آرش عباسی: میل مفرط مؤلف بودن در تئاتر شهرستانها؛ غم انگیز و چالش برانگیز
میل به مؤلف بودن در تئاتر شهرستان به شدت بالاست و کارگردان شهرستانی تحت هیچ شرایطی حاضر نیست عنوان"مؤلف" را کنار بگذارد و تنها به عنوان"کارگردان" قانع شود. به نظر من این مهمترین، بحث انگیزترین، چالش برانگیزترین، قابل توجهترین و البته غمانگیزترین مسأله ادبیات نمایشی در تئاتر شهرستان است.
چندی پیش در راستای بحث آسیب شناسی ادبیات نمایشی در تئاتر شهرستانها با یکی از نمایشنامهنویسان تهرانی که به نظرم به خاطر مطالعه و ارتباط با آثار شهرستانی، روی آثار این هنرمندان شناخت دارد، تماس گرفتم و خواستم که یادداشتی را در این زمینه در اختیارمان قرار دهد. آن هنرمند بزرگوار با کلیت موضوع مخالفت کرد و معتقد بود که این بحث اصلاً از ریشه دارای اشکال است و نمیتوان تقسیم بندی شهرستانی ـ تهرانی درباره ادبیات نمایشی این مملکت داشت و چنین تقسیم بندی بیشتر توهین به هنرمند شهرستانی است. من ضمن استقبال از نوع نگاه آن دوست محترم، خواهش کردم که از همین منظر به موضوع نگاه کرده و یادداشتی را آماده کنند که متأسفانه باز نپذیرفتند؛ اما بحث وی باب تازهای را برای من گشود که گمان میکنم توضیحی درباره آن لازم باشد. نگاه بنده به تئاتر شهرستان نه نگاهی از بیرون، که نگاهی کاملاً از درون است؛ چرا که افتخار داشتهام سالها در تئاتر شهرستان فعالیت کنم و همچنان این ارتباط برقرار است و به لطف دوستان، آثارم در شهرستانها اجرا میشود و از این منظر بسیار مفتخر و خرسندم و از پسِ همین شناخت است که معتقدم در حوزه ادبیات نمایشی آن چه در جغرافیای شهری به نام تهران و مکانی به نام تئاترشهر اتفاق میافتد، با آن چه در شهرهای کوچک و بزرگ این مرز و بوم خلق میشود، فاصلهای به مسافت تهران تا دورترین شهر کشور را دارد. برای چنین نظری البته دلایلی هم دارم.
در یک تقسیم بندی کلی طیف وسیعی که در حوزه ادبیات نمایشی شهرستان فعالیت میکنند را میتوان به سه دسته تقسیم کرد. نکته جالب توجه در این تقسیم بندی آن است که گروهی در اقلیت مفرط به سر میبرند و در نقطه مقابل، گروهی در اکثریت محرز. پس به صورت قانونی حد وسط این دو گروه باید قشر میانه باشد که نه این طرفی و نه آن طرفی است. اما جالبترین بخش این تقسیم بندی این جاست که گروه میانه به شدت متمایل به گروه اقلیت است و اصلاً به حد وسط نمیرسد.
با چنین مقدمه طولانی درباره این دسته بندی عرض میکنم که گروه اول یا اقلیت، گروه"نمایشنامهنویس" شهرستانی است. نمایشنامهنویس به این معنی که شخصی صرفاً نمایشنامه مینویسد و به شکل حرفهای(البته فارغ از درآمد حرفهای که این قسم اصلاً در هیچ زمینهای از تئاتر شهرستان یافت نمیشود) به امر نگارش متن نمایشی مشغول است. او نمایشنامه خلق میکند و کارگردان به همراه بقیه عوامل آن را اجرا میکنند. تعداد گروه اول یا اقلیت در کل شهرهای ایران فراتر از عدد انگشتان دو دست نمیرود(تأکید میکنم این اشخاص فقط و فقط مینویسند). نقطه مقابل این گروه که اکثریت تئاتر شهرستان را تشکیل میدهند، گروه"کارگردان ـ نمایشنامهنویس" هستند. بدین معنی که کارگردانی دست به خلق نمایشنامه میزند. افراد تشکیل دهنده این گروه عموماً تئاتر را برای کارگردانی کردن دنبال کردهاند، اما چون کسی را برای خلق آن چه دوست دارند اجرا کنند، نمییابند، تصمیم میگیرند خود سنگ بنای اولیه نمایش خود را بگذارند. گروه میانه که پیش از این گفتم، متمایل به گروه اقلیت است، گروه"نمایشنامهنویس ـ کارگردان" هستند. یعنی نمایشنامهنویسانی که به هر دلیل، چون شخصی را پیدا نمیکنند که آثارشان را اجرا کند، خود تن به کارگردانی میدهند. معمولاً کارهای این گروه قابل تأملتر از گروه"کارگردان ـ نمایشنامهنویس" است؛ چرا که اثری که در نهایت به صحنه میآید مخلوق یک نمایشنامهنویس است که حتی اگر بضاعت اندکی هم در کارگردانی داشته باشد باز به خاطر آن سنگ بنای اولیه در خور توجه است.
برای آن که بحث چهرهای علمی و آماری داشته باشد، یادآوری میکنم که در جشنواره بیستوپنجم تئاتر فجر از میان 13 نمایش شهرستانی 10 نمایش توسط کارگردانان نوشته شده بود(یا 10 نمایشنامهنویس کار خود را کارگردانی کرده بودند) و از سه نمایش باقی مانده، یک اثر از متن چاپ شده و متعلق به یکی از استادان نمایشنامهنویسی اجرا شده، یک اثر از نمایشنامهنویس تهرانی که با گروههای شهرستانی در ارتباط است اجرا شد و تنها از میان کل نمایندگان شهرستان، یک نمایش، نویسندهای جدا از کارگردان داشت که ضمناً بومیِ همان شهر هم بود.
اولین نکتهای که در این آمار به ذهن میرسد، این است که میل به مؤلف بودن در تئاتر شهرستان به شدت بالاست و کارگردان شهرستانی تحت هیچ شرایطی حاضر نیست عنوان"مؤلف" را کنار بگذارد و تنها به عنوان"کارگردان" قانع شود. به نظر من این مهمترین، بحث انگیزترین، چالش برانگیزترین، قابل توجهترین و البته غمانگیزترین مسأله ادبیات نمایشی در تئاتر شهرستان است. درست در چنین شرایطی است که کارگردان محترم شهرستانی گاهی برای یک میزانسن بکر که گوشهای از ذهنش را اشغال کرده، دست به نگارش متن میزند، گاهی برای یک جلوه بصری تازه دست به نگارش متن میزند و این رشته ادامه دارد تا جایی که ممکن است کارگردانِ مورد بحث ما گاهی برای یک افکت گوش خراش که به نظر خودش بدیع است، دست به خلق نمایشنامه بزند. سرچشمه و سرمنزل میل به ابزوردنویسی در ادبیات نمایشی شهرستانی نیز از همین جا نشأت میگیرد. در چنین لحظه مهمی است که"ساموئل بکت" همچون فرشته نجات دهندهای بر ذهن پریشان حال"کارگردان ـ نمایشنامهنویس" شهرستانی فرود میآید و شاه کلید نمایشنامهنویسی را به دستش میدهد؛ "قرار نیست قصهای داشته باشی"، "قرار نیست هر دیالوگ جواب دیالوگ دیگر باشد" و جالب این جاست که در چنین موقعیتی آن که به شکل کامل"ابزوردیست" است همان نویسنده شهرستانی است که پوچ مینویسد، نه ساموئل بکت که ما به اشتباه خیال میکنیم"پوچ نویس" است. البته پرواضح است که این روزها گریز از قصه و دیالوگ و در یک کلام گریز از رئالیسم، "شاه راه" رسیدن به مدینه فاضله"خارج از کشور" است.
نقطه قوت تئاتر تهران نسبت به تئاتر شهرستان آن است که در تهران کارگردان تئاتر تکلیفش را با خود معلوم کرده. او کارگردان است و میخواهد در این وادی کار کند. فرصتی هم برای آزمایش و خطا(در حوزه نمایشنامهنویسی) ندارد. او باور کرده که نمایشنامهنویسی تعریف دارد؛ همان گونه که کارگردانی، بازیگری، طراحی صحنه و موسیقی در تئاتر تعریف دارند. کارگردان تهرانی پذیرفته که ورود به حریم دیگران اولین ضررش نگاه تحقیرآمیز دیگران است. نگاهی که به زبان عامیانه نشان از"کاربلد" نبودن او دارد. و این همان نکتهای است که"کارگردان ـ نمایشنامهنویس" شهرستانی باور نکرده است.
آرش عباسی
(نمایشنامهنویس و کارگردان)