در حال بارگذاری ...
خاطره بازی ابراهیم آبادی با ایران تئاتر

" حقه باز" اولین نمایش من در لاله زار بود

ایران تئاتر:ابراهیم آبادی در گفت‌وگویی دوستانه با  ایران تئاتر از مسائل نمایش در دوران گذشته و فعالیت‌های خود صحبت کرد. از نظر او اجرای نمایش در دوران گذشته سخت تر از اینروزهاست.

 ابراهیم آبادی از جمله بازیگران پیشکسوت تئاتر کشورمان است که در کنار تجربه‌های حرفه‌ای در زمینه‌ی تئاتر، در کشور چک اسلواکی نیز تحصیلات خود را در زمینه‌ی هنر تئاتر به پایان رسانده است. او که مدت‌ها به‌عنوان عکاس نشنال جئوگرافی فعالیت داشته، یکی از کلکسیونرهای عکس کشورمان نیز محسوب می‌شود. با ابراهیم آبادی که در زمینه‌ی هنر تئاتر، سینما و تلویزیون فعالیت‌های چشمگیری داشته است و مردم کشورمان نیز با چهره و هنر این هنرمند آشنا هستند گپی دوستانه داشتم که با رویکرد خاطره بازی شکل گرفت و این گفت‌وگو را در پی می‌خوانید.

 

 

جناب آبادی، چگونه با دنیای تئاتر آشنا شدید و چند سالتون بود که وارد دنیای تئاتر شدید؟

بگذارید از اینجا شروع کنم که پدر من آدم بسیار شوخی بود. اهل مطالعه بود و کتابخانه‌ی بزرگی داشت. پدرم عادت داشت که روزهای پنجشنبه و جمعه دست من و برادرم رو می‌گرفت و به سینما می‌برد.

 

این قصه مربوط به چه سالی می شه؟

سال 1322 یا 1323 که حدوداً ده یا دوازده‌ساله بودم. خلاصه این‌که بعد از بازگشت از سینما، برادرم رو گوشه‌ی اتاق می نشوندم و شروع می‌کردم به تعریف داستان همان فیلم، اون هم نه به همان اندازه‌ی اصلی بلکه دو برابر فیلمی که دیده بودم، قصه رو تعریف و بازی می‌کردم. طفلک برادرم به من نگاه می‌کرد و با ناباوری می‌گفت پس چرا من این‌ها رو ندیدم؟ و من می‌گفتم مثلاً تو داشتی ساندویچ می‌خوردی. خلاصه این‌که عشق من از حدود یازده‌سالگی نسبت به این هنر شکوفا شد. خیلی عاشق این هنر شدم که در بین مردم محبوب باشم. فراموش نمی‌کنم که وقتی داشتم کلاس ششم ابتدایی رو می‌خواندم شروع به نوشتن یک نمایشنامه به نام "رقابت و رسوایی" کردم.

 

اسمش هم خودتان انتخاب کردید؟

بله، اسم نمایشنامه رو هم خودم انتخاب کردم. خلاصه بعد از اتمام نمایشنامه به مدیر مدرسه مراجعه کردم و تقاضای اجرای آن نمایشنامه رو کردم ولی مدیر گفت که امکانش نیست چون "سن" نمایش نداریم و بالاخره با استفاده از نیمکت‌ها و میز پینگ‌پونگ در حیاط، یک سن نمایش درست کردیم. بچه‌های مدرسه از این نمایش خیلی خوششان آمد و به همراه معلمین و مدیران مدرسه شروع به تشویق کردن و قرار شد پنجشنبه‌ی دیگه ای هم نمایش رو اجرا کنیم که منتج به اجرای این نمایش در چهار هفته‌ی پیاپی شد. همین نمایش باعث شد که دامن‌گیر تئاتر بشوم. آرام‌آرام مغز من مشغول تئاتر شد و مرتب از پدرم تقاضا می‌کردم به تئاتر برویم و هر هفته تئاتر تماشا می‌کردیم.

 

استاد شما بیشتر به کدام تماشاخانه می‌رفتید؟

بیشتر به "جامعه‌ی باربد" می‌رفتیم.

 

به‌به، پس بیشتر با آثار نمایشی اسماعیل‌خان مهرتاش آشنایی داشتید.

بله خدا رحمتش کنه. اتفاقاً بعدها بازیگر ایشان شدم و خیلی هم من رو دوست داشت. بعد آرام‌آرام به تئاتر مرحوم تفکری آمدم. تئاتر شهرزاد و وقتی حدوداً هجده یا بیست‌ساله شده بودم با هنرستان هنرپیشگی که در لاله‌زار قرار داشت آشنا شدم و مشغول به تحصیل شدم. بعد، دانشکده‌ی هنرهای زیبا کلاس‌هایی با استادی استاد گرمسیری و چند نفر دیگر برگزار کرد و بعدها پروفسور داویدسون کوئیمی از امریکا به آنجا آمد و من به همراه بیژن مفید، محمدعلی جعفری و تعدادی دیگر در این کلاس‌ها شرکت داشتیم. بعد آرام‌آرام من شروع به تشکیل گروه کردم.

 

استاد شما به هنرستان هنرپیشگی اشاره کردید. اینجا زیرمجموعه‌ی تئاتر تهران بود. درسته؟

بله.

 

کلاسی هم که فرمودید به استادی مرحوم گرمسیری برگزار می‌شد در همان هنرستان هنرپیشگی برگزار می‌شد؟   

بله. آقای سارنگ هم بود.

 

اساتید آمریکایی هم در همین‌جا فعالیت داشتند؟

بله. اون ها بعدها آمدند. در اداره‌ی هنرهای زیبای کشور که بعد تبدیل به وزارت فرهنگ و هنر شد کلاسی برگزار شد که پروفسور داویدسون کوئیمی در آنجا تدریس می‌کرد و من دوره‌ی کلاس ایشان رو هم دیدم. البته این حرف مربوط به شصت سال قبل می شه.

 

به نظرم مربوط به سال‌های 29 یا 30 می شه؟

بله درسته.

 

دوست دارم بدونم نخستین تئاتری که خودتان تشریف بردید و تماشا کردید چه نمایش و کدام تماشاخانه بوده؟

نخستین تئاتری که خودم رفتم و بعد عاشقش شدم یک نمایشنامه‌ای به نام "درراه شیطان" بود که توسط یکی از بهترین نمایشنامه نویسان اون زمان به نام معزالدیوان فکری نوشته شده بود و با بازی عبدی، تهرانچی، بهارنژاد و . . . روی صحنه رفته بود و جالبه بدونید که بعدها من هم در همین نمایشنامه بازی کردم. من نقش "میرزا عندلیب" دستیار محضردار را بازی می‌کردم.

 

این نمایش رو که فرمودید بعدها بازی کردید در کدام تماشاخانه بازی کردید؟

حدود چهار یا پنج سال بعد، همین نمایش رو در تئاتر شهرزاد واقع در کوچه ملی بازی کردم.

 

روبروی تئاتر تفکری؟

بله. اتفاقاً نخستین تئاتری که خودم برای اجرا در لاله‌زار نوشتم و به خاطرش "تروپ تئاتر توسکا" رو تشکیل دادم و روی صحنه بردم در تئاتر تفکری بود. آن زمان در لاله‌زار سه گروه نمایشی وجود داشت. گروه تئاتر توسکا متعلق به من بود. گروه تئاتر اسکار متعلق به آقای بوتیمار بود و گروه تئاتر جعفری که متعلق به محمدعلی جعفری بود که باهم هم‌دوره بودیم و باهم فارغ‌التحصیل شدیم.

 

چه هنرمندانی عضو گروه توسکا بودند؟

گروه من عبارت بود از خسرو شکیبایی که حدوداً هجده سالش بود و من از کاخ جوانان او رو به گروه خودم آوردم.

 

مربوط به چه سالی می‌شد؟

اگر اشتباه نکنم حدود سال 1340 یا 1341 بود که از کاخ جوانان واقع در پشت شرکت نفت آوردم. آن زمان شاپور اسکندانی ریاست کاخ جوانان رو به عهده داشت.یکی دیگر از اعضای گروه من ایرج ناظریان بود که شاگرد آجیل‌فروشی "به هم" بود و وقتی وارد گروه توسکا شد حاجی صاحب مغازه فهمید، گفته بود تو مطرب شدی و او رو بیرون کرد. همین‌طور بهمنیار که او هم از اعضای گروه تئاتر توسکا بود. من این دوستانم رو جمع کردم و جایی رو هم اجاره کرده بودیم که هرماه نفری یک تومان دونگ اجاره می‌دادیم که البته هشت نفر بودیم و نزدیک به شش تا یک‌تومانی اجاره می‌دادیم.

 

دفترتان کجا بود؟

در خیابان فخرالدوله یک مسجد به همین نام هست که کنار آن، ساختمانی بود که مربوط به پرچم سازی و پرچم فروشی بود. در همین ساختمان، دفتر رو اجاره کرده بودیم. البته در آن زمان، پرچم فروشی نبود و مشاغل دیگری فعالیت داشتند. گروه ما گروه منسجم و خوبی بود.

 

استاد قدری به عقب برگردیم. اسم نخستین نمایشی که در لاله‌زار اجرا کردید رو نفرمودید.

نخستین نمایشی که نوشتم " حقه‌باز" نام داشت و دهم بهمن‌ماه سال 1336 در تئاتر تفکری روی صحنه رفت.

 

چند شب اجرا کردید؟

فکر می‌کنم پانزده یا بیست اجرا داشتیم.

 

گنجایش تئاتر تفکری چند تماشاگر بود؟

فکر می‌کنم برای چهارصد نفر تماشاگر گنجایش داشت.

 

استقبال چطور بود؟

مثلاً در روزهای پنجشنبه و جمعه اصلاً جا نداشتیم و روزهای معمولی پیش می‌آمد که دو ردیف یا سه ردیف خالی هم داشتیم.بنابراین در روزهای معمولی حدود سیصد نفر تماشاچی داشتید.بله. می‌آمدند. راحت دویست و پنجاه تماشاگر داشتیم. آن زمان تئاتر در تهران جون گرفته بود و ما هم پُرکار شده بودیم و با بچه‌ها نمایش‌های متعددی کار می‌کردیم. بعدها به تئاتر پارس رفتم و شروع به بازی کردم.

 

چند سال در تئاتر تفکری کارکردید تا به تئاتر پارس رفتید؟

چند سال به‌صورت مداوم نبود. در حقیقت تئاتر تفکری رو برای چند شب اجاره می‌کردیم. حدوداً برای هر شب 25 تومان یا 20 تومان اجاره می‌کردیم. ولی اگر صرفاً برای یک روز جمعه می‌خواستیم تماشاخانه رو اجاره کنیم مبلغ پنجاه تومان باید می‌پرداختیم. خلاصه یواش‌یواش گروهمان جان گرفت و فعالیت کردیم. بعدها تئاتر به ضربه خورد، البته نه‌فقط تئاتر من، چراکه آتراکسیون وارد تئاتر شد.

 

در دهه‌ی چهل؟

بله. فراموش نمی‌کنم که با ورود آتراکسیون بین پرده‌ی دوم و سوم یا سوم و چهارم یک رقص عربی بود یا خوانندگانی مثل مهوش و . . . اجرا می‌کردند که همین باعث کشته شدن تئاتر حرفه‌ای شد. مثلاً در تئاتر تهران من شاهد اجرای آثار نمایشی مثل "آندره توپاز"، "مونتسرا" و تئاترهای خیلی قوی بودم ولی متأسفانه وقتی آتراکسیون آمد تئاتر را کشت. اما چه شد که تئاتر مرد؟ اساساً باید به این‌طور مسائل دقت کرد. تصور کنید تماشاچیان تئاتر ما که آمده‌اند تئاتر ببینند، تا بعد از خروج از تماشاخانه فکر کنند جایش را به تماشاچی داد که باید تخمه می‌شکست و کف می‌زد و رقص تماشا می‌کرد. یعنی تماشاگران جابجا شدند و سرنوشت تئاتر دچار بحران شد.در همان زمان من از ایران به اروپا رفتم.

 

چه کشوری؟

من به کشور چک اُسلاواکی و شهر پراگ رفتم و حدود یک سال و نیم در آنجا زندگی کردم و زبان یاد گرفتم. البته خیلی زود زبانشان رو یاد گرفتم و علاقه‌ی خاصی به آموختنش داشتم. یادم می آبد که دفتری داشتم که با هر کس دوست می‌شدم هر چه می‌پرسیدم می‌نوشتم. البته یک سال اول تقریباً درجا زدم ولی زبان رو به‌خوبی یاد گرفتم . در آن زمان دولت ایران سه محصل از چک اسلاواکی می‌گرفت و سه محصل به این کشور اعزام می‌کرد که روابط فرهنگی پابرجا باشد. من جزو یکی از آن سه نفر شدم و در دانشکده فعالیت زیادی از خودم نشان دادم و دو سه تا نمایش خوب نوشتم و در چهار پنج نمایش خوب هم‌بازی کردم.

 

پس در پراگ هم در رشته‌ی تئاتر تحصیل کردید؟

بله. من فارغ‌التحصیل رشته‌ی کارگردانی و بازیگری از دانشگاه پراگ شدم. بعد از آن به مدت شش ماه در کلاس‌های عکاسی شرکت کردم و دوره‌ی عکاسی را دیدم و منتج به این شد که مدت‌ها برای نشنال جئوگرافی به‌عنوان عکاس کار می‌کردم و درحال حاضر می‌توانم مدعی باشم که یکی از بزرگ‌ترین کلکسیونرهای عکاسی ایران هستم. در همان زمان به مدت شش ماه دوره‌ی گریم دیدم. در اروپا من جوایز زیادی دریافت کردم مثل جایزه‌ی بازیگری نمایش "دوازده صندلی سیاه" که موجب به دست آوردن جایگاه مناسبی به‌عنوان یک خارجی برایم شد که در تئاتر "ناکلادونو" اجرا شد و روزنامه‌ی "رودوپراوا" نوشت که ابراهیم‌آبادی چکی است که در تهران بزرگ‌شده و متعاقباً سفیر ایران به این جمله واکنش نشان داد و اعتراض کرد که ابراهیم آبادی یک ایرانی است و من نیز هم افتخار می‌کردم که یک ایرانی هستم.

 

در زمینه‌ی گریم هم فعالیت حرفه‌ای داشتید؟

بله. من در چندین فیلم به‌عنوان گریمور حضور داشتم که از آن میان می تونم به فیلم‌های سینمایی "مادمازل من شوهر می خوام"، "پرپاخواسته"، "یادگار" و . . . اشاره کنم که به‌عنوان گریمور حضور داشتم. بعد از بازگشتم به ایران در وزارت فرهنگ و هنر استخدام شدم و نخستین محل خدمت من ارومیه بود که به‌عنوان کارشناس تئاتر آذربایجان غربی" به مدت نه سال فعالیت داشتم. اتفاقاً در آنجا هم‌گروه نمایشی بزرگی رو تشکیل دادم و نمایشنامه‌های خوبی رو روی صحنه بردم که از آن میان می تونم به نمایش‌های "مونسرا"، "بازرس"، "دشمن مردم"، "حشره‌ها" و . . . اشاره‌کنم. همین‌طور چند نمایشنامه از خودم هم‌روی صحنه بردم مثل نمایش‌های "محاکمه‌ی تختخواب"، "گیج" و . . . که آرام‌آرام استان هم جان گرفت.

 

در ارومیه روند فعالیت تئاتر برای شما به چه شکل رقم خورد؟

دکتر مرتضی زاده رئیس پزشک قانونی ارومیه بود. من دو نمایشنامه‌ی "خواستگاری" و "خودکشی" از آنتوان چخوف رو روی صحنه برده بودم و ایشان برای تماشای نمایش آمد. دکتر مرتضی زاده تا حدی از تماشای نمایش خوشش آمده بود که در پشت‌صحنه نمایش به من گفت آقای آبادی از من چه‌کاری برمی‌آید که برای تئاتر انجام بدم. این در حالی بود که ما ساختمانی را اجاره کرده بودیم که در طبقه‌ی پایین آن، کلاس‌های مرکز آموزش تئاتر برگزار می‌شد و در طبقه‌ی بالای آن نیز مرکز آموزش موسیقی قرار داشت. به همین جهت وقتی دیدم دکتر مرتضی زاده این پیشنهاد رو مطرح کرد از او خواهش کردم که مکانی رو برای اجرای نمایش در اختیار ما بگذارد. ایشان در پاسخ گفت که حیاط من به درد شما می‌خورد؟ من هم پذیرفتم و سه روز بعد به تهران آمدم و به آقای روحانی، معاون آقای پهلبد مراجعه کردم و طرح مسئله کردم. متعاقباً آقای پهلبد من رو به دفترش احضار کرد و موافقت کرد که یک کارشناس به ارومیه اعزام کند تا مکان پیشنهاد شده توسط دکتر مرتضی زاده رو ببیند. بعد از بازدید کارشناس از محل، موافقت آقای پهلبد جلب شد که تماشاخانه درست بشود. بعد از نقشه‌برداری و امور اولیه، تماشاخانه با ظرفیت 250 نفر ساخته شد و به نام "تالار فرهنگ" ارومیه معرفی شد.

 

ساخت تالار فرهنگ ارومیه مربوط به چه سالی می‌شد؟   

مربوط به سال 1349 می شه که این تالار ساخته شد. اما من همچنان برای بهبود این تالار فعالیت کردم. از آمپلی فایر گرفته تا صندلی و تمام امکانات به روز آن زمان و دست‌آخر با مبلغ 250 هزار تومان ساخته شد و هر شب هم مورد استقبال تماشاگران قرار می‌گرفت.

بعد از مدتی مدیرکل وقت ارومیه پیشنهاد کرد که در تالار فرهنگ هر شب تئاتر اجرا نشود و مثلاً ده شب تئاتر اجرا شود و پنج شب نیز به اجرای موسیقی اختصاص پیدا کند ولی تئاتر را به آتراکسیون نزدیک نکردم. به هر جهت برنامه‌ی این تالار به این شکل طراحی شد که پنج شب موسیقی اجرا می‌شد و پانزده شب هم تئاتر و حدود ده شب هم استراحت می‌کردیم و تالار تعطیل بود.

من نه سال در ارومیه زندگی کردم و دو فرزند من نیز در ارومیه به دنیا آمدند. بعد از مدتی ابلاغ دادند و به‌عنوان کارشناس تئاتر شهر گرگان معرفی شدم و منتج به این شد که کلنگ ساخت تالار فخرالدین اسعد گرگانی را زدم.

دوست دارم به نکته اشاره‌کنم که برای بسیاری از جوانان می‌تواند درس ادب باشد. من ساعت ده صبح پدرم را دفن کردم، و بعدازظهر روی صحنه‌ی تئاتر بودم. ساعت دو و نیم بعدازظهر مادرم را دفن کردم، و ساعت هشت و نیم شب روی صحنه‌ی تئاتر بودم.

 

  در گرگان چه نمایش‌هایی رو روی صحنه بردید؟

من یک سال در گرگان بودم و دو سه نمایش اجرا کردیم. همین‌طور نمایشنامه‌ای به نام "بندآب" با نویسندگی آقایی به نام نامور رو در جشنواره تئاتر که با دبیری محمدعلی جعفری برگزار می‌شد اجرا کردیم و در کرمان هم اجرا شد و به‌عنوان بهترین نمایش انتخاب شد. در کرمان با شهردار و استاندار کرمان صحبت کردم و هزینه‌ی اسکان و خوردوخوراک رو به عهده گرفتند.

 

بعد از گرگان به چه شهری منتقل شدید؟

بعد از مدتی به‌عنوان کارشناس تئاتر تبریز معرفی شدم. در تبریز نمایشی به نام "لعبتکان" آماده کردیم که نوشته‌ی آقای شکوری بود و با این نمایش به تهران آمدیم و در تهران نیز به‌عنوان بهترین نمایش انتخاب شد.

 

جناب آبادی خیلی سریع به زمان اکنون نزدیک شدید. اجازه بدید برگردیم به گذشته. می‌خواهم بدونم نخستین نمایشی که به‌عنوان بازیگر در آن حضور داشتید چه نمایشی و در کدام تماشاخانه بود؟

در تئاتر شهرزاد و در نمایش "گوژپشت نوتردام" نوشته‌ی ویکتور ماری هوگو با کارگردانی "زانیچکا".

 

ایشان ایرانی نبودند؟

چرا اتفاقاً ایرانی بود که البته به رحمت خدا رفته.

 

پس از هم‌وطنان ارامنه‌ی ما بودند؟

خیر. مسلمان بود . بزرگانی همچون داریوش اسدزاده که سنشان قد می‌دهد زانیچکا رو می‌شناسند.

 

در این نمایش چه نقشی رو بازی کردید؟

نقش گوژپشت رو بازی می‌کردم.

 

همبازی‌هایتان چه هنرمندانی بودند؟

حسن تهرانچی، بهارنژاد، کاشانی و زانیچ که به خاطرم مانده‌اند.

 

با چه نمایشی ادامه دادید؟

نمایش "در راه شیطان" رو در تئاتر شهرزاد روی صحنه بردیم و من نقش "میرزا عندلیب" رو بازی کردم که منشی دفتردار بود و با لهجه‌ی عربی هم حرف می‌زدم و اتفاقاً خیلی مورد استقبال هم قرار گرفت.

 

مدیریت تئاتر شهرزاد با چه کسی بود؟

درزمانی که ما کار می‌کردیم آقای میرمیران مدیریت تئاتر شهرزاد را به عهده داشت.

 

بعد از تماشاخانه‌ی شهرزاد به کدام تماشاخانه رفتید؟

بعداً تئاتر "تابان" درست شد و آقای صادق پور که به نام صادق کفاش مشهور بود مدیریت این تماشاخانه رو به عهده گرفت. ایشان آدم با دیسیپلین و منظمی بود. من از ایشان خاطرات زیادی دارم.

 

لطفاً یکی از خاطراتی که از ایشان دارید رو تعریف کنید.

به خاطر دارم وقتی نمایش "نادرشاه" رو روی صحنه بردیم آقای صادق پور نقش نادرشاه رو بازی می‌کرد. من هم نقش یکی از وزرا رو بازی می‌کردم و پسر صادق پور هم نقش میرزاقلی رو بازی می‌کرد و من با او به جنگ هندوستان می‌رفتم. یکی از شب‌های اجرا ناگهان برق تماشاخانه رفت. ما دو چراغ زنبوری در طرفین صحنه قرار داده بودیم که روشنایی سالن رو تامین کنند اما نور آن‌ها کم شده بود. در لحظه‌ی عظیمت ما به هندوستان صادق پور خطاب به من گفت که قبل از این‌که به فتح هندوستان بروید دوتا تلمبه به این چراغ زنبوری‌ها بزنید و بعد بروید و ما هم این کار رو انجام دادیم. یک روز دیگر دوستی به من مراجعه کرد که قصد دارد در تئاتر مشغول به کار بشود و من هم به آقای صادق پور منتقل کردم. ایشان هم استقبال کرد و پذیرفت. در آن زمان آفیش بروشور وجود نداشت و قبل از آغاز نمایش یک نفر می‌رفت جلوی سن و هنرمندان رو به همراه نقش هاشون برای تماشاگران معرفی می‌کرد. این دوست من برای همین کار درنظر گرفته شد. این بنده‌ی خدا پرده را کنار زد ولی صدایی نشنیدیم، قدری صبر کردیم ولی صدایش نمی‌آمد. کمی بعد متوجه شدیم که جا سوفلوری را ندیده و صاف افتاده داخل جاسوفلوری.   

 

چه مدت در تئاتر تابان مشغول به فعالیت بودید؟

من حدود دو سال و نیم تا سه سال در تئاتر تابان فعالیت کردم و بعد از آن به اروپا رفتم.

 

از هنرمندانی که در تئاتر تابان با شما فعالیت داشتند کسی رو به خاطر دارید؟

بله، ایرج دوستدار، آقای زندی که سیاه‌بازی می‌کرد و از او بسیار آموختم. او مردی بسیار نیک بود. بعد همین آقای زندی در فیلم سینمایی "مدرسه‌ی مادربزرگ‌ها" که من هم ایفای نقش داشتم بازی می‌کرد و این تقدیر است.

 

استاد ، من پرسشی در مورد تئاتر تهران به‌عنوان یکی از شاخص‌ترین تماشاخانه‌های تهران قدیم دارم. شما به‌عنوان مخاطبی که تئاتر را می‌شناخته تا چه حد به نمایش‌های این تماشاخانه علاقه داشتید و نمایش تماشا کردید؟

درتئاتر تهران، نمایش‌های "محاکمه‌ی ماری دوگان" یا "آندره توپاز" و نمایش‌های بزرگی اجرا شد. هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که آقای سارنگ نقش دادستان را بازی می‌کرد. ایشان به مدت بیست‌وپنج دقیقه یک‌روند به‌عنوان دادستان نقش بازی می‌کرد و از صحنه پایین می‌آمد و در بین تماشاگران نقش بازی می‌کرد و در تمام این مدت حتی یک تپق نزد.

 

وضعیت نمایشنامه‌های مکتوب در زمان شما چطور بود؟

ممنون به خاطر پرسش زیبا تون. به نظر من هر چیزی که با فشار و عذاب به دست آدم بیاید قدرش را می‌دانیم و بالعکس چیزی که مُفت به دست به یاد قدرش دانسته نمی‌شود. وقتی من میرم پشت‌صحنه و می‌بینم نمایشنامه‌ای که به بازیگرم دادم زیر میز افتاده نباید ناراحت بشوم، چراکه او گناهی ندارد چون وقتی با پنج هزار تومان زیراکس می‌شود و در دسترس قرار می‌گیرد همین می‌شود. شاید شما باور نکنید که ما کاربن می‌گذاشتیم و کپی می‌نوشتیم. به خاطر دارم یک‌شب نمایشنامه‌ی "حقه‌باز" را تا دیروقت نوشتم ولی خسته شدم. به همین جهت به پدرم گفتم که می‌خواهم خواهشی کنم و می‌خواهم مبلغ دو تومان به من بدهی که به مدت یک هفته ماشین‌تحریر اجاره کنم و نمایشنامه‌ام را تایپ کنم. یادم می‌آید که شخصی به نام اربابی در میدان ژاله "شهدای فعلی" دفتری داشت که در آن، کار با ماشین‌تحریر رو آموزش می‌داد. من هم در این کلاس شرکت کرده بودم و یاد گرفته بودم. دو تومان رو از پدرم گرفتم و به آقای اربابی مراجعه کردم ولی ایشان گفت برای اجاره‌ی یک هفته ماشین‌تحریر سه تومان نیاز است. شاید باور نکنید که من گریه کردم و خواهش کردم که با همان مبلغ دو تومان اجازه دهد که ماشین‌تحریر رو اجاره کنم. وقتی گریه‌ی من رو دید گفت بردار برو و به پول هم نیازی نیست. وقتی ماشین‌تحریر رو برداشتم متوجه وزن زیاد آن شدم و دیدم نمی تونم به منزل ببرم. آقای اربابی که این صحنه را دید گفت که اگر صبح‌ها بیکاری این کلید مغازه رو بگیر و صبح‌ها بیا و در مغازه کار تایپ رو انجام بده. من هرروز صبح می‌رفتم و نمایشنامه رو تایپ می‌کردم و اتفاقاً نمونه‌ی آن رو هنوز دارم. به خاطر دارم که لاک غلط‌گیر هم نبود و برگه‌هایی که غلط تایپ می‌شدند رو با تیغ پاک می‌کردیم و غلط رو تصحیح می‌کردیم.

 

زمانی که خودتان بازیگر شدید وضعیت نمایشنامه‌ی چاپی چطور بود؟ آیا مثل روزگار ما برای فروش به چاپ می‌رسید و در دسترس بود؟

خیر. مگر این‌که در مجله‌هایی مثل توفیق که بخش‌هایی به چاپ می‌رسید.

 

کتاب‌های مربوط به تئاتر چطور؟ منابع تئاتری رو چطور تهیه می‌کردید؟

فقط یک کتاب" چگونه کارگردانی کنیم " نوشته‌ی دکتر مهدی فروغ بود و یک کتاب هم نوشته‌ی عبدالحسین نوشین بود و به غیر از این دو کتاب منبع دیگری وجود نداشت. پدر من با مرحوم سارنگ هم دوست بود و خیلی ها پدرم رو می‌شناختند. ایشان هر هزینه‌ای که مربوط به هنر و کتاب بود متحمل می‌شد و باجان و دل می‌پذیرفت. به خاطر دارم روزی که از او برای خرید کتاب دکتر مهدی فروغ پول خواستم اسم کتاب رو پرسید. هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم فردای آن روز رو که پدرم از درآمد و مثل همیشه عادت داشت برای به شوق آوردن ما هدیه‌ای رو که خریداری کرده بود رو روی سرش می‌گذاشت و وارد می‌شد و کتاب دکتر فروغ رو هم لای روزنامه پیچیده بود و برای من آورد. شاید باور نکنید که از شوق کتاب تا صبح نخوابیدم.

 

جناب آبادی در آن زمان با توجه به این‌که کتاب نمایشنامه وجود نداشت و کتاب مربوط به تئاتر هم کم بود چه کتاب‌هایی رو جایگزین می‌کردید؟

بگذارید ازاینجا شروع کنم که نخستین کتابی که در آن زمان مطالعه کردم چهار جلد کتاب "تاریخ ایران باستان" نوشته‌ی پیرنیا بود. بعد تاریخ زندگی حاج میرزا آقاسی رو مطالعه کردم و سپس زندگینامه‌ی "نرون" رو مطالعه کردم. البته رمان هم مطالعه کردم ولی کمتر.

 

این علاقه‌مندی به تاریخ بین تمام بازیگران آن زمان رایج بود؟

خیر. برخی از دوستانم به کتاب‌های عاشقانه علاقه داشتند و برخی هم به داستان‌های پلیسی جنایی علاقه داشتند. شاید قدیمی‌ها به خاطر داشته باشند، چند مرکز کتاب‌فروشی در آن زمان وجود داشت. یکی کتاب‌فروشی آقای شیرازی بود که شبی یک قران کتاب اجاره می‌داد.

 

این کتاب‌فروشی کجا قرار داشت؟

سه‌راه ژاله در نزدیکی مجلس. اتفاقاً من هم از همین کتاب‌فروشی کتاب اجاره می‌کردم و کتاب‌هایی مثل "انقلاب عثمانی" یا "زندگی گالیله" رو از این طریق مطالعه کردم.

 

آقای آبادی، در زمان ما راسته‌ی کتاب‌فروشی در خیابان انقلاب مقابل دانشگاه تهران قرار دارد. در آن زمان راسته‌ی کتاب‌فروشی کجا بود؟

یکی دو تا کتاب‌فروشی در خیابان مخبرالدوله بود که یکی از آن‌ها کتاب‌فروشی "ابن‌سینا" بود. بعد کتاب‌فروشی "امیرکبیر" آنجا تأسیس شد که آقای سهیلی مدیر آنجا بود و مرد بسیار شریفی بود و اهل‌قلم و شعر هم بود. به خاطر دارم اگر برای اجاره‌ی کتاب پول کم می‌آوردم با خوش‌رویی با من همراهی می‌کرد. دوست دارم جوانان بدانند که من پولم رو خرج سیگار و دود و این‌طور چیزها نمی‌کردم ولی برای کتاب و فرهنگ بسیار هزینه کردم. یادم می‌آید که یکی دو کتاب‌فروشی هم در بازار تهران، و در خیابان ناصرخسرو هم چند کتاب‌فروشی بود.

 

جناب آبادی برگردیم به تئاتر پارس. شما در چه سالی در این تماشاخانه فعالیت کردید؟

من در دو نمایش که در تئاتر پارس اجرا شد بازی کردم که یکی از آن‌ها رو به خاطر دارم. نمایشی به نام "سبیل" با کارگردانی صمد صباحی بود.

به نظرم مربوط به دهه‌ی سی می‌شد، درسته؟

بله. صمد صباحی تصمیم گرفت که پیسی به نام "ناموس" اثر آلکساندر شیروان زاده رو در تئاتر پارس روی صحنه بیاورد که اتفاقاً بعدها هم در تالار شیر و خورشید تبریز که بعدها تخریب شد نیز بازی کردم. متأسفانه نمایش "ناموس" پس از بیست روز تمرین به دلیل این‌که شوهر خانمی که نقش اول نمایش رو بازی می‌کرد به ایشان اجازه‌ی بازی نداد کنسل شد.

 

نظرتان در مورد تئاتر پارس چیست؟

تئاتر پارس یکی از اساسی‌ترین تئاترهای ایران بود و هنرمندان بزرگی مثل مهین دیهیم در این تماشاخانه کار می‌کرد. شاید شما باورتان نشود که وقتی من در هنرستان هنرپیشگی درس می‌خواندم هر روزساعت پنج و نیم، شش بعد از ظهر خودم رو به تئاتر پارس می‌رساندم و یک شاخه گل قرمز می‌خریدم و وقتی خانم دیهیم وارد تماشاخانه می‌شد به او تقدیم می‌کردم. یک روز که به ایشان سلام کردم با عصبانیت پرسید چه‌کار داری؟ گفتم خانم دیهیم شما بهترین بازیگر هستید . وقتی متوجه صداقت و سلامت فکر من شد من رو با خودش به سر تمرین نمایشی برد که یادم هست محمدعلی جعفری کارگردان آن بود و شهلا هم بازیگر آن بود. ایشان من رو نشوند ردیف اول و تمرین نمایش رو تماشا کردم.

پس از انقلاب برای بازی در سریال "خانه‌ی دوست" که در شمیران فیلم‌برداری می‌شد دعوت به کار شدم. من نقش آشپز رو بازی می‌کردم و نقش یکی از سالمندان رو خانم دیهیم بازی کرد و بیست دقیقه در آشپزخانه بازی داشتیم و دو صفحه و نیم مونولوگ بین من و ایشان. وقتی کار تمام شد خانم دیهیم گفت که تو به نظر من خیلی آشنا هستی. گفتم خانم دیهیم من همان نوجوان هستم که برای شما گل می‌آوردم و ایشان بسیار خوشحال شد.

 

تئاتر پارس در آن زمان چند تماشاگر ظرفیت داشت، سن نمایش و امکانات فنی این تماشاخانه چطور بود؟

سن نمایش کاملاً استاندارد بود و حدود ده پانزده متر عمق صحنه داشت تا امکان اجرای نمایش‌های مختلف در آن وجود داشته باشد و به‌راحتی چهارصد تماشاگر ظرفیت چهارصد تماشاگر رو داشت. گیشه هم در همین‌جایی قرار داشت که هنوز هم هست و دو تا پله می‌خورد به بالا که به تماشاخانه راه پیدا کنیم. انتهای سالن انتظار هم یک بوفه قرار داشت که تماشاگران در آنتراک نمایش درصورت نیاز به خوردنی و شربت و نوشابه امکان تهیه داشته باشند.

 

آقای آبادی در پاساژ پارس چه مشاغلی وجود داشت؟

یک آبمیوه فروشی وجود داشت و در کنار آن‌یک ساعت‌فروشی قرار داشت. آن زمان، لاله‌زار مثل الان مرکز سیم و کابل فروشی نبود. لاله زار شیک‌ترین خیابان تهران بود. مثلاً کافه قنادی معیلی سر لاله زار بود که پاتوق هنرمندان بود.

 

گفت‌وگو از پیمان شیخی ​

 




نظرات کاربران