یدالله آقاعباسی: نمایشنامهنویسی برای دلالان خارجی
نمایشنامهنویس در خلا نمینویسد. نمایشنامهنویسی یک فرایند ذهنی است. خیلی باید نابغه باشی که خودت را جای تماشاگر بگذاری و این کار از همه برنمیآید. اجرای یک نمایشنامه میتواند تجربههای بعدی را هم به مسیر درستی هدایت کند. ضمن این که شوق نوشتن نیز برمیانگیزد.
این تقسیمبندی تهران و شهرستانها دو رو دارد: روی اول آن مولود نظریه"مرکز ـ پیرامون" است که در حد افراط، همه شئون جامعه از اقتصاد تا سیاست را تحت تأثیر قرار داده است. این که جایی مرکز است و جاهای دیگر پیرامون و منابع پیرامون همواره به سمت مرکز سرازیر است و قرار است مرکز برای پیرامون برنامهریزی کند، حالا دیگر خیلی پذیرفته نیست؛ چه رسد به این که مرکز چاه ویلی هم باشد که هرگز پر نشود. مثل همین حکایت بودجه تئاتر که به شهرستان فقط سر و صدایش میرسد؛ نه تالار تئاتر ساخته میشود و نه کسی به فکر بود و نبود تئاتر است.
روی دیگر این تقسیمبندی از حیث مکان است. از این نظر حتماً در جاهای مختلف تفاوتهایی هست که مشکلات آن هم نه در نفس نگارش که در الزامات اجراست. همه این مشکلات مشترکند، اما در جاهای مختلف شدت و ضعف دارند.
از میان خطوط مختلفی که در کار نمایشنامه هست، دو خط افراطی در شهرستانها دست برتر را دارند. یکی خطی است که به جهت سوء استفاده از تماشاگر به او باج میدهد. ادعا میکند که مردمی است، اما با تحقیر و تخفیف مردم، تمسخر فرهنگ و لهجه مردم، سوءاستفاده از آنها و دست انداختن طبقات مختلف شهرستانی و روستایی بر ضد مردم عمل میکند. این خط در نمایش ما سابقه دارد و به نام بیمسمای طنز به تلویزیونهای محلی و غیر محلی هم کشیده شده است.
خط افراطی دیگری هم هست که به نظر من واکنش به همان خط اولی است. عدهای از جوانان صادق، جستوجوگر، گاه تحصیل کرده و البته عصیانگر پیدا شدهاند که در برابر خط افراطیِ اولی ایستادهاند، اما البته چنان معترض هستند که از آن سوی بام افتادهاند. آنها به تماشاگر احترام میگذارند، نظریههای جدید را وامیکاوند و شیفته کارهای تجربی هستند. فقط فراموش میکنند که تئاتر، فرایندی است که یک سوی آن تماشاگر است. نمایش، هر شب از نو طبق برنامه نمایشگران آغاز میشود، اما در ذهن تماشاگر ادامه مییابد.
تماشاگری که نتواند با کار ارتباط برقرار کند، به بازی گرفته نمیشود و چون اجباری در کار نیست، کمکم از تئاتر ـ یعنی چیزی که دیده ـ قهر میکند. به همین دلیل است که خیلی از آدمها تئاتر را دوست ندارند؛ چون آنها بخت وزیر اسبق فرهنگ را نداشتهاند که در زمان دانشجویی تئاتری دید که شب خواب از چشم او گرفت. آنها یا تله تئاترهای ساختگی تلویزیونی دیدهاند(و البته کانال را عوض کردهاند) یا لودهبازیهای مرسوم را به نام تئاتر به خورد آنها دادهاند و یا اتفاقاً گرفتار نمایشی شدهاند که هیچ ربطی به آنها نداشته و ارتباطی برقرار نکرده است.
در وسط این دو حد افراطی، البته کسانی هستند که نمایشنامههایی مینویسند که اغلب به دلایل زیر به سرانجام نمیرسند.
ادوارد آلبی سالها پیش نوشت که«ما میخواستیم از انحصار"برادوی" دربیاییم، آمدیم"حاشیه" و سپس"حاشیه حاشیه" درست کردیم. در این حاشیهها برای نمایشنامهنویسان تازهکار"گروه تماشاگر" درست کردیم. یعنی نمایشنامهها را در آزمایشگاه با تماشاگرانی که تماشاگر واقعی نبودند، به طور آزمایشی اجرا میگذاشتیم.»
نمایشنامهنویس در خلا نمینویسد. نمایشنامهنویسی یک فرایند ذهنی است. خیلی باید نابغه باشی که خودت را جای تماشاگر بگذاری و این کار از همه برنمیآید. اجرای یک نمایشنامه میتواند تجربههای بعدی را هم به مسیر درستی هدایت کند. ضمن این که شوق نوشتن نیز برمیانگیزد.
در مورد نگارش خلاق ـ و از جمله نمایشنامهنویسی ـ مشکلات مشترک دیگری هم هست که در تمام کشور مشترک است که از جمله به دشمنی با کتاب و نگارش به دلیل آزمونهای مفرط تستی، مسابقات بیهوده تلویزیونی که اغلب با حافظه و اطلاعات بیفایده یا غیر ضرروی یا اطلاعاتی که در صورت لزوم میتوان آنها را به راحتی در منابع پیدا کرد، سر و کار دارند، تلنبار اطلاعات بیمورد و به درد نخور، گرفتاری در فضاهای مجازی میتوان اشاره کرد.
"خودسانسوری" مشکل بزرگ دیگری است که معلول عوامل بیشماری است و در نتیجه آن، شما با انبوهی از نوشتههایی سر و کار دارید که در فضاهای دیگر و با شخصیتهای بیگانه نوشته شدهاند. البته نوشتن در فضای بیگانه راهی به گفتن سِر دلبران در حدیث دیگران ـ به قول مولوی ـ است، اما به هر حال فاقد نیروی لازم است. حتی قابل مقایسه با نمایشنامهها خارجی هم نیست؛ چون به هر حال آن نمایشنامهها پشتوانه زبان و فرهنگ خودشان را دارند؛ مثل شعر گفتن به زبان مادری است.
غرض، مشکل دیگری است که گاهی دامن نمایشنامهنویسان را هم میگیرد. این که ضرورت را کس دیگری برای آدم تعریف کند، فرق میکند با کسی که جان شیفته چیزی شود و ناگزیر از گفتن یا نوشتن باشد. یا چیزی بنویسیم یا کار کنیم که چشم دلالان خارجی را بگیرد و برای نمایش در کشورهای دیگر دعوتمان کنند. نفس ارتباط و اجرا در سایر محیطها خیلی هم خوب است، اما اگر غرض اصلی شد، هنر پوشیده میماند. کسی تا از صافی فرهنگ خودش نگذرد، جهانی نمیشود؛ حتی اگر تصویر او را در جهان پخش کنند.
مشکل دیگر اشتباه و آسان گیری یا سهل انگاری است که گریبانگیر است. گاهی چنین به نظر میرسد که بی هیچ زحمتی یک شبه میتوان به همه جا رسید یا معادله زحمت و شدن و فرایند و طی مراحل و رسیدن و"نابرده رنج... " و این حرفها جواب نمیدهد. خیلی چیزها به خیلی چیزها ربط ندارد. پاسبانها یک شبه شاعر میشوند و شاعرها یک شبه قمهبند. همه چیز به"خوابنما شدن" ربط دارد یا به قوم و خویش خان بودن. حتی تبلیغات تجاری هم همین را رواج میدهند. نتیجه این که قبح نادرستی این چیزها شکسته میشود و آدمها فکر میکنند که قاعده همین است. در حالی که ما میدانیم این چیزها اگر در بازارهای مکاره جایی داشته باشند، در هنر جایی ندارند. هنر اگر از عدالت و آزادی بیبهره باشد، هنر نیست و این همه بیرنج به دست نمیآید.
بروید از استادانی نظیر رادی بپرسید که برای هنرشان چقدر زحمت کشیدهاند؟ هر نمایشنامه را چند بار زیر و رو کرده و تراش دادهاند؟ روی هر حرکت و کلمه چقدر کار کردهاند؟ آن وقت مقایسه کنید با تولیدگران انبوه که هر شب یک نمایشنامه مینویسند و تولید و اجرا میکنند و عکس و تفصیلاتشان در مجلات ریز و درشت چاپ میشود و ستاره میشوند و درباره کائنات نظر میدهند و جوان هم از دور یا نزدیک همینها را میبیند.
مشکل مشترک دیگر"برنتابیدن" نقد است. از بیماریهای رایج هنرمندان یکی هم همین است که نقد اثر را با نقد هنرمند یکی میگیرند و حمل بر دشمنی میکنند و از قبل موضع میگریند.
مشکل دیگر"موجی شدن" در هنر و ادبیات است که در نمایش و نمایشنامهنویسی جلوه بیشتری دارد. نمیدانم آیا در همه جای دنیا به همین شوری است؟! یک وقت همه سارترند. زمانی همه برشت میشوند. گاهی از در و دیوار بکت میریزند. زمانی آب و نان از دهنها میافتد و گروتفسکی نه. هی تقسیمبندی نسل و موج درست میکنند. گاهی همه پست مدرنند، گاهی مینیمالیستند، گاهی افیون دست برتر را دارد و گاهی همه اول باید سیگارهایشان را در نوشته و شعر و نمایش آتش بزنند و همه اینها عوارض است، نابجاست، بیماری است و البته هیچ ربطی به هنر و ادبیات ندارد.
همه اینها البته گذرا و از تبعات جامعه در حال گذار است. ولی گذشتن از چنین مراحلی به ارادهای در خود افراد و خود جامعه هنرمندان و البته وضعیت اجتماعی و سیاسی بستگی دارد. فوریترین کار این است که افراد نفع آینده مملکت را فدای منافع زودگذر شخصی و گروهی نکنند. هنرمندان از همین امروز به نهضت آیندهسازی بپیوندند که در کنار کار معمول تئاتر و بازیگری و کارگردانی و نمایشنامهنویسی رایج، کار را از مهدکودکها آغاز میکند. میتوان با کار پیگیر در حوزه نمایش کودک و نمایش خلاق پانزده بیست سال دیگر فرهنگ نقد، خلاقیت و نگارش خلاق، اشاعه تواناییهای بازیگری و رمزگشایی از آن را به صورت فرهنگی عمومی درآورد. هر روز تأخیر در این کار دور باطل زدن و به حلقه بیهودگی درآمدن است.
یدالله آقاعباسی
استاد دانشگاه شهید باهنر کرمان