در حال بارگذاری ...

گزارشی از تمرین نمایش نامه « ویتسک » به کارگردانی مسعود دلخواه

نمایش ویتسک اثر جاودانه گئورک بوخنر نمایشنامه نویس نابغه آ لمانی این روزها به کارگردانی مسعود دلخواه که تحصیلات کارگردانی و بازیگری خود را در امریکا گذرانده برای حضور در جشنواره بین المللی تئاتر فجر آماده می شود .

فهیمه خضر حیدری : حلقه وار دور هم ایستاده اند . با صدای دست هادی کاظمی ، دستیار کارگردان ، حلقه می چرخد و سالن را دور می زند . بازیگران می دوند و نفس نفس می زنند . بعد با یک اشاره هادی ، حلقه می ایستد ؛ او دست ها را به هم می زند و بازیگران که ١٨ نفر هستند با صدای دست او تمرین های بدن را انجام می دهند . مسعود دلخواه در کنار دیگر اعضای گروه کارگردانی ، اسماعیل پور رضا و مرجان محمد پور ایستاده و تمرین بازیگرانش را نظاره می کند . او و گروهش می خواهند نمایشنامه «‌ویتسک » را برای جشنواره و سپس اجرای عمومی آماده کنند و تاکنون حدود ٣ ماه تمرین کرده اند . مسعود دلخواه بیست سال در امریکا زندگی کرده و دکترای بازیگری و کارگردانی اش را نیز در آنجا گرفته و اکنون یک سال و چند ماه است که به ایران بازگشته است .
دکتر دلخواه که در امریکا بازیگری و کارگردانی تدریس و در تئاترهای حرفه ای کار می کرد ، مهم ترین حسن فضای تئاتر در کشورهای پیشرفته را آموزش سینماتیک تئاتر می داند و می گوید :
« آموزش در آنجا بسیار قانونمند است در حالی که آموزش تئاتر در ایران خیلی اشکال دارد . علاوه بر این دولت و مردم خیلی از تئاتر حمایت می کنند و اصلاً بیشتر تئاترهای حرفه ای ،‌خصوصی هستند .
تئاتر در امریکا کلی اسپانسر دارد . خانواده هایی هستند که مرفه اند و سالانه یا ماهانه به گروه های تئاتری مورد علاقه شان کمک های نقدی اساسی می کنند و به این ترتیب تئاتر حمایت می شود . »
متنی از یک نابغه ٢٣ ساله
« ویتسک » نمایشنامه ای است از گئورگ بوخنر ،‌ نویسنده آلمانی که در اوایل قرن نوزدهم و در ٢٣ سالگی در گذشت . نمایشنامه را مسعود دلخواه از انگلیسی به فارسی ترجمه و بازنویسی کرده است . این متن البته حدود سی سال پیش نیز به فارسی برگردانده و چاپ شده بود ولی دلخواه که اشکالات اساسی ای در آن ترجمه می دیده یک بار دیگر « ویتسک » را برای اجرا ، ترجمه کرده است . گئورگ در طول زندگی کوتاه خود تنها ٣ نمایش نامه نوشت : « مرگ دانتون » که یک تراژدی است ، « لونس ولنا ‌که کمدی است و « ویتسک » که به عنوان آخرین کار نویسنده تقریباً ناتمام ماند .
« ویتسک » از نظر سبک نوشتاری در زمان خود یک حرکت کاملاً رادیکال و انقلابی به شمار می آمده است . بوخنر که پزشک و جراح مغز بود در زمانی که هنوز رئالیسم و ناتورالیسم شکل نگرفته بود ، نمایشنامه «‌ویتسک » را به سبکی کاملاً اکسپرسیونیستی نوشت ، بعدها در اویل قرن بیستم او را به عنوان نخستین نویسنده ای که به این سبک نوشته است شناختند ؛ نویسنده ای که گفته می شود یک قرن از عصر خودش فراتر بوده است ! دلخواه برای اجرای نمایشنامه «‌ویتسک » هیچ اصرار و تأکیدی بر انتخاب بازیگران حرفه ای نداشته است . او در این کار هم بازیگر حرفه ای ، هم دانشجو وهم بازیگرانی را دارد که برای اولین بار روی صحنه حاضر می شوند و تا به حال تجربه کار تئاتر نداشته اند .
مسعود دلخواه متن بوخنر را سرشار از خلاقیت می داند و تأکید می کند که آنچه در جشنواره تئاتر امسال به نمایش درخواهد آمد صرفاً ادامه پروسه تمرین گروه است و هنوز صورت کامل آنچه که وی در ذهن دارد نیست . دلخواه اجرای ویتسک در جشنواره را هم قسمتی از تمرین گروهش می داند . او که بازیگردان مجموعه تلویزیونی « کمربندها راببندیم » نیز هست ، کارگردانی است که به بازیگرانش آزادی عمل می دهد تا آنچه را که در چنته دارند ،‌با خیال راحت ادامه دهند .
عشق گمشده !
ویتسک سربازی است ساده دل باصداقتی که گاه به مرز بلاهت می رسد . او گماشته سروان و بازیچه دست و موش آزمایشگاهی دکتر است . جامعه خشن و بی رحم است و زندگی بی توقف به جریان خود ادامه می دهد . ویتسک با ماری ازدواج می کند ، آنها فرزندی دارند که کلیسا حاضر به تعمید او نیست ، چرا که از نظر کلیسا این بچه حاصل گناه و هوس به شمار می آید . ماری زن بدنامی است که نگاه مردان زیادی را به دنبال خود دارد و رئیس طبال ها یکی از آن مردان است . همه درباره ماری حرف می زنند و ویتسک همه چیز را می شنود . ویتسک عاشق ماری است ولی مجموعه اتفاقاتی که جامعه به روح و ذهن او منتقل می کند ، سرانجام سبب می شود تا همسر خود را بکشد . ویتسک ماری را می کشد و از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی جز چند قطره خون چیزی به جا نمی ماند !
طراحی صحنه برای اجرای عمومی
ایده ای که کارگردان برای طراحی صحنه نمایش ویتسک داشته است ، قابل اجرا در جشنواره نیست ،‌او می گوید : قرار این بود که کل صحنه به شکل آب باشد و جزیره ای در میان آب ها ولی متأسفانه این کار برای جشنواره و برای یک اجرا امکان پذیر نبود . در نتیجه ما تصمیم گرفتیم که این طرح مرا برای اجرای عمومی بگذاریم و صحنه ما در جشنواره به ساده ترین شکل ممکن باشد و شما در واقع طراحی صحنه خاصی را نمی بینند .
بازی در نقش آدم های از دست رفته
در سالن ٣٣ اداره تئاتر بازیگران آنقدر دویده اند که از نفس افتاده اند . زمین زیر پایشان می لرزد . «کسی می گوید : نگاه کنید ، زمین اینجا مثل مقوا نازک شده است . »
و دیگران به شوخی و خنده پیش بینی می کنند که اگر کمی بیشتر بر این زمینی که روز به روز نازک تر و کم مقاومت تر می شود ، بدوند همه باهم بروند پایین !
بیژن زرین نوازنده گیتار ساز خود را آماده می کند . موسیقی ویتسک کاری است از آنکیدو دارش . نوید گودرزی ؛ مدیر صحنه با همکاری چند نفر دیگر پالت های چوبی خاکستری رنگ را روی هم می چینند و صحنه را تجسم می بخشند . بازیگران همه دور و اطراف پالت ها بر زمینی که حالا به خاطر ضربه های پرشور پاهای بازیگران گرم شده است ، دراز می کشند و بعد همه کم کم با حرکتی هماهنگ و بسیار آرام از جا برمی خیزند .
مسعود دلخواه در مقابلشان ایستاده ، بعضی ها زودتر بلند شده اند کارگردان می گوید : قرار نیست موقع برخاستن عجله کنید ولی اجازه هم ندهید که کار از همان اول افت کند .
صحنه اول خیلی مهم است . اگر خوب شروع شود تا پایان هم خوب پیش خواهد رفت .
با صدای ساز ، صحنه تکرار می شود و صدای ماری در سکوت سالن طنین می اندازد : «‌یه شبح سرخ یه روح بی تاب یه کارد خونی افتاده توی آب » ریحانه سلامت ، مسلط و موزون در نقش ماری بازی می کند . او که در دانشگاه ادبیات نمایشی خوانده است ، برای بازی در نقش ماری به مسعود دلخواه که ظاهراً در آن موقع هنوز در گیر پیدا کردن ماری نمایش خود بوده است ، معرفی می شود .
متن را می خواند و آن را بسیار می پسندد .
سلامت نقش ماری را در نمایشنامه نقش پررنگ و مهم می داند تا جایی که گرچه اسم کار ویتسک است ولی حضور اصلی می تواند از آن ماری باشد . او می گوید : در این متن همه دستمایه و بازیچه فراماسون ها هستند . فراماسون ها نماد نیروی هایی هستند که هر کدام از آدم های جامعه را به نوعی از بین می برند . مثلاًَ دکتر که خودش بازیچه است ، ویتسک را بازیچه خودش قرار داده و دارد او را ذره ذره آب می کند . ویتسک هم تحت فشارهایی که جامعه به او وارد می کند و در طول مسیری که طی می شود ماری را از بین می برد . ماری هم آلت دست یک جامعه بیمار است و در نهایت در اوج آرزوها و آمال دست نایافتنی خود می میرد . اصولاً همه آدم های این نمایش آدم های فنا شده و از دست رفته ای هستند .
ریحانه سلامت ماری را زن تنهایی می داند که در آرزوی تشکیل یک زندگی زیباست ولی مردی که در برابر اوست ویتسک است . مردی که قادر نیست آرزوهای ماری را برآورده کند .
پس ماری خطا می کند و سرانجام تسلیم رئیس طبال ها می شود .
او که نمایشنامه ویتسک را دارای مضمونی تلخ و دردناک می داند به رغم همه اتفاقاتی که در جهان متن می افتد ، ماری را بی گناه قلمداد می کند و مرگ او به دست ویتسک را نتیجه مستقیم بی رحمی جامعه می داند . بازیگران به کار خود ادامه می دهند قرار است امشب یک باردیگر از اول تا آخر نمایش را اجرا کنند . مهلا صالحی ، منشی صحنه دیالوگ ها را به بازیگران یادآوری می کند . ماری کودک نامتبرکش را در آغوش دارد و برای او آواز می خواند : « چرا هی بیخودی بشینم و غصه بخورم وقتی تو رو توی آغوشم دارم . »
صدای او در سالن طنینن انداخته ، ویتسک سراسیمه از راه می رسد . تردید ، دودلی و استیصال در چشمانش موج می زند .
همه دور هم جمع هستند و کارگردان از بازیگرانش می خواهد که روی یکدیگر تمرکز کنند و با هم هماهنگ باشند تا وجه هارمونیک کار از بین نرود . حالا صحنه دو نفره رئیس طبال ها و ماری را می گیرند حمید رضا هدایتی در نقش رئیس طبال ها با حالتی نیمه مست و نیمه هشیار بر زمین زانو زده و از ماری می پرسد : « این شیطون نیست که از پشت چشمات به من نگاه می کند ؟ »
هدایتی که از دانشگاه پلی تکنیک فارغ التحصیل شده پیش از این در گروه سیما تیرانداز و چیستا یثربی نیز کار کرده و در نمایش « یک شب کوچک » از این گروه حضور داشته است . در نظر او رئیس طبال ها نماد واقعی مردی است که در زندگی اش فقط خون و جنگ را تجربه کرده ، مردی که از جهات مختلف بهترین مرد شهر به حساب می آید و وقتی که نمی جنگد ترجیح می دهد که با زن های شهر باشد . حمیدرضا هدایتی « ویتسک » را از بهترین کارهای جشنواره می داند .
افشین کتانچی ، پرویز بزرگی ، نسیم بهادری ، محمد عنایتی ، سپیده عیدی ، شکر خدا گودرزی ؛ گلناز فرمانی و ... از دیگر بازیگران حاضر در کار مسعود دلخواه هستند .
ساعت ١١ شب است که تمرین عوامل « ویتسک » به پایان می رسد . هنوز از سالن های دیگر اداره تئاتر صدای تمرین گروه هایی به گوش می رسد که به استقبال جشنواره می روند .