آدمهای نمایش من میخندند، خوشحالند. این مائیم که بر آنها میگرییم، آنها زندگی خودشان را میکنند. این مائیم که فقر آنها ما را عذاب میدهد. آنها مقصر نیستند.
آدمهای نمایش من میخندند، خوشحالند. این مائیم که بر آنها میگرییم، آنها زندگی خودشان را میکنند. این مائیم که فقر آنها ما را عذاب میدهد. آنها مقصر نیستند.
نیلوفر رستمی:
"خیال روی خطوط موازی" نوشته حمیدرضا آذرنگ و به کارگردانی مشترک حمیدرضا آذرنگ و عباس اقسامی از چندی پیش در تالار چهارسو روی صحنه است. حمیدرضا آذرنگ تا به حال نمایشهایی مانند"روزی روزگاری آبادان" و"این کدوم پنجشنبه است" را به اجرا برده است.
در این نمایش حمیدرضا آذرنگ، سید مجید زارعکار، فروغ قجابگلی، فرید کشکولی، مهدی ملاک، رضا علوی و هاجر حدپورسراج ـ که تعدادی از آنها جنوبی هستند ـ بازی میکنند.
شما به عنوان نویسندهای که از دوران جنگ و درباره جنوبیها مینویسد، معروف شدهاید. چرا همچنان دغدغهتان جنگ است، نمیخواهید در کارهایتان از منطقه زندگی خودتان خارج شوید؟
زخمها و خاطرهها در کوله پشتی زندگی آدمهاست. زخمهایی که از گذشته و دوران کودکی مانده و تا به حال هم تأثیرات خود را گذاشته است. من تجربه هشت سال جنگ را در اندیمشک و خوزستان داشتم و سالهای پر هیجان و دوست داشتنی از زندگیام در جنوب بود. دست خودم نیست که به سراغ جنگ و جنوب میروم، یک جریان فکری است که به واسطه نوعی زندگیم به من منتقل شده است.
همچنان تصمیم دارید در این حیطه زمانی و مکانی بنویسید؟
نه، اصلاً تصمیم ندارم که همیشه درباره جنوب بنویسم؛ اگر چه که دوست ندارم جنوب و جنگ هم من را رها کند. نمایش بعدیام با عنوان" ما درمانده، مادر مانده" در تهران و در مقطع امروز میگذرد و هیچ ربطی به نمایشهای قبلیآم ندارد.
چرا این قدر فضا تلخ بود؟ همه چیز در فضای ناامیدی و مرگ میگذشت...
آدمهای نمایش من میخندند، خوشحالند. این مائیم که بر آنها میگرییم، آنها زندگی خودشان را میکنند. این مائیم که فقر آنها ما را عذاب میدهد. آنها مقصر نیستند. وقتی من راحت بلیط مشهد را میخرم و سوار قطار میشوم، اگر روبهرویم ناگهان فردی بنشیند و بگوید که پول بلیط قطار را ندارد، خوب مسلماً دردم میگیرد. من اصلاً قصد تلخ نویسی ندارم، فقط واقعی مینویسم، حالا اگر تماشاگر این وضعیت ناراحتش میکند، بیاید همت کند و زندگیها را شیرین کند. وقتی در نمایش"مادر" مرتب سوزن میزند، من قصدم این است که تماشاگر یک جور از این سوزن زدن دردش بگیرد یا وقتی در پایان نمایش لنگه کفشها را میبیند، از آدمهای بسیاری که واقعاً ناکام هستند و لنگههای کفششان در این جهان باقی مانده، غمگین شود. اگر خیلی ناراحت شدیم بیایم دست به دست یکدیگر بدهیم و رنگ سفیدی به زندگی آنها بزنیم، آنها که با این حداقلها زندگی میکنند و ما از این حداقلها دلمان به درد میآید.
هر چند که شما یکی از توانائیهایتان نوشتن در مورد قشری است که زیر خط فقر هستند، اما زندگیهای ما پر از فضاها و نقطههای سیاه است. وقتی همین تماشاگر به دیدن نمایش میآید، در محاصره بیشتر سیاهیها و تلخیها قرار میگیرد، به این تماشاگر فکر کردهاید؟
شما به خاطر همذات پنداری که با شخصیتهای نمیاش دارید، احساس ناراحتی میکنید؟ اگر نمایش من به خاطر تلخی غیر قابل دیدن باشد، پس نباید سالن چهارسو هر شب پر باشد! من که دیگران را به دیدن مجبور نمیکنم! در ضمن تبلیغی هم به غیر از پوستر و بروشور نمایش نداشتهام.
اگر نمایش من با سالن پر از تماشاگر اجرا میشود، به نظرم به این دلیل است که ما نیاز به همذات پنداری داریم، به ایجاد همبستگی بیشتر، به این که برای یکدیگر دل بسوازنیم. دوستان دیگر در سالنهای گلریز و بولینگ عبدو نمایش شاد روی صحنه میآورند. نمایشهایی که اگر همه حرفهایشان را جمع کنیم، یادآور کوچکترین زخم نیستند، اما من و دیگر دوستان تئاتر، رسالتی را به دوش داریم. موظفیم که نمایشها را با تعاریفی جز ایجاد فضای شادی روی صحنه بیاوریم. اتفاقاً"خیال روی خطوط موازی" پر از موقعیتهایی است که به واسطه آنها تماشاگران میخندند، اما به غیر از خنده، میخواهم که چند دقیقه تماشاگر برای من باشد، در نمایشهای قبلیام هم این اتفاق افتاده، مانند نمایش"روزی روزگاری آبادان" و یا" این کدوم پنجشنبه است" به نظرم اشکالی ندارد حتی اگر از یک نمایش، تنها یک نفر استقبال کند. در نمایش"این کدوم پنجشنبه است" تمام لذتم این بود که نگاه جدیدی به دخترهایی داشته باشم که توسط کشورهای که ما کلاهمان را برایشان از سر برمیداریم، مورد سوءاستفاده قرار میگیرند. اینها دغدغههای من است. من همیشه سر اجراها این طور فکر میکنم که شاید این آخرین کارم باشد، پس باید آخرین حرفهایم به تماشاگران چه باشد؟ چه چیزهایی میخواهم بگویم؟ و به خودم میگویم:«حمید! درست بنویس.»
چرا برای شخصیت"جلیل" از بازیگر ویژه استفاده کردید؟ آیا هدفتان این بود که همه چیز در صحنه واقعی و درست مثل خود بیرونیاش باشد؟
اگر شما به جای من بودید، به جای شخصیت"جلیل" که در نمایش نماد یک نسل است، از چه هنرپیشهای استفاده میکردید؟ من نمیخواستم از هنرپیشهای با تن سالم روی صحنه استفاده کنم تا با دیالوگهای خاص، متوجه حال خرابش بشویم. بهترین روش در تئاتر، نشان دادن تصاویر واقعی و بازی در بازی است.
از طراحی صحنه بگویید، به نظرم یکی از نقاط قوت کار است که دقیقاً همسو با اجرا عمل کرده.
کاملاً موافقم. با پیش فرضی که من و عباس اقسامی به آقای مهدیزاده منتقل کردیم، ایشان طراحی نمایش را در جشنواره رضوی و فجر انجام دادند. من و اقسامی در گفتوگوهایمان به این نتجیه رسیده بودیم که قطار را باید در عمق صحنه ببینیم. باید در فضا پرسپکتیو ایجاد شود، اما در اجرای عمومی متأسفانه آقای مهدیزاده به دلیل مشغلههای کاریاش نتوانست با ما همراه شود، بنابراین با نرمین نظمی صحبت کردیم که طراحی ایشان بسیار خلاقانه و همراه با اهداف مفهومی نمایش حرکت کرد. خیلی وقتها عوامل نمایش تک میزنند و بیشتر مایل به معرفی خودشان هستند؛ در حالی که وظیفه اصلی این است که تمامی عوامل در راستای اهداف و مفاهیم نمایش پیش بروند. خیلی وقتها ما میگوییم عجب طراحی صحنه خوبی یا موسیقی خوبی و یا حتی کارگردانی خوبی... اما هیچ کدام از آنها در خدمت کار نبودهاند، بلکه هر کدام به تنهایی اثر خوبی به حساب میآمدند. به هر حال خانم نظمی بسیار زحمت کشیدند و کارشان کاملاً در جهت اهداف نمایش پیش رفت.
چرا عنوان شاعرانه"خیال روی خطوط موازی" را برای نمایشتان انتخاب کردید؟
بیشتر از این که شاعرانه باشد، نمادین است. هیچ گاه در تقاطعها خطوط موازی به هم نمیرسند. خدا رحمتش کند حسین منزوی را. من از شعر او به عنوان این نمایش رسیدم(من و تو آن دو خطیم، آری موازیان به ناچاری که هر دو باورمان از آغاز به یکدیگر نرسیدن بود...) در نمایش من هم آدمها به هم نمیرسند؛ اگر چه بهار مدام در حال دمیدن است، امید را گم کردهاند و زندگیشان پر از خیال بازی است. حالا اگر خیلی دوست داریم از این وضعیت نجات پیدا کنیم، بیاییم کاری کنیم تا این خطوط به هم برسند. به نظرم طول زندگی هیچ ارزشی ندارد؛ ای کاش زندگیمان عرض وسیعی داشته باشد!