نوشتهای بر اجرای "فالومی"
تندیس انسان در تعقیب و گریز عشق
ایران تئاتر – بهنام حبیبی: "چارلز سیدلی" حسابدار یک شرکت بزرگ، در پی مشکوک شدن به "بلیندا" همسر جوانش درباره رابطه عشقیاش با یک مرد دیگر، از یک شرکت کارآگاهی خصوصی درخواست پیگیری میکند. در این باره، "کریستوفر فور" که دوست دارد تا دیگران او را "جولیان" صدا بزنند، به عنوان کارآگاه این پرونده در نظر گرفته میشود.
چارلز از این موضوع دلخور و خشمگین است که چرا نتوانسته است بلیندا را آن طور که میل اوست تربیت کند و با نوع زندگی جدیدش آشنا کند و بلیندا زندگی مشترکشان را و حتی زندگی پنهانی خود را آن طور که در راستای نظر چارلز است نمیگذراند. از دیدگاه چارلز، گزینش بلیندا به عنوان همسر، اشتباه بوده است، و بلیندا با نافرمانیها و جدایی عاطفیاش قصد دارد تا به گذشته مستقل و آزاد خود بازگردد و در پی آن از سیطره دستورات چارلز بگریزد. چارلز پیوسته خطکشی در دست دارد و پیدرپی با خشم آن را میچرخاند و با آن به جاهای گوناگون ضربه میزند. این خط کش شاید سمبلی است از شخصیت خطکشی شده و اندازهگیری شده او که تلاش دارد تا این ایده آل را در تمام ابعاد و زوایای زندگی انفرادی و زندگی مشترکش با بلیندا گسترش دهد. اما بلیندا، دختری که در کاباره زیست کرده است، برای دگردیسی شخصیتی و درونی اش نیازمند وضع قوانین و دستورالعملهای ایده آلیستی چارلز نیست، بلکه نیازمند همراهی و همنفسی چارلز در لحظهلحظه نیازهای زنانه اوست که این حرکت از جانب چارلز اتفاق نمیافتد.
بلیندا معتقد است که چارلز همان گونه که در هنگام گذراندن اوقات فراغت خود و در زمان خوشگذرانی با دوستانش، او را دیده و عاشقش شده است و او را برای ازدواج برگزیده است، در عمل و در زندگی واقعی نیز از او تنها به عنوان حجمی برای پُر کردن فضاهای خالی زندگیاش و حتی پستتر از آن، به عنوان پیشخدمتی برای سرویس دادن به میزهای خوشگذرانی دوستانهاش، بهره میگیرد و او را در جایگاه شایسته یک زن و یک همسر نمیشناسد. بلیندا در این باور است که در روح و احساسات درونی چارلز جایی ندارد و تنها جسمی است که فضایی را در خانه چارلز پُر کرده است. او اعتراف میکند که در تعقیب و گریز با جولیان به نوعی همراهی با یک مرد که در پی رسیدن به این هدف بوده است، دستیافته است. جولیان معتقد است که چارلز به انسانی لبریز از اطلاعات روزمره کاری تبدیلشده است که دیگر در درونش جایی برای انباشتن احساسات و روابط عاشقانه وجود ندارد، در حالی که در روبرویش بلیندا دختری با شخصیتی سرشار از احساس و انگیزه برای زیستن و عشقورزی ایستاده است.
جولیان برای چارلز نسخهای تجویز میکند که بر اساس آن، چارلز میباید به مدت یک ماه و به طور شبانهروزی، تنها بلیندا را تعقیب کند تا بتواند دوباره دل او را به دست آورد و زندگی زناشویی از دست رفتهاش را دوباره بازسازی کند. روند رویدادی داستان، در پی مکاشفات "جولیان" پیش میرود و سیری روانکاوانه در پیش میگیرد تا ازدواج چارلز و بلیندا را در جایگاه بررسی روانشناسانه قرار دهد و آن را موشکافی کند. شاید بتوان بزرگترین جذابیت داستانی "فالومی" را در ایجاد حس تعلیق رویدادی آن برشمرد. مخاطب "فالومی"، تا دقایقی در انتظار ورود "چارلز سیدلی" میماند و در پی، دقایقی را در پی شناسایی "جولیان" میگذراند؛ سپس نوبت به انتظار برای دانستن موضوع پرونده مورد نظر آن دو میرسد و در ادامه، باز هم باید تا میانه داستان، در انتظار ورود و آشنایی با "بلیندا" داستان را دنبال کرد.
کارگردانی "فالومی"، در نوع رئالیستی و با تکیه بر متن انجام شده است. میزانسن ها در موومان های صحنهای خوب و به جا طراحی شدهاند. بازیگران، در اجرای میزانسن های موومانی صحنهای، درست و موفق عمل میکنند.
اگرچه بازیگری در سیستم و به طور رئالیستی ارائه میشود اما لحن و ریتم بیان بازیگران تا حدی تُند و ناپخته است و بازیگران برای بیان دیالوگها، به حس کافی برای بیان آنها نرسیدهاند. لحظات افشاگری جولیان و درگیری لفظی بین بلیندا و چارلز که شاید مهمترین نقطه رویدادی داستان و ضربه احساسی و روانی نتیجهگیری این داستان جنایی - عشقی باشد، با اجرایی سطحی و در حد آماتوری اجرا میشود و تا حد زیادی به تئاتر طنز گرایش پیدا میکند.
دکور در اجرایی رئالیستی نمایی از یک کتابخانه شیک و بزرگ در یک شرکت بزرگ را به تصویر میکشد که به خوبی طراحی و اجرا شده است. نبود هر گونه موسیقی و افکت، نشان از اجرای کاملاً رئالیستی و وفادارانه به متن میدهد. طراحی نور با دو بار کم نور شدنش کمک چندانی به تغییر مود صحنه نمیکند.
"فالومی" به فاکتورهای روانکاوانه تار و پود داستان عشقی بین دو انسان میرسد، اما از سوی بازیگران پرسوناژهای بازی، ری اکشن چندانی در دریافت این فاکتورها مشاهده نمیشود. "فالومی" برشی هر چند کوتاه است از زندگی انسان ماشینی تنیده در قطعات سنگین زندگی روزمره، انسانی که در صنعت ساخته خویش حل شده است و ویژگیهای انسانی خود، حتی کیفیت زناشویی خود را فراموش کرده است. "فالومی" گروتسکی اجتماعی – روانی است از انسان مسخشده در چرخدنده های بیهویتی و بیهدفی در زندگی روزمره که متأسفانه در اجرا، به طنزی اجتماعی میگراید و آن طور که باید، به تلخی این رئالیسم ابزرد محور نمیرسد.