در حال بارگذاری ...
گفت‌وگوی ایران تئاتر با منصور صلواتی کارگردان نمایش «آزمایشگاه متروک»

تاکید بر کشف پیامد رفتارهای انسان یک نیاز دائمی است

ایران تئاتر: اهمیت واکاوی جهان درونی انسان و جهان پیرامونش یکی از لازمه‌های زمان معاصر است که سبب می‌شود کشف و شهودهای بسیاری در این راستا رخ بدهد. کشف و شهودهایی که در آن رفتارهای انسان، بازتاب آنها و تاثیراتش در محیط پیرامون به وضوح مشخص است که چه عملکردی را به وجود می‌آورد. بنابراین ساحت وجودی انسان را می‌توان یکی از مواردی عنوان کرد که همیشه زاویه‌ای ناپیدا برای دانستن را فراهم می‎کند.

منصور صلواتی بعنوان نویسنده و کارگردان سعی دارد در آثار نمایشی که تولید می‌کند تفکر و واکاوی شرایط موجود جهان معاصر دخالت بدهد تا از این طریق بتواند ذهن مخاطب را به سوی کشف و شهودی نو هدایت کند. او در این راستا به مواردی از باورها و تجربه‌ها انسان می‌پردازد تا بتواند هر دلیل را بنابر تعریف مختص به موضوعی نیز شرح بدهد. حال کنش از سوی وی از جمله رویکردهایی است که جهان نمایش را بستر مناسبی برای انتقال دیدگاهش قلمداد می‌کند که تاثیرگذاری بخش مهمی از خواستگاهش به شمار می‌آید. نمایش‌های «لابراتوار»، «تقدیم به ایتالو کالوینو»، «حجم غلیظ» و «آزمایشگاه متروک» از جمله آثاری هستند که صلواتی در جایگاه نویسنده و کارگردان آنها را به نگارش در آورده و کارگردانی کرده است. حال به بهانه اجرای نمایش «آزمایشگاه متروک» در خانه نمایش مهرگان که تا اواخر مهرماه ساعت 19:30 روی صحنه است با او گفت‌وگویی را انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 

ضرورت تولید آثار نمایشی در سبک ابزورد چه با خود به همراه مزیت‌هایی دارد؟ آیا این تصمیم قادر خواهد بود در نوع نمایشنامه‌نویسی در زمان اکنون و پرداخت بهتر نسبت به سوژه موثر عمل کند؟

بحث مزیت نیست، بحث نیاز است. بلکه ایجاد حس نیاز به تفکر از قابلیت‌های این سبک به شمار می‌آید. لذا در این سبک هنرمند قادر خواهد بود که مفهوم را به زیر متن انتقال دهد و تنها با مخاطب‌هایی کار دارد که پیش‌زمینه‌ فکری دارند. با این توضیح که پرداخت به محتوای اثر باز می‌گردد نه به سبکی که اثر بنابر آن اجرا می‌شود.

ارتباط مخاطب با این گونه سبک‌ها آنچنان که باید شکل نگرفته که دلیل آن را می‌توان تا اندازه‌ای به نوع تولیدات نمایشی، طراحی نمایش‌ها و البته نبود مطالعه‌ کافی در این زمینه دانست. نگاه شما بعنوان نویسنده درباره‌ تصحیح این رویکرد چیست؟ علت آنکه‌ مخاطب به یک سری سبک‌های مرسوم عادت کرده است در چه می‌دانید؟

به نظر بنده مهم‌ترین دلیلی که این سبک آن چنان در جامعه ما کاربردی نیست، به نبود مطالعه کافی باز می‌گردد و همان‌طور که اشاره شد، نوع نمایش‌هایی که به انواع مختلف تولید و اجرا می‌شوند نیز مربوط است. در زمان اکنون فضای تئاتر به شکلی پیش می‌رود که برای بسیاری بازگشت سرمایه مهم‌تر از وجه هنری اثر است. حال به این دلیل ریسک آثاری که با ذائقه مرسوم مخاطب و عادت همیشگی او سازگار است کمتر دیده می‌شود. لذا تمام این عوامل به علاوه پیچیدگی پرداخت در این سبک باعث شده این نوع از نمایش کمتر شناخته شده باشد. بنابراین از نظر فضای امروزی جامعه و نوع تعریف جامعه شناختی از فرهنگ، با این نوع تئاتر به ویژه از لحاظ محتوا همخوان‌تر است. احتیاجی هم به تصحیح نیست، هر کس مسیر و روند خود را طی می‌کند.

دلیل آنکه طراحی صحنه نمایش «آزمایشگاه متروک» را به نوعی در خلا و بی‌وزنی با رنگ سفید تعریف داده‌اید چیست؟ آیا این تصمیم بیشتر به سوی نشانه‌شناسی و نمادگرایی سوق پیدا کرده است یا اینکه خواستگاه درام این بوده تا تمام جزئیات بنابر چنین فضایی شکل بگیرد؟

قصد داشتم به مینی‌مال‌ترین شکل ممکن به طراحی صحنه نگاه کنم. هر نوع اضافه کاری در صحنه مرا از مفهوم نمایش دور می‌ساخت. لذا ترجیحم بر آن شد بار تصویرسازی را به ذهن مخاطب بسپارم و از نظر روایی مخاطب را درگیر کنم. حال دلیل آنکه از رنگ سفید استفاده شده مربوط به حالت دو وجهی این رنگ است که در عین پاکی نوعی شکنجه و عذاب هم با خود به همراه دارد. البته قصدم آن بود که همه چیز در راستای مسئله نمایش که ملال بود پیش برود. بنابراین هر نوع زوائدی که مربوط به دادن مکان به نمایش بود حذف کردم. احساس خلاء در این نمایش از نگاه هستی شناسی فرسودگی تاریخی بشر نشات می‌گیرد.

جهان متن این نمایش تحت تاثیر موقعیت است که ساختار اصلی اثر باتوجه به جهان‌بینی شخصیت‌ها در راستای پیش آمدن اتفاق‌ها قرار دارد. دلیل آنکه این انسجام را برای شرح جزئیات درام در نظر گرفته‌اید بیشتر به شیوه اجرایی و روایت بستگی داشته و یا تاکیدهایی که در هر موقعیت شخصیت‌ها از آن برخوردار شده‌اند؟

شخصیت‌ها در این نمایش نماینده دیدگاه‌های بشر هستند. روایت این نمایش سیر طی کردن مسیر بشر از ابتدا تا اکنون است. هر کدام از شخصیت‌ها به طور جداگانه پیش زمینه تاریخی خود را دارند. زمانی که با شخصیت از لحاظ تاریخی برخورد می‌شود، تاکید بر تمام انسان‌هایی است که زندگی را تجربه کرده‌اند. لذا این شخصیت‌ها نیز در روایت خودشان تجربه زیست شده‌شان را بروز می‌دهند. حال به این دلیل برای من در این نمایش شخصیت‌ها خود جزئی از روایت محسوب می‌شوند. همین‌طور شیوه اجرایی در خدمت شخصیت‌ها و بروز موقعیت‌هایشان پیش می‌رود.

پیوستگی جهان متن و اثر در این نمایش از جمله مواردی است که بخشی دیگر آن در طراحی صحنه و فضاسازی‌ها وجود دارد. دلیل اینکه محتوا و فرم با تاییدهای محتوایی و کارکردهای روایی به جهت آگاه سازی مخاطب ترتیب داده شده چیست؟ آیا این موضوع ضرورتی دارد که محتوای متن این چنین نمایان شود؟

برای من اجرا جدا از متن نیست. نوع تحلیل نمایشنامه شیوه اجرایی را مشخص می‌کند و تمام عناصر نمایش در این اثر در خدمت مفهوم کلی قرار دارند. لذا این کلید واژه نمایش است که کمپوزیسیون را شکل می‌دهد و ساختار و فرم نیز به گونه‌ای حرکت کرده‌اند که به نمایان شدن مفهوم اثر کمک کنند. حال به این دلیل سعی کرده‌ام مفهوم اثر در مرکز این دایره قرار بگیرد.

شخصیت پردازی این نمایش با توجه به موقعیت و سبکی که از آن بهره گرفته شده با دلایل متفاوتی صورت گرفته است که شخصیت‌ها در عین حفظ مرز باورهای درونی با واکنش‌های بیرونی جهان پیرامون خود را مورد واکاوی قرار می‌دهند. حال با این ترکیب شخصیت‌ها در روند طراحی در روایت چگونه تعریف شده‌اند؟

همان‌طور که اشاره داشته‌ام شخصیت‌ها خود در روایت قرار دارند نه به آن منظور که روایت را پیش ببرند. با این توضیح که واکنش‌های بیرونی آنها به گذشت زمانی مربوط می‌شود که انگار برای این شخصیت‌ها منجمد شده است. لذا آن‌ها شکل رفتاری را انجام می‌دهند که به آن عادت کرده‌اند و این عادت‌ها را در تکرارشان پذیرفته‌اند. حال شخصیتی که این عادت را نپذیرفته دچار واکنش‌های عصبی و بیرونی بیشتری می‌شود که قصد داشته‌ام به بیهودگی یک سری نپذیرفتن‌ها اشاره کنم که انسان ناگزیر است زندگی، عادت، تکرار و مرگ را بپذیرد. در واقع تعریف هر شخصیت مربوط به عادتی است که او آن را انجام می‌دهد. شخصیت‌ها در این نمایش از طریق عادت‌هایشان شناخته می‌شوند.

لزوم استفاده از خرده باورهای فلسفی شخصیت‌ها در نوع رفتارها، واکنش‌ها و نقد جهان انسانی با چه رویکردی نظم پیدا کرده است؟ آیا صرفا جنبه انتقادی ملاک بوده و یا آنکه شکل ارتباط گرفتن شخصیت‌ها با محیط این نظم را طلب می‌کند؟

برای من این نمایش معرف تاریخ فکری بشر و سوال‌هایی که طی قرن‌ها آن‌ها را مطرح کرده است. حال اینکه مسائل فلسفی و باورهای بشر در ساختار آن پی‌ریزی شده به دلیل تاریخی بودن مسیر طی شده در این نمایش است. یعنی دیدگاه‌های فلسفی بشر در این نمایش از طریق سه شخصیت نمایش مطرح می‌شوند. در واقع شخصیت‌های این نمایش مسیری را می‌پیمایند که تمام انسان‌ها آن را طی کرده‌اند. با این توضیح که مسئله این نمایش زندگی یک خانواده یا چند شخصیت نیست. مسئله بشر به عنوان موجودی فردی است که در تنهایی به سرگشتگی و خفقان دچار شده است. البته تاکیدم بر فردیت انسان در جامعه‌ای معناباخته و پوچ‌گرا بوده است. لذا اینکه جنبه انتقادی دارد، به راه اشتباهی مربوط می‌شود که بشر در بسیاری از جنبه‌ها در آن گم شده است.

جهان اثر در موقعیت‌های لامکان و لازمانی می‌گذرد که در این محیط همه چیز به شکل واضحی معلق و نامعلوم است که شخصیت‌ها نیز بعنوان یکی از آن اجزا هستند. تصور می‌کنید این تاکید بر اساس تعلیق و گمنام بودن فضا تا چه اندازه می‌تواند به کنش و واکنش شخصیت‌ها در راستای روایت یاری برساند؟

قصدم از این  اتفاق آن بود که جهان نمایش و طرح مسئله‌اش جهانشمول باشد و به مکان و زمان خاصی اشاره نکند. حال این موضوع که شاید این نمایش به نوعی اگزوتیک به نظر می‌رسد به همین دیدگاه باز می‌گردد. دیدگاهی که قصدم خارج شدن از عرفی بود که در بیشتر نمایش‌ها با آن‌ها مواجه می‌شویم. معلق بودن فضا به سرنوشت نامعلوم بشر باز می‌گردد، اینکه انسان معلق بین سرنوشت و جبر قرار دارد. اینکه ناامید است و می‌خواهد امیدوار باشد. انسان درونمایی از آینده ندارد، اما مجدد در مورد آینده صحبت می‌کند. شخصیت‌ها نیز در این فضای معلق آویزان و سرگردان هستند. به نظر من بشر همیشه سرگردان بوده است. تعلیق در روایت هم به این مسئله باز می‌گردد. در واقع سعی کرده‌ام سرگردانی بشر را با سرگردانی در روایت این نمایش تکمیل کنم. البته با این تعریف که انگار این سرگردانی همیشه با بشر بوده و انسان هیچ مرهمی برای آن پیدا نکرده است.

کشف علت و معلول‌های بسیار زیاد که در جهان متن وجود دارد یکی از کاربردهای هدایت مسیر روایت است به این شکل که هر شخصیت بنابر در اختیار داشتن بخشی از داشته خود با سایر شخصیت‌ها ارتباط می‌گیرد که در نهایت منجر به اتفاقی می‌شود. علت این پیوستگی با تاکید به جهت ارتباط بین شخصیت‌ها است یا آنکه قصد داشته‌اید از این طریق تمایز جزئیات اثر خود را به نمایش بگذارید؟

اعتقاد دارم هر نمایش یا اثر هنری احتیاج به کشف حداقل در دنیای خودش دارد. البته مسئله علت و معلول همان سیر خود را دارد، اما کنش‌ها بیشتر به سمت واکنش‌های نامتعارف در مسیر روزمرگی هدایت شده است. البته اتفاقی که رخ می‌دهد معرف همان عادتی است که شخصیتها آن را انجام می دهند. در واقع آن‌ها نوع ارتباط خود را فقط در مواردی که به روزمرگی مربوط می‌شود انجام می‌دهند، در غیر این صورت در تنهایی خود غوطه ور هستند و دوست دارند یکنواخت و بدون کنش حرکت کنند. منظورم از کنش آن اتفاقی است که روایت نمایش را پیش می‌برد. لذا در این راستا سعی کرده‌ام کنش دراماتیک در این نمایش به حداقل‌ترین حالت خود برسد. یعنی هر چه جلو می‌رویم انگار ایستاده‌ایم و حرکت نمی‌کنیم. حال این دیدگاه از کرختی بشر و تداوم نداشتن امید سرچشمه گرفته است.

عنصر تکرار یکی از باورهایی است که شخصیت‌ها در جهان اثر به آن عادت کرده‌اند به نوعی که در ازای اتفاق‌ها و یا واکنش‌ها هرگز ترغیب به تغییر نمی‌شوند. دلیل این موضوع به حضور دانای کل حاضر در جهان اثر ارتباط دارد یا آنکه این موضوع بخشی از داشته‌های وجودی هر شخصیت است؟

عنصر تکرار کلید واژه این نوع تئاتر است. شخصیت‌ها نیز در تکراری دایره وار و لوپ مانند به همان جایی باز می‌گردند که از آن آغاز کرده‌اند. حال به این جهت در انتهای نمایش مجدد به تصویر اول باز می گردیم و آن چیزی که باقی می‌ماند تکرارهای یکنواختی است که هر روز به این شکل پیش می‌رود. به نظر من این نمایش دانای کل ندارد. شاید دانایی است که خود نمی‌داند. دانای کل در این نمایش نه آن شخصیت است و نه روایت، بلکه دانای کل تکرار و جبری است که بر این نمایش حکم فرما است. یعنی آنکه شخصیت‌ها هر چند که احساس اختیار دارند، اما جبر هستی آنها را احاطه کرده و مانند قفسی اطراف آنها را پوشانده است.

جهان اثر تلاش دارد تا با پیش آوردن شرایط مدنظر مخاطب را در مرزی بین باور و کشف قرار بدهد تا او بتواند بنابر داده‌ها و برداشت‌های خود نسبت به سرنوشت شخصیت‌ها و سایر جزئیات تصمیم بگیرد. ضرورت این اتفاق در شرح چه موضوعی است؟

در این چند سال سعی کرده‌ام نمایشی که روی صحنه می‌آورم حداقل چند مخاطب را به کشف نگاهی جدید برساند. دلیل آنکه نمایش غیرمتعارفی را روی صحنه برده‌ام به نگاهی باز می‌گردد که به مقوله کشف داشته‌ام. حال با وجود اینکه نمایش مخاطب کمتری دارد و افراد کمتری به آن شناخت دارند، اما احساس می‌کنم نیاز جامعه ما مقوله تفکر است. همچنین تصور می‌کنم اگر بیشتر تفکر را پیشه ساخته و میراث دار ادبیات غنی و فرهنگ سرشارمان بودیم، اکنون در جایی بهتر از جایی که در زمان ایستاده‌ایم قرار داشتیم. در واقع من نوع تئاتری را می‌پسندم که مخاطب در آستانه کشف قرار گیرد و حداقل برای چند دقیقه خلوت کند و به شرایط و جامعه‌اش فکر کند. به نظر من مهم‌‌ترین رسالت یک نمایش بحث محتوا و دیدگاهی است که به مخاطب انتقال داده می‌شود. بنابراین شخص هنرمند است که با تولید محتوا سلیقه مخاطب را افزایش یا تنزل می‌دهد.

تمایز نیاز و خواسته‌های شخصیت دانای کل حاضر که رفتارهای وسواس گونه و شرطی دارد با دو شخصیت دیگر در چه عنوان‌هایی بیشتر تعریف دارد؟

در جهان اثر هر کدام از شخصیت‌ها منش خود را دارند. حال به تعبیر شما شخصیت دانای کل هم تمایز در رفتارهای خود را در ارتباط با شخصیت‌های دیگر بیان می‌کند، یعنی آن نوع رفتاری را انجام می‌دهد که در باورهای خودش آن‌ها را پذیرفته و دیگر جزئی از حقیقت وجودی خودش شده است. در واقع هر سه شخصیت زیست و تجربه خود را ارائه می‌دهند و هر کدام در جبر مربوط به خودش دست و پا می‌زند. لذا با این تعریف جبر برای این سه شخصیت متفاوت است و هر کدام جبری که به او مربوط می‌شود را تحمل می‌کند.

نحوه طراحی میزانسن‌ها تحت تاثیر چه مواردی بوده است؟ دلیل آنکه قصد داشته‌اید نقد جهان انسانی را در ازای رفتار شخصیت‌ها به تصویر در آورید چه بوده است؟ آیا در این موضوع نیز تاکید در راستای بیان بی‌نظمی ابدی عملکردهای نادرست انسان است؟

بشر پیامد رفتار خود است. یعنی جایگاهی که انسان اکنون در آن قرار دارد نتیجه رفتارهای تمام کسانی است که از ابتدا تا به حال زندگی کرده‌اند. نقد رفتار بشر نقد ذهن و مسیر او است، نقد تمام تفکری است که درست یا غلط، تا امروز پرورانده شده است. مخاطب رفتارهای شخصیت‌ها در این اثر را می‌بیند و از عادت‌های آنها به روایت نمایش و مفهومی که در دیالوگ‌ها تنیده شده می‌رسد. لذا نقدم در این نمایش آن بوده که انسان دچار روزمرگی، ملالت و هرچه با تکنولوژی عجین شده و قصد دارد از این درد جدا شده و یا بیشتر به آن مبتلا شود. در واقع اینکه انسان امیدوار است بیشتر با هستی در آمیخته شود، اما هرچه جلوتر می‌رود از هستی خودش دورتر می‌شود. در نهایت به ناگزیر این انسان معاصر مجبور است ملالی که زندگی با خود دارد را بپذیرد و تحمل کند.

 

گفت‌وگو از کیارش وفایی

عکس از راضیه بنی‌اردلان

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران