در حال بارگذاری ...
...

‌‌موسیقی نیز از عواملی بود که ذهن مخاطب را در اجرا مشوش می‌کرد؛ چرا که در کار عمدتاً از موسیقی‌های آشنا استفاده شده بود که ذهن مخاطب را به سمت و سویی دیگر ـ غیر از آن چه اجرا می‌خواهد ـ هدایت می‌کرد.‌‌

‌‌موسیقی نیز از عواملی بود که ذهن مخاطب را در اجرا مشوش می‌کرد؛ چرا که در کار عمدتاً از موسیقی‌های آشنا استفاده شده بود که ذهن مخاطب را به سمت و سویی دیگر ـ غیر از آن چه اجرا می‌خواهد ـ هدایت می‌کرد.‌‌

رحیم عبدالرحیم‌زاده:
تئاتر در عین آن که واقعی‌ترین هنرهاست، غیر واقعی‌ترین هنر نیز به شمار می‌آید. تئاتر واقعی‌ترین هنر است، زیرا ما در هیچ هنر دیگری به جز تئاتر با انسان‌ها و اشیاء واقعی و ملموس سر و کار نداریم. ما حضور بازیگر و نفس او و حضور اشیاء را به شکل زنده حس می‌کنیم. زمان تئاتر یک زمان واقعی است؛ یعنی از لحظه حضور تماشاگر همه چیز به شکل زنده اتفاق می‌افتد. مکان تئاتر مکانی واقعی است و اتفاقات در آن همچون زندگی واقعی پیش بینی ناپذیر.
اما غیر واقعی‌ترین هنر نیز هست، زیرا هیچ گاه و حتی در ناتورالیسمِ افراطی و تلاش‌های فراوان تئاتر آوانگارد، نمی‌توان واقعیت را و زندگی را آنچنان که هست به تئاتر انتقال داد. غیر واقعی است؛ چون در هر لحظه تماشاگر می‌داند که با یک بازی و یک قرارداد روبه‌روست. تمام مرگ‌ها و زندگی‌ها تنها یک بازی است. دکور مجموعه‌ای از لته‌ها و ماکت‌هاست و نور خیره کننده‌ای که هیچ گاه در زندگی واقعی فرد را احاطه نمی‌کند. تئاتر هنری غیر واقعی است، زیرا هنر قراردادهاست.
نحوه رویکرد یک کارگردان به واقعیت، استراتژی او را در قبال اجرا و در شکل کلی‌تر در قبال جهان‌بینی‌اش مشخص می‌کند.
بسیاری از کارگردان‌ها سعی در واقع‌نمایی آن چه غیر واقعی است، دارند و بسیار دیگر سعی می‌کنند از واقعیت بگسلند و عناصر واقعی تئاتر را غیر واقعی جلوه دهند.
در تئاتر ایران گرایش عمده و غالبی به سوی نوعی رئالیسمِ ناقص وجود دارد و مقصود ما از رئالیسم ناقص، سعی کارگردان‌ها برای واقع نمایی بدون تسلط بر ابزارهای آن است. پس دیدن تجربه‌های غیر رئالیستی در تئاتر ایران غنیمتی است که برای تماشاگرِ در جست‌وجوی تنوع، دیر به دیر اتفاق می‌افتد.
اجرای"کالون و قیام کاستلیون" یکی از آن‌ اجراهایی است که به شکلی آگاهانه سعی در ارائه بیانی غیر واقعگرایانه دارد. فضای غیر رئالیستیِ آمیخته با توهمِ اثر، از همان لحظه ورود به سالن آغاز شده و تا پایان اثر تداوم می‌یابد.
شاید "غیر رئالیستی بودن" به خودی خود برای یک اثر ارزش به شمار نیاید؛ همچنان که رئالیستی بودن یک اثر نیز ضد ارزش نیست. لزوماً به این معنا نیست که یک اجرای غیر رئالیستی تجربه‌ای جدید و مدرن است و اثری رئالیستی تجربه‌ای سنتی و کلیشه‌ای. چه بسا آثاری که در حوزه رئالیسم به تجربیات جدید و موفقی دست زده‌اند و آثاری غیر رئالیستی در حد تقلید‌هایی ناشیانه باقی می‌مانند. آن چه در این زمینه مهم است، نحوه نگاه کارگردان به مقوله واقعیت است و ما از همین منظر می‌خواهیم به تماشای اجرای آرش دادگر از"کالون و قیام کاستلیون" بنشینیم.
تئاتر مستند گرایش کما‌بیش افراطی و مدرن در حوزه رئالیسم است. در تئاتر مستند بیش از هر چیز سعی بر بازسازی وقایع تاریخی و به خصوص تاریخ سیاسی به وسیله اسناد، مدارک، عکس‌ها، روزنامه‌ها، فیلم‌های ویدئویی و اسلایدهاست. هدف عمده این گونه تئاتر، سیاسی و مبارزاتی است و به همین جهت از واقعیت به شکلی خشن و خام بهره می‌جوید. از نمونه‌های جالب این نوع تئاتر می‌توان به آثار پیتر وایس اشاره کرد که خوشبختانه آثاری از او همچون مار‌ ـ ساد، استنطاق و سرود آدمک پرتغالی به فارسی ترجمه شده‌اند.
"کالون و قیام کاستلیون" به راحتی می‌توانست تبدیل به یک تئاتر مستند بشود. هر آن چه در این اثر دستمایه کار قرار گرفته، برگرفته از وقایع تاریخی صِرف است، اعم از شخصیت‌ها و حوادث.
جریان پروتستان در جهان مسیحیت در تقابل با فشارها و تنگ نظری‌های کلیسای کاتولیک به وجود آمد و رهبری آن را در نقاط مختلف اروپا کسانی چون مارتین لوتر و ژان کالون بر عهده داشتند. آن‌ها تفتیش عقاید را محکوم می‌کردند و معتقد به نقد در مبانی دین مسیحیت بودند، اما به زودی و پس از در دست گرفتن قدرت پروتستان‌ها، خود تبدیل به مستبدانی جدید و درباره‌ای موارد حتی خشن‌تر و شقی‌تر از کلیسای کاتولیک شدند. بالاخص هنگامی که کالون به رهبری کنسیستوریِ(1) ژنو رسید، این جنایات بیش از پیش اوج گرفت. در این دوره افراد زیادی به دستور کالون و با همکاری ویلیام فارل شکنجه شدند و به سوختن روی توده‌های هیزم محکوم شدند. یکی از برجسته‌ترین افرادی که قربانی سلطه بی رحمانه کالون شد "میشل سروه" دانشمندِ اسپانیایی تبار و کاشف جریان گردش خون بود که به عنوان همکار شیطان محکوم به نابودی شد و جلادانش برای آن که بر درد شکنجه وی بیفزایند چوب‌های تر را برای سوزاندن وی برگزیدند.
مرگ دردناک میشل سروه دستمایه کار کالون و قیام کاستلیون قرار گرفته است و چنان که در طول اجرا می‌بینیم تمام شخصیت‌ها و حوادث و حتی شخصیت‌ها و حوادث فرعی منشأیی تاریخی دارند.
اما آرش دادگر و گروهش بیش از آن که بر جنبه‌های واقعی و مستند متن تکیه زنند، تأکید خود را بر ابعاد تراژیک، سیاه و خشن متن معطوف نموده‌اند و از اثری با بن مایه‌های کاملاً واقعی و مستند، اثری غیر واقعی با بن مایه‌های تئاتریکال و وهم‌آلود آفریده‌اند. کارگردان برای این وقعیت‌زدایی، از عناصر مختلفی چون فضا، طراحی حرکت، طراحی صوت و نحوه بازی بازیگران بهره می‌گیرد.
فضای اجرای کالون و قیام کاستلیون فضایی تاریک است و در اغلب لحظات اجرا نور به حداقل می‌رسد و اشاره‌ای گویا به تاریکی و خفقان دوران سلطه کالون دارد. همچنین کارگردان اتمسفری خشن و حتی در برخی اوقات تهوع‌آور خلق می‌کند. بازیگران بر زمین کشیده می‌شوند، شکنجه می‌بینند و به شکلی حیوانی قهقهه می‌زنند و زوزه می‌کشند. سراسر اثر فضایی پر از شکنجه، خشونت و ددمنشی را به ذهن بیننده القا می‌کند و دادگر به عنوان طراح این فضا به خوبی از عهده تحلیل خود از متن و القای فضای خشن دوران کالون برمی‌آید.
حرکات بازیگران در صحنه نیز حرکاتی حساب شده و هوشمندانه است؛ حرکاتی که با قراردادی بودن خود بر واقعیت زدایی کار تأکید می‌کنند. کارگردان با خلق تصاویر زیبا و از لحاظ بصری تأثیرگذار بر تماشاگرش اثر می‌گذارد. به عنوان نمونه می‌توان به تصویر دادگاه اول میشل سروه اشاره نمود که میشل توسط طناب‌ها کشیده می‌شود. کارگردان سعی می‌کند چشم مخاطب را مدام از سویی به سوی دیگر بگرداند و باعث پویایی و تحرک اثرش و ذهن مخاطب شود. به عنوان مثال در همان صحنه دادگاه اولِ میشل، فاصله دوری که میشل و قضاوت با یکدیگر دارند، مدام باعث چرخش دید تماشاگر می‌شود و یا بازی در دو ارتفاع مختلف که باعث پویایی بصری بیشتری در کار می‌شود.
دادگر همچنین در استفاده از اصوات نیز به خوبی عمل می‌کند و متناسب با لحظات مختلف نمایش از اصوات موجود در صحنه بهره می‌گیرد. مانند صدای کشیده شدن برس‌ها بر کف سالن و یا زوزه‌ها، خس خس‌ها و خرخرهای خادم کلیسا. این اصوات، نقش عمده‌ای در بر هم زدن منطق واقعی‌ اثر دارند و باعث می‌شوند فضای اثر هر چه بیشتر وهم آلود و خشن جلوه کند.
البته آن چه در تمام این‌ها به یاری آرش دادگر می‌آید، بازی خوب بازیگران نمایش است. بازیگران این نمایش با تلاش و پویایی فوق‌العاده‌ای که از خود نشان می‌دهند و با زحمت فراوانی که بر صحنه می‌کشند، کمک شایانی به غیر واقعی بودن فضا و اجرای ایده‌های دادگر می‌نمایند که در این میان باید بیش از همه از بازی بازیگر نقش خادم لنگ و گوژپشت کلیسا، بازیگر نقش میشل سروه و بازیگر نقش فارل یاد کرد که کاملاً سعی در احتراز از بازی رئالیستی دارند.
از دیگر عناصری که سهم عمده‌ای در موقعیت این اجرا دارند و نمی‌توان آن را نادیده انگاشت "ریتم" است. ریتم در این اثر به خوبی توسط کارگردان به کار گرفته شده است و ما شاهد سکوت و سکون درخشان و به موقع و اوج گیری‌های ریتمیِ قدرتمند در طول کار هستیم که باعث جذابیت کار و نگه داشتن تماشاگر با وجود فضای سنگین اجرا می‌شود.
در آثاری که جنبه تاریخی دارند و اصطلاحاً آثاری "ارجاع پذیر" خوانده می‌شوند، معمولاً مشکلی عمده سر برمی‌آورد و آن این که تماشاگر بدون فهم ارجاعات تاریخی از ارتباط کامل با کار درمی‌ماند و تا حدودی سر‌در‌گم می‌شود، اما در اجرای کالون و قیام کاستلیون این مشکل نیز به خوبی حل شده و ما سوای سویه‌های تاریخی و واقعی با متن و داستانی مستقل و خود بسنده روبه‌روئیم که خارج از سویه‌های تاریخی‌اش نیز جذاب است.
البته در این اجرا اشکلاتی چند نیز رخ می‌نمایاند که لازم به ذکرند. از جمله این اشکلات می‌توان به بازی رئالیستی برخی از بازیگران از جمله بازیگر نقش کالون و بازیگر نقش کاستلیون اشاره کرد که تا حدودی انسجام غیر رئالیستی اثر را بر هم می‌زند. همچنین باید به بازی کم رنگ بسیاری از بازیگران نمایش از جمله کشیش‌ها و زن کاستلیون اشاره نمود که تعادل بازی‌ها را تا حدودی از بین می‌برد.
کارگردان نیز با خلق لحظاتی طنز در میانه فضای خشن اثرش سعی می‌کند به کار تنوع ببخشد و از یکنواختی آن بکاهد،‌ اما با این کار یکدستی اثر را نیز از میان می‌برد و از تأثیر خشونت مد نظر کارگردان و القای فضای سیاه و دهشتناک می‌کاهد.
سومین نکته‌ای که حسرتی را به عنوان مخاطب در من بر جای می‌گذارد، حذف تعمدی صحنه سوزاندن میشل است؛ صحنه‌ای که در آن کارگردان می‌توانست با تمهیداتی زیرکانه آن را جان ‌بخشد و تصویری زیبا بر تصاویر نمایش‌ خود بیفزاید و حس خشونت و فضای تراژیک اثر را به واسطه این صحنه بیش از پیش نشان دهد.
‌‌موسیقی نیز از عواملی بود که ذهن مخاطب را در اجرا مشوش می‌کرد؛ چرا که در کار عمدتاً از موسیقی‌های آشنا استفاده شده بود که ذهن مخاطب را به سمت و سویی دیگر ـ غیر از آن چه اجرا می‌خواهد ـ هدایت می‌کرد.‌‌ ای کاش در اجراهایی این چنین یک دست، از آهنگسازی و موسیقی دست اول استفاده می‌شد و نه از موسیقی‌های دم دست و تکراری که باعث افت کیفیت کار می‌شوند.