به بهانه برگزاری جشنواره نمایشهای آئینی و سنتی
«ارباب و نوکر» نمایشی کهنسال و بینالمللی
ایران تئاتر- نیایش پورحسن: یکی از مضامین تاریخ نمایشهای شادیآور که ریشه در مسائل سیاسی، استعماری، نژادپرستی، نظام طبقاتی و فئودالیسم دارد، نمایشی با موضوع «ارباب و نوکر» است که در غالب نمایشهای ملل مختلف نیز منعکس شده است.
این نمایش که مملو از انتقاد و اعتراض به شرایط و مقتضیات دوران خود است و فصلی از تاریخ جامعهشناسی و مردمشناسی تاریخ بشری را در برمیگیرد، ریشه در ادبیات و نمایش عصر باستان دارد.
از عصر باستان در خطة بینالنهرین گرفته تا نمایشهای مضحکة قرون وسطی و رنسانس این موضوع یکی از مضامین رایج هنرهای نمایشی دنیا را تشکیل میداده است.
در هنرهای نمایشی سنتی ایران نیز چه در نمایشهای سیاه بازی و تقلید، و چه در نمایشهای خیمهشببازی و خیابانی همواره موضوع «ارباب و نوکر» از مضامین پرطرفدار قلمداد میشده است.
مقالة پیش رو با نگاهی تاریخی، توصیفی و به اختصار سعی دارد که ابتدا به معرفی این اثر در ادبیات نمایشی جهان پرداخته و سپس همین موضوع را در عصر قاجار مورد بررسی قرار دهد. ضمناً در این مقاله دو قطعة نمایشی که بر اساس نمایش «ارباب و نوکر» در عصر قاجار ثبت شده را نیز درج میکنیم. قطعة نخست نمونهای از نمایش «ارباب و نوکر» است که در سال 1316 ه.ق از سوی «فردریک روزن» در لندن منتشر شد؛ و قطعة دوم از سوی «علیاکبر دهخدا» در سال 1331 ه.ق نگارش شده است.
بی گمان تاریخ پیدایی نمایش «ارباب و نوکر» را میبایست در اقوام کهن و باستانی بینالنهرین جستجو نمود. در ادبیات باستانی بینالنهرین قطعهای نمایشی و ادبی تحت عنوان «ارباب و نوکر» یا «گفتوگوی ارباب و خدمتکار» بهدست آمده که در یازده بند است. تاریخ این اثر ادبی- نمایشی که در ادامة سنتهای ادبی سومری و بابلی قدیم پدید آمده، مربوط به هزارة دوم پیش از میلاد است که با خط میخی بر روی الواح نوشته شده است.
این گفتوگوی نمایشی میان دو شخصیت یعنی «ارباب» و «نوکرش» (خدمتکارش) میباشد که بهصورت منظوم توأم با نگاهی انتقادی، بدبینانه و طنزآمیز غرور آنهایی که خود را بزرگ زمین میپنداشتهاند به باد سخره میگیرد.
این اثر را «آگوست هافر- هیلسبرگ» در مقالة «متنی به خط میخی- قدیمیترین میم از ادبیات جهان و تأثیرات آن» که برای نخستین بار در نشریه «تئاتر ولت» (سال 1، شماره 3 و 4، مورخ 1937 میلادی) منتشر نمود، بهعنوان قدیمیترین و کهنترین کمدی دنیا یاد نمود. همچنین در نقد و توضیحاتی که «لوئیز اسپلیرز» از این اثر منتشر ساخت، از جنبههای دراماتیک این اثر سومری که بعدها در یونان به تکامل رسید بیشتر سخن رانده است.
جهت آشنایی بیشتر با این گفتوگوی نمایشی «ارباب و نوکر» بند هفت، ده و یازده از این قطعة ادبی- نمایشی را درج میکنیم.
«7. [ارباب]: نوکر. اطاعت کن.
[نوکر]: چشم ارباب. چشم.
[ارباب]: زنی را قصد دارم دوست داشته باشم.
[نوکر]: بله. دوست داشته باش ارباب؛ دوست داشه باش؛ هرگاه انسان زنی را دوست بدارد درد و تألم نخواهد داشت.
[ارباب]: نه نوکر! نه. زنی را نمیخواهم دوست داشت.
[نوکر]: ... ارباب دوست نداشته باش؛ زن چاه است. آلت قتاله. تیز؛ که تنها سر مرد را از تنش جدا میکند.
10. [ارباب]: نوکر. اطاعت کن.
[نوکر]: چشم ارباب. چشم.
[ارباب]: برای سرزمینم افتخاری بزرگ بهدست خواهم آورد.
[نوکر]: بهدست بیار ارباب. بهدست بیار. مردی که برای سرزمینش افتخار بزرگ انجام دهد، جایگاهش جام مردوک است.
[ارباب]: نه نوکر. برای سرزمینم افتخاری بزرگ بهدست نخواهم آورد.
[نوکر]: بهدست نیار ارباب. بهدست نیار. در خرابههای باستانی نظر بیفکن. استخوانهای جدید و قدیمی را مشاهده کن. به راستی که چه کسانی در بین آنها بدسرشت و چه کسانی نیکو سرشت هستند؟
11. [ارباب]: نوکر. اطاعت کن.
[نوکر]: چشم ارباب. چشم.
[ارباب]: بگو اکنون انجام چه چیزی خوب خواهد بود؟
[نوکر]: بلندی چه کسی او را مستحق صعود به آسمان را میکند؟ پهنای چه کسی آنقدر کفایتکننده است که باعث تسخیر زمین شود؟
[ارباب]: ای نوکر! تو را میکشم و پیش از خود روانه میکنم.
[نوکر]: [بکش ارباب. بکش] اما آیا اربابم میتواند تنها سه روز بعد از من به حیاتش ادامه دهد؟!»
در عصر نمایشنامهنویسی کلاسیک در یونان و روم باستان نیز موضوع «ارباب و نوکر» همواره بهعنوان یکی از مضامین اساسی کمدینویسان تلقی میشده است. چنانچه در آثاری نظیر: «الاغسوار» (نوشتة دموفیلوس) در یونان باستان و «تاجر» اثر «پلوتوس» (254- 184 ق.م) میتوان این موضوع و تیپسازی را به وضوح مشاهده نمود.
از دوران قرون وسطی به بعد با تعداد کثیری آثاری با مضمون یا شخصیتپردازی «ارباب و نوکر» مواجه هستیم که هم در مباحث ادبی و هم در مضامین نمایشی منعکس شده است.
در کتاب حکایات «تیل اولن اشپیگل» که مربوط به ادبیات قرن 16 آلمان میباشد و در سال 1511- 1510 میلادی توسط «هرمان بوته» نوشته و مکتوب شد، آثاری با عنوان «شوانک»ها (قطعات و حکایات منثور مضحک) پدید آمد که بر اساس حکایات و زندگی ملانصرالدین آلمانیها یعنی «تیل اولن اشپیگل» (1300- 1350 میلادی) نگارش شده است. در این «شوانک»ها، با قطعاتی انتقادی نظیر: «ارباب و نوکر» مواجه هستیم که در نوبة خود نظام ارباب- رعیتی حاکم بر آلمان قرون وسطی را به سخره گرفته است.
از این کتاب که حاوی 96 «شوانک» است و برای نخستین بار نیز در سال 1515 در چاپخانه گرینینگر منتشر گردید، حکایاتی غالبأ با دو شخصیت اصلی وجود دارد که یکی در مقام «شالک» (رند) و دیگری در نقش قربانی ظاهر میشود. گفتنی است که «شالک» در اصل آدمی فضول، خسیس، بدجنس و در عین حال دوستداشتنی است که با تمسخر و ریشخند کردن، سر به سر همگان میگذارد و هیچ کسی نیز از دست او آرامش ندارد.
از نظر تطبیقی این شخص با نمایشگر «سیاه» یا «نوکر» در نمایشهای سیاهبازی و تقلید ایرانی مشابهت دارد و همچنین آن را میتوان به سایر شخصیتهای «نوکر» (خدمتکار) در سایر ملل تعمیم داد.
در عصر طلایی نمایشی اسپانیا با شخصیتی وقعگرا و در عین حال خندهدار به نام «نوکر» یا «گراسیوس» مواجه هستیم که همواره در رکاب ارباب خود بوده و موقعیتهایی خندهدار را پدید میسازد. شمایی از این «نوکر» را میتوان به نحوی در ادبیات آن عصر نظیر: رابطة ابلهانه اما سرشار از عاطفه «سانچو پانزا» با اربابش «دنکیشوت» در رمان برجسته «دن کیشوت» اثر «سروانتس» مشاهده نمود.
اما مهمترین جلوة نمایشی «ارباب و نوکر» را میتوان در نمایشهای قرون وسطایی در ایتالیا و مهمترین شخصیت آن یعنی «زانی» جستجو نمود.
«زانی» یا «زوآن» یک نمونة ونیزی از نام «جانی» و از نواحی جنوب ایتالیا است که بیشترین تعداد نوکران، اصناف و اشرافزادگان را به جامعة ایتالیا تحویل داده است. این تیپ نمایشی بیگمان مهمترین و در عین حال قدیمیترین تیپ «کمدی دلارته» را به خود اختصاص داده است. بهنحویکه «کمدی دلارته» پیش از شکلگیری و اشتهار، براساس نام این شخصیت به واقع با نام «کمدی دلی زانی» مشهور بوده است.
یکی از نخستین نمایشهای «ارباب و نوکر» که بر اساس همین تیپ «زانی» در ایتالیا شکل گرفته است یک نمایش خیابانی است که در سال 1559 میلادی با عنوان «زانی و مانیفیکی» از سوی «آنتونی فرانچسکو گراتسینی» تهیه و اجرا شده است. در این نمایش جدال میان ارباب و نوکر بهصورت لوده بازی و جدال و کشمکش ترسیم گردیده است.
با شکل گیری کمدی دلارته در اواخر قرن 16 میلادی «زانی» بهسرعت جای خود را به دو دسته «نوکر» یا «خدمتکار» داد که دارای اسامی مشخص هستند.
دستة اول: نوکرانی رند، زمخت، عامی، چابک و خشن و به شدت متلکپران که با عناوین و مشخصات مخصوص به خود؛ و دستة دوم نوکرانی احمق، کند ذهن، مضحک که در عین حال از چهرهای ملموس برای تماشاچیان برخوردار بودند.
از دستة اول سه تیپ با عناوین: «فریتلینو»، «بلترامی» و «بریگلا» ظهور یافتند که به نحوی نخستین دستة تیپهای نوکر را در کمدی دلارته تشکیل میداده است. از مهمترین ویژگی آنها ماسکهایی با دماغ نوک تیز بوده است. این ماسک به این تیپها کمک میکرد که با رکگویی بیشترین حرفها و اعمال خود را بیان سازند و مهمترین محرک آنها در پیشبرد نمایش مسائل جنسی و گرسنگی بوده است.
اما دومین دستة نوکران که به دنبال دستة اول پدید آمدند، نوکرانی بودند که در قیاس با دستة اول از شهرت و مقبولیت بیشتری برخوردار شدند. به همین دلیل نیز از طرفداری و ماندگاری بیشتری نیز در تاریخ کمدی دلارته برخوردار گردیدند.
از دستة دوم چهار تیپ با عناوین: «آرلوکین»، «پولچینلا»، «متزتینو» و «تروفالدینو» ظهور یافتند که هر کدام دارای ویژگی منحصر به خود میباشند. چنانچه برای مثال باید «تروفالدینو» را مثال زد که معروفترین «زانی» در قرون 16 تا 18 میلای را تشکیل میداده و با مشخصة «حقه باز» در نمایش کمدی دلارته اشتهار یافته است. این شخصیت به حدی از شهرت برخوردار است که شخصیت «نوکر» در نمایشنامة «یک نوکر و دو ارباب» اثر «کارلو گولدونی» بر اساس مشخصات آن ترسیم و نگارش شده است.
اما از مهمترین ویژگیهای نوکران دستة دوم میبایست به ماسکهای آنان اشاره ورزید که از دماغی عقاب شکل که انحناء آن به سمت پایین بوده است برخوردار بودند. همچنین از دیگر مشخصات آنها باید تظاهر به خود بزرگبینی را اشاره نمود که مسبب مضحک شدن بیش از حد آنها میشود. زیرا این دسته نوکران از جمله تیپهای کودن بودند که همانند کارتنخوابها همیشه گرسنه بوده و تمام اعمالی که انجام میدادند، صرفاً جهت رفع گرسنگی بوده است. از این رو وقتی درصدد بودند بیش از آنچه که بودند خود را به اربابشان نشان دهند، کاملأ مضحک جلوهگر میشدند.
همچنین جدا از نمایشهای قرون وسطی، در کمدی و درامهای قرون 16 تا 18 میلادی همواره با شخصیتی برجسته و در عین حال نمایشی به نام «ندیم» مواجه هستیم که گاه در قالب محرم اسرار و گاه در قالب نوکر به ارباب خود خدمت میکرد. این شخصیت در مواقعی راهنمای ارباب خود و در لحظاتی نیز نقطة متضاد و موی دماغ او بود که شوکت و جاه و جلال اربابش را زیر سؤال میبرد. به هرحال آنچه از شخصیت نوکر یا ندیم در آثار این عصر قابل ذکر میباشد، چنین است که این شخصیت بیشتر مربوط به دوران فئودالیسم، اشرافیت و بورژوایی بوده که در قرن 19 به تدریج برچیده شد.
موضوع «ارباب و نوکر» جدا از غرب در نمایشهای شرقی نیز تاریخچهای بس قدیمی دارد. چنانچه در نمایشهای میان پردة مضحک ژاپنی یعنی «کیوژن» که در قرن 14 میلادی در فواصل دو نمایشنامة «نو» متداول بود، نمایشنامههایی وجود داشت که حاوی دو تیپ اصلی «ارباب» و «نوکر» بود. در این نمایش غالباً «نوکر» با ایجاد عملکردهای خود موقعیتهای خندهدار را ایجاد مینمود و مسبب ایجاد مضحکه میگردید.
این نمایش در اصل از چین به ژاپن وارد گردید و جدا از آسیای شرقی، در نمایشهای آسیای میانه و نواحی خاورمیانه نیز در قرون اخیر وجود داشته است. «ارباب و نوکر» در نوبة خود یکی از مضامین نمایشهای شادیآور سنتی مصر، ترکیه و ایران را نیز تشکیل داده است.
***
«ارباب و نوکر» یکی از مضامین اصلی نمایشهای سنتی ایران نیز به شمار میرود که در قالب نمایشهای «سیاه بازی»، «کمدی سفید»، و حتی نمایشهای «خیمهشببازی»، وجود داشته است. شخصیت اصلی آن یعنی «ارباب» غالباً دارای عناوینی همچون: «آقا»، «صاحب»، «حاجی»، «رستم»، «استاد= اوستا» بوده و تیپ «نوکر» نیز عموماً دارای اسامی زیادی نظیر: «فیروز»، «مبارک»، «شلی»، «الماس»، «غلام»، «سیاه»، «کاکا» و... بوده است.
«ارباب و نوکر» در بطن خود نه تنها مبین دوران فئودالیسم یا جامعة ارباب- رعیتی بوده است، بلکه متون برجای مانده از آن نیز بیشتر حاوی نکات انتقادی- اجتماعی از وضعیت معیشتی، سیاسی، استبدادی، اقتصادی و... میباشد.
از متون «ارباب و نوکر» در تاریخ هنرهای نمایشی ایران خوشبختانه چند نسخه بهدست آمده است. غالباً محور اصلی تمامی آنها مجادلات یک ارباب با نوکر یا نوکران خود میباشد و کشمکش و تداوم این مناقشات در مجموع موقعیتهایی خندهدار را خلق میسازد.
از نخستین نسخههای بهدست آمده از این نمایش میبایست به نسخهای مندرج در نمرة 91 روزنامه ایران به تاریخ یکشنبه 26 صفر 1289 ه.ق اشاره نمود. این نسخه برای نخستین بار در سه ستون عمودی و حداکثر چهل سطر با مضمون کلی انتقاد از قحطی وحشتناک عصر ناصری در سال 1288 ه.ق منتشر شده است.
در مقدمة این متن مکتوب یا پیشطرح نمایشی که فاقد شخصیتپردازی و حتی نام نویسنده است، اشارة کوچکی به موضوع و حتی ژانر آن شده که چنین میباشد:
«یکی از اجزاء روزنامه میگوید راه میرفتم. در کوچه کاغذی پیدا کردم. بعد از مطالعه، جواب و سؤالی بود از آقائی با نوکرهای خود؛ چون خالی از مزه و خنده نبود درین روزنامه نوشته میشود.»
خلاصه داستان این متن نمایشی که حاوی چهار تیپ به قرار: «آقا» (ارباب)، «نوکر»، «مبارک سیاه» و «استاد محمد آشپز» میباشد، عبارت است از: فرمایش یک ارباب به نوکران خود جهت تدارک یک شام مفصل که در نهایت نوکرها با تنبلی و سهلانگاری و پشت گوش انداختنهای مکرر فرامین ارباب خود، نه تنها تدارک شام مفصل را ارباب خود دریغ میکنند، بلکه حتی با توجیه و عذرهای مختلف که غالباً با زیرکی به همان قحطی اشاره میکنند اربابشان را در نهایت گرسنه روانة رختخواب میسازند.
اگرچه مضمون کلی این قبیل نمایشها غالباً با گفتگوها و اعمال مضحک و طنزآمیز به نظامهای طبقاتی و شرایط حکومتی زمان خود اشاره میکند، اما با اینحال آنچه در نهایت در تمامی این آثار مشهود است، حوادثی واقعگرایانه از بطن جامعة فئودالیسم و نیمه استعماری ایرانی بوده که از قدمتی طولانی برخوردار بوده است. چنانچه از نمونههای فراوان این موضوع که در ادبیات کلاسیک پارسی نهفته است میبایست به یکی از قصص و حکایات «ملانصرالدین» در این باره اشاره نمود:
از ملا پرسیدند ارباب مهمتر است یا زارع؟
ملا فکری کرد و دستی به ریش خود کشید وگفت: زارع!
گفتند: برای این حرف خود دلیلی هم داری؟
گفت: بلی..... چون اگر زارع نباشد تا کار کند ارباب از گرسنگی خواهد مرد.»
در عصر قاجار نظام ارباب و رعیتی که به وفور در بین ایرانیان رواج داشته، بسیاری از اروپائیان را نظیر: «ادوارد پولاک»، «چارلز جیمس ویلز» و... برانگیخت که در باب این موضوع در کتب خود به تفصیل داده سخن داده و مباحثی طولانی را در این خصوص به معرض واکاوای درآورند.
یکی از این مباحث مفصل که بیارتباط با فضای کلی نمایشهای ارباب و نوکر نبوده و توصیفات فراوانی را اعم از: آداب و رسوم این نظام طبقاتی، نحوة تیپسازیهای واقعگرایانه، حقه بازی و تنبلی و الفاظ نوکرها، و همینطور سلسله مراتب و انواع نوکرها در خانة ارباب (پیشخدمتها، فراشها، غلامها، آشپزها) میدهد، اشاراتی است که «ادوارد پولاک» در کتاب خود مطرح ساخته و خلاصة آن بدین قرار است:
«از جمله وسایل شکوه و جلال شرقی که ایرانیان به آن تشخص میگویند... باید گروه نوکران را... محسوب داشت. تعداد آنها در خانة ثروتمندان از تصوری که ما در اروپا از خدمه داریم سخت فراتر میرود.
از نوکرها کمتر در امور خانهداری استفاده میشود و فقط آنها را برای تجمل نگاه میدارند... همة اینها هم مزد نمیگیرند، بلکه خیلیها به عنوان اتباع و اجزاء به ارباب میپیوندند...
نوکر به مدت یک سال... در خانه پذیرفته میشود. وی هشت تا ده تومان مواجب میگیرد، غذایش مجانی است و قدری هم گندم و برنج بهعنوان جیره به خانوادة او میدهند... یک نوکر هرچه هم حقوق زیاد دریافت کند باز هرگاه به مقدار زیاد مداخل نداشته باشد ناراضی است؛ با خلقتنگی میگوید: مداخل کم است...
اصولأ نوکر نسبت به اربابش مناسبات پدرسالاری را رعایت میکند. نوکر از امیدها و غم و غصههای اربابش خبر دارد. زیرا ارباب هیچ چیز را از نوکرمحرم خود مخفی نمیدارد...
نوکر هیچوقت پروای حساب پس دادن را ندارد. زیرا مطابق با سنن این سرزمین وی محق است که ده درصد بیش از آنچه در واقع داده است به حساب بیاورد؛ و تازه بعد از همة اینها اگر پولی کسر بیاورد، باز انواع و اقسام دروغ و دغلِ آماده در چنته دارد. به همین ترتیب از بردن و خارج کردن ارزاق از خانه هیچ ناراحتی به خود راه نمیدهد، چه هرگاه مچش را بگیرند مجازات سختی در انتظارش نیست، زیرا وی را بالاخره خودی و از اعضای خانه محسوب میدارند. حال اگر گناه بزرگی مرتکب شده باشد... فریاد میزند: گُه خوردم. و این نشانة آن است که آماده است او را فلک کنند. در هر خانهای که نوکران متعدد دارد یک چوب و فلک نگاه میدارند. فقط با به کار بردن گاه گاه این دستگاه یا حداقل با نگاه کردن مداوم به آن میتوان آنها را سرجای خود نشاند....
نوکر ایرانی بهخصوص در انجام دادن کارهای خانه از خود تنبلی و سستی نشان میدهد و این امر برای خود دلیلی دارد. یکی آنکه به علت زیادی تعداد نوکرها به هر یک کار زیادی نمیرسد و به همین دلیل آنها از اجرای همین کارِ کم هم شانه خالی میکنند... [بدین جهت] اروپائیانی که در ایران سکونت دارند از این نوکرها در ستوهاند.»
حال با گذر از جهانشمول نظام ارباب و رعیتی که در نمایشهای سنتی و شادیآور آن دوره ریشه دوانده، به فعالیتهای نمایشگرانی نظیر: «اسماعیل بزاز» در اجرای این نمایش تقلید میرسیم که در دوران خود توانست یکی از سرشناسترین برگزارکنندکان این نمایش تقلید باشد.
یکی از این اجراهای نمایشی که گویا توسط «اسماعیل بزاز» و گروهش به تاریخ دوشنبه 17 ذیقعده 1301 ه.ق در مراسم آش پزان برگزار شد، توسط «اعتمادالسلطنه» بدین قرار گزارش شده است:
«امروز آش پزان است. به رسم معمولة همه ساله... عمله طرب بودند... خواستند بازی دربیاورند و مزه به کار برند... [و ارباب] و نوکر او را درآورند که خیلی بیمزه بود. قبل از شروع به بازی یکی از آنها رباعی در مدح حضرت همایون و شاهنشاهزادههای ایرانی که ولیعهد و ظلالسلطان و نایبالسلطنه باشد خواند. پسند نشد.»
دکتر «فریتز روزن» (1856- 1935 میلادی) دیپلمات، ادیب، و مستشرق آلمانی که در سال 1304 ه.ق در حین مراجعت از هند به آلمان، از ایران گذر نمود و در سالهای 1307 تا 1318 ه.ق را بهعنوان سفیر آلمان در ایران سپری کرد، نه تنها با جهانشمول ادبیات و فرهنگ و نمایشهای ایرانی آشنا شد، بلکه در طی سالهای مختلف چند کتاب جالب راجع ایران تألیف و نگارش نمود که از آن جمله میبایست به کتب ارزشمندی همچون: «مقدمة کتاب درام پارسی» (1929)، «قواعد محاورهای فارسی مدرن» (1898)، «شما فارسی حرف میزنید» (1890)، «مقدمة مبانی پارسی» (1915)، «هاروت و ماروت» (1924)، «مقدمة ترجمة مثنوی مولوی به آلمانی» (1913)، «خاطرات مشرق زمین» (1930)، «ایران در جملات و تصاویر» (1926)، «سه نمایشنامة فارسی میرزاملکمخان» (1922)، «ترجمة رباعیات عمر خیام به آلمانی» (1922)، «ترجمة گلستان سعدی به آلمانی» (1921)، «ترجمة رباعیات عمر خیام به انگلیسی» (1930)، «مقدمة کتاب طوطی نامه» و «زندگی سرگردان یک دیپلماتیک» (2- 1931) و «مقدمة کتاب یهودیان و فینیقیها» (1929) و همچنین چند اثر هندی و اردوئی اشاره نمود.
وی در آوریل 1897 میلادی (ذیقعده 1314 ه.ق) که در تهران سکونت داشت، کتابی تحت عنوان: «قواعد محاورهای فارسی مدرن» نگارش نمود که در مقدمة آن نه تنها از نمایشنامة «وزیرخان لنکران» بهعنوان یکی از نمونههای فارسی مدرن یاد نمود، بلکه در فصل سوم آن کتاب نیز چند متن در قالب گفتوگو به دو زبان فارسی و انگلیسی، منتشر ساخت. یکی از این گفتوگوها، متن نمایشی «ارباب و نوکر» است. وی این اثر را در طول شش سال اقامت اخیرش در ایران ثبت نموده است.
قطعة نمایشی «ارباب و نوکر» که در ادبیات نمایشی ایران به شدت حائز اهمیت میباشد، نه تنها یکی دیگر از متون «ارباب و نوکر» را به ایرانیان معرفی ساخته است، بلکه نکتة جالبتر آن است که یکی از شخصیت اصلی آن «اسمعیل» است و احتمال دارد منظور «اسماعیل بزاز» بوده باشد. در ضمن این قطعة نمایشی باز احتمال دارد که از جمله اجراهای «اسماعیل بزاز» در طی سالهای 1308 تا 1310 ه.ق بوده باشد که توسط «فریتز روزن» به ثبت رسیده است.
این قطعة نمایشی که حاوی تیپهای «آقا» (ارباب)، «اسمعیل» (نوکر)، «عبدالله» (پیشخدمت)، «غلامرضا» (فراش)، «استاد مهدی» (آشپز) و «شاگرد آشپز» و «شیخ حسن» میباشد، در گفتوگویی با عنوان «در سفره» ثبت شده و بدین قرار میباشد:
«آقا: اسمعیل!
اسمعیل: بلی صاحب!
آقا: عبدالله پیشخدمت هم بگو بیاید.
اسمعیل: عبدالله حاضر است.
آقا: حالا برو غلامرضای فراش را با استاد مهدی آشپز حاضر کن، و خودت هم بیا.
اسمعیل: همه حاضراند، صاحب.
آقا: خیلی خوب، گوش کنید! دیدم برای شما زحمت است یک شام مفصلی به من بدهید. از این جهت امشب [جز] نان و پنیر و کره چیزی دیگر نمیخواهم بخورم. میتوانید به وقت و بیدردسر حاضر کنید؟
همة نوکرها: استغفرالله، صاحب! ما برای هر خدمتی حاضریم؛ هرچه بفرمائید واسطةتان پیدا میکنیم. خدمت سرکار را بزرگترین نعمتها میدانیم.
آشپز: عرض میشود، صاحب برای امشب یک خوراک خیلی خوبی میخواستم واسطة سرکار درست بکنم: بعد از سوپ، آزاد ماهی و بعد از آن فسنجان چلو و بعد از آن کباب شکار با کاهو و نخود فرنگی و یک شیرینی بسیار اعلی که تا بحال نخورده باشید، میخواستم درست کنم. حالا میفرمائید درست نکنم، نمیکنم، اطاعت میکنم.
آقا: اسباب آن همة خوراک حاضر است؟
آشپز: چرا! همهاش توی آشپزخانه حاضر است بفرمائید تماشا بکنید.
آقا: پس نخود فرنگی و ماهی را بیار ببینم.
آشپز: شاگردم رفته بازار، حالا میآرد.
آقا: پس حاضر نیست. خوراک دیگر را هرچه هست بیار اینجا.
آشپز: چشم! (میرود بیرون).
آقا: حالا باز به شما میگویم ساعت هفت بعد از ظهر میخواهم شام بخورم. نان و پنیر و کره باید حاضر باشد.
همة نوکرها: چشم! حاضر میکنیم. (تعظیم کرده بیرون میروند).
آقا: (صدا میکند) آشپز را بفرستید اینجا.
نوکرها: (از بیرون) چشم!
آشپز: فرمایشی داشتید آقا؟
آقا: آن خوراکی که گفتی آشپزخانه حاضر است کجا است؟
آشپز: فرمودید نان و پنیر میخواهم بخورم، خوراک دیگر پیدا نکردم.
آقا: پس آنچه گفتی همهاش دروغ بود!
آشپز: چه عرض کنم؟ شما میفرمائید دروغ است؛ دروغ باشد، ولی بنده حالا ده سال است نوکری فرنگی میکنم، تا بحال هیچکس از من خیانتی ندیده است.
آقا: (میخواهد چند تا شلاقی به آشپز بزند) گویا عرق خوردی و مستی.
آشپز: ببخشید صاحب! گُه خوردم، دروغ گفتم، دیگر نمیکنم.
آقا: گم شو! (بیرونش میکند).
آقا: اسمعیل ساعت هشت است و شام هنوز حاضر نیست.
اسمعیل: حاضر است صاحب.
آقا: چه طور حاضر است؟ هنوز سفره نینداختهاید.
اسمعیل: میاندازم صاحب. (سفره میارد).
آقا: خیلی طول میکشد؟ عبدالله کجا است؟
اسمعیل: رفت حمام.
آقا: پس غلامرضا بیاید.
اسمعیل: غلامرضا نیستش.
آقا: کجا است؟
اسمعیل: رفت پی کره.
آقا: آشپز بیاید.
اسمعیل: رفت نان بگیرد.
آقا: پنیر آوردید؟
اسمعیل: چه پنیری میفرمائید بیارم؟ پنیر فرنگی یا پنیر ایرانی؟
آقا: بگو آوردهای یا نه؟
اسمعیل: چه عرض کنم؟ ببینم شاگرد آشپز آورده است یا خیر.
آقا: شاگرد آشپز بگو بیاید تو.
اسمعیل: چشم!
شاگرد آشپز: سلام!
آقا: استاد مهدی کو؟
شاگرد: از ظهری که کم التفاتی فرمودید احوالش بهم خورده، تپ کرده رفته منزل افتاده خوابیده.
آقا: برو گم شو، زهرمار!
اسمعیل: شیخ حسن آمد خدمت سرکار.
آقا: بسم الله! تشریف بیارد.
شیخ حسن: سلام علیکم! انشاء الله کسالتی ندارید.
آقا: خیر، احوالم از التفات شما خوب است، اما اوقاتم مثل سگ تلخ است.
شیخ حسن: پس چه شده است؟
آقا: چون نوکرها هیچوقت شام و نهار به وقت معین نمیدادند، گفتم امشب یک خوراک خیلی مختصری بخورم. نان و پنیر و کره. چیزی دیگر نخواسته بودم. این را هم به من ندادند. با این جور مردم چه کار بکنم؟
شیخ حسن: میدانید آقا! چیزی خواسته بودید که انجامش محال است.
آقا: چه طور؟ نان و پنیر در تمام طهران پیدا نمیشود؟
شیخ حسن: نان و پنیر از فضل خدا فراوان است، اما نوکر درستکاری یافت نمیشود. این همه نوکرها مواجبی که دارند کفایتشان نمیکند؛ گرانی هم هست. همه میخواهند در خرید و فروش مداخل زیادی بکنند. از این سبب است که نان و پنیر حاضر نکردند.
آقا: پس خوراک دیگر را چرا هیچوقت خوب و به وقت فراهم نمیآرند و برای هرکاری که به آنها رجوع میکنم یک عذری دارند؟
شیخ حسن: این طبیعتشان است. آدم تنبل عوض یک کار هزار عذر میآرد. اگر در ایران میخواهید بمانید باید خیلی صبر و حوصله داشته باشید.
آنچه از داستان و محتوای این متن نمایشی بهسان متن نمایشی منتشر شده در روزنامة ایران مشهود است، تهیة یک شام برای ارباب است که با انواع دروغ و نیرنگ و سهلانگاری نوکران سبب میشود که نه تنها ارباب با شکمی گرسنه سر بالین گذارد، بلکه در کلیت نمایش دو مطلب را مطرح سازد. مطلب اول که ادوارد پولاک نیز بدان اشاره ورزیده بحث تنبلی و مواجب نوکران است که اروپائیان ساکن ایران از آنها در ستوه بودند؛ و مطلب دوم بحث کششپذیری این قبیل نمایشها بوده که به راحتی میتوانسته موقعیت نمایش را برای انتقاد از اوضاع و احوال روزگار خود فراهم سازد. چنانچه در این متن نمایشی به وضوح و زیرکانه در لابلای گفتارهای طنزآمیز نوکران به معضل گرانی اواخر عصر ناصری اشاره ورزیده است. که اشارهای از این گرانی در کتاب «خاطرات و خطرات» بدین قرار نقل شده است:
«در اواخر سلطنت [ناصرالدینشاه] تنگدستی به جایی رسیده بود که دولت جزو وراث سهم شیر میبرد. غالباً در نقدینه و نفایس درگذشتگان تصرف میشد. آجودانباشی که همسایة ما بود چیزی نداشت. عریضهای به شاه نوشت که بازرسی به متروکات من اسباب خجالت خواهد شد. پس از این عریضه، قدری آن عمل تخفیف یافت... اعتمادالسلطنه اموال خودش را در وصیتنامه به ناصرالدینشاه هبه کرده بود و مقداری نقدینه (مسکوک طلا) به ضبط دولت آمده، بقیه به وراث رسید... بالجمله کسر بودجه به جایی رسید که بروات را تومانی، سی شاهی صرافها میخریدند... یکسال هم آجر به جای وجه داده شد. مالیاتهای عادی کافی نبود.»
بی گمان ساختار نمایشی «ارباب و نوکر» نه تنها از قابلیت و انعطاف فراوانی برای ایجاد معرفی مسائل روز و متناسب با هر زمان و مکانی برخوردار است، بلکه بنا به ساختار ساده و متعارفی که دارد به راحتی میتوان در آن ساختار، مضامین و موقعیتهای بدیع دیگری را نیز ایجاد نمود که هرکدام در نوبة خود نمایشهایی تازه و کاملی هستند.
به هرحال نمایش «ارباب و نوکر» پس از دوران «اسماعیل بزاز» از عصر ناصری فراتر رفت و در ادوار مختلف با سوژههای دیگر درهم آمیخته شد. به نحوی که در اواخر عصر قاجار این نمایش با درونمایههای انتقادی دیگر نیز به ثبت رسید.
از متون دیگری که از نمایش «ارباب و نوکر» بهدست ما رسیده، نسخهای جالب اثر مرحوم «میرزاعلیاکبرخان دهخدا» میباشد که در زمرة آخرین مقالات طنزآمیز وی بود. این اثر تحت عنوان «مجمعالامثال دخو» در سال 1331 ه.ق/ 1290 خورشیدی در روزنامة «ایران کنونی» به مدیریت «مدبرالممالک هرندی» منتشر شده است.
در متن انتقادی- اجتماعی نگارش شده از سوی دهخدا که مبتنی بر طنز میباشد، گفتگوی یک ارباب را با نوکران خود شاهد هستیم که قرار گذاشته به باغی روند و لحظاتی را آسوده بگذرانند، اما ارباب به محض رسیدن آنها شروع به اوقات تلخی نموده و نوکران را از همه چیز نفی میکند.
این متن بدین قرار است:
[ارباب منجمباشی]: آی پسر!
[نوکر]: بله قربان.
[ارباب منجمباشی]: یکی برود ببیند باغ در چه حال است. آخر کسی رفت؟
[نوکر]: بله قربان، دیروز چاکر رفتم.
[ارباب منجمباشی]: دیروز باغ رفتی؟ هوای باغ چطور بود؟
[نوکر]: قربان هوای بهشت. عنبر سرشت. زمین وادیالاسلام. باصفا. سبز. خرم. شاداب. آب مثل اشک چشم. آب کربلا. آب نجف. تمام درختهای بادام، زردآلو، گیلاس، گلابی گل کردهاند. زمین یکفرش، گل است. مخصوصاً گلهای هلو با رنگ ارغوانی دلرباست.
[ارباب منجمباشی]: هلو! هلو! هلو چه گلی است؟
[نوکر]: قربان! هلو، هلوست که میخورند.
نوکر گیلانی: قربان شفتالو را گویند.
[نوکر]: قربان اقلاً ده تا بلبل در باغ پیدا شده است که معرکه میکنندو همه میخوانند. هیچ ارکستری به پای آنها نمیرسد.
[ارباب منجمباشی]: غازهای ما چطور؟
[نوکر]: قربان بلبلها را عرض کردم.
[ارباب منجمباشی]: پسر! من غازها را پرسیدم.
[نوکر]: قربان! غازها، همیشه، هروقت گرسنهشان میشد فریاد میکنند. شاید قناریها را میفرمایید؟ قناریها هم هنگامه میکنند.
[ارباب منجمباشی]: قناری! غاز! مگر فرقشان چیست؟
نوکر طهرانی: قربان! یکی گردنش کوتاه است. یکی بلند.
[ارباب منجمباشی]: خوب! کدام بهتر میخوانند؟
نوکر طهرانی: قربان! بسته به سلیقه است.
[ارباب منجمباشی]: بله! به سلیقة من غاز، بلبل، قناری، از اردک بهتر میخوانند.
[نوکر]: بله قربان.
[ارباب منجمباشی]: ببین! فردا بگو [در] باغ نهار تهیه کنند. اسباب مسباب هم ببرند.
[نوکر]: قربان! آشپزخانه و شربتخانة باغ اسبابش علیحده است، همیشه در باغ حاضر است، احتیاجی به شهر نداریم.
[ارباب منجمباشی]: خوب نگاه کن! سه- چهارتا چالمه از بین این زهرماریها هم از انبار بگیرند به به باغ ببرند. من که توبة نصوح دارم که تا زندهام یک قطره هم به یاری خدا به لبم نرسد. بلکه یک فرنگی پرنگی پدر سوخته پیدا شد، اسباب رسوائی نباشد.
[نوکر]: بله قربان!
[ارباب منجمباشی]: نگاه کن! کاخِت، کنیاک، بردو، چند قسم لیکور برندی، ویسکی، ودکا، شامپنی، عرق ارومی از همه باشد. بلکه که نوکرهای خدانشناس من اگر خواستند زهرمار کنند، نروند دکان عربده بکشند، گیر آژان بیفتند و مارا به دردسر بیندازند.
(پس از ورود منجمباشی به باغ، یکی از نوکرها که ته آوازی دارد زمزمه میکند)
[خواننده]: بُود آیا که در میکدهها بگـــشایند گره از کار فـــــروبســتة ما بگشاینـــد
فقیه مدرسه دی مست و فتوی داد که می حرام؛ ولی به زمال اوقاف است
با سر و کسی را نرسد دعـوی بالا جز دلـــــــبر من سلمـــه الله تعــــالی
نوکر گیلانی: ول کن بابا اسدالله!
[ارباب] منجمباشی: نگاه کن! غنا نخوان! تحریر نده. یعنی غلطش نده. حرام است، ثانیاً از شراب و معشوق هم نخوان. توبه بخوان.
خواننده: شراب خانگیم بـــس می مغــــــانه بیار حریــف باده رســـــــید ای رفیق توبه وداع
من اگر توبه زمی کردهام ای سرو سهی تو خود این توبه نکردی که به من می ندهی
[ارباب منجمباشی]: آفرین! اما گفتم از شراب و معشوق نخوان. توبه بخوان. استخاره بخوان.
[خواننده]: سخن درست بگویم نمیتوانم دید که می خورند حریفان و من نظاره کنم
[ارباب منجمباشی]: این مزخرفات را نخوان!
[خواننده]: مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی چرا ملامت رند شرابخواره کنم
[ارباب منجمباشی]: پسر نخوان! آقا نخوان! بتو گفتم نخوان!
[خواننده]: پس چه بخوانم؟
[ارباب منجمباشی]: از مردن بخوان. توحید بخوان. مصیبت بخوان. مناقب بخوان.
[خواننده]: .... بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا....
[ارباب منجمباشی]: به! اینکه نه منقبت است، نه مصیبت. این چاووشخوانیست!
خواننده: فردا که زیر خاک تـــــن ما نهان شود وانها که کردهاید یکایک عـــــیان شود
یا رب به فضل خویش ببخشای بنده را آن دم که عازم سفر سفر آن جهان شود
در ورطه هلاک فتد کشتی وجـــــــود نیز از عمل بماند و بیبادیان شـــــــود
آوازه در سرای بیفتد که خواجه مـــرد وز بم و زیر خانه پر آه و فغان شـــــود
از یک طرف غلام بگـرید به های های وز یک طرف کنیز به زاری کنان شود
تابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شوی اوراد ذاکران ز کران تا کران شــــــود
[ارباب منجمباشی]: آه! آه! امان از پنبه! امان از پنبه! امان از پنبه!
نوکرها همگی: امان از پنبه! امان از پنبه! امان از پنبه!
[ارباب منجمباشی]: آخ! آخ! آخ!
نوکرها: چه خبره! هنوز که پنبه نرفته که آخ آخ میگین.
[ارباب منجمباشی]: چه گفتی؟ نرفته؟ چه میگویی! چرا نمیگذاری دو گله اشک بریزیم که ذخیرة آخرتمان بشد؟!
نوکر اولی: قربان! عرض میکنم سه ماه پای بخاری. زیر کرسی، هی گفتیم: بُزک نمیر بهار میآد، میریم باغ، میریم گردش، تفریح، تفریح باغ و بوستان، حالا بعد از سه ماه دفعة اول است که آمدهایم باغ. شما هم باغ را عزاخانه کردهاید، هی مصیبت بخوان، مناقب بخوان، از مرگ بخوان، از آخرت بخوان، هرکاری وقتی داره، جایی داره؛ مصیبت و مناقب، ماه محرم، در حسینیه؛ مرگ و آخرت، ایام رمضانالمبارک در مسجد. اینجا باغ است. اینجا نه حسینیه است، نه مسجد، ماه هم نه محرم است و نه رمضانالمبارک.
[ارباب منجمباشی]: پسر! دیگر تو داخل معقولات نشو. بنظرم مست کردهای.
[نوکر اولی]: بله قربان. نشاء تخت. به سلامتی شما یک بوتلیکا، وتکا، نیم پوتلیکا عرق.
[ارباب منجمباشی]: عجب بیشرمی است! اقرار هم میکند. حالا آن چیه دستت گرفتهای؟
[نوکر اولی]: قربان! این یک گیلاس کنیاک هِنِسی اصل است که آوردهام حضرت اجل میل فرمائید.
[ارباب منجمباشی]: عجب بیشرمی است! من الآن سه ماه تمام است که غسل توبه نصوح کردهام. شب و روز سرکارم با کتاب نماز و دعاست. تو حالا مست کردهای، آمده ای به من تکلیف خوردن کنیاک میکنی! خیلی بیحیائی! آن دستت چیست؟
[نوکر اولی]: قربان تفنگ پنج تیر آلمانی.
[ارباب منجمباشی]: برای چه دست گرفتهای؟
[نوکر اولی]: برای اینکه اگر شما میل نفرمودید، شما و خودم را از این زندگی سخت آسوده کنم.
[ارباب منجمباشی]: پسر! زود زود یکی برود آژان بیارد.
[نوکر اولی]: اگر کسی پی آژان برود الآن کار شما تمام است.
[ارباب منجمباشی]: لااله الا الله! عجب غلطی کردم که به باغ آمدم. پسر تو مستی وقتی به هوش آمدی از این کار و بیادبی خودت پشیمان خواهی شد.
[نوکر اولی]: لیس علی المست حرج.
[ارباب منجمباشی]: حالا دیگر آیه نازل میکنی؟ لیس علی المجنون حرج.
[نوکر اولی]: چه فرق میکند. مجنون عقل ندارد. مست هم عقل ندارد. هر دو یک جورند. حکمشان یکی است. (تفنگ را به طرف حاجی منجمباشی قراول میرود)
[ارباب منجمباشی]: پسر دیوانه شدهای؟ سر تفنگ را برگردان، ممکن است در برود. هر دو یک جورند؛ بلکه خالی است مرا میترسانی!
[نوکر اولی]: خالی است؟ (یک تیر به هوا رها میکند).
[ارباب منجمباشی]: بیار، بیار! پسر خدا لعنت کند. گناهِ توبه شکستن به گردن تو باشد در قیامت جواب مرا بدهی. (گیلاس را از او میگیرد و رو به آسمان کرده میگوید): خدایا! خداوندا! خودت عالم سرّ و الخفیاتّی، از راز دلها آگاهی، خودت میدانی که مردکه هم دیوانه است؛ هم مست است. خودت فرمودی که حفظ جان واجب است. خودت میدانی که من توبه نصوح کردهام، اما حالا برای خلاصیِ دو نفس زکیّه چه چاره دارم. (و[ی] گیلاس را سر میکشد). آه پسر! تا ناف مرا سوزاند یک زاکوسه، پاکوسه.
[نوکر]: قربان حاضر است.
[ارباب منجمباشی]: مَچ مَچ مَچ. بده ساندویچ خوک. مَچ مَچ.
[نوکر]: قربان! حاجی شکم آقا، همسایة باغ میخواهد شرفیاب شود.
[ارباب منجمباشی]: بفرمایند.
حاجی آقا: سلام علیکم.
[ارباب منجمباشی]: علیکم السلام حاجی! خوش آمدید. کجا بودید؟
[حاجی آقا]: امروز روز ولادت حضرت رسول اکرم صلواتالله و سلامه علیه بود. بازار تعطیل بود. بچهها ما را از کار و زندگی انداختهاند. کته پختهاند که امروز در باغچهای که زیر سایة شما در همسایگی این باغ داریم بیاییم. حالا شنیدم باغ تشریف دارید؛ آمدم سلامی عرض کنم. ضمناً ببینم میل دارید مثل پارسال معاملة برنجی بفرمایید.
[ارباب منجمباشی]: خوب حاجی وضع بازار چطور بود؟
[حاجی آقا]: قربان! خرابِ خراب، کسادیِ کسادی. از بس مردم مرتکب گناه میشوند خیر و برکت از کاسبیها هم رفته. در جنگ گذشته که انگلیسیها در عرض سه روز قوّة خرید ایرانیها را دو برابر کردند و در رادیو هم گفتند، ما صبح چیزی میخریدیم، عصر ده مقابل، بیست مقابل، چه عرض کنم. گاهی چهارصد مقابل میفروختیم. حالا بعد از یک ماه راکد ماندن مال در حجره، تومانی پنج قران هم به زور عاید میشود. کار ما حالا بیشتر مالالاجاره و حقالحفاظهخوری است. اما بنده چون از راه ناچاری این کار را میکنم، از تومانی سه عباسی بیشتر نفع نمیگیرم. آن هم برای کارگشائی مسلمانها تنها. مالیات فرع را که دولت معین کرده چون حرام اندر حرام است، من نمیدهم بدهکار میدهد. البته این کارها را برای دستگیری روز پنجاه هزار سال میکنم والا تومانی سه عباسی چه نتیجهای دارد. من راه دیگری هم دارم و آن این است که به بدهکار میگویم چشمهاش را میگذارد روی هم و میگوید: خدایا! خدایا! من از صمیم قلب این مبلغ را به حاجی بخشیدم.
از دست این ظلمه هم که جانمان به لبمان رسیده است، نه خدا میشناسند، نه ایمان درست حسابی دارند. هِی بده! هِی بده! برای یک یخه چرکین مثل من که سالی چهارملیون بده بستان دارم، دوازده هزار تومان (12000) مالیات نوشته بودند.
[ارباب منجمباشی]: حالا راستی این مالیات قانونی بود یا نه؟ به درآمد شما تعلق میگرفت یا خیر؟
[حاجی آقا]: تعلق میگرفت یا نمیگرفت، آخر پول که علف خرس نیست که آدم با هزارجان کندن پیدا کند و مفت و مسلم بدهد به این پشت میزنشینان، به این ظلمه.
[ارباب منجمباشی]: پس چکار کردید؟
[حاجی آقا]: خدا پدر اعضاء مالیه را بیامرزد. باز مسلمانی آنها. هیچ! قریب چهارصدتومان به آنها دادیم و دوازده تومان هم به دولت دادیم، مفاصا گرفتیم. مملکت که مملکت نیست. برای اینکه سه تا نقطه را بتراشند باید چهارصد تومان به مسلمانهاشان داد، وای به نام مسلمانهاشان.
[ارباب منجمباشی]: عجب دوازده هزارتومان (12000) شد دوازده (12) تومان. از عظمت خدا برای شما تعریف کنم که ببینید چه خدای مهربانیست. پریروز یکی از بدهکارها آمد که: مشتری برای خانة من پیدا شده. شما بیایید محضر فسخ کنید، پولتان را بگیرید. اصل پنجاه هزار تومان بود. همه ماهه هم مالالاجاره را سر ماه پرداخته بود. گفتم: مانعی ندارد. چهارماه و ده روز از مدت مانده بود که شرعاً بایستی مالالاجاره این چهارماه و ده روز را هم بدهد، صاحب محضر و چند نفر که آنجا بودند میان افتادند. با من بمیرم تو بمیری و هزار آیه و دلیل، ما را مجبور کردند که از مالالاجارة چهار ماهة آینده [را] گرفتیم. آقا میدانید ضرر تلخ است. باور بفرمایید تا صبح خوابم نبرد. به خدا و پیغمبر و ائمة اطهار و ارواح اولیا متوسل شدم که اگر این پول تا ده روز بماند چه کنم. به سر شما [قسم] داشتم وضو میگرفتم [که] دیدم در میزنند. خودم رفتم دم در. یک مردی آمده بود درست پنجاه هزار تومان قرض میخواست با گروی بسیار معتبر. فیالفور نماز خواندم. چای نخورده رفتیم محضر، کتاب دعا را هم همراه بردم تا تعقیبات را آنجا بخوانم. رییس محضر هم آمد و معامله گذشت.
پارسال به خیال افتادم هزار جلد کلامالله مجید چاپ کنم که مجاناً به توسط علماء به اهلش بدهم. در وقت چاپ، خدا به دلم انداخت که هزار و صد تا چاپ کنم. هزارتاش را مجاناً بدهم و صدتا را هم هدیه کنم. یعنی بفروشم. کاغذ آنوقت کیلویی ده شاهی بود. چاپ کردیم. تا قرآن چاپ بشود کاغذ به کیلویی یازده قران رسید. خدا را ببینید. هزارجلد را با حوالة علماء به اهلش دادهایم و هنوز هم میدهیم. آن صد جلد پول تمام مخارج چاپ را در آورد با درست تومانی سه عباسی حقالحفظه.
من قانون مانون سرم نمیشود. قانون قرآن است. باقیش حرف مفته. قرآن گفته خمس بدهید. زکات بدهید. ما هم چشممان کور میشد از روی کمال رضا و رغبت میدهیم. همین امروز صبح خدمت آقای لاکانی بودم. چهارده هزار و پانصد تومان خمس و ذکات امسال را که میرزایِ حجره حساب کرده بود، دستگردان کردیم. آخر خدا را خوش نمیآد که من با هزارجان کندن یک غاز یک غاز جمع کنم، آنوقت سالی چهارهزار و پانصد تومان بدهم گداهای تنبل بیعار و بیکار یا این ناسیدهای جدِ کمرزده بخورند به ریش من بخندند. این اسلام دین سهل و سمح است و آقایان دیگر سهل و سمحتر میکنند مثل راحتالحلقوم.
[حاجی آقا]: دستگردان چی است؟
[ارباب منجمباشی]: دستگردان این است که بنده هرسال همین مثل امروزی پنجاه تومان میبرم خدمت آقا و ایشان پنجاه تومان را از بابت خمس و ذکات از من قبول میکنند و دوباره به من میبخشند. دوباره من پنجاه تومان را به ایشان از بابت خمس و ذکات میدهم و ایشان هم دوباره به من میبخشند. همینطور تا چهارده هزار و پانصد تومان تمام میشود. آنوقت آن پنجاه تومان آخری را آقا دیگر نمیبخشند، خدمت ایشان تقدیم میکنم.
[حاجی آقا]: زکی! آقا یک کلید بلند بهشت و یک تاج آهنی هم به خودش آویزان کند. بهشتفروشی و گناهبخشی کشیشها هم معلوم میشود تازگی میان ما هم مُد شده! شاعر روحش شاد چه خوب گفته است:
زیانِ کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش
[ارباب منجمباشی]: من دستگردان [را] پستگردان نمیدانم. سالی دوهزار و پانصد قوطی برنج برای آقایی چَمورسرایی و پانصد قوطی برای آقای اَسالمی میفرستم. آنها خودشان میدانند چه بکنند.
یکی از نوکرها: بله، هردو با حاصل خودشان میفروشند به اگنت روس، اما پولهاش را در بانک انگلیس میگذارند برای اینکه نه سیخ بسوزد و نه کباب.
[ارباب منجمباشی]: پسر شنیده بودم طهرانیها پالانشان کج است، باور نمیکردم. اما حالا یقین کردم طهرانیها پالانشان را دارند میاندازند اما جای دیگر پالانها صحیح و سالم مانده است.»
نمایش «ارباب و نوکر» نمایشی انتقادی است که مفاسد اخلاقی و تشخص ظاهری برخی از اقشار جامعه را بهسان آیینة تمامنما منعکس میکند. این انعکاس در جامعة عصر قاجار غالباً حول مسائلی نظیر رشوه، گرانی، فقر، قحطی، استعمار، دلالی، باجگیری، تنبلی و بسیاری از مسائل اجتماعی دیگر بوده است. کششپذیری و ظرفیت انتقال این نمایش در نوبة خود بینظیر است. زیرا هم به لحاظ نظام طبقاتی موجود در این نمایش (یعنی دو طبقة ارباب و رعیت) و هم به لحاظ خلق موقعیتهای بدیع میتوان هرگونه آسیبهای اجتماعی و اخلاقی، سیاسی را در این نمایش و آن هم با چاشنی طنز به تصویر کشید.
طبقة ارباب در این نمایش غالباً طبقة سرمایهدار جامعه اعم از کسبه، دلالها، حاجی بازاریها، فرنگیهای وابسته به سفارت، حجرهدارها، اشرافزادهها، درباریها؛ و طبقة نوکر نیز نمایندة قشر ضعیف و فرودست جامعه بوده است. از این رو شخصیتپردازی این نمایش غالباً دو طیف سیاه و سفید یا صفر و صد است که با همین دو طیف شخصیتی بستر لازم را جهت انتقاد و آشکارسازی مسائل حکومتی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دورة خود هموار میکرده است.
در جامعة فئودالیسم اربابسالاری که نظام اقتصادی و سرمایهداری تنها به نفع عدهای در گردش بوده، طبیعتاً میبایست نمایشهایی به این سبک و سیاق در جامعه پدید میآمده است. نمایشهایی از قبیل «بقالبازی»، «ارباب و نوکر»، «تاجربازی»، «رستم دزد» و... که یک سوی آن جامعة متمول همانند تاجر، ارباب، بقال و سوی دیگر آن قشر محروم جامعه نظیر دزد، نوکر، زارع، کلفت و چاکر است. جالب است که در تمامی این نمایشها قشر محروم درصدد بازستاندن حقوق پایمال شدة خود است و قشر متمول نیز در نهایت با آنکه به ظاهر شکست میخورد اما همچنان از مکنتش چیزی کسر نمیشود. تنها ویژگی این نوع نمایش این است که ارباب و بقال و تاجر با نوکر و رعیت و کلفت حضوری لازم و ملزوم هستند؛ شاید تا نوکر و رعیت نبوده، ارباب و تاجر پدید نمیآمده و اگر ارباب نبوده اساساً نوکر معنا پیدا نمیکرده است.
بهعبارتی اگر مظلومی نباشد، ظالمی پدید نمیآید و بالعکس. شاید به همین جهت است که نمایشگران و طنزسرایان در قالبهای نمایشی مختلف سیمایی از پهلوانان، لوطیان، نوکران رند را به تصویر کشیده تا در مقابل این ظلم حداقل ایستادگی نموده تا داد کهتر را از مهتر بستانند. پهلوان کچل، بقالبازی، تاجربازی و حتی حاجیفیروز بیگمان صورتی از همین نمایش است. نمایشهایی که یک روی سکة آن استثمار کننده و سوی دیگر آن استثمار شونده است. به همین جهت است که این نمایش غالباً در عصر فئودالیسم ایران حول مسائلی نظیر: اقتصاد، دزدی، رشوه، نافرمانی، فقر و کلاهبرداری دور زده و نظام طبقاتی را به چالش میکشد. از این رو این نمایشها جدا از آنکه آثاری تفریحی و سرگرم کننده در گونة نمایشی «فارس» است، در عین حال نیز در گونة نمایشی «سوتی» طبقهبندی میشوند. زیرا طنز عریان نمایشهای «سوتی» به نحوی است که به مسائل سیاسی و انتقادی پرداخته و از جنبة اخلاقی توأم با جنبة پند و اندرز «مورالیته» فاصله میگیرد.
حال با این اوصاف جنبههای طنز، شادیآوری با ماهیت انطباقپذیری و چاشنی انتقاد از ساختار نمایشی «ارباب و نوکر» نمایشی پویا و بینالمللی میسازد. نمایشی که در هر دوره و با هر جریانی منطبق است. نمایشی که همچنان در دنیای قدرت و نظام سرمایهداری الگویی ساده برای اجرای نمایشهای بزرگ و پرمفهوم تلقی میگردد.
نتیجهگیری
نمایش «ارباب و نوکر» که ریشه در نظام طبقاتی، اقتصادی، معیشتی، جامعهشناسی، مردمشناسی، سیاسی، استعماری و نژادپرستی دارد، نمایشی به واقع باستانی است که در تمامی فرهنگهای نمایشی نمونة آن مشاهده میشود. در ایران نیز این موضوع ابتدا در کتب ادبیات پارسی و ضربالمثلها و حکایات نویسندگان قدیم درج شده و سپس چهرة خود را در نمایشهای سنتی ظاهر نموده است.
از قرار معلوم در عصر قاجار برای نخستین بار، متون این نمایش به ثبت رسیده است. تحلیل بر روی این آثار میتواند امروزه درک بیشتری از جهانشمول نمایشهای سنتی ایران عرضه کند. ارتباط این نمایش با مضحکههای سفیدبازی و سیاهبازی نظیر: نمایشهای تختحوضی، حاجی فیروز، بقالبازی، تاجربازی، خیمهشببازی، پهلوان کچل، لوطیبازی، بیگمان از جمله مباحثی است که هم به صورت تطبیقی و هم به صورت بینامتنیت بیشتر میتوان مورد بررسی قرار گیرد. اینکه در دورة فئودالیسم و ارباب- رعیتی نمایشهایی با درونمایة اقتصاد پدید آید که یک روی سکة آن اربابها (قدرتمندان) و روی دیگر آن سکه نوکرها (مستحقان) باشند، بیگمان مبین این نکته است که آن جامعه، جامعهای منحط است. جامعهای که درون آن اقسام شیادی، دزدی، رشوه، ظلم و جور موج میزده و مردمی که غیر از این مسائل درک عمیقی از مسائل بالاتر را نداشتند لذا نمیتوانستند غیر از این مسائل کوچک اما عمیق همدردی کنند. چنانچه وقتی دزد در نمایش بقالبازی با صدها ترفند و لباس و لهجه به مغازة بقال حمله میکرده و هربار نیز به باد کتک گرفته میشده مردم با صدای بزن یا بیشتر بزن همدردی و انتقاد خود را از آن جامعة دزدبازار چنین اعلام میکردهاند. یا در نمایش «ارباب و نوکر» وقتی که نوکرها هربار از فرامین و دستورات ارباب خود با هزار عذر و بهانه امتناع میکردند در اصل مخاطبان با خندة خود جامعة طبقاتی و یکسویه را مورد شماتت و انتقاد قرار میدادند. جامعهای که چرخة گردش آن در دست رعیت و نوکر بوده و تا رضایت آنها جلب و مواجبشان به درستی تأمین نمیشده لذا آن ساختار به درستی نمیچرخیده و مدام با دستانداز و سنگاندازی مواجه میشده است. از این رو وقتی که ارباب با تمام مال و مکنت شب سر خود را با شکمی گرسنه به روی بالش میگذاشت، به واقع دل مخاطبان را خنک میکرد. زیرا که سالها سواره از حال پیاده خبر نداشته است و از این رو نمایش «ارباب و نوکر» با این فرجام با مخاطبان خود همدردی مینموده است.
با مدرنیته شدن جامعة ایران از اواخر سلسلة قاجار به بعد که تا حدوی با شکست نظام اربابسالاری و خان و خانبازی همراه بود، نوکرها و رعایا دیگر بهسان سابق آنقدر پایبند حمایت اربابها نبوده و از این رو چشم خود را از کیسة اربابها دور نمودند. نوکرها یا همانند حاجی فیروز از دست استعمار ارباب گریخته و با اشعار طنزآمیز خود چهرة سیاه جامعة ارباب- رعیتی را مورد انتقاد قرار دادند و یا آنکه ارباب هم هرچقدر که مال بر مال افزود و نوکر و رعایا را تحت تسخیر خود درآورد به هرحال با شهری شدن جوامع به تدریج قدرت خود را از دست داد و تنها سیاههای از اعمال آنها در تئاترهای عامیانه مورد انتقاد قرار گرفت.
امروزه اگرچه نظام ارباب- رعیتی و فئودالیسم در سایة مدرنیسم و صنعتی شدن جوامع از میان رفته است اما با این حال آیا نمایش «ارباب و نوکر» با پویایی خود نمیتواند مصادیق بزرگتری از مشکلات قدرت، سرمایه، استعمار و طبقات کلان را در ابعاد جهانی در نمایشی بدین کوچکی و سادگی مطرح نماید؟!