نگاهی به نمایش هملت 2017 نوشته و کار کیومرث مرادی
یک بازآفرینی در گستره تاریخ، جغرافیا و فرهنگ
ایران تئاتر_رضاآشفته:هملت ۲۰۱۷ برداشتی آزاد از حال و هوای هملت ویلیام شکسپیر است. این برداشت منجر به کشف فضای تازه ای می شود؛ به ویژه دو شخصیت هملت و افلیا که در آن شاهکار بسیار حضورشان برجسته است و حالا آنها نه در آن روزگار الیزابتی انگلستان که در این روزگار معاصر تهران بازآفرینی شده اند.
هملت یک از معروفترین نمایشنامههای تاریخ ادبیات دنیاست. هملت شاهزادهای است که عمویش، پدر او را مسموم میکند و میکشد و بر تاج و تخت مینشیند. اما روح پدر هملت ماجرا را برای او لو میدهد. با این وجود هملت برای اینکه متوجه عمل زشت عمویش بشود، نقشهی زیرکانهای میکشد و درنهایت عمل عمویش برملا میشود.
زاویه دید تازه
آنچه کیومرث مرادی در صحنه انجام داده، در مکتبهای کهن و حتی مدرن نمی گنجد بلکه باید آن را جزء هنرهای پسامدرن تلقی کرد و برای همین باید از این زاویه دید ساختارش را بررسی کرد.
آغاز دورۀ پستمدرنیسم، آنطور که نامش نشان میدهد (پسامدرن / بعد از مدرن) به طور تاریخی تعریفشده نیست و این اصطلاح که از دهۀ ۱۹۷۰ سر زبانها افتاد و هیاهو و سر و صدای زیادی به پا کرد، به قول رابرت کوهن*، بیشتر یک روش فکر کردن یا حتی فکر نکردن است تا یک دوره و زمان خاص
(Cohen, ۲۰۰۳, ۱۴۶)پستمدرن.»
این روش یک تحلیل کامل بر نمیدارد، چرا که پستمدرنیسم اساساً مخالف روش تحلیلگرانه است. یک رویکرد پستمدرنیستی غالباً منطق و قطعیت روابط علت و معلولی را ندیده میگیرد و آنها را با انعکاسات موازی و حتی احتمالی و اتفاقی جایگزین میکند. این انعکاسات بنا بر گفتۀ کوهن دو نوعاند: «انعکاس خود** یعنی آنجا که یک اثر هنری به خود میپردازد و انعکاسات گذشته *** که اثر هنری به آثار و الگوها و مدلهای گذشته میپردازد (۱۴۷). این بدان معناست که در حالی که مدرنیسم خود را از گذشته دور و جدا نگه میدارد، پست مدرنیسم آن را با آغوش باز میپذیرد، از آن کُد میآورد و حتی آن را گردآوری میکند و در کنار هنر امروز قرار میدهد.»
هملت 2017 در بازآفرینی اثری مربوط به 400 تا 500 سال پیش برآن است که آن مساله را امروزی کند؛ یعنی دلالت آشکاری باشد بر اینکه آن خیانت و کسب تاج و تخت امروز کمی بیشتر عمومی تر شده و در تهران طبقه متوسط دچارش شده اند و این آزار و اذیت عمومی شده که بچه ها در سنین جوانی دچار اشکالات عدیده و روانی می شوند. بنابراین این تکثر معنایی و تکثیر هملت و افلیا در میان نسلی امروزی تر می تواند بیانگر پریشانی همگانی تر باشد و همین خود دلالتی برای آنکه نظم موجود کاملا برهم ریخته بنمایاند و نتوانیم روی فرد خاصی متمرکز شویم و این افسارگسیختگی وضعیت ما را دچار تشویش و نگرانی می کند تا اینکه بخواهیم دنبال علت و معلوم های این پریشانی باشیم و البته شاید هم به حال خودمان دل بسوزانیم که نتوانیم حرکت رو به جلویی بکنیم. به هر تقدیر ما متوقف می شویم چون درک منطقی از آن نخواهیم داشت.
می توان هملت 2017 را از زوایای مختلف برررسی کرد. برای مثال هم ساختارگرایانه و هم پساساختارگرا در آن می تواند سروسامانی بیابید و حتی می شود نگاه روان شناسانه و جامعه شناسانه را در آن به درنگی عمیق تبدیل کرد. بنابراین به تطبیق چند نگاه در این نقد می پردازیم شاید این ورودیه ای بهتر باشد برای درک چند جانبه اش...
خلاصه ی داستان هملت
دانمارک، قرن پانزدهم،هملت شاهزاده ی دانمارک با شنیدن خبر مرگ پدرش به کاخ پادشاهی می آید و می بیند عمویش کلادیوس برتخت نشسته و بدون کوچکترین احترامی به آداب ورسوم، با مادرش -ملکه گرترود- نیز ازدواج کرده است.هملت از این اوضاع برآشفته و بدگمان شد تا اینکه یک شب خواب دید روح پدر به هملت می گوید که کلادیوس او را از طریق چکاندن زهر در گوشش به وقت خواب کشته است و درخواست انتقام می کند. هملت قول می دهد از دستور او اطاعت کند. با ورود دسته ای بازیگر دوره گرد، هملت برای اطمینان از درستی سخنان روح و شبح پدر، از آنها می خواهد نمایشنامه ای به نام قتل گوندزاگا را درحضور شاه به روی صحنه بیاورند. موضوع این نمایش نامه، به گونه ای باز آفرینی جنایت کلادیوس است.وداستانش به ماجرای کشته شدن شاهی به دست برادرش مربوط می شود. شاه به هنگام تماشای نمایش آنچنان دچار آشفتگی می شود که تالار نمایش را به ناچار ترک می کند. این واکنش کلادیوس به نمایش، جرم او را بطور حتم ثابت می کند. هملت پس ازاین ماجرا، بی درنگ پیش مادرش می رود و به زودی صدای نزاع مادر و پسر اوج می گیرد و هملت به مادرش اعتراف می کند که چقدر از وی متنفر است. و وقتی سایه ای را در پرده ی اتاق می بیند و چون تصور می کند که شاه در پشت پرده گوش ایستاده است، شمشیر را می کشد ودر پرده های سنگین فرو میبرد. ولی پولونیوس (پدر افلیا) معشوقه ی هملت – که درپشت پرده پنهان شده به جای کلادیوس به اشتباه کشته می شود. کلادیوس که تصمیم به نابودی هملت گرفته ولی نمی خواهد آنرا آشکارکند، او را به انگلستان می فرستد. در این سفر دو دوست دوران تحصیل او به نام های روزن کرانتس و گیلد نسترن نیز همراه هملت اعزام شده اند. اینان نامه هایی مبنی بر حکم قتل شاهزاده را با خود دارند اما با عوض شدن نامه ها به جای هملت این دو نفرکشته می شوند. دراین اوضاع لائرتس پسر پولونیوس برای انتقام پدر به دنبال هملت است هم چنین افلیا که از کشته شدن پدرش به دست محبوب از شدت غم و اندوه دیوانه شده، پس از آنکه چند گل از کرانه رود می چیند خود را در آب می افکند و غرق می شود.هملت پس ازاینکه متوجه توطئه ی قتل خودش می شود، به دانمارک برمی گردد. کلادیوس در ظاهر می خواهد هملت و لائرتس را آشتی دهد، به خواهش او هر دو موافقت می کنند که برای سنجیدن خود، نه دریک دوئل بلکه در مبارزه ای نمادین شرکت کنند تا به داستان غم انگیز پایان داده شود. اما به لائرتس شمشیری می دهند که نوکش به زهر کشنده آغشته است. درطول این مبارزه ی تن به تن کلادیوس جامی زهرآلود به هملت می دهد، ولی گرترود بی خبر، جام را سر می کشد و می میرد. سپس هملت زخمی می شود، اما پیش ازمرگ، لا ئرتس را زخمی کشنده می زند. هملت و لائرتس هردو مجروح شده اند و می دانند که مرگشان حتمی است، پس در پایان هردو بسوی کلادیوس حمله می برند و او را از پای در می آورند. قسمتی ازنثر شاعرانه ی داستان دربخش پایانی آن: بزرگترین قیصرها دیگر جز اندکی خاکستر نیست، و آنکه به لرزه در می آورد اکنون به درد کمترین کارها می خورد، به درد اینکه سوراخی را بدو مسدود کنند تا باد ز مستانی به درون نوزد!
در ابتدای نمایش هملت 2017 چکیده تر از خلاصۀ بالا را کیومرث مرادی می خواند که یادآوری کرده باشد که داستان اصلی از کجاست و حالا در ادامه آنچه دیده می شود برگرفته از آن است که درواقع حس و حالتی بر اساس آن ساخته و تعمیم داده می شود به روزگار و مردمان امروز. این صدای مولف حقیقی 2017 است که در مقام نویسنده و کارگردان می خواهد نشانه های حضورش را اثبات کند و این حضور علاوه بر صدا به صورت فیزیکی و زنده هم در صحنه چند بار تکرار می شود که کارگردان در پیش برندگی نمایش اش چاقو یا آب بیاورد و کنشگری های لازم را به بازیگرانش توصیه کند. این همان نشانگان پسامدرن است که زوایه دید ویژه ای به مولف دارد و عناصر نمایشی را با چنین تاکیداتی بر ما معلومتر خواهد ساخت.
روان شناسی هملت
هملت اولین مرد تاریخ است که حقیقتاً از ذهن دو جایگاهی خلاص میشود. اولین شخصیتی که با خودش گفتوگوهای عمیق دارد. جمجمه به دست در مورد مرگ یوریک سخن میگوید و در مورد کابوسی که زندگی است و پایمردانه دنبال راه حل سومی بین نیستی و رستگاری میگردد. ولی ذهن دو جایگاهی چیست و چرا شکستنش باعث میشود هملت چنین متمایز به نظر برسد؟ سوای هجوم بیمحابای آن عبارات شیرینِ دلفریب که شکسپیر با جادوپیشگی از کام هملت بیرون میکشد، چه خاصیتی در او هست که (به اعتباری از اعترافات قدیس آگوستین به این سو) بیسابقه است؟
یکی از شوکبرانگیزترین چیزها شاید درک کردن فرق بین انسان مدرن و انسان باستانی است. از مهمترین خاصیتهای شخصیتهای شکسپیری همین گفتوگوی درونی است که در مورد هملت هم به آن اشاره شد. خودآگاهی کمک میکند جهان و رخدادهایش برای قهرمان توجیه شود. یک جاهایی رفتن توی مغز و گفتوگوی درونی به نقشهکشیدن و حل مسئله ختم میشود. ولی در تضادی آشکار، قهرمانان ایلیاد دستورالعملها و راهحلهایشان را با الهام ایزدان دریافت میکنند. الهاماتی که در زمان فاجعه به قهرمان میرسند. این را جینز ذهن دوجایگاهی میخواند. یک جایگاه از مغز (جایگاه ایزد) موقعیت را بررسی میکند و از خلال این تحلیل دستوراتی به جایگاه دیگر (جایگاه انسان) میدهد و این دستورات سپس فرمی توهمطوری میگیرند که بسته به فرهنگی که شخص ازش میآید، به فلان و بیسار ایزد تخطئه میشود. جینز این طور میگوید که یحتمل جایگاه ایزد بخش راست مغز و جایگاه انسان بخش چپ مغز است و مجدداً یحتمل ارتباط بین دونیمکرهی مغزی (جسم پینهای و مثلث مغزی) در گذشتهی بشر به قوت امروز نبوده است و به تدریج حجم اعصاب این دو رابط بیشتر شده و پایاپای زبان نیز پیچیدهتر شده است.
شاید بشود اینطور گمانه زد که به تدریج به جای بروننمایی شیزوفرنیک توهمی خارجی که به ما دستورات منطقی میدهد، دروننمایی خودآگاهانه رخ میدهد. هرچند هرگز به طور کامل این بروننمایی از بین نمیرود اما صدای الههها و اهمیت حضورشان در ادبیات کم کم کمرنگ میشود و نقش درونانگیزی و صحبت با نفس پررنگتر میشود. اما همین حالا هم بخشهایی از آن جایگاه ایزد قابل مطالعه است. از توهمات شیزوفرنیک تا دوستهای خیالی کودکان خردسال تا هیپنوتیسم و تسخیر بدن به واسطهی اجنه و اهریمنان و ارواح (در فرهنگهای سنتیتر). یعنی که ذهن دوجایگاهی به طور کامل از بین نرفته و ذهن منطقی خودآگاه تماماً جایش را نگرفته.
پس وجدان اینجا به درستی باید به خودآگاهی یا ادراک تعبیر شود. وسیلهای که به واسطهاش تصمیم میگیرند. وسیلهای که باهاش ذهن را روشن میکنند و عزم را جزم میکنند و چنین است که همهی هملت میشود جدال دو طرز فکر: ذهن دوجایگاهی و ذهن آگاه.
به اعتبار فرضیهی جینز انسانی که ذهن دوجایگاهی دارد بی کمترین نشانی از تردید دستورات روح را به انجام میرساند به نمط قهرمانان ایلیاد که فرامین آتنا یا هرمس را عمل میکردند. اما هملت قهرمان جهان باستان نیست. هملت عمل نمیکند. فکر میکند. خودآگاهی میان فرمان روح و عمل قهرمانِ ملهم شکافی میاندازد. و چنین است که: «رنگ اصیل عزم از سایهی نزار اندیشه که بر آن میافتد بیمارگونه مینماید و کارهای بزرگ و خطیر به همین سبب از مسیر خود منحرف میگردد.»
این تحلیل می تواند بیانگر روزآمد شدن هملت در صحنه های امروز باشد، به این دلیل ساده آنچه امروز افسردگی و شیزوفرنیک به حساب می آید که در روزگار هملت امری نادر و منحصر به طبقه شاهان و اشراف بوده است امروز در طبقات بورژوا تعمیم یافته است و این دلیل اش گستره رفاه مندی جوامع است که در این فضا دچار اشکالات عدیده در روابط فردی و اجتماعی خواهند شد که پیامدش چنین روان رنجوری هاییست. بنابراین تماشای هملت 2017 که نه درمانگر بلکه یادآور امراض درونی انسان معاصر است که در اینجا چون آیینه ای می تواند فاصله افتادن بین افراد را در خانواده و روابط نزدیک و عاشقانه یادآوری کند.
جامعه شناسی
بررسی قدرت و انتقال آن در هر شرایطی خواه ناخواه امری اجتماعی است و نگریستن به آن می تواند از جنبۀ جامعه شناسانه جالب باشد. اینکه در زمان هملت حکومت پادشاهی بوده؛ در آنجا قدرت در اختیار فرد پادشاه است اما امروز در ایران با حکومت جمهوری مواجه هستیم که در آن میزان رای ملت هستند و ای مردم می توانند بنابر گزینش های خود در انتخاب رییس جمهور و وکلای مجلس در تعین سرنوشت خود مداخله کرده باشند. حالا عمومیت یافتن مساله پریشانی جوانان و عشق های بی فرجام در هملت 2017 معلق است بین نقد حکومت بر طبقه متوسط که با از دست ایمان و تن دادن به هر نوع رابطه ای دچار پریشانی شده اند و از سوی دیگر نیز استنباط می شود پیکان تیز نمایش به سوی دولت هاست که در بی برنامگی یا در فراموشی جوانها دچار چنین افول و اضمحلال روانی شده باشند. البته مشکل مرادی نیز در اینجاست که یکی از این دو پیکان را به هدف نمی زند و فقط صورت مساله را بیان می کند و این تعلیق و سرگردانی مانع از منعقد شدن حقیقتی ناب و نقدی قرص و محکم ب می شود. در حالیکه کار هنرمند پرداختن به مسائل روز است؛ آن هم با مطرح کردن اهداف و مضامین مشخص است و درواقع روشنگری اصل و اساس هر نظم و حکومتی است برای پیشبرد اهداف و پرداختن به مشکلات...
ساختارگرایی
از منظر ساختارگرایی و با درایت در تکنیکهای بازیگری، ارائه میزانسن های نوین و به کارگیری عناصر پویای دیداری و شنیداری می شود امیدوارانه تر به هملت 2017 نگریست. در این نمایش قرار نیست هملت کلاسیک را ببینیم اما این خود بسترساز حال و هوایی امروزی تری است که در آن می تواند تهران بهانه رویدادها باشد. حالا این بازیگران جوان که نام و نشانی هم دارند به درستی بر بدن و بیان واقف و مسلط شده اند و با کمترین خطای فاحشی در بیان مونولوگهای هملت (مردان) و افلیا (بانوان) می کوشند و هر لحظه را به قاعده چیدمان صحنه و ترکیب بندی های حضور بازیگران که مدام در حال کم و زیاد شدن هستند نمایان سازند.
مرادی یک دکور ثابت دارد که می تواند بیانگر یک عمارت بورژوایی باشد اما مقابل آن با کمترین چیزهای ممکن فضاهای متنوع و به هم پیوسته ای در اتکای به روایت ها و مونولوگ ها بازی خواهد شد. چهارپایه پلاستیکی اجزای اصلی این صحنه هستند که گاهی تبدیل به میز و صخره می شوند تا فاصله و جایگاه شخصیتهای نمایش را به یادمان آورند و گاه تبدیل به جزیره هایی در میان صحنه می شوند که شخصیتها تنهایی و سرگشتگی روح خود را با استفاده از آنها نمایش می دهند. درست مثل هر جزئی از اجرای زندگی روزمره که می تواند در هر موقعیتی نقش متفاوتی را ایفا کند، این چهارپایه ها نیز در هر بحش از نمایش یه گونه ای به مدد شخصیتها می آیند تا بتوانیم با دنیای درون آنها اجرا شویم. همین چهار پایه ها در شکل های ندسی متعارف یا غیر متعارف و برهم ریخته میزانسن های شکیلی را ایجاد می کنند که از پیوستگی آنها شاکله ی اثر که متکی بر فضاست، ایجاد می شود. گاهی موسیقی و ترانه و گاهی نیز سروسامان یافتن فضا بر اساس صداها و مهندسی صدا مقابل دیدگان مان برجسته خواهد شد. بنابراین در این نگره و مواجهه ساختار اصل می شود و چندان معنا در آن مداخله ندارد و با این رویکرد شکل و شمایل اثر بیشتر بر ما موثر است و تراز کار با معیارهای زیبایی شناسانه همخوانی بیشتری دارد.
پساساختارگرایی
از آن جایی که هملت 2017 یک اثر پسامدرن است و در آن عناصر فزاینده ای برای گریز از وجوه کلاسیک و معناگریزی اصل می شود اما در این بررسی ها بنابر شهود و کشفیات ممکن هست که معناهای بسیاری از آن متبادر شود و این همان چالش اساسی خواهد شد که در پذیرش و رد اثر ما را دگرگونه خواهد کند. مواردی که پساساختارگرایان را از مکاتب قبلی جدا میکند:
1.سوژه را از مرکزیت انداختن
2. نقد تاریخباوری: فوکو به جای استفاده از واژه تاریخ، دیرینهشناسی را به کار برد و در این گفته نگاه ما از حال به گذشته است.
3. توجه به زبان و اهمیت ویژه دال نسبت به مدلول.
مبنا در اینجا تحلیل رفتن هملت از آن درنگ تاریخی و کلاسیک است و این پوست انداختن به درازای تاریخ و پیوستن به جغرافیا و فرهنگ دیگری می انجامد. در اینجا زبان اجرا پیروی می کند از آنچه که باید سوژه را زیر پا بگذارند و هدف ارائه و برجسته نمایی شکل متکی بر حس و حالت جاری در یک فضای پریشان است و انگار این امر فراگیر و اپیدمیک را نمی شود همین طوری به حال خود رها کرد .اما رهاشدگی در آن بی سروته می نماید و در این نمایش، دال ها قویتر هستند و مدلول ها یا کمرنگ شده اند و یا در انعقاد نقد و نگاه تکان دهنده ای نیستند. باید که این کنش ها برجسته تر می شد و به آن سمت و سوی دقیق تری داده می شد که بدانیم که از کدام زوایه دید و در هدف مندی ها روشنگرایانه کدامین مباحث ما را به تامل وامیدارد.
اسکار براکت نویسنده کتاب سه جلدی تاریخ تئاتر (با برگردان هوشنگ آزادی ور) در بخشی که پست مدرن و تاثیر آن بر تئاتر را توضیح می دهد؛ نخست به پساساختارگرایی اشاره می کند و آن را به عنوان تقویت گر پست مدرنیسم می نامد:
پساساختارگرا جدل می کرد که نمی توان بدون زبان درباره هیچ موضوعی اندیشه کرد و این زبان است که آگاهی و تفکر را میسر می سازد.بعلاوه بر آن بود که معنا هرگز به طور کامل تحقق نمی یابد زیرا در فرآیند ارتباط کلامی است که همواره آنچه مربوط به گذشته است توسط آنچه در پیش روی ماست تعدیل می یابند.مکتب آن ها حتی اظهار نظرها و مقوله ها را مورد بی اعتنایی قرار می دهد؛ بنابر این همواره معانی اضافی یا مستتر در معنا کنار گذاشته می شد و اگر بنا بود به ضمایم یک معنا بپردازیم لازم می آمد تا تناسب آن با اظهار نظر اولیه یا محدودیت های مقوله را مورد سئوال قرار دهیم و به یک تعریف و تعدیل تازه ای برسیم، و از آنجا سر از زنجیره ای از تعاریف جدید و معانی متفاوت و تعدیل های بی پایان در آوریم. این فرآیند تعدیل و تعریف ها در نهایت به عنوان ساختار شکنی شناخته شد.
در میان نظریه های هنری که مربوط به تئاتر پسا مدرن می شود ایهاب حسن را باید با کتاب قطع عضو اورفه: به سوی پست مدرن معرفی کرد که پست مدرن را اینگونه تعریف می کند:
پست مدرن به سوی فرم های باز، آرزومندانه، بازیگوشانه، منفصل ، آواره یا نامتعین، گفتمانی مبتنی بر قطعات ، ایدئو لوژی گسست، اراده معطوف به عدم ساختن و توسل به سکوت تغییر جهت می دهد و با وجود تمام این تضاد ها و واقعیات ناسازگار خود آنها را به طور ضمنی بیان می کند.
این اشارات ایهاب حسن همان ویژگی هایی را متذکر می شود که براکت در کتاب خود به آنها پرداخته بود و می توان این دو تعریف را همسو و مشترک نامید اما جان ویتمور در کتاب کارگردانی تئاتر پست مدرن با اشاره به تعریف ایهاب حسن، دستیابی به تعریفی دقیق از پست مدرنیسم را دشوار می خواند و خود برای اولین قدم اینگونه به شرح پست مدرن و تئاتر اشاره می کند:
ریچارد فورمن، پیتر بروک، یرژی گروتوفسکی، خوان آکالایتیس، رابرت ویلسون، الیزابت لکامپت، پیتر سلارز، ژوزف اسووبودا، آندره سربن، آرین منوشکین و مارتا کلارک از جمله کارگردان های غربی هستند که تئاتر را به گوناگونی شیوه ها و سیستم های ارتباطی آن تجربه کرده اند.... همه کارگردان های بالا و لزوما پست مدرن نیستند؛ اما تلاش آنها در این عرصه یا بر توسعه تئاتر پست مدرن تاثیر گذاشته است و یا آثارشان اشتراکات و مشابهت هایی با آثار کارگردان هایی دارد که به عنوان جدی ترین هنرمندان این سبک شهرت یافتهاند.
بنابراین هملت 2017 مشخصا پسامدرن است اما از منظر پساساختارگرایی با آنکه در ارائه فرم بسیار رهیافت های غیرمنتظره را پیش روی ما می گشاید اما در بستر معانی نمی تواند ما را به درایت تازه ای برساند زیرا که در آن معانی الکن باقی می مانند و در بستر معنا گریزی دچار انحرافات عدیده خواهد شد و ما به درستی دچار حس و حالت جاری در اثر نخواهیم شد با آنکه در هماهنگی با آن همه چیز را می بینیم اما دامنه تاثر بسیار کوتاه است و درواقع پیامدی راستین ما را دچار دگرگونی اساسی نخواهد کرد.
پی نوشت:
*(Robert Cohen)
**Self-reflection
***reflections on the past
**** Bicameral
***** Mind
منابع:
شاهزاده هملت سایت زبان شناس
فرزین سوری، هملت، وستورلد و فروپاشی ذهن دوجایگاهی، سایت سفید
هاشم زاده، سید سعید، تئاتر در دوران پست مدرن، وبلاگ هنر و ادبیات
هملت، وبلاگ نایس استوریز