در حال بارگذاری ...
نگاهی به ده اثر شاخص در ادبیات کارگری ایران

داستان‌های کارگری چشم انتظار صحنه

ایران تئاتر – سید رضا حسینی: به بهانه یازدهم اردیبهشت ماه ؛ «روز کارگر» به سراغ ادبیات داستانی ایران می‌رویم تا ظرفیت های بلقوه اقتباس از این موضوع فراگیر برای اجرای نمایش را بررسی کنیم .

روز کارگر  یک روز  جهانی است. در بسیاری از کشورهای جهان که با تاریخ و تقویم میلادی سر و کار دارند هر سال نخستین روز از ماه مه به عنوان روز کارگر شناخته می‌شود؛ روزی که معمولا  مصادف با یازدهم اردیبهشت ماه است. در برخی از نقاط جهان به ویژه در قاره اروپا ادبیات کارگری بخش مهمی از ادبیات داستانی کشورهای صاحب نام را تشکیل می‌دهد. در واقع کشورهایی که زودتر از دیگران صنعتی شده‌اند یا تحولات اجتماعی عمیق‌تری را تجربه کرده‌اند، در طول تاریخ معاصر غنای بیشتری را در ادبیات داستانی خود از نظر توجه به زندگی کارگران به نمایش گذاشته‌اند. در کشور ما اگرچه  نمی‌توان کیفیت و غنای مشابهی را در ادبیات شاهد بود اما آن‌گونه نیست که هیچ توجهی به این موضوع صورت نگرفته باشد. 

از آغاز جنبش مشروطه به بعد توجه به کارگران بیش از پیش در میان شاعران و نویسندگان ایرانی باب شد و این موضوع در برخی از آثار آنها بازتاب یافت. در ادامه گزارش پیشین ایران تئاتر که به حضور کمرنگ داستان های کارگری بر صحنه نمایش با عنوان تئاتر کارگری همچنان مهجور و کم فروغ پرداختیم   ، در مطلب پیش رو به ده نمونه از شاخص‌ترین آثاری که ویژگی مذکور را در معرض دید خواننده قرار داده‌اند اشاره خواهد شد. پیش از پرداختن به این آثار ذکر چند نکته ضروری است. نخست آنکه برای انتخاب آثار داستانی حاضر در این لیست دهگانه تنها به رمان‌های ایرانی توجه نشده و داستان‌های کوتاه نیز مد نظر قرار گرفته است. نکته دوم معیار انتخاب داستان‌های کوتاه و بلند حاضر در این لیست است؛ ملاک اصلی انتخاب این آثار در درجه نخست برجسته بودن نقش کارگران در آنها و در درجه دوم کیفیت این آثار بوده است. در واقع برای گزینش این داستان‌ها مواردی نظیر شخصیت نویسنده، زندگی شخصی، گرایش‌های سیاسی، تعلقات ذهنی یا افکار و عقاید او کنار گذاشته شده‌اند.

نکته سوم نیز ترتیب اشاره به این داستان‌ها در مطلب پیش رو است که بر مبنای تاریخ انتشار آنها صورت می‌گیرد. به این معنی که نخستین داستان حاضر در این لیست دهگانه از همه قدیمی‌تر و آخرین داستان نیز از همه جدیدتر است. نکته آخر اینکه هدف اصلی از تهیه این مطلب اشاره به ارزش و ظرفیت آثار داستانی انتخاب شده برای اقتباس است. در واقع تاکید دیگر براینکه  می‌توان بر اساس هر کدام از این داستان‌های کوتاه و بلند آثار نمایشی متعددی با موضوع کار و کارگر تولید کرد. با این توضیحات به سراغ لیست دهگانه داستان‌های منتخب مرتبط با روز کارگر می‌رویم.

 

فردا نوشته صادق هدایت

داستان کوتاه «فردا» نخستین بار در خرداد ماه سال ۱۳۲۵ خورشیدی در نشریه «پیام نو» منتشر شد و حدود یک سال پیش از مرگ صادق هدایت یعنی در سال ۱۳۲۹ در نشریه «کبوتر صلح» تجدید چاپ گردید. چهار سال پس از مرگ هدایت این داستان همراه با تعداد دیگری از آثار او به کوشش یکی از دوستانش یعنی «حسن قائمیان» در سال ۱۳۳۴ منتشر شد. داستان کوتاه فردا را می‌توان نخستین داستان ایرانی معاصر قلمداد کرد که با استفاده از تکنیک جریان سیال ذهن نوشته شده است. تا پیش از هدایت هیچ کدام از نویسندگان ایرانی در آثار داستانی خود اقدام به استفاده از این شیوه خاص روایت نکرده بودند و تکنیک مذکور تنها در آثار نویسندگان غیر ایرانی نظیر «جیمز جویس» قابل مشاهده بود. بیست سال پس از چاپ داستان کوتاه فردا «صادق چوبک» رمان «سنگ صبور» را با استفاده از این تکنیک و با الهام از داستان مذکور خلق کرد. پس از او نویسندگان ایرانی دیگری نظیر هوشنگ گلشیری نیز از تکنیک جریان سیال ذهن برای روایت برخی از آثار خود نظیر «شازده احتجاب» بهره گرفتند.

خلاصه داستان

مهدی رضوانی مشهور به مهدی زاغی که صبح فردا قصد مسافرت به اصفهان و نقل مکان به این شهر دارد پیش از خواب حوادث چند ماه اخیر را در ذهن خود مرور می‌کند. او مدتی قبل در یکی از کافه‌های لوکس تهران هنگام کار به عنوان پیشخدمت جلوی آزار یک زن جوان توسط یک سرباز آمریکایی را گرفت و به همین دلیل از کار اخراج شد و مدتی به زندان افتاد. مهدی در ذهن  خودمشتری‌های پولدار کافه گیتی را با خودش مقایسه می‌کند و بیش از پیش دچار خشم و اندوه و دلزدگی می‌شود. مشتری‌های چاق و ثروتمند کافه هر شب به اندازه حقوق تمام عمر مهدی و هفت پشت او پول خرج غذا و نوشیدنی و قمار می‌کنند؛ در حالی که او برای در آوردن خرج یک روز زندگی بخور و نمیر و یافتن لقمه‌ای نان برای سیر کردن شکمش باید ساعت‌ها در چاپخانه کار کند. چند ماه بعد مرد جوانی به نام غلام در شرایطی مشابه یعنی هنگام پهلو به پهلو شدن در رختخواب پیش از چشم بر هم نهادن حوادث روز گذشته را در ذهن خود مرور می‌کند. او به این می‌اندیشد آیا فردی به نام مهدی رضوانی که نامش در روزنامه به عنوان کارگر چاپخانه زاینده رود و یکی از سه فرد کشته شده در تظاهرات کارگری اصفهان اعلام شده همان مهدی زاغی است که چند ماه قبل همکار او در چاپخانه تهران بود یا مقصود روزنامه فرد دیگری بوده است. مهدی با این امید که فرد مذکور مهدی زاغی مد نظر او نیست تصمیم می‌گیرد فردا با پیراهن سیاه به چاپخانه برود و با احترام به مهدی رضوانی و کار بزرگی که انجام داده است سر کار حاضر شود.

نوع نگاه این داستان به کارگر

داستان کوتاه «فردا» از دو بخش تشکیل شده است که در هر کدام از آنها کارگر چاپخانه جوانی پیش از خوابیدن، هنگام غلتیدن در رختخواب به تک گویی ذهنی می‌پردازد و افکار پراکنده خود را مرور می‌کند. مهدی زاغی جوان تنهایی است که به شکل ناخواسته نمی‌تواند برای مدت طولانی جایی بند شود و شغل ثابتی داشته باشد. با اینکه او کارهای متفاوتی نظیر شراکت با پسرخاله‌اش و پیشخدمتی در کافه‌های پر زرق و برق بالای شهر را تجربه کرده است اما در هیچ کدام از آنها به جایی نرسیده و در نهایت هر بار از چاپخانه سر در آورده تا در آنجا به عنوان یک کارگر ساده به کار ادامه دهد. از همین رو قصد سفر به اصفهان دارد تا بخت خود را در آنجا بیازماید. مهدی با اینکه همیشه مقروض است اما طبع بلندی دارد و به همکار سابقش در چاپخانه که هوشنگ نام دارد و به دلیل ابتلا به مرض سل در آسایشگاه بستری است کمک مالی می‌کند. او حتی برای این کار یکی از معدود دارایی‌هایش یعنی ساعت مچی خود را می‌فروشد. مرام جوانمردانه مهدی تا آن اندازه است که در نهایت جان خود را برای بهتر شدن وضعیت شغلی همکارانش فدا می‌کند و در جریان اعتراض و اعتصاب کارگران چاپخانه به ضرب گلوله ماموران کشته می‌شود.

در نقطه مقابل غلام قرار دارد که با وجود همکار بودن با مهدی شخصیت متفاوتی نسبت به او بروز می‌دهد و کمتر از شرایط زندگی خود شکایت می‌کند. غلام با وجود آنکه عضو اتحادیه و حزب است و گاه با همکاران خود بحث سیاسی نیز می‌کند اما در عمل رغبت چندانی به سیاست ندارد و کاملا محافظه‌کار و مصلحت اندیش است. در واقع او تنها به زندگی کردن به هر قیمتی می‌اندیشد و چندان اهل خطر یا جاه طلبی نیست. جالب آن است که او از شنیدن خبر کشته شدن مهدی در جریان تظاهرات کارگری تعجب می‌کند؛ به این دلیل که مهدی چندان اهل حرف نبوده و بیشتر به عمل توجه داشته و از همین رو غلام هنگام همکاری با او در چاپخانه دوست نه چندان نزدیک خود را یک فرد سیاسی قلمداد نمی‌کرده است. غلام با وجود محافظه‌کاری و مصلحت‌اندیشی خود مهدی را به دلیل کاری که انجام داده تحسین می‌کند و از کشته شدن او ناراحت است. او همچنین از اینکه نمی‌تواند کاری برای گرامی داشتن یاد و خاطره مهدی انجام دهد اندکی عذاب وجدان دارد؛ در عین حال از این موضوع دلگیر است که چرا سایر کارگران چاپخانه کاری برای او انجام نمی‌دهند. غلام پس از آنکه از مرگ مهدی باخبر می‌شود به همکارانش می‌گوید او برای بهبود زندگی ما جانش را فدا کرد پس چرا ما کاری برایش انجام نمی‌دهیم؟

با این حال اکثر همکاران مهدی در چاپخانه تمایلی به خطر کردن ندارند و معتقدند اگر اتفاق مشابهی برایشان رخ دهد کسی نیست تا از زن و بچه و خانواده‌ آنها حمایت کند. در واقع صادق هدایت توانسته است محافظه‌کاری، مصلحت‌اندیشی و قناعت بیش از اندازه‌ای که در برخی از کارگران مشاهده می‌شود و عاملی برای ظلم پذیری آنها به شمار می‌رود را با ظرافت در معرض دید مخاطب قرار دهد. یکی دیگر از نقاط قوت داستان او آن است که اطلاعات مهم مربوط به دو شخصیت اصلی داستان در گوشه و کنار این اثر پراکنده‌ شده‌اند و خواننده برای آگاهی از محتوای داستان باید خودش آنها را مانند تکه‌های پازل کنار یکدیگر قرار دهد. در واقع شاید لازم باشد برای دریافتن تمام جزئیات این اثر کوتاه آن را بیشتر از یک بار خواند.

صادق هدایت در داستان فردا مانند بسیاری از داستان‌های دیگری که خلق کرده بخشی از افکار و عقاید خود را در بطن یکی از شخصیت‌های داستان گنجانده است. او از میان دو شخصیت حاضر در داستان فردا مهدی زاغی را برای انجام این کار برگزیده است؛ از همین رو شاهد وجود شباهت‌های واضحی میان او (یا حداقل برخی از افکار و گفته‌هایش) با هدایت و شخصیت‌های آشنای حاضر در برخی دیگر از آثار این نویسنده هستیم. در این داستان نیز مانند تعداد دیگری از نوشته‌های هدایت شخصیت ناراضی و ناکامی وجود دارد که خود را از جمع جدا می‌داند و معتقد است اعمالی که دیگران انجام می‌دهند تنها برای خود آنها و همتایانشان جالب و جذاب است و او نمی‌تواند ارتباطی با کارها و عادت‌های آنها بر قرار کند. به گواه نزدیکان و دوستان هدایت او اصطلاح «زندگی قی آلود» را در محاورات خود زیاد به کار می‌برد و این اصطلاح در داستان فردا نیز در ذهن مهدی زاغی مرور می‌شود.

با این حال در داستان فردا برخلاف بسیاری از آثار هدایت شاهد قضاوت و موضع‌گیری آشکار و قابل لمس او نسبت به شخصیت‌های معرفی شده در داستان نیستیم و فردا روایت کاملا بی‌طرفانه‌ای دارد. گذشته از این موضوع در داستان فردا نگاه کلیشه‌ای رایج در بسیاری از آثار داستانی مشابه به کارگر وجود ندارد و در این اثر به جای خلق قهرمانانی شرافتمند از قشر ضعیف جامعه که هاله‌ای نورانی به دور سر خود دارند، افرادی با تمام نقاط قوت و ضعف انسانی به تصویر کشیده شده‌اند. در واقع نویسنده توانسته است دو تصویر واقعی و باورپذیر از کارگران فقیر و کم سواد جامعه را در داستان فردا ارائه دهد و همه نیک می‌دانیم که در زمان نوشته شدن این داستان کارگران ساده عموما از چنین ویژگی‌هایی برخوردار بودند. برای جمع‌بندی می‌توان به این نکته اشاره کرد که واضح نبودن پیشینه دو شخصیت مهدی زاغی و غلام در داستان فردا دست نمایشنامه نویس را برای تعیین پس زمینه‌های شخصیتی دو فرد مذکور در یک اقتباس تئاتری از این داستان کوتاه کاملا باز می‌گذارد. به طور کل داستان‌های کوتاه منابع بسیار بهتری برای اقتباس و تبدیل به آثار نمایشی هستند؛ چرا که بخش‌های مختلف آنها را می‌توان به دلخواه گسترش داد و به آنها شاخ و برگ افزود.

 

از رنجی که می‌بریم نوشته جلال آل احمد

کتاب «از رنجی که می‌بریم» اثری است شامل هفت داستان کوتاه که نخستین بار در سال ۱۳۲۶ خورشیدی منتشر شد. چاپ دوم این اثر نیز سه دهه بعد در سال ۱۳۵۷ توسط انتشارات امیرکبیر راهی بازار کتاب گردید. از این کتاب که دومین تلاش جلال آل احمد در حوزه داستان نویسی پس از مجموعه داستان «دید و بازدید» محسوب می‌شود دو داستان «دره خزان زده» و «زیرابی‌ها» به فراخور موضوع و محتوایشان و همچنین به دلیل ارتباطی که با یکدیگر دارند برای حضور در این لیست دهگانه انتخاب شده‌اند.

خلاصه داستان

دره خزان زده: تعدادی از اعضای ارتش به معدنی در زیراب (شهرستانی در مازندران) هجوم می‌آورند و در کار کارگران معدن اخلال ایجاد می‌کنند. بهانه آنها برای انجام این کار وجود اسلحه در معدن و هدف اصلی آنها از انجام این کار دریافت تشویق و ارتقا درجه از مقام‌های بالاتر در کنار ایجاد رعب و وحشت در دل کسانی است که آنها را خرابکار می‌دانند. سربازان ارتش معدن را اشغال و شهر را غارت می‌کنند. یکی از آنها که سرجوخه حیدر باباخانلو نام دارد و فرد خشنی است هر کاری که دوست دارد انجام می‌دهد و کسی از او بازخواست نمی‌کند. عاقبت مهاجمان یونیفرم پوش برای پایان دادن به بلوایی که ایجاد کرده‌اند یکی از کارگران قوی هیکل معدن به نام وصالی را به اتهام رهبری خرابکاران اعدام می‌کنند و عده‌ای را نیز به جرم همکاری و همراهی با او دستگیر می‌نمایند.

زیرابی‌ها: از میان افرادی که همراه با وصالی به جرم نامعلوم دستگیر شده و برخلاف او اعدام نشده‌اند تعداد هشتاد و سه نفر به کرمان تبعید می‌شوند. یکی از آنها اسد است که در جریان بلوای زیراب تعدادی از اعضای خانواده نظیر مادر و برادرش را همراه با دوست صمیمی خود وصالی از دست داده است. او همراه با دو نفر دیگر از افراد تبعید شده محکوم می‌شوند که زیر دست یک استاد بنا به نام محمدولی کار ساخت بنای جدید زندان شهر را به پایان برسانند. اسد حضور در کرمان را تاب نمی‌آورد و تصمیم می‌گیرد به جنوب کشور بگریزد. او نقشه فرار خود را با محمدولی و سایر دوستانش در میان می‌گذارد اما آنها به دلیل ترس از اینکه مبادا بلایی بر سر اعضای خانواده‌شان بیاید تصمیم می‌گیرند در کرمان بمانند. اسد نقشه فرار خود را عملی می‌کند و مدتی بعد در نامه‌ای به دوست خود که یکی از مهندسان معدن بوده و در همان ابتدای بلوا پس از چند روز تحمل حبس آزاد شده است خاطرنشان می‌سازد که زنده و سالم است و اگرچه دلش برای زیراب تنگ می‌شود ولی دیگر کوه‌های پوشیده از جنگل و درخت وسعت دید او را کوتاه نمی‌کند.

نوع نگاه این داستان به کارگر

نقطه اشتراک داستان‌های کتاب «از رنجی که می‌بریم» پررنگ بودن عنصر سیاست در آنها و رخ دادن حوادث این داستان‌ها در مازندران است. با این حال در هیچ کدام از آنها به شکل مستقیم به احزاب یا رخدادهای سیاسی آن دوران اشاره نمی‌شود. با توجه به فضای حاکم بر این اثر به نظر می‌رسد محتوای سیاسی داستان‌ها قصد بازتاب دادن دوران رضا شاه را دارد. در واقع نوع خفقان حاکم بر فضا و میزان خشونت ماموران حکومت بیشتر یادآور اواخر دوران سلطنت رضا شاه پهلوی است. آنچه در داستان‌های هفتگانه از رنجی که می‌بریم بیش از همه به چشم می‌آید شکست است. در این کتاب شرح حال شخصیت‌هایی بیان شده است که به دلیل ناکام ماندن جنبش‌های سیاسی دخیل در آنها یا به اعدام محکوم شده‌اند، یا به زندان افتاده و در حال شکنجه‌اند و یا از مهلکه گریخته‌اند و به صورت مخفیانه به زندگی ادامه می‌دهند.

اکثر داستان‌های کتاب از رنجی که می‌بریم آغاز و پایان مشخصی ندارد و تنها مقطعی از زندگی شخصیت‌های اصلی داستان را در معرض دید خواننده قرار می‌دهد؛ مقطعی که به طور عمده به دوران پس از شکست جنبش‌های سیاسی آن زمان و سرکوب شدید آنها مربوط می‌شود و پیامدهای این رخدادها را به تصویر می‌کشد؛ پیامدهایی که معمولا تلخ، تاریک، سرشار از ناکامی و کاملا تحت تاثیر ظلم و خفقان است. دو داستان نخست این مجموعه یعنی «دره خزان زده» و «زیرابی‌ها» به شرح زندگی کارگران معدن و ساختمان اختصاص دارد و محتوای این دو اثر و شخصیت‌های حاضر در آن کاملا به یکدیگر پیوسته است. اگرچه در این دو داستان تصاویر قابل اعتنایی از زندگی مشقت‌بار کارگران در معرض دید خواننده قرار گرفته است اما نگاه احساسات‌گرا (سانتی مانتال) نویسنده به کارگر تا حدی در آنها احساس می‌شود. این نگاه در داستان‌های آل احمد همواره در مورد روستانشینان و افراد ساکن در آبادی‌های دور از شهر وجود دارد. در واقع او همیشه کارگران و روستاییان را در آثار خود سراسر حُسن و صفا به تصویر کشیده است و کاستی و عیب چندانی را برای آنها متصور نیست. این نگاه اگرچه غیر دقیق و کلیشه‌ای به نظر می‌رسد اما در کتاب از رنجی که می‌بریم به آن اندازه افراطی نیست که از حد اعتدال خارج شود و زننده جلوه کند.

افزون بر موارد اشاره شده تسلط نویسنده بر زیر و بم مکانی که حوادث این هفت داستان در آن رخ می‌دهد کامل به نظر می‌رسد و توصیفات موجود در کتاب بر آشنایی نویسنده با نقاط مختلف مازندران تاکید دارد. این تسلط برخی از ضعف‌های مربوط به پرداخت داستان‌ها، که بیش از همه ناشی از کم تجربه بودن نویسنده در آغاز راه نویسندگی است، را تحت تاثیر قرار داده و بر گیرایی فضاسازی‌ها افزوده است. مشخص نبودن آغاز و پایان داستان‌های این کتاب و در هاله قرار داشتن بخش‌های مهمی از گذشته و آینده شخصیت‌های حاضر در داستان دست نمایشنامه نویس را برای تعیین آنها به منظور اقتباس باز می‌گذارد. به طور کل از داستان‌های هفتگانه کتاب از رنجی که می‌بریم، به خصوص دو داستان اشاره شده در این متن که به زندگی کارگران معدن و ساختمان اشاره دارد، نمایشنامه‌های گیرا و تاثیرگذاری می‌توان اقتباس کرد؛ به ویژه اگر بتوان در آثار نمایشی اقتباسی تصویر واقعی‌تر و غیر آرمان‌گرایانه‌تری از کارگران ارائه داد و از شعار یا افراط در نشان دادن ظلم فاصله گرفت.

 

خائن نوشته بزرگ علوی

داستان کوتاه «خائن» نخستین بار همراه با هشت داستان کوتاه دیگر که «نامه‌ها» نیز جزو آنها بود در قالب مجموعه‌ داستانی به نام «نامه‌ها» منتشر شد. چاپ نخست این کتاب در سال ۱۳۲۷ خورشیدی و چاپ دوم آن در سال ۱۳۵۷ توسط انتشارات امیرکبیر راهی بازار نشر گردید. مشهورترین و شناخته شده‌ترین داستان کوتاه این کتاب «گیله مرد» است که یکی از آثار مهم بزرگ علوی به شمار می‌رود.

خلاصه داستان

محمد رخصت معلم جوانی است که در کنار تدریس در مدرسه به انجام فعالیت سیاسی بر ضد حکومت شاه مشغول است. او همراه با چهار نفر دیگر در کمیته‌ای به نام کمیته پنج نفره انتخابات حضور دارد. ماموران امنیتی شاه از میان این پنج نفر تنها محمد رخصت را شناسایی کرده‌اند. آنها همچنین می‌دانند اعضای این کمیته قصد دارند یکی از پنج عضو خود را که با نام اوستا (استاد) علی قالیباف شناخته می‌شود به نمایندگی مردم برگزینند. با این حال حکومت شاه قصد دارد نمایندگان مد نظر خود را انتخاب کند و این امر را بر نمی‌تابد. از همین رو یکی از ماموران ساواک از سوی مقام‌های مافوق ماموریت می‌یابد که فعالیت‌های محمد رخصت را زیر نظر بگیرد و اقدامات کمیته مخفی پنج نفره انتخابات را با شناسایی سایر اعضای آن خنثی کند. مامور مذکور پس از مدتی تعقیب و مراقبت به این نتیجه می‌رسد که محمد عامل نفوذی حکومت در کمیته پنج نفره است. او نامزدی به نام اشرف دارد که مانند خود او یک معلم ساده محسوب می‌شود. مامور ساواک معتقد است ماهی بیست تومان درآمد اشرف در کنار درآمد اندک محمد کفاف زندگی آنها را نمی‌دهد؛ پس احتمالا محمد از جای دیگری که همان ساواک باشد حقوق دریافت می‌کند. او در نهایت کتاب شاهنامه‌ای را از محمد به دست می‌آورد که درون آن نام دوازده فردی که قرار است به عنوان نماینده مردم انتخاب شوند وجود دارد. یکی از آنها همان اوستا علی قالیباف است. مامور ساواک اسامی را به مافوق خود تحویل می‌دهد و برای انجام ماموریت جدیدی راهی قزوین می‌شود تا با رئیس اداره آگاهی آن شهر همکاری کند. سال‌ها بعد مامور ساواک که اکنون در پوشش خبرنگار فعالیت می کند و تحرکات کارگران را زیر نظر دارد در یکی از جلسات کارگری اشرف را ملاقات می‌کند؛ او اکنون به مدارج بالایی در کارخانه دست یافته و نماینده کارگران است. مامور مخفی که پس از این همه سال هنوز کنجکاو به دانستن سرنوشت اعضای کمیته پنج نفره است به ترفندی اعتماد اشرف را جلب می‌کند و سر صحبت را با او باز می‌نماید. اشرف توضیح می‌دهد که نامزدش محمد عضو نفوذی ساواک در کمیته مخفی پنج نفره انتخابات نبود و در حقیقت نقش رابط تشکیلات نهضت کارگری با سایر اعضای این کمیته را بر عهده داشت. آنها قصد داشتند پانصد رای به نام اوستا علی قالیباف که نام واقعی او اوستا رجب رمضان بوده به صندوق آرا بریزند تا او به عنوان نماینده مردم انتخاب شود. اما تصمیم آنها لو می‌رود و اوستا رجب دستگیر می‌شود و چندی بعد به شکل نامعلومی در زندان می‌میرد. پیش از دستگیری او محمد از این موضوع اطمینان می‌یابد که یک فرد خائن در کمیته پنج نفره حضور دارد و اطلاعات مخفی را به ماموران حکومت می‌دهد. او برای اثبات بی‌گناهی خود خودکشی می‌کند و در نامه‌ای از سایر اعضای کمیته می‌خواهد فرد خائن را در میان خود بیابند. با این حال اشرف که مامور تحویل نامه بوده موفق به تحویل آن نمی‌شود. پس از مرگ محمد نامزد او اشرف پدر خود را نیز از دست می‌دهد و برای تامین مخارج زندگی به رشت می‌رود تا در کارخانه نساجی (ابریشم) سرکارگر شود. یکی دیگر از اهداف او از انجام این کار نزدیک شدن هر چه بیشتر به تشکیلات کارگری برای یافتن فرد خائن است. اشرف بدون اینکه بداند با مامور ساواک در حال صحبت است به او می‌گوید بالاخره روزی خائن را خواهد یافت و اگر این اتفاق در زمان حیات او رخ ندهد دیگران پس از مرگ او راهش را ادامه خواهند داد.

نوع نگاه این داستان به کارگر

داستان کوتاه «خائن» را می‌توان مقدمه‌ای بر رمان «موریانه» قلمداد کرد که حدود سی سال پس از این اثر توسط بزرگ علوی خلق شد. در خائن نیز مانند موریانه یکی از ماموران ساواک نقش راوی داستان را بر عهده دارد؛ فردی که تا پایان ماجرا نام و نشانی از او به دست نمی‌آید و هویتش نزد خواننده مخفی می‌ماند. در هر دو اثر یاد شده مامور ساواک با وجود انجام اقدامات نابجا خود را بر حق می‌داند و اعمال و رفتاری که منجر به قربانی شدن عده‌ای از مردم بی‌گناه و تباه گردیدن زندگی آنها می‌شود را برای حفظ امنیت حکومت لازم و مجاز قلمداد می‌کند.

در داستان خائن کارگران عادی در پس زمینه حوادث و در حاشیه ماجرا قرار دارند. به این ترتیب در متن رخدادها شاهد حضور گردانندگان تشکیلات کارگری و آن دسته از کارگران ارشدی هستیم که هم از تحصیلات لازم برای داشتن جهان‌بینی و هدف متفاوت برخوردارند و هم افراد آرمان‌گرایی محسوب می‌شوند که دغدغه‌ای فراتر از گرداندن چرخ‌های صنعت و اقتصاد با ریختن عرق خود دارند. در واقع تمرکز اصلی این داستان بر ارتباط موجود میان تشکیلات کارگری و سیاست استوار شده است.

در پایان داستان خائن پرسش‌های فراوانی بی‌پاسخ می‌ماند که مهمترین آنها هویت فرد خائن است. در واقع پس از رسیدن این داستان کوتاه به فرجام کار تنها هویت دو تن از اعضای کمیته مخفی پنج نفره انتخابات بر خواننده روشن می‌شود و هویت سه فرد دیگر همچنان نامعلوم باقی می‌ماند. این موضوع موجب می‌شود که هنگام اقتباس از این داستان برای خلق نمایشنامه بتوان رویکردهای متفاوتی را مد نظر قرار داد. به عنوان مثال می‌توان نمایش اقتباسی را مانند داستان خائن با پایانی باز به انتها رساند یا آنکه با اتخاذ رویکردی متفاوت بر معرفی کامل اعضای کمیته پنج نفره به مخاطب تمرکز کرد و در نهایت یکی از آنها را به عنوان خائن به تماشاچی معرفی نمود. علاوه بر آن محتوا و موضوع این داستان از قابلیت به روز شدن و انتقال به زمان حال برخوردار است. در مجموع می‌توان گفت که داستان کوتاه خائن از ظرفیت مناسبی برای تبدیل به نمایش برخوردار است و می‌توان هنگام اقتباس از این اثر سر و شکل آن را به دلخواه تغییر داد.

 

تنگسیر نوشته صادق چوبک

رمان «تنگسیر» نخستین بار در سال ۱۳۴۲ خورشیدی توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد و پس از آن موسسات دیگری به عنوان ناشر وظیفه نشر آن را بر عهده گرفتند. چاپ‌های بعدی این رمان به ترتیب در سال ۱۳۵۱ توسط انتشارات  جاویدان، در سال ۱۳۷۷ توسط انتشارات روزگار، در سال ۱۳۸۲ توسط انتشارات نگاه، در سال ۱۳۸۴ توسط انتشارات جامه‌دران و انتشارات معین، در سال ۱۳۸۴ توسط انتشارات مهر صفا و در سال ۱۳۹۵ توسط انتشارات بدرقه جاویدان راهی بازار کتاب شد. به این ترتیب می‌توان تنگسیر را یکی از رمان‌های پر مخاطب نیم قرن اخیر در ادبیات داستانی ایران قلمداد کرد. داستان این رمان در سال ۱۳۵۳ توسط «امیر نادری» مورد اقتباس سینمایی قرار گرفت و فیلم تنگسیر بر اساس آن ساخته شد. این موضوع را شاید بتوان یکی از دلایل افزایش شهرت این رمان دانست. البته رمان تنگسیر خود با اقتباس از دو داستان کوتاه نوشته رسول پرویزی خلق گردید. در سال ۱۳۳۶ مجموعه داستان «شلوارهای وصله‌دار» اثر رسول پرویزی به همت انتشارات امیرکبیر منتشر شد. در این مجموعه بیست داستان کوتاه وجود داشت که دو داستان «شیر محمد» و «زار صفر» منبع الهام رمان تنگسیر و دلیلی برای به وجود آمدن آن است. در واقع صادق چوبک نام قهرمان رمان خود یعنی «زار محمد» را از ترکیب نام این دو داستان کوتاه برگزیده است. البته محتوای رمان تنگسیر بیشتر به داستان کوتاه شیر محمد شباهت دارد.

خلاصه داستان

زار محمد پس از بیست سال خدمت به انگلیسی‌ها در قامت کارگر تصمیم می‌گیرد دیگر ارباب خارجی نداشته باشد و روی پای خودش بایستد. حاصل دسترنج او در طول این بیست سال مبلغ دو هزار تومان وجه رایج مملکت است که سیصد تومان از آن را به عنوان خمس و زکات به امام جمعه بوشهر می‌دهد. او چهارصد تومان از پول خود را صرف سفر به کربلا می‌کند و در بازگشت به شهر کار و کاسبی شخصی خود را راه می‌اندازد. خرید مغازه‌ای کوچک و اقدام به فروش جو در آن برای زار محمد سیصد تومان هزینه به همراه می‌آورد. با این حال او هنوز هزار تومان از پس‌انداز خود را در اختیار دارد و نمی‌داند باید با آن چه کار کند. زار محمد به سفارش یکی از اهالی منفعت طلب شهر که محمد گنده رجب نام دارد باقی‌مانده پس انداز خود را به فرد کلاهبرداری به نام کریم حاج حمزه امانت می‌دهد تا با آن تجارت کند و سود به دست آمده را با او تقسیم نماید. کریم پس از زد و بند با شیخ ابوتراب محضردار منزلی که پیش از آن نزد دو نفر دیگر گرو گذاشته است را به عنوان تضمین قرارداد خود با زار محمد نزد او گرو می‌گذارد. زار محمد پس از آگاهی از این موضوع نزد وکیلی به نام علی مشهور به آقا علی کچل می‌رود و با پرداخت مبلغی به او تقاضا می‌کند مراحل بازپس گیری پول خود از کریم را به صورت اصولی و قانونی انجام دهد. اما وکیل با اینکه دستمزد خود را تمام و کمال دریافت کرده است از انجام این کار سر باز می‌زند و پول بیشتری طلب می‌کند. زار محمد هنگامی که تمام درها را بسته و تمامی کلاهبرداران شهر را با یکدیگر همدست می‌بیند تصمیم می‌گیرد خودش آستین بالا بزند و از آنها انتقام بگیرد. او کریم حاج حمزه، شیخ ابوتراب محضردار، محمد گنده و علی کچل را یک به یک به قتل می‌رساند و خود را از شر تفنگچیان حکومتی نیز می‌رهاند. در پایان زار محمد همراه با همسر و فرزندان خود سوار بر قایق تنگسیر را ترک می‌کند و دل به دریا می‌زند.

نوع نگاه این داستان به کارگر

رمان «تنگسیر» ماجرای عصیان مرد شریف و زحمتکشی را در برابر فساد و بی‌اخلاقی عمیق و ریشه‌دار جامعه پیرامون خود روایت می‌کند. فرد بی‌آزاری که حاصل سال‌ها عرق ریختن خود به عنوان یک کارگر ساده در منازل افراد بیگانه را در مدت کوتاهی توسط کسانی که خودی می‌داند از دست رفته می‌بیند و به قاتل آنها تبدیل می‌شود. زار محمد به هر دری که می‌زند آن را بسته می‌یابد و هیچ فرد یا نهادی را پیدا نمی‌کند که حق او را از کلاهبرداران سودجو بگیرد. در واقع تمام افرادی که او در قامت حامی می‌بیند دست در دست یکدیگر دارند و منافع مشترکشان به هم گره خورده است. از همین رو مرد ستمدیده از جلد کارگر مظلوم و سر به زیری که سر در کار خود دارد خارج می‌شود و به جلد شخص انتقامجوی خشمگین اما خونسردی فرو می‌رود که دیگر در پی نقد کردن طلب خود نیست و تنها به پاک کردن زشتی و پلیدی از روی زمین می‌اندیشد. در واقع تنگسیر داستان این استحاله را به خوبی و با پرهیز از کلیشه‌ سازی‌های رایج بیان می‌کند.

پایان این رمان تلنگری است به جامعه و در لفافه به اعضای اجتماع یا همان مردم نقش و سهمی که در شکل گرفتن چنین حوادث تلخی دارند را یادآوری می‌کند. در فرجام کار برخی از آشنایان و نزدیکان زار محمد ایستاده بر ساحل دور شدن او و خانواده‌اش در دریا را نظاره می‌کنند. تک تک آنها به نیکی می‌دانند که در این ماجرا حق با زار محمد بوده و او تنها از سر ناچاری و استیصال دست به انتقامجویی زده است. با این حال هیچ کدام از آنها تلاشی برای تغییر این وضعیت ناخوشایند انجام نمی‌دهد. آنها نه جلوی گسترش فساد گسترده در جامعه توسط افرادی نظیر حاج حمزه، شیخ ابوتراب، محمد گنده و علی کچل را گرفته‌اند و نه در حمایت از افرادی مانند زار محمد مقابل ظلم ایستاده‌اند. البته برخی از آنها با پناه دادن به زار محمد و تسهیل فراری دادن او گامی در جهت یاری رساندن به مظلوم برداشته‌اند؛ اما در تنگسیر این تلاش‌های فردی به یک همکاری جمعی برای مقابله با ظلم و فساد تبدیل نمی‌شود. اکثر افراد جامعه یا همان هم ولایتی‌های زار محمد از ابتدا تا انتها تنها نظاره‌گر ماجرا بوده‌اند و حتی هنگام ظهور فردی که قادر به مقابله با ظلم، فساد و بی‌اخلاقی است تلاشی برای حفظ او نمی‌کنند و این گنجینه را در سکوت به دریا می‌سپارند. رمان تنگسیر توانسته است ضعف، بی‌تفاوتی و انفعال ساحل نشینان را بدون سر دادن شعار به تصویر بکشد و شعر مشهور نیما را به خواننده یادآوری کند.

تمام این تصاویر در قالب اقتباس‌های متعدد نمایشی قادر به بازتولید است و می‌توان مفاهیم یاد شده را به شکل متفاوتی در معرض دید بیننده قرار داد. در مجموع تنگسیر توانسته است روایتی حماسی و نمادین از تلاش یک کارگر عاصی برای گرفتن حق خود ارائه دهد و این روایت را می‌توان به شکل نوین با تعاریف و نمادهای امروزی در قالب آثار نمایشی جدید بازسازی نمود.

 

مصیبت کبک‌ها نوشته احمد محمود

مجموعه داستان «زائری زیر باران» در سال ۱۳۴۶ خورشیدی توسط انتشارات معین منتشر شد و پس از آن در طول زمان و طی سال‌های بعد به چاپ هفتم رسید. در این کتاب دوازده داستان کوتاه وجود دارد که از میان آنها داستان «مصیبت کبک‌ها» برای حضور در این لیست دهگانه انتخاب شده است.

خلاصه داستان

خانواده‌ای ساده و شهرنشین تعدادی کبک را برای نگهداری به خانه می‌آورند. پیش از مهمانان جدید یعنی کبک‌ها گربه‌ای با فرزندان خود در خانه آنها سکونت داشته است؛ اما به دلیل آنکه شاید گربه‌ها برای کبک‌ها ایجاد مزاحمت کنند، اعضای خانواده آنها را از خانه بیرون می‌کنند. به تدریج عرصه بر اعضای این خانواده تنگ می‌شود. مرد خانه که کارگر ساده شرکت نفت است به دلیل ایجاد تغییرات در سطوح بالای مدیریتی محل کار خود در شرف تعدیل نیرو قرار می‌گیرد. هنگامی که خطر بیکاری مرد جدی‌تر می‌شود او و همسرش به این نتیجه می‌رسند که کبک‌ها بدشگون هستند و از وقتی به خانه آنها آمده‌اند چیزی جز مصیبت و بدبختی با خود به همراه نیاورده‌اند. به این ترتیب کبک‌ها توسط مرد خانه سر بریده می‌شوند تا به چند وعده خوراک برای اعضای خانواده تبدیل گردند. او و همسرش تصمیم می‌گیرند گربه‌ها را دوباره به خانه باز گردانند تا شاید بخت و اقبال بار دیگر به آنها روی خوش نشان دهد.

نوع نگاه این داستان به کارگر

داستان «مصیبت کبک‌ها» تنها به عنوان نماینده‌ آثار احمد محمود در این لیست دهگانه حضور دارد. با مرور دقیق آثار این نویسنده نام آشنا که رمان‌ها و مجموعه داستان‌های مشهور و پرفروشی را در کارنامه خود دارد می‌توان به این نتیجه رسید که افراد متعلق به طبقات فرودست جامعه همواره نقش اصلی را در داستان‌های او ایفا می‌کنند. بسیاری از این افراد را کارگران، دستفروشان و مزدبگیران تهیدست تشکیل می‌دهند. در داستان «مدار صفر درجه» که چندی پیش در مطلب ده رمان ایرانی مربوط به انقلاب به آن اشاره شد کارگران فراوانی به عنوان شخصیت‌های حاضر در داستان معرفی شده‌اند که منیژه و مائده تنها دو مورد از آنها به شمار می‌روند. نظیر همین افراد را می‌توان در دو رمان مشهور احمد محمود یعنی «همسایه‌ها» و «داستان یک شهر» نیز مشاهده کرد.

در همین کتاب «زائری زیر باران» که داستان مصیبت کبک‌ها از آن انتخاب شده است داستان کوتاه دیگری به نام «بندر» وجود دارد که تعداد قابل توجهی از شخصیت‌های آن را کارگران روزمزد تشکیل می‌دهد. این افراد در ایستگاه قطار بندر منتظر شخص یا اشخاصی نشسته‌اند که آنها را برای چند ساعت به خدمت بگیرد و در قبال کاری که انجام می‌دهند مزد اندکی کف دست آنها بگذارد. داستان بندر ماجرای خاصی را دنبال نمی‌کند و بیشتر به یک روایت مستند از بنادر جنوبی ایران شباهت دارد. از همین رو می‌توان با خلق شخصیت‌های اصلی مختلف برای این اثر رنگ و بوی داستانی به آن داد و برای ساخت آثار نمایشی از آن بهره گرفت.

در داستان مصیبت کبک‌ها نیز مانند بسیاری از آثار احمد محمود فقر نقش پررنگی در روند حوادث دارد و عاملی برای رقم زدن بسیاری از ماجراها به شمار می‌رود. در این داستان بر یکی از پیامدهای مهم فقر یعنی خرافات تاکید شده که تاثیر چشمگیری بر تصمیم‌های مهم یک خانواده گذاشته است. آنها ابتدا به کبک‌ها پناه می‌دهند اما خیلی زود به باور اینکه این پرندگان چیزی جز بدیمنی با خود به همراه نیاورده‌اند آنها را به خوراک روزانه خود تبدیل می‌کنند. نقطه مقابل این پرندگان بینوا گربه‌ها هستند که پس از مدت کوتاهی بار دیگر از فرش به عرش می‌رسند و جایگاه سابق خود را در خانه می‌یابند.

داستان‌های کوتاه و بلند احمد محمود منبع غنی و پر و پیمانی برای یافتن انواع و اقسام کارگر با خلق و خو و مرام متفاوت است؛ شخصیت‌هایی که هر کدام از آنها می‌توانند در آثار نمایشی گوناگون به عنوان شخصیت اصلی یا فرعی حاضر شوند. بر این اساس کسانی که قصد خلق شخصیت‌های مشابهی را در آثار نمایشی خود دارند می‌توانند برای الهام یا اقتباس یا حتی یافتن مدل و نمونه‌ای مناسب برای شخصیت مد نظر خود به آثار این نویسنده مراجعه کنند.

 

پیرزن و جوجه طلایی‌اش نوشته صمد بهرنگی

داستان کوتاه «پیرزن و جوجه طلایی‌اش» نخستین بار در سال ۱۳۴۷ خورشیدی منتشر شد و پس از آن همراه با سایر داستان‌های کوتاه این نویسنده در قالب مجموعه داستان‌های مختلف به چاپ رسید. بهرنگی به دلیل آنکه خود در خانواده‌ای تهی دست رشد کرده بود در آثارش توجه ویژه‌ای به اقشار فرودست جامعه داشت. بسیاری از داستان‌های او برای کودکان نوشته شده‌اند و داستان کوتاه پیرزن و جوجه طلایی‌اش نیز از همین خصلت برخوردار است. این داستان به عنوان نماینده‌ای از آثار صمد بهرنگی در لیست ده‌گانه ما قرار دارد.

خلاصه داستان

پیرزن تنهایی که از طریق درست کردن روشور و فروش آنها به مردم روزگار می‌گذراند از دار دنیا همدمی جز جوجه زبر و زرنگی به رنگ طلایی ندارد. جوجه وفادار شر تمام حشرات را از سر پیرزن کم کرده است و یکی از عادت‌های او شکستن و خوردن گردوهایی است که باد آنها را از بالای درخت گردوی وسط حیاط پایین می‌ریزد. در خانه پیرزن عنکبوتی زندگی می‌کند که حسابی از جوجه می‌ترسد و بیم آن دارد که روزی طعمه پرنده زبر و زرنگ شود. عاقبت هراس عنکبوت از جوجه او را به انجام دسیسه بر علیه پرنده طلایی وا می‌دارد. او شبی به خواب پیرزن می‌آید و به او می‌گوید جوجه تو قدر زحماتی که برایش می‌کشی را نمی‌داند و گردوهایت را بدون اجازه می‌خورد. در حالی که تو می‌توانی گردوها را به بازار ببری و با فروش آنها سر و سامانی به زندگی خود بدهی. صبح روز بعد پیرزن حرکات جوجه را زیر نظر می‌گیرد و هنگام نزدیک شدن او به گردوهایی که روی زمین افتاده است بر سر پرنده طلایی تشر می‌زند. جوجه از خوردن گردو صرف نظر می‌کند و هنگام ظهر با این تصور که حال پیرزن سر جایش آمده است به درخت می‌گوید تعداد دیگری گردو برایش پایین بریزد. پیرزن که از این اقدام جوجه عصبانی شده است پشت او را به منقل داغ می‌چسباند تا تنبیه شود. جوجه بینوا دیگر سراغ گردوهای روی زمین نمی‌رود و درخت از این موضوع ناراحت می‌شود. او دیگر گردوهای خود را برای پیرزن پایین نمی‌اندازد و به جای آنها خرده سنگ تحویل صاحبخانه می‌دهد. پیرزن که از کار ناشایست خود پشیمان شده است به دسیسه عنکبوت پی می‌برد و او را با دمپایی از پا در می‌آورد. سپس از جوجه دلجویی می‌کند و گردوهایش را با او تقسیم می‌نماید.

نوع نگاه این داستان به کارگر

در داستان کوتاه «پیرزن و جوجه طلایی‌اش» برش کوتاهی از زندگی یک کارگر پیر که نان‌آوری در خانه ندارد و از طریق درست کردن و فروختن روشور روزگار می‌گذراند به سبک و سیاق آشنای بهرنگی یعنی به زبان کودکان در معرض دید خواننده قرار گرفته است. اکثر کارگرانی که بهرنگی در داستان‌های خود معرفی می‌کند نه کارگران صنعتی که بیشتر کارگران ساده و خانگی هستند. در واقع آنها بیش از آنکه کارگر باشند به دستفروش شباهت دارند؛ با این تفاوت که اجناس ارائه شده برای فروش را اغلب خودشان تهیه یا تولید می‌کنند. در این داستان نیز پیرزن خود با دستان نحیفش روشور حمام درست می‌کند و آنها را در بازار می‌فروشد.

نظیر این افراد را با وضعیت مشابه اما سن و سال متفاوت می‌توان در سایر آثار بهرنگی نیز یافت. به عنوان مثال در دو داستان کوتاه دیگر او به نام‌های «پسرک لبو فروش» و «بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری» شاهد حضور دو کودک دستفروش به عنوان شخصیت‌های اصلی داستان هستیم. داستان بیست و چهار ساعت در خواب بیداری یکی دیگر از آثار تاثیرگذار بهرنگی است که دغدغه‌های کودکانه و آرزوهای ساده اما دست نیافتنی یک دستفروش کوچک را به تصویر می‌کشد. لطیف و پدرش خانواده خود در شهرستان را ترک کرده و برای کسب درآمد به تهران آمده‌اند. پس از مدتی جستجو برای یافتن کار عاقبت پدر لطیف چرخ دستی کهنه‌ای تهیه می‌کند و همراه با پسر کوچکش به دستفروشی مشغول می‌شود. آنها روزها را در خیابان‌های تهران به کار می‌گذرانند و شب‌ها در گوشه‌ای از خیابان به خواب می‌روند.

تنها آرزوی لطیف این است که آن‌قدر پول در بیاورد تا بتواند عروسک شتر بزرگی که پشت ویترین مغازه اسباب بازی فروشی قرار دارد را بخرد. او هر روز از پشت ویترین شتر را نظاره می‌کند و در خیال خود با او دوست و همراه می‌شود و اوقات خوشی را سپری می‌کند. از بخت بد کودک دستفروش روزی مرد ثروتمندی همراه با دخترش، که تقریبا همسن و سال لطیف است، به مغازه اسباب بازی فروشی می‌رود و عروسک شتر را می‌خرد. لطیف به قدری از این موضوع ناراحت می‌شود که همراه با پرخاش به مرد اعتراض می‌کند اما از او کتک می‌خورد و چیزی عایدش نمی‌شود. نکته تامل برانگیز داستان پایان آن است؛ جایی که لطیف پس از تیره شدن دنیا در برابر دیدگانش آرزو می‌کند ای کاش تفنگ اسباب بازی پشت ویترین واقعی بود و به او تعلق داشت. در واقع این همان انگیزه و عاملی است که سبب‌ساز وقوع حوادث سال ۱۳۵۷ شد و دگرگونی و انقلاب را با خود به همراه آورد. دست بر قضا صمد بهرنگی در ابتدای این داستان تاکید می‌کند: «خواننده عزیز! قصه بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری را به خاطر این ننوشته‌ام که برای تو سرمشقی باشد. قصدم این است که بچه‌های هموطن خود را بهتر بشناسی و فکر کنی که چاره درد آنها چیست؟»

با این حال کسانی که باید چاره‌ای برای فقر و گرفتاری و بی‌سوادی می‌اندیشیدند نسبت به وضع کودکانی که بهرنگی در قصه‌های خود شرح حالشان را بازگو می‌کرد، و بسیاری از آنها را از نزدیک دیده بود، بی‌تفاوت باقی ماندند تا آنها بزرگ شوند و با همان تفنگ‌هایی که روزی آرزوی داشتنشان را در سر می‌پروراندند دودمانشان را بر باد دهند.

اگرچه در ظاهر آثار بهرنگی بسیاری از زشتی‌های زندگی کودکان کارگر در پس زبان کودکانه‌ای که او برای روایت قصه برگزیده پنهان است، اما در باطن می‌توان این نقاط تاریک و دردناک را به خوبی مشاهده و احساس کرد. در واقع هنر نویسنده آن است که از سر دادن مویه و شعار فاصله می‌گیرد و تنها شرح حال گیرایی از وضعیت طبقات فرودست اجتماع را با زبان کودکانه بیان می‌کند تا بلکه تلاشی برای تغییر این وضعیت صورت گیرد. با وجود زبان لطیف و منحصر به فرد انتخاب شده برای روایت این آثار داستانی، قصه‌های کودکانه صمد بهرنگی از خاصیتی برخوردار است که می‌توان آنها را به عنوان منبع اقتباس تولید آثار نمایشی برای تمام رده‌های سنی حتی آثار مختص به افراد بزرگسال به کار برد.

 

تابستان همان سال نوشته ناصر تقوایی

کتاب «تابستان همان سال» در تابستان سال ۱۳۴۸ خورشیدی توسط انتشارات لوح منتشر شد. بسیاری از هنردوستان ایرانی ناصر تقوایی را با فیلم‌هایی که ساخته است می‌شناسند و شاید از وجود کتاب تابستان همان سال بی‌خبر باشند؛ در حالی که این کتاب چیزی کم از فیلم‌های او ندارد و به قدر کفایت بر خواننده تاثیرگذار است. در واقع وجود این کتاب ثابت می‌کند که اگر تقوایی نویسندگی را ادامه می‌داد شاید می‌توانست به همان اندازه‌ای که به عنوان کارگردان در سینما موفق بود در ادبیات نیز به عنوان یک نویسنده موفق باشد؛ هرچند که در آن صورت شاید امروز عده کمتری از مردم او را می‌شناختند. کتاب تابستان همان سال از هشت داستان کوتاه تشکیل شده است که از بسیاری جهات کاملا با یکدیگر ارتباط دارند. از این لحاظ شاید بتوان این کتاب را با کتاب «عزاداران بیل» نوشته «غلام‌حسین ساعدی» مقایسه کرد. تمام داستان‌های این کتاب به شرح زندگی کارگران جنوب ایران اختصاص دارد.

خلاصه داستان

هفت کارگر که در بنادر جنوب ایران کار می‌کنند به شرح بخشی از زندگی خود می‌پردازند. برخی از آنها تنها چند ساعت از زندگی یک روز خود را شرح می‌دهند و تعداد دیگری نیز بازه زمانی طولانی‌تری را تعریف می‌کنند. برخی از آنها یکدیگر را می‌شناسند و در روایت‌های خود نام دیگران را نیز به میان می‌آورند. اکثر این روایت‌ها با روزهای ملی شدن صنعت نفت ایران گره خورده است. این روایت‌ها با شرح کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ به اوج خود می‌رسد و بلافاصله پایان می‌یابد.

نوع نگاه این داستان به کارگر

در کتاب «تابستان همان سال» به بسیاری از نکات از جمله جزئیات مربوط به مکان وقوع حوادث، تاریخ آنها یا خود حوادث اشاره‌ مستقیمی صورت نگرفته است. به بیان دقیق‌تر نام شهری که ماجراها در آن جریان دارد به میان نمی‌آید و هیچ اشاره واضحی نیز به کودتای ۲۸ مرداد و حوادث مربوط به آن نمی‌شود. با این حال توصیف رخدادهای داستان به گونه‌ای است که خواننده خود به این نکات پی می‌برد؛ به این معنی که احتمال می‌دهد داستان در شهری بندری نظیر آبادان جریان دارد و بلواهایی که به آن اشاره می‌شود همان رخدادهای روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ است. در واقع کل حوادث این داستان در تابستان سال ۱۳۳۲ خورشیدی رخ می‌دهد.

تمام داستان‌های کتاب تابستان همان سال به جز یک مورد از دید اول شخص روایت می‌شود و هر کدام راوی جداگانه‌ای دارد. مورد استثنا نیز برای روایت از زاویه سوم شخص بهره می‌برد. راویان داستان همگی کارگران ساده‌ای هستند که در بندر و اسکله کار می‌کنند و وضعیت اکثر آنها از نظر میزان تحصیلات، طبقه اجتماعی، وضعیت مالی و عادت‌ها و سرگرمی‌ها کم و بیش شبیه به یکدیگر است. در این کتاب نیز مانند اکثر داستان‌های کارگری خلق شده توسط نویسندگان ایرانی فقر طبقه کارگر برجسته به نظر می‌رسد و به شکل غیرمستقیم اما ملموسی در معرض دید خواننده قرار می‌گیرد. با این حال در تابستان همان سال آنچه بیش از فقر نمود دارد پوچی زندگی شخصیت‌های حاضر در داستان است. اکثر این شخصیت‌ها سرگرمی‌های دم دستی و تفریحات غیر سازنده‌ای دارند و اوقات فراغت خود را تمام و کمال به بطالت می‌گذرانند. در واقع تفریحات و سرگرمی‌های آنها نیز مانند کاری که در اسکله یا روی عرشه کشتی انجام می‌دهند شکل روتین و ربات گونه به خود گرفته و به نوعی عادت تبدیل شده است. به طور کل هیچ گونه هدف یا امیدی در زندگی این افراد مشاهده نمی‌شود و همگی بدون استثنا در روزمرگی ملالت باری غرق شده‌اند. بخش مهمی از این موضوع به فقر مربوط می‌شود که در این کتاب به شکل زیرپوستی به آن اشاره شده است. این موضوع موجب می‌شود که شخصیت‌ها از کلیشه فاصله بگیرند و به واقعیت نزدیک شوند.

پیامد روزمرگی، خمودگی و ملالی که شخصیت‌های داستان با آن دست و پنجه نرم می‌کنند دچار شدن آنها به انفعال کشنده‌ای است که در بخش‌هایی از این اثر به خوبی توصیف می‌شود. به عنوان مثال در آخرین داستان این کتاب راوی ابتدا حوادث روز ۲۸ مرداد را شرح می‌دهد و سپس به این نکته اشاره می‌کند که پس از حوادثی که رخ داد همه چیز بلافاصله به حالت عادی باز گشت؛ گویی که اصلا هیچ اتفاقی نیافتاده بود. او در ادامه به این نتیجه می‌رسد که از بندر حسته شده و بهتر است مدتی آنجا را ترک کند؛ اما دوستش عاشور به او می‌گوید همه جا به همین گونه است و شهرهای دیگر هیچ فرقی با اینجا ندارد. با این حال راوی مدتی برای تعطیلات به بروجرد می‌رود و به این نتیجه می‌رسد که حق با عاشور بوده و آسمان همه جا همین رنگ است.

داستان‌های این کتاب از واقع‌گرایی رضایت بخشی بهره می‌برد که در تمام اجزای آنها از توصیف‌ها گرفته تا شخصیت پردازی و گفتگوها مشاهده می‌شود. قدرت، سادگی و میزان تاثیرگذاری این گفتگوها می‌تواند کار نمایشنامه‌نویس را برای اقتباس از کتاب تابستان همان سال راحت‌تر کند؛ چرا که نیاز چندانی به ایجاد تغییر بنیادین در گفتگوها احساس نمی‌شود و تنها باید ظاهر آنها را اندکی تغییر داد. کتاب تابستان همان سال تصویر واقعی و ملموسی از زندگی کارگران جنوب ایران در دهه سی خورشیدی ارائه داده است. تصویری که از برخی جهات تفاوت چندانی با تصویر همتایان آنها در امروز ندارد و از همین رو می‌توان آن را با اندکی تغییر در قالب آثار نمایشی جدید و امروزی باز تولید کرد.

 

تبی که شیرو داشت نوشته ناصر موذن

کتاب «شب‌های دوبه‌چی» در سال ۱۳۵۰ خورشیدی توسط انتشارات بهرنگ منتشر شد. در این کتاب هشت داستان کوتاه وجود دارد که حوادث آنها در اسکله‌ها و بنادر جنوب ایران رخ می‌دهد. از این کتاب داستان «تبی که شیرو داشت» برای حضور در این لیست ده‌گانه انتخاب شده است. با این حال در سایر داستان‌های این کتاب و همچنین سایر آثار ناصر موذن نیز اشاره‌های فراوانی و کاملا ملموسی به زندگی کارگران جنوب ایران شده است. در واقع آثار این نویسنده منبع اقتباس مناسبی برای خلق آثار نمایشی در مورد کارگران شاغل در بنادر و کشتی‌ها محسوب می‌شود.

خلاصه داستان

شیرو کارگر بسیار جوانی است که اوقات فراغت خود را اغلب به بطالت می‌گذراند. او گاهی به چمن باشگاه کارگران می‌رود و آنجا چرت می‌زند تا شیفت کارش آغاز شود. در حوالی زمین چمن سگ ولگردی زندگی می‌کند که شیرو نام آن را گرگو (گرگی) گذاشته است. پسر جوان گاهی با سگ بازی می‌کند و با او حرف می‌زند. در روزی از روزها که شیرو حال خوشی ندارد و داغ تب بر پیشانی او نشسته است همراه با گرگو به مزرعه هندوانه‌ای در آن حوالی می‌رود و از خاطرات خود برای سگ سخن می‌گوید. او از مادربزرگی که دیگر زنده نیست حرف می‌زند و اعتراف می‌کند در سن چهارده سالگی یعنی زمانی که هنوز بالغ نشده بود پدرش او را برای کار به کمپانی (نفت) برد. شیرو مدتی در مزرعه می‌خوابد و تبش رفته رفته بالا می‌رود. او همچنان که در تب می‌سوزد با گرگو صحبت می‌کند و روی لوله‌های نفت و گاز راه می‌رود. انتهای لوله گاز به مشعل فروزانی ختم می‌شود که با شعله‌های بلند و نورانی می‌سوزد. شیرو که دیگر حال خود را نمی‌داند و به شدت در تب می‌سوزد، مانند پروانه‌ مستی که به سمت شمع می‌رود، به سوی شعله فروزان آتش گام بر می‌دارد و با آن در می‌آمیزد. گرگو که از حرکات بی‌پروای شیرو دچار هراس شده است سر و صدا کنان آنجا را ترک می‌کند.

نوع نگاه این داستان به کارگر

در داستان «تبی که شیرو داشت» بخش کوتاهی از زندگی جوانانی که به علت فقر و مشکلات متعدد وابسته به آن خیلی زود بزرگ می‌شوند و چیزی از دوران شیرین کودکی خود نمی‌فهمند در معرض دید مخاطب قرار گرفته است. در این داستان نیز مانند کتاب تابستان همان سال بیش از آنکه فقر نمود داشته باشد پوچی زندگی شخصیت اصلی داستان برجسته جلوه می‌کند. شیرو به گونه‌ای در زندگی یکنواخت، بی‌معنی و بدون هدف خود غرق شده است که به گیجی کامل رسیده و حساب روزها از دستش در رفته است. او در همان ابتدای داستان از سگی که حکم سنگ صبورش را دارد می‌پرسد: «گرگو! گرگو! چند ساله که اینجام؟ خدا می‌دونه. آدم دیگه دق می‌کنه.»

شیرو حتی خشم فرو خفته برخی از شخصیت‌های داستان تابستان همان سال را نیز ندارد و به طور کامل نسبت به شرایط و محیط پیرامون خود کرخت و بی‌تفاوت شده است. او نه امیدی دارد، نه یاسی، نه هدف و نه آرزویی و روزها را یکی پس از دیگری با کار طاقت فرسا و وقت‌گذرانی‌های بیهوده و مستهلک کننده هدر می‌دهد. او حتی دیگر از وضعیت خود خشمگین یا ناراضی هم نیست؛ هر چند که گاهی غر می‌زند و به زمین و زمان بد و بیراه می‌گوید. به عنوان مثال او از پدری که دیگر زنده نیست شکایت دارد و گلایه می‌کند که چرا او را از همان ابتدای نوجوانی به کمپانی برده و به کار سخت وادار کرده است (در این داستان اشاره‌ای به نام کمپانی نشده اما از شواهد امر بر می‌آید که مقصود نویسنده همان شرکت نفت است). این‌ غرولندها تنها واکنش کوچکی به محیط پیرامون برای اثبات زنده بودن و نفس کشیدن شیرو است و او خود به خوبی می‌داند که حتی غر زدن نیز دیگر درد او را دوا نمی‌کند.

نویسنده  وضعیت غم‌انگیز شیرو را با جزئیات ظریف و تاثیرگذاری به تصویر می‌کشد. به عنوان مثال پسر جوان در بخشی از داستان دندان مصنوعی خود را از دهان بیرون می‌آورد، با بی‌حوصلگی آن را درون جیب خود می‌گذارد و در مورد بی‌مصرف بودن این شیء اختراع شده توسط بشر غرولند می‌کند. به این ترتیب خواننده بی اختیار در فکر فرو می‌رود و از خود می‌پرسد که چرا باید جوانی در این سن و سال از دندان مصنوعی استفاده کند؟ البته مسلما شیرو نسبت به بعضی از همسن و سالان خود خوش ‌شانس‌تر است؛ چرا که با کار در کمپانی حداقل پولی برای تهیه دندان مصنوعی دارد. دیگر همسالان او احتمالا از همین اندک شانس نیز بی‌بهره‌اند و از همان دوران نوجوانی باید درد نداشتن دندان را نیز علاوه بر سایر دردها تجربه کنند.

پایان کار کارگر جوان در این داستان ارتباط نزدیکی با یکی از جملات او خطاب به سگش گرگی در ابتدای داستان دارد: «بعضی وقت‌ها دلم می‌خواد شیشه اسید آزمایشگاه رو تا ته سر بکشم. شاید اسید این درد لاعلاج رو سوراخ کنه و بترکونه.»

داستان تبی که شیرو داشت با وجود کوتاه بودن حرف‌های فراوانی برای گفتن دارد و تنهایی، گم‌گشتگی و استیصال یک کارگر جوان را در اثر فشارهای مختلف زندگی با ظرافت به تصویر کشیده است. از خلق این داستان اکنون حدود نیم قرن می‌گذرد اما جزئیات آن همچنان تازه و به‌روز جلوه می‌کند.  چه خوب است با تبدیل شرح حال آنها به آثار نمایشی صدایشان را تکثیر کنیم تا شاید کسی فکری به حال بهبود حالشان و پایین آوردن تب سوزانشان بکند.

 

آبشوران نوشته علی اشرف درویشیان

کتاب «آبشوران» نخستین بار در سال ۱۳۵۴ خورشیدی توسط انتشارات شبگیر منتشر شد. در چاپ نخست این کتاب به جای نام اصلی نویسنده نام مستعار «لطیف تلخستانی» روی جلد آمده بود. این مجموعه داستان در سال ۱۳۵۵ با همین نام مستعار توسط انتشارات جاویدان به بازار کتاب آمد. در سال ۱۳۵۸ یعنی پس از انقلاب کتاب آبشوران با نام اصلی نویسنده یعنی «علی اشرف درویشیان» توسط انتشارات یارمحمد منتشر شد. انتشارات کاروان نیز در سال ۱۳۸۳ یک بار دیگر آن را به قفسه کتاب‌فروشی‌ها مهمان کرد. از  سال ۱۳۷۳ وظیفه انتشار این کتاب بر عهده نشر چشمه قرار گرفت و تا سال ۱۳۹۰ از چاپ چهارم به چاپ بیست و هشتم رسید.

خلاصه داستان

پسر بچه‌ای به نام اشرف از خاطرات خود در محله آبشوران کرمانشاه می‌گوید. محله‌ای که با تلفظ کردی آشورا نامیده می‌شود و رودخانه‌ای به همین نام در آن جریان دارد. او خاطرات مختلفی نظیر جاری شدن سیل در محله، ملاقات با صاحبخانه، رفتن به ماهیگیری، مرگ مادر و رفتن به حمام عمومی را مرور می‌کند. خاطراتی که اکثر آنها تلخ و ناراحت کننده‌ به نظر می‌رسد و ردپای مشخصی از مشکلات آشنای ساکنان تهیدست محله‌های فقیرنشینی نظیر آبشوران در آنها به چشم می‌خورد.

نوع نگاه این داستان به کارگر

نام کتاب «آبشوران» به عنوان نماینده آثار علی اشرف درویشیان در این لیست دهگانه آورده شده است. او نیز مانند احمد محمود در بسیاری از آثار خود اشاره‌های مستقیم و ملموسی به کارگران و افراد متعلق به طبقات پایین جامعه دارد و در کنار محمود از معدود نویسندگان ایرانی است که به ادبیات کارگری توجه ویژه‌ای نشان داده است. ماجراهای کتاب آبشوران مانند رمان سال‌های ابری و سایر آثار داستانی درویشیان ریشه در تجربیات شخصی نویسنده دارد و میان آنها ارتباط محکمی قابل مشاهده است. با توجه به اینکه مجموعه داستان آبشوران پیش از رمان سال‌های ابری نوشته شده و به چاپ رسیده است به نظر می‌رسد درویشیان ماجراهای این کتاب، که در واقع خاطرات کودکی خود او محسوب می‌شود، را در سال‌های ابری نیاورده است. در واقع می‌توان رمان سال‌های ابری را شکل تکمیل شده مجموعه داستان آبشوران نامید.

کتاب آبشوران از دوازده بخش مجزا تشکیل شده است که تمام آنها از زبان اشرف، نمادی از دوران کودکی نویسنده، روایت می‌شود. هر کدام از این بخش‌ها به یکی از خاطرات اشرف تعلق دارد و او با زبان کودکانه به شرح کامل آنها می‌پردازد. علی اشرف درویشیان در خانواده‌ای فقیر متولد شد و در کنار اکثر اعضای خانواده در مقطعی از زندگی شغل کارگری را تجربه کرد. پدر او در بخشی از عمر خود کارگر روزمزد بود و مادرش نیز برای همسایه‌ها و سایر اهل محل رخت می‌شست تا زندگی بهتری برای فرزندان خود تامین کند. خود درویشیان نیز پیش از آنکه معلم شود مدتی به عنوان کارگر ساختمان مشغول کار بود تا کمک خرج خانواده باشد.

بخش‌های مربوط به کار ساختمانی درویشیان در رمان سال‌های ابری آورده شده است و کتاب آبشوران تنها به شرح خاطرات کودکی او اختصاص دارد. با این حال در آبشوران به بخشی از کارهای فرساینده‌ای که مادر او برای مردم انجام می‌داد اشاره شده است. در این کتاب نیز مانند سال‌های ابری شاهد توصیف صحنه‌های تلخ و تکان دهنده‌ای از زندگی مردم متعلق به طبقات فرودست جامعه هستیم؛ صحنه‌هایی که مشکلاتی از قبیل، فقر، خرافات و بی‌سوادی بر روی آنها گرد سیاه غم پاشیده است. حضور نویسنده در بطن ماجراهای مختلفی که آنها را در این کتاب نقل می‌کند موجب شده است که در مواقعی نتواند از احساسات فاصله بگیرد و نگاهی بی‌طرف به قضیه داشته باشد. این کاستی را می‌توان با اقتباس‌های قدرتمند نمایشی از روایت‌های نقل شده در داستان آبشوران جبران کرد. بسیاری از این روایت‌ها با اندکی صیقل یافتن و شعارزدایی قابل تبدیل به نمایش‌های تاثیرگذاری بر مبنای زندگی کارگران زحمتکش و تنگدست، به ویژه کارگران زن، خواهد بود.

 

جای خالی سلوچ نوشته محمود دولت آبادی

رمان «جای خالی سلوچ» برای نخستین بار در سال ۱۳۵۸ خورشیدی توسط نشر آگاه منتشر شد. این کتاب پس از آن توسط ناشران دیگری نظیر نشر نو و نشر چشمه نیز تجدید چاپ گردید. از سال ۱۳۷۴ به بعد وظیفه انتشار این رمان در اختیار نشر چشمه قرار گرفت و آخرین نوبت چاپ آن نوبت پنجاه و چهارم بود که سال گذشته یعنی سال ۱۳۹۹ با تیراژ ۲۵۰۰ نسخه روانه بازار کتاب شد.

خلاصه داستان

مردی به نام سلوچ در روستای زمینج روزگار می‌گذراند و از طریق انجام کارهایی نظیر گچ کاری، ساخت تنور، کندن چاه و بنایی روزگار می‌گذراند. به دلیل فروکش کردن نیاز اهل آبادی به کارگر و کاهش انجام فعالیت‌های ساختمانی در روستا سلوچ اندک اندک از کار بی‌کار می‌شود و قرض قابل توجهی بالا می‌آورد. او به دلیل ناتوانی از پرداخت بدهی‌های خود خانواده‌اش را رها می‌کند و مخفیانه از روستا خارج می‌شود. همسر او که مرگان نام دارد برای سیر کردن شکم فرزندانش ناچار می‌شود همان شغل همسر خود را ادامه دهد و به یک کارگر ساختمانی تبدیل گردد. مرگان از سر ناچاری به ازدواج دختر کوچکش هاجر بامرد میانسالی به نام علی گناو رضایت می‌دهد. او نیز به قول خود عمل می‌نماید و پسر بزرگ مرگان به نام عباس را به پسر عموی خود معرفی می‌کند تا وظیفه ساربانی شترهای او را بر عهده بگیرد. پسر کوچک مرگان به نام ابروا نیز در حمام عمومی علی گناو مشغول به کار می‌شود. پس از انجام اصلاحات ارضی در روستاهای ایران حکومت شاه به اهالی آبادی قطعه زمینی برای کشت و کار می‌دهد. کدخدا و اهالی روستا تصمیم می‌گیرند زمین‌های مردم را بخرند و با یکپارچه‌ سازی آنها از دولت وام دریافت کنند تا زمین یکپارچه را به باغ پسته تبدیل نمایند. مرگان ابتدا حاضر نیست زمین خود را بفروشد اما پسران او با اهل آبادی همدست می‌شوند و زمین را از چنگ مادر خارج می‌کنند. با این حال یکی از شرکای کدخدا به نام میرزا حسن وام دولت را سرقت می‌کند و از روستا فراری می‌شود. به این ترتیب کدخدا و سایر شرکا کاری از پیش نمی‌برند. در ادامه حادثه‌ای برای شترهای تحت سرپرستی عباس رخ می‌دهد و او از ترس یکی از آنها که رمیده است خود را به درون چاه می‌اندازد. در قعر چاه دو مار سمی زندگی می‌کنند که عباس از ترس آنها رعشه می‌گیرد و تمام موهای سرش به یکباره سفید می‌شود. او که دیگر توان ساربانی ندارد خانه نشین می‌شود و به بار اضافه دیگری بر دوش مرگان تبدیل می‌گردد. مرگان با یافتن ردی از همسر خود تصمیم می‌گیرد همراه با پسر دومش ابروا به شاهرود برود تا سلوچ را بیابد. اما پیش از آنکه آنها کاملا از آبادی دور شوند سلوچ را می‌یابند که به خانه بازگشته است.

نوع نگاه این داستان به کارگر

در رمان «جای خالی سلوچ» مشقت‌های بی‌پایان یک زن کارگر به تصویر کشیده شده است؛ زنی که در محیطی مردسالار باید خرج فرزندانش را در بیاورد و به تنهایی از حق و حقوق خود دفاع کند. البته او به دلیل بی‌پناهی و نداشتن حامی اغلب در این راه ناکام می‌ماند. به عنوان مثال نمی‌تواند روی حرف خود بایستد و دختر کوچکش هاجر را که هنوز یک نوجوان محسوب می‌شود از سر اجبار به عقد یک مرد میانسال که همسر نخست خود را به دلیل ضرب و شتم خانه نشین کرده است در می‌آورد. او ناچار است با این ازدواج موافقت کند تا پسران بی‌کارش به لطف داماد میانسال جدید سر کار بروند و باری از روی دوش خانواده بردارند. مرگان در جریان پافشاری برای نفروختن زمین نیز کاری از پیش نمی‌برد و عاقبت پسران و دامادش سهمی که در نبود پدرشان به آنها رسیده است را در اختیار کدخدا قرار می‌دهند و اندک سهم مرگان را نیز به زور از چنگ او خارج می‌کنند.

تنهایی مرگان و حمایت نشدن او از سوی دیگران، حتی اعضای خانواده، بیش از همه در تقابل او با پسر بزرگش عباس نمود می‌یابد. عباس پس از رفتن پدر از روستا به یکباره خود را از قید و بند رها می‌بیند و به جای کمک به مادر سراغ خوش‌گذرانی می‌رود. پس از افتادن درون چاه و خانه نشینی نیز عباس به جای اینکه باری از روی دوش مرگان بردارد به خار پای او تبدیل می‌شود و درخواست‌های نابجا از مادر خود دارد. به عنوان مثال هنگامی که مرگان عزم کوچ از روستا می‌کند عباس از او می‌خواهد که هرازگاه برایش پول بفرستد و اگر سلوچ را پیدا کرد او را وادار کند خانه خود در آبادی را به نام پسر ارشد خود نماید. ابروا پسر کوچک مرگان نیز با آنکه نقطه مقابل عباس است و در بسیاری از موارد به مادرش کمک می‌کند و در پایان نیز همراه با او تصمیم به ترک آبادی می‌گیرد، اما در جریان فروش زمین به مرگان خیانت می‌کند و برای اینکه راننده تراکتور باغ پسته کدخدا شود رضایت می‌دهد که سهم زمینشان را با وجود مخالفت مرگان به کدخدا واگذار کنند.

رمان جای خالی سلوچ با آنکه منبع مناسبی برای اقتباس محسوب می‌شود تا کنون تقریبا بی‌استفاده باقی مانده و توجه چندانی به آن صورت نگرفته است. این در حالی است که می‌توان بخش‌های مختلف این اثر را به نمایش‌های مختلف تبدیل کرد و آثار تصویری قدرتمند و تاثیرگذاری از دل آن بیرون کشید. ماجراهای این رمان حتی قابلیت انتقال به محیط شهر را نیز دارد و می‌توان با انجام تغییراتی در داستان مکان وقوع رویدادها را تغییر داد یا بخش‌هایی از آن را به‌روزرسانی نمود.

 

جای خالی ادبیات کارگری در ایران

در ایران با وجود اینکه حداقل از نظر سوژه و موضوع همواره محفل خوبی برای شکل گیری ادبیات کارگری فراهم بوده اما در عمل آنچه آن را ادبیات کارگری می‌نامند در کشور ما هنوز شکل نگرفته است. این موضوع هنگام نگارش مطالبی نظیر مطلب پیش رو و تلاش برای مرور و گزینش آثار شاخص مرتبط با زندگی طبقه کارگر به شکل جدی‌تری قابل احساس است. در واقع با مرور آثار مختلف مربوط به زندگی کارگران در تاریخ معاصر به منظور انتخاب آنها در لیست‌های این‌چنینی می‌توان به این نتیجه رسید که ادبیات کارگری ایران هیچ گاه به صورت جدی شکل نگرفته است و آثار موجود در این زمینه شکل پراکنده‌ای دارد.

یکی از دلایل این امر توجه مقطعی نویسندگان به زندگی کارگران بوده است که خود ریشه در عوامل متعددی دارد که پرداختن به آنها در این مقال نمی‌گنجد. دوران اوج آثار داستانی مربوط به کارگران در ایران را می‌توان دهه چهل و پنجاه خورشیدی دانست. پس از این دو دهه به ویژه در دهه هفتاد خورشیدی تلاش‌های دیگری در این زمینه صورت گرفت که البته از نظر کمی و کیفی در سطح دو دهه‌ یاد شده نبود. بر این اساس می‌توان ادعا کرد که ادبیات داستانی مرتبط به کارگران در ایران به دلیل پیمودن مسیری ناپیوسته و طی کردن روند ناقص هرگز به آن حدی از تکامل نرسیده است که بتوان آن را ادبیات کارگری نامید. همان گونه که اشاره شد بحث گسترده‌ای در مورد این موضوع  وجود دارد که در این مقال نمی‌گنجد. اما به طور خلاصه می‌توان یکی از مهمترین دلایل این امر را حمایت نشدن نویسندگان و دلسردی آنها دانست.

با این حال بسیاری از آثار داستانی خلق شده در مورد کارگران، به خصوص داستان‌های نوشته شده توسط نویسندگان جنوبی، از کیفیت خوبی برخوردارند و حتی بسیاری از آنها پس از گذشت این همه سال ناشناخته باقی مانده‌اند. شاید تبدیل این دسته از آثار داستانی به فیلم، سریال و به خصوص نمایش (که بودجه کمتری را برای تولید طلب می‌کند) موجب شهرت بیشتر این داستان‌ها گردد و نویسندگان تازه نفس را به خلق آثار مشابه با آنها تشویق کند.




نظرات کاربران