در حال بارگذاری ...
به بهانه اجرای نمایش«اسب»به کارگردانی آرش دادگر

جهانی مملو از اراده‌های مهار نشده

ایران تئاتر_حبیب اله دانش:آرش دادگر با به میان کشیدن مرگ در مقابل زندگی، نیستی در برابر هستی، دائما با رفت و برگشت‌های زمانی و درهم ریزی مکان به مثابه‌ی «حضور انسان» در همین حیات ناپایدارش، جهان و پدیده‌هایی که متاثر از روابط انسان‌هاست را نشانه گرفته است

سارتر در کتاب «اگزیستانسیالیسیم و اصالت بشر» می‌نویسد: "انسان مدام در وضعیت‌های گوناگون قرار می‌گیرد. «پرتاب شدن به دنیا» یک وضعیت بنیادین است. وی این وضعیت را «وانهادگی بشر در دنیا» می­نامد." انسان وانهاده صرفا برخوردار از امکان­هایی در محدوده‌ایی مشخص است و این وانهاده­گی و تنهایی، چیزی جز مواجهه‌ی اختیار انسان در برابر امکان­هایی است که انتخاب هر یک از آن­ها پیش از آن­که بر اهمیت آزادی انسان تأکید کند، نیست. در واقع این نظریه اشاره ی مستقیمی به میزان وسعت و سلطه ی اراده و اختیار انسان دارد.

نمایش اسب همچون آثار پیشین آرش دادگر، درباره‌ی انسان و موضع­اش نسبت به مفاهیم ازلی و ابدی چون تولد، حیات و مرگ و جهان پسامردگی است. گویا یکی از دغدغه‌های مهم آرش دادگر مسئله‌ی « ماهیت حضورِ انسان» و «انسان در وضعیت معاصر» است

آرش دادگر با به میان کشیدن مرگ در مقابل زندگی، نیستی در برابر  هستی، دائما با رفت و برگشت‌های زمانی و درهم ریزی مکان به مثابه‌ی «حضور انسان» در همین حیات ناپایدارش، جهان و پدیده‌هایی  که متاثر  از روابط انسان‌هاست را نشانه گرفته است. گسست روابط بواسطه‌ی «اراده معطوف به قدرت» در کاراکترهای نمایش اسب، جهانی مملو از «اراده‌های به قدرت رسیده» را خلق کرده است. بواقع کاراکترهای نمایش اسب، در قبال زمان و مکانی که از آنان می‌گذرد، انسان‌هایی کاملا کَنش‌مند‌ اند و میان «هستی» کاراکتر  و «بودن» کاراکتر فرق می‌گذارند.

هر کاراکتر در جهان خویش، می‌تواند همه‌ی نظام هستی را بخاطر منافعش نادیده بگیرد و «ماکیاولی» وار هر آنچه را می‌خواهد و اراده می‌کند، در زمان و مکانی که معلق است _ که تمثیلی است از تاریخ ناپایدار حیات بشری و نسبتش با قدرت_ بدست می‌آورد اما لحظه‌ای که با اراده‌ای بزرگتر از اراده‌ی خود مواجه می‌شود همه چیز را وا می گذارد. در چنین جهانی، اراده‌ی انسانی بزرگتر از مفاهیمی چون انسانیت است.

نمایش اسب مشروعیت‌اش را از اجرای دقیق و موشکافانه‌ی ایده‌ی کارگردانی و هدایت بازیگران می‌گیرد. و البته با آنکه در پوستر و بروشور نمایش تاکید شده است که برداشتی آزاد از نمایشنامه‌ی «اسب قاتلین» نوشته‌ی رضا گشتاسب است،  اما همچنان ایده‌ی کارگردانی پیشتر از متن اقتباسی اثر است.

در اجرای نمایش اسب، بواسطه‌ی ساخت فضا و در خدمت بودن تمام و کمال همه‌ی عناصر از متن تا بازیگر، نور و مکان، دکور، موسیقی به نوعی، با یکدستیِ دقیق روبرو هستیم. برتر نبودن هیچکدام از عناصر بر دیگری، حتی بازیگری بر بازیگری دیگر، باعث شده تا مخاطب، نسبت به آنچه در آن مستغرق شده، امکان قضاوت داشته باشد.

همه‌ی اتمسفر و جّوی که برای مخاطب ایجاد می‌شود در بستر «اکسپرسیونیسم» شکل می‌گیرد. از نورپردازی تا موسیقی، تا شکل بازی‌ها، همچون شکل روایت اسب از زبان «کَش» مهیج و پر انرژی بیان می‌شود. «کَش» که روایتگر جهان خود است گویی در مقام نویسنده – بازیگر، خود اسیر بازی‌های کاراکترهای مخلوق خود می‌شود و هیچ نمی‌تواند در سرنوشت و تقدیرشان دخل تصرفی داشته باشد. و تنها دستاویز او اسلحه ایست که بارها و بارها مرگ را برای لورا، ماتی، آقا، بازرس و.... به ارمغان می‌آورد اما اراده‌ی کاراکترها به گونه ایست که بر ترس از مرگ و حتی خودِ مرگ فائق می‌شوند و پس از هر مرگی مجدداً حیاتی دوباره می‌یابند و باز به همان روند حیات سابقشان ادامه می‌دهند و باز هم همان راه تکراری را پیشه می‌کنند. آنها دریافته‌اند که «وانهادگانی» بیش نیستند در این عالم. «وانهادگانی»، «پرتاب شده به این جهان» که «ماهیت‌شان» چیزی جز «اراده و اختیار» نیست. پس کنش‌گرانه، هر لحظه‌ی پس از مرگ و حیات دوباره را زیست می‌کنند. گویی دریافته‌اند تنها راه انتقام‌جویی از خویش و از «کَش» همین است که تکرار شوند و تکثیر شوند و تکرار شوند و  خونِ زمان را بمکند و بس.  از این رو می توان گفت: مسئله‌ی «اسب» «بودن» نیست.  مسئله‌ی  اسب آرش دادگر چگونه «بودن» است.

آرش دادگر  با روشی «ایجابی» به کمک تکرارهای بندهای نمایش و روایتش، از خودبیگانگی نهانی شخصیت‌ها را علنی می‌سازد. در اسب، او مکانی می‌سازد که در آن‌جا، آفرینش، مضمحل و در حال فروپاشی است، گویی بازیگران همچون چرخ‌دنده‌های یک ماشین عظیم، همگی گرفتار یک دور تکاملی یک «ماتریکس»ند. ماتریکسی که برآیندی جز برزخ به معنای واقعی کلمه برایشان به ارمغان نمی‌آورد. همۀ شخصیت­ها از قوۀ آزادی چنان بهره­مندند که سرنوشت­شان را خود رقم می­زنند. آنها «زمان» و «مکان» خویش را با خود حمل می‌کنند. «ماتی» که ظاهراً همیشه قرار است به «کَش» خیانت کند، «نورا»ی زیبا قرار است همیشه مورد سوءظن «کَش» باشد. مرگ هم که همیشه هست، ...  و نسبت آدم‌ها با جهان پس از مرگ، در وهله‌ی اول انکار است و پس از رویت مرگ و لمس جهان دیگر،  ایمان باورانه درباره‌اش می‌گویند. چنان که «ماتی» پس از هر بار خروجش از جهنم می‌گوید "کَش! هر چیزی که در مورد جهنم می‌گفتند درست است." و بناست که در این هرج ومرج و به هم ریختگی معنا، هر مخاطبی از ظن خود به بخشی از اثر متصل شود.  این موضوع را حتی می‌توان در نوع چیدمان تماشاگران در اطراف سالن نمایش مشاهده کرد.  قرار است مخاطب به اندازه ی 35 برداشت مختلف از زوایای مختلف اثر را ببیند تا به کثرتی در ادراک دست یابد. و این «جادوی کثرت گرایی» آمال تئاتر امروز است.  

ظاهراً «اسب» آرش دادگر ، به جهان نگاهی تاریک و بدبینانه دارد. دادگر به کمک فضا سازی و خوانشی متفاوت و گُزین گو، از متن اصلی، در فضایی «کافکایی» جهانی می‌آفریند به غایت عجیب، وهم‌آلود و رعب‌آور. و گویا کاملا ضمنی اشاراتی واضح دارد به بشارتی عظیم، بشارتی در خصوص فرجام اراده‌های بی حد و حصر بشر و گسست روابطش با خود و دیگران

جهان نمایش «اسب»، جهان سرخِ خون و جنایت، قتل، تنهایی، دلتنگی، کشمکش، نومیدی، تردید، تاریکی و اضطراب است. جهانی که تجسم قهقهرای بشری است. در  «اسب» همه چیز بواسطه‌ی اراده‌های کاراکترها، در حال فرو ریختن است، همه‌ی اجزا آهنگ بیهودگی و زوال می‌سرایند و به تنها چیزی که می‌توان یقین داشت واقعیت مضحکِ «تکرار» و «تکثیرِ» آدم‌ به عنوان تنها نمونه‌ی مُخَّیر جهان است. عقل و تدبیر ابزاری است برای حیله و خیانت. در «اسب» تماشاگر چنان مرعوب اجرا می‌شود که پس از نمایش با پرسش‌هایی چون، بالاخره حیات بشری به کجا می‌انجامد؟ حقیقت کجاست؟ اصلا آیا حقیقتی وجود دارد و غایت این همه رنج چیست؟ مواجه می‌شود.

و سرانجام باید گفت؛ آرش دادگر در مقام کارگردان با خوانشی متفاوت از نمایشنامه‌ی «اسب قاتلین» با ساختارشکنی و بکارگیری فنون آشنایی‌زدایی، کمدی وحشت، گروتسک، تصویرسازی‌های چشمگیر، نورپردازی حساب‌شده و فضاسازی‌های فانتزی و از همه مهمتر بازی دقیق و حساب شده‌ی بازیگرانش، نمایشی جذاب و قابل قبولی را ارائه می‌دهد‌.

 

 

 

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران