در نمایش"چاه" میزانسنها با موقعیت پرسوناژها و مضامین مورد نظر نمایش تناسب دارند.استفاده از هر دو نوع نور"موضعی" و"رها" با توجه به متن انجام شده است. صحنهای که پرسوناژهای"زن" و"مرد" هر کدام به نوبت و زیر نور موضعی برون فکنی میکنند و شیوه نوردهی هم نوبتی شده، زیباست و تناقض و تنافر این دو پرسوناژ را نسبت به هم، به گونهای معنادارتر نشان میدهد.
در نمایش"چاه" میزانسنها با موقعیت پرسوناژها و مضامین مورد نظر نمایش تناسب دارند.استفاده از هر دو نوع نور"موضعی" و"رها" با توجه به متن انجام شده است. صحنهای که پرسوناژهای"زن" و"مرد" هر کدام به نوبت و زیر نور موضعی برون فکنی میکنند و شیوه نوردهی هم نوبتی شده، زیباست و تناقض و تنافر این دو پرسوناژ را نسبت به هم، به گونهای معنادارتر نشان میدهد.
حسن پارسایی:
تنظیم رمان برای نمایش کاری بس دشوار است؛ زیرا کثرت موضوع، موقعیت و پرسوناژ، جامعیتی نامحدودتر دارد و تلخیص و تنظیم همه آنها بی آن که به بن مایههای موضوعی و شاکله روایی اثر خدشهای وارد شود، کار هر نویسنده و کارگردانی نیست. نمایش"چاه" که توسط کارگردان نمایش یعنی کتایون حسینزاده براساس رمان"جای خالی سلوچ" اثر محمود دولتآبادی برای اجرا آدابته شده، در زمره این نمایشهاست.
نمایش"چاه" اجرایی"داستان محور" دارد و عمدتاً به وضعیت مرد سالارانه روستا نظر دارد و مرد یعنی"شوهر" را"سایه سر" زن و فرزندان به حساب میآورد. گرچه همه چیز به محیط روستا برمیگردد و رمان و نمایش هر دو روستایی محسوب میشوند، اما پرداختن به چنین موضوعاتی علاوه بر ویژگیهای جامعه شناختی و آسیب شناسی جامعه روستایی، برای تماشاگران شهری هم حامل نوعی قیاس ذهنی اجتماعی و سیاسی است.
داستان نمایش"چاه" به کارگردانی کتایون حسینزاده بسیار شبیه داستان"اولیس" (اودیسه) است. اولیس زن و فرزندش را ترک میکند و با دیگران راهی جنگ"تروا" میشود. در غیاب او دیگران به همسرش"پنه لوپ" و فرزندش سخت میگیرند و خواستگاران زیادی خانه را اشغال میکنند. این در حالی است که امکان دارد خانوادهاش از هم بپاشد. اولیس در آخرین لحظات باز میگردد و در یک مبارزه، آن چه را که در معرض از دست دادنش بوده، دوباره به دست میآورد.
در داستان نمایش"چاه" هم"سلوچ" زن و چند فرزند و روستایش را ترک میکند و برای کار در معدن راهی مکانی دور میشود. او در پایان ـ درست موقعی که خانوادهاش از دیگران آسیب فراوان دیدهاند ـ با بدنی مجروح و خسته به کاشانهاش برمیگردد. سفر این اولیس ایرانی فرصتی بوده که نویسنده آن یعنی محمود دولتآبادی به خودش داده تا بتواند به موقعیتها، پرسوناژها و موضوعات زیادی شکل و موجودیت ببخشد و چون او نویسندهای کثرتگراست و ذهنیتی"کلاننگر" دارد، لذا حتی وقتی اثرش برای نمایش تنظیم میشود، باز همان ساختار و تعریف"رمان" را حفظ میکند.
معمولاً داستانی که برای نمایش تنظیم میشود و یا اساساً خود داستان هر نمایشی، تعداد موقعیتهایش چندان زیاد نیست؛ مگر آن که نمایش طولانیتر از حد معمول باشد. چه بسا نمایشهایی که فقط به یک موقعیت میپردازند تا فرصت بیشتری برای"درون کاوی" و استفاده از"زبان نشانهمند و معنادار نمایش" برای نویسنده و کارگردان فراهم گردد. وقتی داستانی طولانی بر مبنای یک رمان برای نمایش تنظیم میشود، هوشمندی مضاعفی را طلب میکند، حتی با توجه به آن که ساختار کلی اثر همچنان"رمان گونه" بماند، باز نویسنده باید در مورد دیالوگها، موقعیتها و مخصوصاً روی چگونگی اجرای اثر عمیقاً بیندیشد و در ذهنش به کمک"الگو آفرینی" و قاب بندیِ صحنهها برای تئاتر، وجوه عینی و ابژه متن روایی را تقویت و شکل دهی کند و این به"دراماتورژیِ" همه جانبهای نیاز دارد.
در نمایش"چاه"، کتایون حسینزاده ـ در مقام تنظیم کننده متن ـ موفق شده با حفظ نسبی خط کلی درونمایه رمانِ"جای خالی سلوچ"، عوامل و عناصر مهم و گزینهایِ آن را در یک نمایش زمان بندی شده ارائه دهد. او خودش کارگردان نمایش است و این به دراماتیزه شدن متن کمک فراوانی کرده و عملاً در اجرا عناصر و تعاریف نمایشنامه هم به عنوان یک ما به ازای خلاقانه به شکل موازی و هم ارز با متن اصلی خود را نشان میدهند و همه اینها حاصل دو ترفند هنری و هوشمندانه است:
اول این که کتایون حسینزاده صحنه را به دو قسمت تقسیم نموده است. بخش عقب صحنه در حقیقت کاربریِ پشت صحنه پیدا کرده و در برابر چشم تماشاگر است و این سبب شده که مخاطب، تغییر لباس، وضعیت و در نتیجه"عوض شدن پرسوناژها" را به چشم ببیند. این ترفند به عنوان یک واقعیت عینی با ایجاد نوعی"فاصله گذاری" با متن اصلی، "رمان گونگی" متن را در ذهن مخاطب به حاشیه میراند و همواره به او یادآوری مینماید که آن چه میبیند، نمایش است نه روایت صِرف رمان.
دوم آن که استفاده از"زبان نشانهای تئاتر" که یکی از مهمترین ویژگیهای این نمایش محسوب میشود، به شکل دیگری آن را از"رمان گونگی" دور و به آن یک مقبولیت نسبیِ نمایشی و دراماتیک بخشید است. کتایون حسینزاده این موضوع را با استفاده سنجیده از صحنهافزارها، مخصوصاً پارچه، نور و لباس محقق کرده است. در این خصوص میتوان به پارچهای که زیر نور برای نشان دادن آب به کار گرفته میشود و یا پارچه سفیدی که دو سر آن گره خورده و برای القای"مردهای در کفن" از آن استفاده میشود و نیز برگرداندن چادر توسط زنِ محوریِ نمایش(مهرگان)، هنگامی که لحن و موضوع واگویههایش تغییر میکند، اشاره نمود.
میزانسنهای صحنهها متناسب با کثرت موضوعات و حالات عاطفی بسیار پرتحرک و کنشمند هستند. یکی از ویژگیهای ماندگار نمایش"چاه" آن است که تماشاگران با آن که میبینند بازیگران در عمق صحنه و عیناً جلو چشم آنها تغییر لباس میدهند و به شکلی دیگر یا به هیأت پرسوناژ دیگری به جلو صحنه میآیند، اما باز با پرسوناژها هم ذات پنداری میکند. چرا؟ چون دراماتورژی نمایش برجستهتر و در نتیجه واقعی به نظر میرسد و بلافاصله بر"مجازی بودنِ" وقایع و آدمها برتری مییابد و ذهن تماشاگر را از آنِ خود میکند. سیر و جلوه این دراماتورژی تدریجی است و این با وجه روایی حوادث داستان نمایش همخوانی دارد.
در نمایش"چاه" به کارگردانی کتایون حسین زاده، میزانسنها با موقعیت پرسوناژها و مضامین مورد نظر نمایش تناسب دارند.
استفاده از هر دو نوع نور"موضعی" و"رها" با توجه به متن انجام شده است. صحنهای که پرسوناژهای"زن" و"مرد" هر کدام به نوبت و زیر نور موضعی برون فکنی میکنند و شیوه نوردهی هم نوبتی شده، زیباست و تناقض و تنافر این دو پرسوناژ را نسبت به هم، به گونهای معنادارتر نشان میدهد.
بازیگران، پریزاد سیف و کرامت رودساز هر دو بازیهای درخشانی را به نمایش میگذارند. آنها پرسوناژهای محوری متن را به نمایشیترین شکل ممکن به مخاطب مینمایاند. کرامت رودساز به تنهایی نقش 14 پرسوناژ را با مهارت، توانایی و زیبایی قابل تحسین اجرا میکند، ضمن آن که باید یادآور شد که ایفای این همه نقش توسط یک بازیگر از لحاظ کارگردانی و اجرای متن نیز آکنده از هوشمندی است؛ چون همین هم به نمایشیتر شدن و در نتیجه به فاصله گرفتن بیشتر از"رمان گونگی" متن کمک کرده است.
موسیقی نمایش که توسط حسین مجیدیان تدارک دیده شده و توسط خود او اجرا میشود، متناسب و همخوان با حوادث و مضمون نمایش است. این موسیقی ایرانی (که به طور زنده اجرا میشود) وجوه عاطفی اثر را تعمیق بخشیده است.
اما نکتهای را نباید فراموش کرد و آن هم این است که نمایش"چاه" تا حدی هم خسته کننده است و علتش به پس زمینه رمان گونگی متن و کثرت حوادث تلخ آن برمیگردد. معمولاً آن دسته از متون نمایشی که براساس حوادث متعدد شکل میگیرند و همگیِ رویدادها در یک چرخه عاطفی و ذهنی یکسان و همگون سیر میکنند، تا اندازهای ملالآور میشوند؛ زیرا به جز لحظات پایانی و غایتمند آنها، هیچ فراز و فرود تنشزایی براساس تناقض در سنخیت و نوع حوادث، ایجاد نمیشود و این برای خوانندگان یک رمان که با ذهن(چشم درون) اثر را میخوانند، نه تنها ملالآور نیست، بلکه"درون گشت ذهنی" را برای آنان دلپذیر میسازد؛ اما در تئاتر تماشاگر همه چیز را به شکل بیرونی میبیند و مدتی طولانی شاهد یک سری حوادث ناگوار است که حادثه متفاوت و کوتاه پایان نمایش برای جبران وجوه عاطفی و ذهنی این حوادث متعدد که یک ساعت و نیم طول کشیدهاند، کفایت نمیکند. مضافاً این که این تعداد حوادث، خودِ حادثه پایانی را هم زیر سؤال میبرد و مایه سردرگمی و خستگی تماشاگر میشود.
در نمایش"چاه" این ملالآوری به دلیل شاکله زیبا و موفقیتآمیز اجرا، به طور نسبی کاهش یافته، اما هرگز از بین نرفته؛ چون درونمایه نمایش بیشتر مناسب همان قالب"رمان" است. با وجود این نمایش"چاه" به کارگردانی کتایون حسینزاده به دلیل آموزههای نو، ابتکاری و دراماتیکاش به لحاظ کارگردانی و بازیگری دارای عناصر قابل تأملی است.