در حال بارگذاری ...
نقد نمایش رمان سم‌پاشی از لقمان بحرانی حاضر در جشنواره مقاومت

دعا کنید شهادت قسمتتان شود*

ایران تئاتر – هومن نجفیان : نمایش «رمان سم‌پاشی» به نویسندگی رضا گشتاسب و کارگردانی لقمان بحرانی داستان بازخوانی کتابی است که به‌صورت مستند خاطرات دوران جنگ ناصر و هم رزمش اسفندیار را بیان می‌کند .

 «رمان سم‌پاشی» دریک فضای خالی و به‌صورت استیلیزه (شیوه پردازی) اجرا می‌شود. نایلون ، دیوار ،سقف و کف صحنه را پوشانده است و گاهی این دیواره‌های نایلونی از آسمان بر سر بازیگر فرودمی آید و تقلای بازیگرانی که  می‌کوشند از شکاف‌های دیواره‌های نایلونی بیرون بجهند بسیار چشمگیر است .
 بازیگران با اجتناب از بازی رئالیستی و گرایش به شیوه پردازی ،فرم را فریاد می‌زنند از این‌رو طراحی کرئوگرافی نمایش حایزاهمیت است . در حقیقت بازیگران از چارچوب‌های رئالیسم می‌گریزند تا نمایش آکنده از فرم انتزاعی‌های شوند .
در نمایش رمان سم‌پاشی  طراحی کرئوگرافی  مانند برخی نمایش‌های نازل در ژانر تئاتر دفاع مقدس یا  ژانر تئاتر دینی – عرفانی یک بزک کاذب نیست که همواره عریانی صحنه رامی پوشانند و تماشاگران ساده‌اندیش را دچار هیجان کاذب کند و کارگردان  می‌تواند با استخدام یک طراحی  کرئوگرافی نادانستگی خود را پنهان می‌کند.
در نمایش رمان سم‌پاشی قراراست همه‌چیز در خدمت فرم باشد و فرم بیانگر محتوای نمایش است . اگر ما به ساختار نمایش توجه کنیم این گرایش به فرم  را می‌بینم که بافرهنگ بومی و زیست هنرمند نزدیک است. در این نمایش جادوهای آیینی و دینی وفولکور مردمان جنوب در خدمت بیان یک اندیشه ملی است .
از سویی کارگردان هنرمندانه  شکل‌های آیینی (مانند مراسم زار ) و انگارهای بومی (خرافه‌ها مانند بسم‌الله) ومانوس بودن بومیان جزیره را با تئاتر استیلیزه همگون  می‌کند.
 آن خرافه‌ها تصویر ذهنی یک انسان  بومی از جهان پیرامون اوست و این مراسم کوشش او برای چیرگی بر این جهان است اما  ناگفته پیداست این فرد بومی برای بیان اندیشه‌اش از شکل و فرم استفاده می‌کند. از سویی دیگر انگاره‌های بومی گاهی در قالب طلسم، تجسد پیدا می‌کند و این طلسم‌ها واجد شکل‌های متفاوت است . در حقیقت این انگاره‌ها برای بیان شدن به‌سوی فرم حرکت  می‌کنند.
در نمایش رمان سم‌پاشی ما در نگاه نخست با یک فرم و شکل انتزاعی و استیلیزه  مواجه هستیم  اما پس از شکافتن این فرم به محتوای آن دست  می‌یابیم ما می‌توانیم این فرم را نشکافتیم و به زنجیره  هم‌نشینی جانشینی شکل‌ها توجه کنیم . این شکل‌ها هرکدام در زنجیره معنایی یک نشانه است .ازاین‌رو ما باهم نشینی این نشانه‌ها می‌توانیم به معنا برسیم .پس شگفت‌آور نیست که نشانه‌ها در این نمایش واجد کارکرد   می‌باشند . نشانه‌هایی که بر پایه انگاره‌های هنرمند استوار است .در نمایش رمان سم‌پاشی هنرمند پست‌مدرن به خوانش انگاره‌های بومی می‌پردازد .
در این نمایش دی ؛مادر اسفندیار بچه جن‌ها را به دنیا می‌آورد فرزند جن در قالب یک دمپایی سفید تجسد می‌یابد می‌بینید که نشانه‌ها جایگزین واقعیت می‌شود و بیان اندیشه ،رفتاروکردارآدمی کاملاً ذهنی وسوبژکتیو است . درصحنه دیگری از این نمایش پای ناصر قطع می‌شود در این صحنه کارگردان با پوشاندن یک دمپایی قرمز به‌پای ناصر این صحنه را بازنمایی می‌کند. در حقیقت  کارگردان به‌جای اجرای واقعگرایانه از نشانه سود  می‌برد و فرم شکل بیانی یک محتوا می‌شود.
در نمایش رمان سم‌پاشی حضور این نشانه‌ها وبیان استعاری یک رویداد تاریخی اجتماعی (دفاع مقدس ) آن‌هم به زبان استیلیزه بر پیچیدگی نمایش می‌افزاید ازاین‌رو رویداد واقعی نمایش مفقود شدن ناصر و گمانه‌زنی‌هایی که پیرامون اوست در نمایش متکثرمی شود.
در این نمایش ما به‌جای یک واقعیت با صدها واقعیت  هستیم من دروغ را در برابر واقعیت قرار نمی‌دهم  تقابل واقعیت و دروغ یک نگره فیلسوفانه کلاسیک است اما فلسفه پسامدرن به حقیقت‌های متکثر می‌پردازد .
 به‌راستی ناصر کجاست ؟ما روایت‌های متفاوتی از او می‌شنویم آیا مامی توانیم به افسانه کارگر که کتاب سرگذشت نامه رزمندگان دفاع مقدس را می‌خواند اعتماد کنیم.
اگر روایت کلاسیک بود کلان روایت‌ها ؛داستان جامع و فراگیر واجد اهمیت بودند اما ساختار اثر به ما می‌گوید اینجا کلان روایت‌ها فاقد اعتبارند.مثال می‌زنم: در آغاز نمایش ما شاهد آنیم که افسانه کارگر کتابی جامع و مستند از دفاع مقدس را می‌خواند افسانه شیدای این داستان است اما اسفندیار وهم رزمش که داستانشان در این کتاب روایت‌شده است  در فصل کتاب‌خوانی مطالب کتاب را به چالش  می‌کشند . فراتر از آن ما در نمایش شاهد یک کلان روایت نیستم. ما از یک رویداد ناپدید شدن ناصر در شب عملیات  روایت‌های بی‌شماری می‌شنویم و هرگز نمی‌دانیم کدام  رویداد واقعی و کدام رویداد ذهنی است ؟ اما می‌دانیم که این نادانستگی برای اسفندیار به یک مسئله(پارابلم از دید لوکاچ )تبدیل‌شده است . و این مسئله است که به شخصیت اسفندیار بعد می‌بخشد . روحش را گسترده می‌نماید و او را به یک قهرمان تراژدی تبدیل می‌کند اسفندیار باید این مسئله را فهم کند رنج اسفندیار زمینه‌ساز فروپاشی اوست .
این فروپاشی رویداد ناپدید شدن ناصر را تحت شعاع قرار   می‌دهد. نمایش رمان سم‌پاشی بیانگر این فروپاشی است . نمایش رمان سم‌پاشی از این عذاب وجدان نشأت می‌گیرد.این عذاب است که اسفندیار گذشته‌اش را واکاوی می‌کند آیا گناه مادرش و حضور او به‌عنوان قابله در مراسم جن‌ها این تقدیر شوم را برایش رقم می‌زند؟آیا کوتاهی‌اش و آیاهای دیگر ؟او اکنون  عذاب می‌کشد.
 عذاب وجدان رزمندگان  بازماندگان جنگ  یک موتیف تکرارشونده در این نمایش و در بررسی فراگیرتر  این عذاب وجدان موتیف تکرارشونده ؛هنر دفاع مقدس است به گمانم من این موتیف را نخستین بار در فیلم پاداش سکوت مازیارمیری که بازخوانی کتاب من قاتل پسرتان  هستم احمد دهقان  بود مشاهده کردم.
البته اگر به آرشیو ذهنم بازگردم یک موتیف تئاتر پساجنگ همواره این بوده چه کسی کوتاهی کرده است ؟مقصر کیست ؟ چه کسی به رزمندگان خیانت کرده است ؟
بسیاری کلان روایت‌های هنر دفاع مقدس به این  موتیف می‌پرداختند . شاهد این مثال فیلم آژانس شیشه‌ای ابراهیم حاتمی کیا است . اما اکنون موتیف تکرارشونده‌ای به نام من اشتباه کردم و اکنون عذاب می‌کشم به این موتیف افزوده‌شده است.
شاید بپرسید چرا از سینما شاهد می‌آورم دلیل آ ن روشن است تابوشکنی در سینما آسان‌تر است به گمان هنگامی‌که یک تابو در سینما شکسته می‌شود در تئاتر تبدیل به یک موتیف تکرارشونده می‌شود.در حقیقت سینما همواره سوژه‌های تازه را برای تئاتر فراهم می‌آورد . خط‌شکنی داستان احمد دهقان یک نمونه منحصر بود .
 من در این جشنواره هردو موتیف را دیدم موتیف چه کسی اشتباه کرده  است ؟یا چه کسی به رزمندگان خیانت کرده است ؟و موتیف من اشتباه کردم و اکنون عذاب می‌کشم دررمان سم‌پاشی این دو موتیف تلفیق‌شده است .
در این نمایش اسفندیار عذاب می‌کشد او همواره گذشته‌اش را شخم می‌زند و می‌اندیشد آیا ناصر خیانت کرده است ؟این پارابلم اسفندیار است او می‌خواهد بداند حقیقت چیست؟اسفندیار برای شناسایی حقیقت دچار سرگشتگی و پریشان‌حالی می‌شود.
ممکن است گروهی نادانسته این موتیف های  پرسش گرا را سیاه نمایی بدانند اما به گمانم این موتیف ها به روانشناسی رزمندگان پساجنگ بازمی‌گردد .
باکری بزرگ می‌گوید  :
" دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند که در غیر این صورت زمانی فرامی‌رسد که جنگ تمام می‌شود و رزمندگان سه دسته  می‌شوند:

۱- دسته‌ای به مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند و از گذشته خود پشیمان‌اند.
۲- دسته‌ای راه بی‌تفاوتی را برمی‌گزینند و در زندگی مادی غرق می‌شوند و همه‌چیز را فراموش می‌کنند.
۳- دسته سوم به گذشته خود وفادار می‌مانند و احساس مسئولیت  می‌کنند که از شدت غصه‌ها و مصائب دق خواهند کرد.
پس از خدا بخواهید با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دودسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جز دسته سوم ماندن سخت و دشوار خواهد بود."(وصیت‌نامه شهید حمید باکری)
 به تصور من بدون فهمیدن وصیت‌نامه باکری بزرگ فهم هنر دفاع مقدس ناممکن است .
در رمان سم‌پاشی اسفندیار در گروه دسته سوم است اما با چالش در لایه‌های زیر این گمان را تقویت می‌کند که شاید ناصر هم‌رزم اسفندیار جزء دسته یکم باشد اما چنان‌که گفتم این نمایش پست‌مدرن پیاپی آنچه مطرح می‌کند را انکار می‌کند در روایت افسانه کارگر آمده ناصر به شهادت رسیده است آیا باید این روایت را بپذیرم یا همچون اسفندیار وهم رزمش این کتاب را به چالش بکشیم؟
منابع:
*دعا کنید شهادت قسمتتان شود. وصیت‌نامه شهید حمید باکری (قائم‌مقام لشگر 10 عاشورا) منتشرشده در تارنمای فردا نیوز تاریخ انتشار 20 دی 1388
 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران