و کارگردان تئاتر کودک و نوجوان همواره باید به این نکته توجه کند که تئاتر مکان داستانگویی است و این نکته که داستانهای تئاتر از کتابها اقتباس شده است، هرگز از مسئولیت تئاتر نمیکاهد.
نویسنده تئاتر کودک و نوجوان باید همواره به این نکته توجه کند که داستان خود را از آغاز تا پایان برای تماشاگر بازگو نماید؛ نه آن که گروه نمایشی انتظار داشته باشد که تماشاگر با اِشراف کامل از داستان به تماشاخانه بیاید.
نویسنده و گروه نمایش پیش از طرح ریزی نمایشنامه باید به این نکته توجه کنند که ممکن است کودکان و نوجوانان تماشاگر از کتابی که نویسنده به آن اشاره میکند، بیاطلاع باشند.
بنابراین ارجاعات نمایشِ حاضر یکسره بیهوده است، نمایش"ملک جمشید" انتظار دارد با یک اشاره گذرا، تماشاگر داستان خوانده شده را به یاد آورده و نمایش حاضر را درک کند.
به این مثال توجه کنید:
جمشید با دیدن یک دختر که فروشنده کبریت است میگوید:
«جمشید: تو دختر کبریت فروشی، من قصه تو را خوندم.»
به عباراتی نمایش میخواهد با اشاراتی گذرا به نشانههایی محدود و در زمانی اندک زمینه بازشناسی شخصیت بازی را فراهم میآورد و یا در جایی دیگر میبینیم:
«پیرمرد: (با دیدن جمشید میگوید) جک! تو جک قصه منی.»
اما جک کیست؟! داستانهای کودکانه بسیاری وجود دارد که نام شخصیت محوری داستان"جک" است؛ مانند"جک ساده دل"، "جک جنگل"، "جک و لوبیای سحرآمیز" و... اما یک کودک 8-7 ساله با شنیدن این عبارت باید چه واکنشی نشان دهد؟ پیرمرد تنها به لوبیاهای خود اشاره میکند. در این میان مخاطب کودک و نوجوان باید مانند یک"وبگرد" اینترنتی در صفحات ذهن خود به جستوجو بپردازد تا بتواند ارتباط دو واژه"جک" و"لوبیا" را پیدا کند. اما این وبگردی بیهوده است. بیننده تئاتر الزاماً خواننده داستان"جک و لوبیای سحرآمیز" و"دختر کبریت فروش" نیست.
شکار داستان جک و لوبیای سحرآمیز در نمایش حاضر:
داستان جک و لوبیای سحرآمیز
نویسنده: نامشخص
تنها بازنویسی آن در بازار کتاب موجود است
داستان:
داستان کودک فقیری است که ناگزیر است گاو خود را بفروشد، اما با پیرمردی مواجه میشود که حاضر است گاو او را بخرد، اما به جای پول به جک لوبیا میدهد.
پیرمرد ادعا میکند که لوبیاهای او با سایر لوبیاها تفاوت دارد. جک به خانه باز میگردد، اما مادرش به علت این رفتار نابخردانه جک را تنبیه میکند و لوبیاهای او را از خانه بیرون میریزد، اما لوبیاها به شکل سحرآمیزی به درختی حیرتآور تبدیل میشود و...
اما اگر فردی داستان جک و لوبیای سحرآمیز را نخوانده باشد، علت حضور پیرمرد در نمایش"ملک جمشید" را درنمییابد و با جک و لوبیاهای سحرآمیز او بیگانه میماند...
تماشاگری که کتاب فوق را نخوانده، علت آن که جمشید لوبیاها را در خاک میکارد، نمیداند. او تنها شاهد کاشته شدن لوبیاها و روئیدن درخت سحرآمیز است و بدیهی است از این رویش ناگهانی دچار حیرت شود. اما متحیرتر زمانی است که پیرمرد به جمشید میگوید:«این لوبیاها را باید به جک بدهد. جمشید خواهشمندانه درخواست میکند تا پیرمرد تعدادی لوبیا را به او بدهد و پیرمرد با مهربانی میپذیرد. بدیهی است که تماشاگر کتابْ نخوانده، این نکات داستانی را درنمییابد. اما چرا جمشید لوبیاها را از پیرمرد دریافت میکند؟
جمشید به این علت لوبیاها را از پیرمرد میگیرد که آنها را در خاک بکارد تا درخت سحرآمیز رشد کند و جمشید بتواند با بالا رفتن از درخت به محل زندگی دیو برسد. اما این نکات را تنها خوانندگان داستان جک و لوبیای سحرآمیز میتوانند درک کنند. اگر فردی داستان فوق را نخوانده باشد، متوجه موضوع نمایش نمیشود. بنابراین داستان"جک و لوبیای سحرآمیز" آن محبوبیت گذشته خود را از دست داده است؛ زیرا بسیاری از حوادثی که در این داستان شکل میگیرد، برای تماشاگر امروز بیمعناست. انطباق رفتاری جک(در داستان لوبیای سحرآمیز) و جک در نمایش(ملک جمشید)
جک(داستان) جمشید(نمایش):
1- کنش: دریافت لوبیا از پیرمرد
انگیزه جک: جک به علت شنیدن توصیفهای پیرمرد، به جای دریافت پول، لوبیاها را دریافت میکند.
انگیزه جمشید: جمشید برای دستیابی به محل زندگی دیو از پیرمرد تعدادی لوبیا دریافت میکند.
منطق جک: به دست آورد پول بیشتر.
منطق جمشید: (تقلید از رفتار جک) جمشید با خواندن داستان جک و لوبیای سحرآمیز به عاقبت رفتار جک پی برده است. او میداند در صورت کاشته شدن لوبیاها درخت سحرآمیزی از زمین میروید و با بالا رفتن از درخت میتواند به قرارگاه دیو دست یابد.
تذکر: جک ناخواسته از درخت سحرآمیز بالا میرود و با عنوان مواجه میشود. اما جمشید آگاهانه به این رفتار دست میزند؛ زیرا از ماجرای جک آگاه است.
اما تماشاگری که داستان جک و لوبیای سحرآمیز را نخوانده، نمیتواند علت رفتار جمشید را دریابد. تماشاگر متوجه میشود لوبیاها از زمین روییده و درخت سحرآمیزی را مشاهده میکند، اما این نکته که جمشید چگونه به این نتیجه رسیده، از دید او پنهان میماند.
طرح نمایش:
نمایش"ملک جمشید" به علت ضعف شخصیت پردازی و پیرنگ داستان نمیتواند قصه جک و لوبیای سحرآمیز را به نمایش بگذارد.
ضعف شخصیت پردازی:
تماشاگر تا زمانی که شخصیت"جک" را نشناسد، نمیتواند به شخصیت"پیرمرد" و"جمشید" پی ببرد. شناخت جک، مستلزم خواندن داستان جک و لوبیای سحرآمیز است.
ضعف پیرنگ:
تا زمانی که این نمایش با داستان جک و لوبیای سحرآمیز تطبیق داده نشود، علت و انگیزه اشخاص بازی و نحوه چگونگی ارتباط اشخاص بازی برای تماشاگر مشخص نمیشود.
فرضیه"نسبیت انیشتین" در داستان ملک جمشید:
افسانه ملک جمشید داستان شاهی را که سه فرزند به نامهای ملک ابراهیم، ملک محمود و ملک جمشید دارد، بازگو میکند.
توضیح: سه شخصیت شاه، ملک ابراهیم ، ملک محمود عروسک هستند، اما پسر سوم شاه ملک جمشید یک انسان است.
چند پرسش بدون پاسخ:
چرا جمشید پس از مدت کوتاهی که از آغاز نمایش میگذرد، بدون مقدمه در نقش ملک جمشید حضور مییابد؟
چرا دو پیرمرد داستان جک و ملک جمشید بدون مقدمه وارد داستان جمشید میشوند؟
چرا هر کدام از پیرمردها جمشید را با نامی متفاوت صدا میزند؟
نمایش تماشاگر را دچار سرگردانی میکند.
در نمایش ملک جمشید همه چیز نسبی است. نمایش با کودک و نوجوان قرار دادن را منعقد مینماید و با سرعت آن را فسخ میکند و این امر به علت ضعف شخصیت پردازی و خطای نویسنده در هنگام طراحی پیرنگ نمایش است.
در نمایش حاضر جمشید از آنکه او را و ملک جمشید صدا میزند، تعجب میکند. بعد به راحتی این مسأله را میپذیرد و نمایش ادامه مییابد.
پایان بندی اثر:
یکی از نکات خوشایند نمایش، بخش پایانی آن است در این بخش تماشاگر یک بازی موش و گربه وار پر تحرک را میان ملک جمشید، مبارک و دیو مشاهده میشود.
این بخش بسیار پر انرژی است و به شکلی معدود، جلوههای بصری نور و حرکت را به خدمت میگیرد و یک فضای پر زد و خورد را میان شخصیتها به وجود میآورد.
دیو از نور وحشت دارد و جمشید به این مسأله پی میبرد و برای نابودی او از آن سود میبرد. فضاهایی از این دست کمتر در تئاتر کودک پدید میآید و هیجانهای صحنه اغلب در نطفه خود نابود میگردد. مشهدی عباس اجازه میدهد هیجانات صحنهای تماشاگر را فرا بگیرد و پایان زیبایی را برای نمایش خود رقم میزند.