اکبر رادی؛ نوازندة ملودی شهر بارانی
علی خوشمنش زمانی گیلان دروازة اروپا نامیده میشد و شهر رشت، چهرة برخی پایتختهای اروپایی را به خود گرفته بود و در اوایل قرن حاضر خورشیدی، چون پاریس و وین با همة مظاهر پیشرفت، خودنمایی میکرد. زمانی سنگفرشهای ...
علی خوشمنش
زمانی گیلان دروازة اروپا نامیده میشد و شهر رشت، چهرة برخی پایتختهای اروپایی را به خود گرفته بود و در اوایل قرن حاضر خورشیدی، چون پاریس و وین با همة مظاهر پیشرفت، خودنمایی میکرد.
زمانی سنگفرشهای خیابانهای اطراف ساختمان شهرداری، قدمگاه تماشاچیان «تماشاخانة گیلان» بود که میرفتند تا پیسهای «مولیر» را ببینند، قدمگاه کسانی بود که میرفتند تا در اولین کتابخانة ملی ایران کتاب بخوانند، قدمگاه نویسندگان و هنرمندانی که میرفتند تا در کافههای «نوشین» و «نگین» بنشینند و از ادبیات و نقاشی و تئاتر و سینما بگویند.
سنگفرشهایی نمدار که زیر آبشار مههای پاییزی، از صدای بوق اتولهای شیک غافل میشدند و به قدمهای مردد عشاق، روی پلهایی با چراغهای روشن روی آن رود جاری در شهر، گوش فرا میدادند. بوی بازار، بوی ماهی، فروشندگان دورهگرد، صدای اذان مسجد صفی، زنگ کلیسای ارامنه، خانههای قدیمی با آجرهای اخرایی با شیروانی و پشتبامهای پوشیده شده از سفال، صدای باران، پشت دریهای توری، درهای دولتهای آبیرنگ، صندوقچة چوبی قدیمی که از آن بوی نفتالین بیرون میزد، بوی برنج کته، بوی گل عروس، شکوفههای آلوچه، درخت کاملیای ته باغ با گلبرگهای افتاده روی آب حوض، گربههای زیرخانه، علفهای روییده روی دیوارهای خانه، محلههای قدیمی؛ سرخبنده، چلهخانه، ساغریسازان، پیرسرا و ... سبزمیدان، باغ محتشم، دانای علی و ... همة اینها در خاطرة کودکی که در آستانة جنگ دوم جهانی به همراه خانواده مجبور به ترک این شهر شد، شکلی از رویا به خود گرفت، رویایی که انعکاس نوستالژیکش، زندگی او را در بر گرفت و تبدیل به بهشتش شد؛ همچون اجداد مهاجرش در سومر با خاطرة «دیلمون». روبرو جادة سرنوشت بود و پشت سر، آن سرزمین بلوری.
اکبر رادی نمایشنامهنویس معاصر ایران، تکنواز ملودی آن شهر بارانی ـ رشت و گیلان ـ در تئاتر است. عشق و علاقة او به سرزمینش ـ گیلان و ایران ـ چهرة او را به عنوان یک هنرمند ملی، بارزتر نشان میدهد. او خود گیلان است با همه زیبایی و فرهنگش، خود ایران است با همه تسلطش بر زبان فارسی و اینها ویژگی نمایشنامههایش شده است. تعدادی از نمایشنامههای اکبر رادی به طور مستقیم در گیلان و رشت با همان معماری و همان اتمسفر اتفاق میافتند. مثل «روزنة آبی»: پاییز 1338، رشت، منزل پیله آقا بازاری، هوا مهآلود و بارانی است، «افول»: نارستان، روستایی در گیلان، «مرگ در پاییز»: کومهای است در «نفوت» و قهوهخانهای در «واقعه دشت»، «صیادان»: بندری در شمال ایران، «در مه بخوان»: روستای دور افتادهای در گیلان که نامش در جغرافیای آن حدود به ثبت نرسیده است، «پلکان»: تابستان 1333، پسیخان، سایبان یک قهوهخانة چوبی، غروب / پاییز 1335، پسیخان، دکة جگرکی با یک شعله چراغ نفتی، آخر شب / زمستان 1341، رشت، پیرسرا، دکان دوچرخهسازی، صبح / بهار 1350، رشت، گلسار، دفتر ساختمانی با پنجرهای رو به رو، صبح، «ملودی شهر بارانی»: رشت، پاییز مه گرفتة سال 1325. و آنهای دیگر یا فضایی نزدیک به آنجا دارند و یا نامگذاری نمایشنامهها و شخصیتها آن فضا و مکان را در ذهن تداعی میکند. مثل «لبخند با شکوه آقای گیل»، «منجی در صبح نمناک»، «شب روی سنگفرش خیس» و گداعلی، حاجی گل، گیلا نتاج، گیلان، مشدی، خان بابا و ...
رشت و گیلان، دنیای رادی است که نمایشنامههایش را در آن دنیا خلق میکند؛ این دیگر یک شهرستان و یا یک استان نیست، بلکه جهان موجود و منحصر به فرد نویسنده است که اگر چه ویژگیهای مستند آن را برای پرواز تخیل خویش به کار میگیرد ـ یعنی میتوان بر اساس دادههای صحنهای نویسنده در نمایشنامه، عین آن مکان را با همة خصلتهایش در جهان خارج پیدا کرد ـ اما صاحب کارکردی هنری میشود؛ یک جهان عام برای همگان. مثلا وقتی صحنهای دیده میشود به یاد یک نقطة مشخص با جغرافیای واقعی میافتیم که البته هدف، آن جغرافیا نیست. بلکه آن جغرافیا تبدیل به دنیای خاصی شده است که رادی تمام احساس و لطافت آن جغرافیا را در آن دنیا جاری کرده است. بنابراین میتوان گفت در این نمایشنامهها اصالت مکان و فضا از ارزش بالایی برخوردارند. اگر رشت و گیلان یک ملودی یا آهنگ باشند، رادی آن را به بهترین شکل اجرا کرده است. گیلان برای اکبر رادی همانند باغ آلبالوی «مادام رانووسکی» است.
ـ من به خاطر علاقه به آن سرزمین و به خاطر تئاتر و خواندن و دیدن نمایشنامههای اکبر رادی، طبیعی بود که در جستجویش باشم برای آشنایی و دوستی و کسب فیض از محضرش و علاوه بر اینها، بهانة این آشنایی آقای رضا کمال شهرزاد ـ نمایشنامهنویس ـ بود که موضوع پایان نامهام بود و محتاج به راهنماییهای جناب رادی. دوستی پیش آمد و چهرة لطیف و مهربان و متواضع رادی بیش از پیش نمایان شد، اکنون من دوست او بودم و به خود میبالیدم، اما در دل احساس شاگردی وجود داشت. قرار شد پیکی باشم برای او از رشت و توصیفگر آن زیبایی، قرار شد هر زمان که به رشت رفتم از آنجا برایش تلفن کنم، با حضور در آنجا و گفتن از آنجا، از آن شهر بلوری که اکنون همان سرنوشت باغ آلبالوی «مادام رانووسکی» را پیدا کرده است. این قر ار تاکنون پابرجاست و تا همیشه و تا هر زمان که من به زیارت آن ریشههای سبز بروم، پابرجا خواهد بود ...
ـ الو، سلام آقای رادی، من در رشت هستم، نشاهای برنج سبز شده، شکوفههای درخت آلوچه میوه شده، بوی فسنجان در «گمج»1، خانه را پر کرده، آواز قورباغهها از «بیجار»2 به گوش میرسد، «کشکرت»3 میخواند و ...
آقای رادی، هوا ابری است.
پانویس
1ـ نوعی ظرف مرکب از گل رس و شیشه.
2ـ شالیزار.
3ـ زاغچه.