بیضایی در گذر یاد
بهرام بیضایی را نخستینبار هنگامی شناختم که از مکتب تئاتر آناهیتا به گروه تئاتری هنر ملی راه یافتم و پیش از آن چندی را در اداره تئاتر بودم و شاید گذری او را دیده بودم. پس در گروه هنر ملی بود که امکان بهتر دیدن و شناختن نمایشنامهنویس و سپس کارگردانی را یافتم که بهرام بیضایی جوان بود مگر یکی دو سالی عمریتر از زندهیاد پرویز فنیزاده یاد به خیر کامران نوزاد و خود که سه گانه به آن گروه دعوت شده بودیم و دانستیم که بیضایی هم عضوی از گروه هنر ملی است.
روزنامه اعتماد
محمود دولت آبادی:
بهرام بیضایی را نخستینبار هنگامی شناختم که از مکتب تئاتر آناهیتا به گروه تئاتری هنر ملی راه یافتم و پیش از آن چندی را در اداره تئاتر بودم و شاید گذری او را دیده بودم. پس در گروه هنر ملی بود که امکان بهتر دیدن و شناختن نمایشنامهنویس و سپس کارگردانی را یافتم که بهرام بیضایی جوان بود مگر یکی دو سالی عمریتر از زندهیاد پرویز فنیزاده یاد به خیر کامران نوزاد و خود که سه گانه به آن گروه دعوت شده بودیم و دانستیم که بیضایی هم عضوی از گروه هنر ملی است. نمیدانم و ندانستم نیز که دیگران چگونه در بهرام بیضایی مینگرند و چگونه او را در مییابند. لیکن شخصا در نگریستن و اندیشیدن به او عمیق بودم بیآنکه لزوما با تمام آنچه مینوشت موافق باشم. اگر حافظه یاری کند در بحث پیرامون نمایش ضیافت که خود در آن کار کردم موافق نظر او نبودم در نگاهش به زوج خدمتکار منزل شازدهها و از این زاویه ایراد میداشتم که مردمان روستایی ما نه چندان ساده و سر به خط هستند که آن زوج در نمایشنامه ضیافت نوشته شده بودند. اما این نگاه انتقادی نه بدان معنا بود که آنی در قریحه و هوشمندی بیضایی شک کرده باشم. از آنکه لحن و بیان و شگردهایی که در نوشتن نمایشنامه، پیوستاری صحنهها و انباشت واژگانی بیضایی وجود داشت، میتوانست و میبایست تا هر هنرورز جدی ادبیات و تئاتر را به تامل وا بدارد که بپذیرد چهره دیگر و متفاوتی به میدان هنر و ادبیات این سرزمین وارد شده است. دست کم من از آن اندکمایه هوش برخوردار بودم که بتوانم بهرام بیضایی را به جا بیاورم و برای او احترامی فراخورد قایل باشم. بهرام بیضایی نه از دل زندگی تجربه و مناسبات پیچیده و گاه ویرانگر آن میآمد، بلکه از لابهلای اوراق متون کهن ایران برآمده بود با آشنایی هوشمندانه آنچه در تئاتر زمانه جاری بود. افضل اینکه جامعه فرهنگی ایران دریافت که بیضایی ریشههای نمایش در ایران را وارسی و شناسایی کرده و در شگردهای نمایش شرق نیز پژوهشی جدی و منحصر به فرد انجام داده است. چنان دانشاندوزی و پژوهمندی جوانی که هنوز چندی مانده بود که به پایان سومین دهه عمر خود نزدیک شود، مرا به حیرت وا میداشت و با خود میاندیشیدم بیضایی هنروری است که پیش از آنکه صاحب سبک باشد، دارنده آداب آموختن است. همان چه سپس تجربههای گوناگون در کلاسهای گسیخته ادبیات از آن با عنوان آموزش خلاق نام بردهام. آدابی که بیگمان جدا از قریحه بهرام بیضایی، به ترتیب و تربیت آموزشی او مربوط میشد که بیگمان میبایست از همان ده دوازدهسالگی آغاز شده باشد. نشانه آنکه یک بار خود گفت در چهارده پانزدهسالگی پدر را واداشته او را به دیدن نمایشی از گروه آناهیتا ببرد. شاید که آن نمایش اجرای اتللو بوده باشد به کارگردانی مصطفی اسکویی که بیضایی میگفت آن را نپسندیده است!
اینکه نمایشی از شکسپیر با کارگردانی زندهیاد مصطفی اسکویی و اجرای بازیگرانی که خود اسکویی آموزش داده بود آن هم به زمانی که تئاتر ایران از زندهیاد عبدالحسین نوشین به لالهزار و کمدیهای سبک فرود آمده بود چگونه مورد نقد و نظر اهل هنر قرار گرفته است کاری است دیگر و باید به تاریخچه گسیخته تئاتر معاصر رجوع داده شود. اما اینکه یک نوجوان چهارده پانزده ساله کسی که به گفته خودش برای نخستینبار یک نمایش جدی را تماشا کرده و سپس جرات و توانی چندان داشته است که چنان نمایشی را مورد داوری قرار دهد، اتفاقی است در خور تامل و به ما میگوید که چنان نوجوانی نمیتواند از زمره کسانی باشد که سر عمر یکباره را به تاق میکوبد و سالیان سال را به تجاهل و انگارههای دلخوش کنک سپری میکنند تا مگر معجزهیی بار دیگر از مادر بزایند و این یکی بار به قدر همت خود بکوشند. خیر! مسیر زندگانی بهرام بیضایی نشان میدهد که او در هیچ مقطع زندگانی خود عمر را هدر نداده است مگر در پارههایی از آن عمر که در برخی فیلمهای متوسط ناکام شد و رغبت بیضایی به سوی سینما را هم به یاد دارم و آن هنگامی بود که به اتفاق نصرت پرتویی و دیگر بازیگران گروه با کارگردانی عباس جوانمرد اثری از زندهیاد علی حاتمی را »قصه طلسم و حریر و ماهیگیر« بازی میکردیم در تالار موزه. باری... امیدوارم قرینه درست باشد، زیرا به یاد دارم که ساعتی قبل از شروع نمایش کنار بوفهواری نشسته بودم که بیضایی آمد و شنیدم که او این بار آهنگ دیگری را با صدای زیر و بم مینوازد و چون کنجکاو شدم او گفت که از تماشای فیلم »قیصر« کیمیایی میآید. و آن ملودی فیلم قیصر بود با صوت نواخت. بسی مجذوب بود و یکی دوبار نام »فرمان« را بر زبان آورد. دریافتم که بشدت تاؤیر پذیرفته است و حدس من اینکه بهرام بیضایی از همان سربند عزم رفتن سوی سینما کرد. به عبارت دیگر بیضایی دچار سینما شد، اما همچنان گرفتار تئاتر باقی ماند. با وجود این دشوار است داورییی چنین که گفته شود بهرام بیضایی دوگانگی یافت و اگر چنین پنداری درست باشد این نتیجه را هم با خود دارد که تئاتر ایران گنجایش بهرام بیضایی را نداشته است، چنانچه گنجایش دیگران اندک شماری چون او را هم نداشته است، نه فقط در نوشتن و کارگردانی که در بازیگری و جز آن هم!