در حال بارگذاری ...
گزارش نشست اهمیت مخاطب اثر هنری با سخنرانی بابک احمدی

شناختن جهان عاطفی مهمتر از درک جهان خردمندانه است

به گفته بابک احمدی، زمانی که به مخاطبت اعتقاد داری و می خواهی او را تغییر بدهی و او نیز با نظراتش بر روی دیدگاه تو تاثیر بگذارد در چنین شرایطی است که دنیای واقعی ساخته می شود.

به گزارش خبرنگار ایران تئاتر «بابک احمدی» در مرکز مطالعات قشقایی مجموعه تئاتر شهر درباره اهمیت مخاطب در اثر هنری  گفت: «روسو» در کتاب «اعترافات»  برای من مخاطب اعتراف می کند که چه گناه هایی کرده است و چنین کاری نیازمند شجاعتی است که تنها قدیس ها دارند. این نکته قابل تامل است که روسو به خودش اهمیت می داد و درباره خودش می نوشت موجب شد که خودش به نوعی  تبدیل به ایده اصلی آثارش شود و برایش عاطفه و حس خیلی مهتر از خرد و اندیشه شود و به این تفکر دست یابد که جهان را عاطفی تر شناختن خیلی مهم تر از این است که جهان را خردمندانه درک کند.

او افزود: جهان را عاطفی فهمیدن به نوعی تبدیل به جمله طلایی رمانتیک ها شد. رمانتیک ها به فرد و سوژه احترام خاصی قائل بودند و به سوژه ای که می تواند به شکل های مختلف عواطف و کمبودهای زندگی و نیازهای زندگی خودش را بیان کند و با شیوه روانشناسانه بگوید که به عنوان یک موجود زنده در جهان زیست می کند. از این رو در مکتب رمانیسیسم هنرمند نکته کلیدی می شود و نگاه ها متوجه او می شود. این مکتب در قرن 19 با استقبال روبرو شد و حتی پیروانی نیز داشت.

 

احمدی با بیان این مطلب که «نیچه» هنرمند متفکری است که هنرمند را برجسته می داند گفت: او به نبوغ به الهام و نحوه بیان احساسات هنرمند تاکید داشت. پس ما در تاریخ هنر و یا تاریخ زیباشناسی بخشی از نگاه مان را معطوف به هنرمند کرده ایم. حتی منتقدانی که در مواجه با متن رویکرد دیگری دارند از خواندن زندگی نامه هنرمند لذت می برند و گوشه چشمی به زندگی هنرمند دارند.

او ادامه داد: اگر هنرمند را مولف بدانیم بی شک به این موضوع توجه داریم که او در آثارش نظام فکری و ارزشی را گسترش می دهد و برای فهمیدن آثارش گاه لازم است که به متون دیگری نیز مراجعه کنیم.مثلا در سینما ما کارگردان هایی چون بیضایی و کیارستمی چنین هستند و آثارشان به هم مرتبط است. این آثار در شرایط تاریخی بسیار متفاوتی ساخته شده اند. گزارش در دنیایی ساخته شده که هیچ ربطی به طعم گیلاس ندارد اما به نظر می آید با وجود تمام این تفاوت ها شما یک نوع نگاه را در این آثار می بینید. اتفاقا من برای این موضوع ارزش قائل هستم.

احمدی با بیان این مطلب که عظمت کارهای هنرمندانی چون «برگسون» و یا «تاراکفسکی» در این است که یک آدم آن ها را ساخته گفت: هنرمندانی که در آثار متعددی اندیشه هایی را دنبال کرده است. البته گاهی اوقات نیز خود اثر هنری ارزشمند می شود و عمدا هنرمند حذف می شود و بحث روی خود اثر هنری متمرکز می شود. نقد ادبی و هنری قرن بیستم در ساختارگرایی و پساساختارگرایی اثر هنری را برجسته تر از مولف می داند. پایه این موضوع در فرمالیسم روسی گذاشته شده است.

او افزود: در این رویکردها با این مقوله روبرو می شویم که هنرمند که نیست و صحبت هایی که درباره خودش کرده و یا درباره او زده شده دروغ است و در نتیجه ما چگونه می توانیم نیت مولف را بفهیم. با این رویکرد دیگر ما نمی توانیم هنرمند را بیابیم و از او بپرسیم چرا این اثر را آفریدی؟ از این رو آیا بهتر نیست که ما نورافکن را روی خود اثر بیندازیم. و ببینیم که اثر چه پیامی برای ما دارد.آیا عناصر اثر به هم وصل شده اند و احیانا اگر آن اثر را کشف کردیم آن را با سایر آثار هنرمند مرتبط کنیم، شاید در نهایت چیزی را درباره آن هنرمند کشف کنیم.

به گفته بابک احمدی، این روش را عمدتا باید با داده های زبانشناسی نو به سراغ اثر هنری برویم. پل ریکور می گوید که با اثر اثر هنری مثل یک جسد باید برخورد کرد وباید آن را روی میز آن را به گونه ای تجزیه و تحلیل کنیم که انگار موجود زنده ای نیست. با این شیوه ما گاه به نکات مهمی درباره اثر هنری دست می یابیم اما با وجود اهمیت شان ما را با این موضوع مواجه نمی کنند که چرا ما از یک اثر هنری لذت می بریم و چه عواملی در بوجود آمدن این حس سهیم بوده اند.

او با اشاره به روش هایی چون مارکیسیتی که مبتنی بر زمینه های اجتماعی و تاریخی هستند گفت: تحلیل های مارکسیتی زمینه تاریخی را بسیار مهم می دانند. آثار متعددی هم از زمان لوکاچ تاکنون با این رویکرد نوشته شده است. در این رویکرد اثر را مرتبط می کنند با دوران تاریخی که اثر در آن دوران شکل گرفته است ومخاطب ها چرا از این اثر لذت می برد. این شیوه یکی از آسان ترین شیوه های نقد است. چون می توان با شناخت تاریخ یک دوره و تعبیر خاصی از آن دوره با یک اثر روبرو شویم.

احمدی افزود: مثلا  چرا در «غرور و تعصب» نوشته «جین استن» سعادت در ازدواج بیان شده است و چرا شخصیت های زن داستان فرو دست هستند. داستان این رمان به قرن 18 انگاستان بازمی گرد و با مطالعه تاریخی متوجه می شویم که چرا در این اثر چنین رویکردی نسبت به زن وجود دارد، اما با این شیوه ما نمی توانیم بفهیم چرا شخصیت های این رمان چنین احساساتی دارند. مثلا با این شیوه می توانیم درباره آدم های داستان های امیل زولا حرف بزنیم که از چه طبقه ای هستند اما نمی توانیم از جنبه انسانی آن ها را با این شیوه بررسی کنیم.

این منتقد هنری با بیان این مطلب که بسیار طبیعی است که وقتی یک شعر را با صدای شاعرش می شنویم بیشتر روی ما تاثیر می گذارد، گفت: رسانه آوایی تاثیر گذار است. ژولیا کریستوا معتقد است که حتی اگر خبر یک روزنامه را  به شکل شعرتقطیع کنیم حتما روی مخاطب تاثیر می گذارد و معناهای تازه ای پیدا کند. در شیوه های تحلیل اثر هنری به متن، مولف و رویکردهای تاریخی و اجتماعی و مخاطب توجه ویژه ای شده است اما بی شک مهم ترین رویکرد توجه به مخاطب است. در نظریه های زیبایی شناسی همواره مخاطب مقفول واقع شده بود و مثلا در آثار 18 و 19 کمتر به مخاطب برمی خورید. در تمام زیبایی شناسی هگل شاید تنها 10 جمله درباره مخاطب صحبت شده است. اما این بدان معنی نیست که ما به مخاطب بی توجه بوده ایم خود هنرمندان به مخاطب توجه داشته اند ولی نظریه کامل و جامعی درباره آن ساخته نشده است.

او با اشاره به نگاه افلاطون و ارسطو درباره مخاطب گفت: افلاطون از جمله کسانی است که به مخاطب توجه داشته است و شعر را بد می داند و جایی برای هنر تغزلی نمی گذارد و تنها معتقد به هنر رزمی و حماسی است، آن هم برای مردان از این روست که معتقد است که شعر روحیه زنانه را در جامعه تقویت می کند و به جای این که جوان را به رزم فرابخواند آن ها را پای میزهای بزم می نشاند.چنین تفکراتی از نگاه ما که اهل هنر هستیم بسیار پوپولیسیتی است. اما نوع برخورد او با مخاطب نقطه آغاز توجه به مخاطب در نظریه ادبی  است.

احمدی ادامه داد:ارسطو در «فن شعر» اثر ادبی را از این نظر می ستاید که آفریینده یک نوع احساس عمیق انسانی است و از آن به عنوان کاتارسیس یاد می کند. عاملی که موجب پلایش روحی انسان می شود. او می گوید از دیدن تراژدی ها و شریک شدن در سرنوشت آدم هایی که بزرگتر از آن چه که در زندگی عادی هستند، ما فضیلیت روحی پیدا می کنیم.

او با بیان این مطلب که برخی از منتقدین و قدیس ها معتقدند که هنر باید به فضلیت انسانی ما بیفزاید و یا کمک کند که از رزایل انسانی کاسته شود، گفت: با چنین رویکردی دوباره متوجه این موضوع می شویم که مخاطب در هنر دارای اهمیت است.  باختین می گوید که در قرون وسطا در هنر تئاتر در نمایش کارنوالی که با موضوعات لودگی اجرا می شد مخاطب گاهی می آمد و حرف هایش را می زد. این موضوع در برخی از آثار ادبی بزرگ قرون وسط که با این شیوه نوشته می شدند دیده می شود. مثلا آثار ادبی که با شیوه نامه نگاری نوشته شدند.

احمدی در ادامه با اشاره به هنر دوره رنسانس و پیشرفت هنری که منجر به شکل گیری پرسپکتیو شد گفت: در دوره رنسانس در آثار تجسمی شاهد سه بعدی شدن آثار شدیم و تابلوهای نقاشی عمق پیدا کرد. هایدگر درباره هنر این دوره می گوید تا پیش از رنسانس جهان پیش خداوند تصویر می شد اما از دوره رنسانس به این سو جهان پیش روی انسان تصویر می شود. انسان دوره رنسانس دیگر نمی توانست با شمایل ارتباط برقرار کند او می خواست هنر نیز همان گونه که نجوم و ریاضی پیشرفت کرده در این بخش ها نیز پیشرفت کند.

مولف کتاب حقیقت و زیبایی افزود: در ژانر اتوبیوگرافی که از رنسانس به این سو رایج شد در واقع این نگاه رواج پیدا کرد که مخاطبی وجود دارد که این نوشته ها به خاطر او نوشته می شود. حتی در دوره های بعد نیز شعرهایی خلق شد که بخش عمده آن ها گفت و گو با مخاطب بود. بخش عمده شعرهای بودلر چنین ویژگی دارد. ادبیات سمبولیست فرانسه گفت وگویی پیوسته با مخاطب است. از سروانتس به این سو همواره در رمان ها با این موضوع روبرو می شویم که نویسنده همواره به مخاطب هشدار می دهد. در ادبیات قرن بیستم نیز شاهد این رویکرد نسبت به مخاطب هستیم.

به گفته احمدی، سارتر در کتاب «ادبیات چیست» عنوان می کند که رمان به این دلیل باید تعهد سیاسی داشته باشد که  مخاطب مهم است. رویکردی که امروزه از نگاه ما همچون دیدگاه افلاطون درباره شعرا قابل تامل نیست و با وجود اهمیت او در ادبیات و تئاتر دیدگاه او با نقد روبرو می شود.

او افزود: در تئاتر برشت مخاطب اهمیت ویژه ای دارد او معتقد است که مخاطب باید خودش و جهان واقعی را بشاسد و رویکرد او اصلا مانند سارتر شعاری نیست. مخاطب باید بفهمد که آن چه که می بیند قصه است ، قراردادهای نشانه شناسی است. مثلا با قراردادهای نشانه شناسی است که ننه دلاور را اجرا می کنیم در حالی که ننه دلاور واقعی جور دیگری است. جهان این دنیای مصنوعی نیست و قوانین مصنوعی است و در نتیجه مخاطب را ارتقاء می دهد. برشت نمونه خوبی از رویکرد چپ ها نسبت  به مخاطب است.

احمدی درادامه به آخرین نوشته های برشت که برخی از آن ها در انتقاد به نمایشنامه در انتظار گودو است گفت: او دلش می خواست نمایشی در پاسخ به بکت بنویسد وخوشبختانه با مرگش چنین نوشته نشد. بکت جهان مصنوعی  را جهان طبیعی نشان می داد. طبیعی است که همه ما بیشتر به بکت تمایل داریم تا برشت ولی به هر حال بحث برشت، بحثی است که متوجه مخاطب است.

او با بیان این مطلب که در قرن 20 مخاطب مورد توجه قرار گرفت گفت: دو دهه پس از جنگ جهانی، هنوز نقد ادبی متوجه شکل و فرم و تا حدودی هنرمند بود اما به تدریج این تفکر بوجود آمد که اثر را کسانی می بینند و دریافت می کنند و در نتیجه زیبایی شناسی دریافت شکل گرفت و چندین کتاب مهم در این زمینه نوشته شد. آدم ها مختلف با رویکردهای مختلف با یک اثر هنری ارتباط برقرار می کند و رویکرد آن ها یکسان نیست. زیبایی شناسی هرمنوتیکی افراد از یک اثر معطوف به پیش فهم های آن ها است. گاه پیش فهم های افراد درباره یک موضوع اشتباه است. به قول نیچه در مواجه با یک اثر بی شمار چشم هست و بی شمار تاویل.

احمدی گفت: بی شک نسل های مختلفی با یک اثر هنری مواجه شوند اما چون زیست آن ها با هم متفاوت است وپیش فرض هایشان با هم خوانا نیست نتواند به تفسیر یکسانی از یک اثر هنری دست پیدا کنند.

او افزود: افرادی که به نعلبدنیان کمک کردند آثارش را بر روی صحنه تئاتر روی صحنه ببرند دو دسته اند. مثلا اربی اونسیان معتقد بود که کارهای نعلبدیان بی نظیر است و آن ها را روی صحنه برد و من این شانس را داشتم که این اجراها را ببینم و افرادی چون انوار که معتقد بود که نعلبدنیان اصلا استعداد ندارد و این مطبوعات هستند که نام او را بزرگ کرده اند.

بابک احمدی در ادامه با اشاره به مراسم خاکسپاری عباس کیارستمی گفت: امروز شمار زیادی از مردم با کیارستمی وداع کردند اما باید قبول کرد که برای شمار بسیار زیادی از این افراد آثار او قابل درک نیست. وقتی فیلم های او را نمایش می دادند بیشتر از 50 نفر به تماشای آثار او نمی نشستند. استقبال از آثار اصلا قابل مقایسه با فیلم مهملی چون «50 کیلو آلبالو» نیست ولی اصل داستان این است که کیارستمی برای مردم به عنوان یک هنرمند مهم شده است.

او افزود: هر اثر هنری که به مدار ارتباط انسانی وارد می شود قراراست که یک تفاهم انسانی میان ما برقرار کند، قرار نیست که همه مارا در یک جریزه انسانی تنها رها کند. دست کم اثر ادبی برای این بوجود نمی آید که آدمی برای سایه اش بوف کور بنویسد. ادعای صادق هدایت در بوف کور این است که او برای سایه اش می نویسد، اگر چنین چیزی واقیعت داشت که هدایت به هند سفر نمی کرد تا این اثر را در 500 نسخه در هند منتشر کند. هنرمند هر چند که بگوید مخاطب برایش مهم نیست همراه این حرف دارد اعتراف می کند که مخاطب برایش مهم است. هنر تنها در ارائه به دیگران معنا پیدا می کند.

بابک احمدی در ادامه از بیژن الهی به عنوان یکی از عزیزترین دوستانش یاد کرد و گفت: او نمی گذاشت آثارش منتشر شود نخستین دلیلی که برای این کار می آورد این بود که هنوز آثارش کامل نشده و باید روی آن ها کار کند. او دلهره انتشار داشت و به مخاطب اعتقادی نداشت. او می گفت برای چه کسی این آثار را منتشر کند،از این نظر رویکرد من با او بسیار متفاوت بود و من معتقد بودم که رابطه تنگاتنگی میان مخاطب و مولف وجود دارد . آثارش پس از مرگش توسط نشر بیدگل منتشر شد. در نتیجه این دلهره در ارتباط بودن یک ترس روانکاوانه است.همیشه اولین بارها با ترس روبرو است اما به مرور ترس ریخته می شود.

او افزود: زمانی که به مخاطبت اعتقاد داری و می خواهی او را تغییر بدهی و او نیز با نظراتش بر روی دیدگاه تو تاثیر بگذارد در چنین شرایطی است که دنیای واقعی ساخته می شود. هنرمند موجود عزیزی است او وقت گذاشته و اثر هنری را خلق کرده است و در ازای خلق اثر هنری اش ضمن کشیدن رنج از بسیاری از نیازهایش گذشته است. هنرمند در واقع پس از خلق اثر می میرد. مرگ مولف به این معنا نیست که شکسپیر و گوته حتما باید دست ما را بگیرند و بگویند که این نمایشنامه چه می گوید نه در این مرحله دیگر خود متن است که با سخن می گویند. ما باید این آثار را از راه دیگری برای خودمان معنا کنیم.

 او در بخش پایانی سخنانش گفت: هملت بهترین نمایشنامه ای است که من دوست دارم. امروزه رویکرد کارگردان ها با این نمایشنامه بسیار متفاوت است و این نمایش را بسیار مدرن روی صحنه می برند این رویکرد بی شک در نگاه کسانی که با نگاه کلاسیک به این نمایشنامه نگاه می کنند در عناد قرار می گیرد. اما فردی مثل من که در 10 سالگی هملت را خوانده است، در 13 سالگی یک فیلم روسی که براساس این نمایشنامه ساخته بود را دیدم و بعدها چندین فیلم دیگر هملت را دیدم و تا به امروز بیش 10 نمایش هملت را در خارج از کشور و ایران روی صحنه رفته است را دیده ام  رویکرد من نسبت به نمایش هملت بی شک متفاوت با این افرادا است.

بابک احمدی با بیان این مطلب که شکسپیر، چخوف و بکت سه فرشته زندگی من هستند گفت:  من تماشای تئاتر را در سالن های جمع و جوری چون قشقایی را دوست دارم  و اساسا معتقدم سالن های بزرگ همچون سالن اصلی تئاتر شهر مناسب روی صحنه بردن تئاتر نیست. در سالن های بزرگ بازیگر به دلیل این که مخاطب باید بشنود زمانی که باید زمزمه کند هم مجبور است داد بزند. نزدیکی بازیگر با مخاطب، این حس اروتیسمی که در این نزدیکی بوجود می آید فقط در تئاتر و در سالن های کوچک بوجود می آید. در چنین سالن های مخاطب و بازیگر صدای نفس های یکدیگر را می شنوند و در این جاست که تئاتر دنیای خیلی عظیمی را می سازد که در سالن های بزرگ اصلا شاهدش نخواهیم بود. سالن های بزرگ تنها به درد نمایش های موزیکال می خورد. واقعا حیف است که یک اثر هنری در چنین سالن هایی اجرا شود.

او افزود: برخی از متن های ادبی بزرگ امکان اجراهای متعددی را به کارگردان ها می دهند، مثلا هملت. اما برخی از متن ها چنین ویژگی را ندارند، مثل نمایشنامه در انتظار گدو. بسیاری از کارگردان هایی که این نمایشنامه را از 1953 تاکنون روی صحنه برده اند به نوعی کار یکدیگر را کپی کرده اند چون متن بسیار بسته است و امکان دیگری را به کارگردان نمی دهند. اما متن های شکسپیر قابلیت این را دارند که شما آن ها را به شکا های مختلف تاویل کنید و روی صحنه ببرید. نمایشنامه ها شکسپیر قابلیت این را دارند که حوادث نمایش را به اتفاقات قرن بیستم پیوند بزند. 




نظرات کاربران