در حال بارگذاری ...
...

از آن جا که درونیات و کنکاش درونی و جنگ با خود محور درامِ شراره پورخراسانی است، در زمان اجرا با ارائه یک زبان خاص و کدهای عینی این درونیات قلیان زده بیرون ریخته می‌شود.

از آن جا که درونیات و کنکاش درونی و جنگ با خود محور درامِ شراره پورخراسانی است، در زمان اجرا با ارائه یک زبان خاص و کدهای عینی این درونیات قلیان زده بیرون ریخته می‌شود.

رضا آشفته:
یک زن روی تخت،‌ نور موضعی آبی و ملحفه‌های سفید! هذیان‌های او که در ارتباط با صدای یک مرد(بازجو) واگویه می‌شود. واگویه‌ای دردمندانه و زجرآلود. بازی با ملحفه و نگاه هراسان.
نمایش"زندگی من، یک من ساده" از آن جا بر پایه اکسپرسیون‌های لحظه‌ای همان زن تنها و هراسان شکل می‌گیرد و از تصاویر پراکنده پی به هویت او می‌بریم. "عشق" و"نفرت" دو سوی احساسات غلیط مثبت و منفی آدم‌ها به یکدیگر است. "عشق" مثبت و سازنده است و یک زندگی می‌تواند بر مبنای آن سر و سامان بگیرد و"نفرت" منفی و ویرانگر است و متقابلاً می‌تواند یک زندگی و ارتباط را از هم بپاشاند. این دو عامل، بن مایه حسی و مفهومی"زندگی من، یک من ساده" به قلم و اجرای شراره پورخراسانی شده‌اند. او وظیفه سختی را بر دوش خود نهاده و حالا تا چه حد در این مسیر موفق یا ناموفق بوده‌، نیاز به قضاوت تک تک تماشاگران دارد که در واکنش به رویدادهای صحنه چه کلماتی را بر کاغذ و با شفاهاً ابراز کنند.»
شراره پورخراسانی به عنوان یک نویسنده، کاملاً درون گرایانه عمل می‌کند، او احساسات درونی یک آدم را مقر بروز واکنش‌های بیرونی‌اش قرار می‌دهد. یک زن عاشق می‌شود. مرد بازیگر است و می‌تواند زن را هم به بازی بگیرد. در اصل مرد می‌تواند عشق زن را به بازی بگیرد. حیله و مکر سرآغاز یک رابطه دو سویه می‌شود. یکی صادقانه پا در رکاب زندگی می‌گذارد و دیگری با دروغ! این تضاد دو سویه جولانگاه یک رابطه از هم پاشیده خواهد بود. یک زن در بیمارستان بستری است، او دست به قتلی زده و در نهایت یک رابطه از هم پاشیده به وقوع پیوسته است. این زن مجرم است و تحت محاکمه و بازجویی و باید بتواند از خود دفاع کند. مطمئناً دلیل محکمه پسندی نخواهد داشت و در نهایت به عنوان یک مجرم قصاص خواهد شد. یعنی مرگ! یعنی نابودی محض! اگر هم باورهای آن جهانی بر آن زن غلبه کرده باشد ـ که در این متن و اجرا هیچ نمود عینی ندارد ـ باید از پس یک محکمه و تقاص دیگر نیز برآید.
از آن جا که درونیات و کنکاش درونی و جنگ با خود محور درامِ شراره پورخراسانی است، در زمان اجرا با ارائه یک زبان خاص و کدهای عینی این درونیات قلیان زده بیرون ریخته می‌شود. این زبانِ غیر معمول متکی بر پیش زمینه ذهنی است، یک زن قاتل است او در دادگاه درونی خود به دنبال دفاع از ماهیت عملکرد صادقانه خود است. هذیان گویی، پریشانی رفتار، واگویه‌های طولانی، نگاه‌های مات و بهت زده، نعره‌ها، جیغ‌ها و سکوت‌ها! هر تصویر یک کنش غیر معمول را به دنبال خواهد داشت. آن چه در این مسیر می‌توانست در قوام و بقای دراماتیک اثر مؤثر باشد، همانا ارجاع به صداهای بیرونی و واکنش نشان دادن به آن‌هاست. یک زن در بیمارستان به صدای بازجو واکنش‌ نشان می‌دهد. حالا در این بین تکنیک"فلاش بک" و ارائه یک تصویر از بازی مرد بازیگر و در اواسط نمایش لحظاتی رو در رو شدن با مرد بازیگر به عنوان دوست، نامزد، مرد و شوهر خانه و به فکر کشتن و عمل به آن ‌نمی‌تواند بیانگر لحظات اکسپرسیون خیلی دقیق باشد. "صدا" در این لحظات خود تصویرساز است و صدای زن و واکنش‌های عینی آن تمام این لحظات را تداعی خواهد کرد؛ یعنی صدا به طور اتوماتیک‌وار در ذهنِ تماشاگر تصاویر پراکنده ساخته و از به هم پیوستگی پازل مانند آن‌ها، یک نتیجه و برآیند قضاوتی شکل خواهد گرفت. این ذهنیت به اشتراک گذاشتن ذهنیت حاکم بر متن و اجراست و شراره پورخراسانی از"صدا" غافل مانده و به حضور یک بازیگر مرد تأکید داشته است. اصلاً حضور فیزیکی این مرد بسیاری از درونیات زن را زیر سؤال خواهد برد، اما حذف فیزیکی او باعث می‌شد که همه چیز در یک دایره بسته و کاملاً مبهم مورد کنکاش ذهنی قرار گیرد. قرار است که زن و تماشاگر یک حقیقت درونی را کنکاش کند.
تکاپوی بیرونی زن در به دست آوردن یک مرد، تحت عنوان عشق، دچار روند معکوس می‌شود. این نفرت باز هم با تنالیته‌های متفاوتی باید در بازی نمود می‌یافت تا هراس و وحشت زن در این لحظات از غلظت بارزتری برخوردار می‌شد. مطمئناً در یک دایره حسی و با رنگ مایه‌های حسی متفاوت، متناقض و متنوع همه چیز عینی و آشکار پیش روی تماشاگر قرار می‌گرفت. در صحنه عناصر حاکمیت دارند و گاهی سکوت در فضای خالی بیشترین نکات را متجلی خواهد ساخت که یک میزانسن با ترکیب بندی آدم‌های زیاد هم از پس آن برنخواهد آمد. باید این نکات را مدنظر داشت. اکسپرسیونیسم، بیانگر درونیات اغراق شده یک آدم در مواجهه با موقعیتی در هم ریخته است. عشق و نفرت وقتی در هم می‌آمیزند، آشوبی شکل می‌گیرد. همین نکته اگر در پاساژهای حسی فرانک ترابی رعایت می‌شد، بازی او از جاذبه بیشتری برخوردار می‌شد. او باید مدام اکسپرسیون‌های حسی‌اش را در دنبال کردن حس‌های متفاوت ابراز می‌کرد.
اگر هم اصرار شراره پورخراسانی در اجرا به حضور بازیگر مرد و استفاده از تکنیک فلاش بک و ارائه لحظات واقع‌گرا باشد، باز هم باید تمهیداتی برای این رویکرد می‌اندیشید تا در یک فضا و بافت همگن چنین خواسته‌ای تحقق می‌یافت.
در حال حاضر اجرا از ‌یکدستی در باز نمودن فضا و اتمسفر جاری در صحنه بازمانده است و جهش‌های حسی و تصویری آن منطق آغازین را در نیمه‌های اجرا از بین می‌برد؛ نوعی دو پارگی در نمود یافتن صحنه‌ها وجود دارد که هیچ منطقی هم برای تأکید بر وجود آن در روند اجرا دیده نمی‌شود.
شراره پورخراسانی نویسنده ـ کارگردانی است که هنوز مؤلفه‌های لازم و کافی را برای بروز احساسات و افکارش در دلِ یک ایده مطلوب پیدا نکرده است. در ابتدا‌ به یک ایده مطلوب اشاره کردم و در ادامه به این نکته پرداختم. این ایده هنوز با یک موقعیت منسجم ارائه نشده است. باید سماجتی در یافتن مؤلفه‌های اجرایی ایجاد شود و تا زمانی که هنرمند نتواند این جست‌وجو را به تکامل برساند، هر اثری که خلق کند، یک جایش می‌لنگد و البته کسی که در سیر تکاملی خودیافتگی بر ندانسته‌های درونی‌اش غلبه کند،‌ با ارائه مؤلفه‌های درست اجرایی و بهره‌مندی از خلاقیت و ایده‌های فراگیر ارتباط و تأثیر لازم بر مخاطبش را خواهد یافت.