در حال بارگذاری ...
الگوهای تئاتری و چهره‌های ماندگار(1)

 سعید پورصمیمی بازیگر بی‌بدیل و بامرام

ایران تئاتر- رضا آشفته: برخی از هنرمندان بنابر استعداد، شکوفایی در هنر و داشتن اخلاق و مرام ویژه می توانند الگوی دیگر هنرمندان، به ویژه جوانترها باشند، و سعید پورصمیمی یکی از الگوهای تئاتری است که با حضورش در سینما این الگو بودن را گسترده تر کرده است.

با آنکه سالهاست سعید پورصمیمی را می شناسم و این شناخت نه از رویارویی و نزدیک بودن به او که از همین راه فیلم دیدن میسر شده است و این آشنایی ریشه در فهم و درک درست بازی هایش دارد. بازی هایی که مطمئنا ریشه دار بودن و اصیل بودنش را از تئاتر یافته است و اصلا تئاتر در معنای حقیقی اش مکانی است برای مشق ها و مشقت هایی که برخی از هنرمندان را در خود پرورانده است و به مقام های شامخ انسانی و هنری نیز رسانیده است.

 با آن که او اغلب نقش دو و مکمل بازی کرده اما همواره یک بازیگر درجۀ یک و ممتاز بوده است. مردی که به اقتضای درست مرام و مسلکی که اگر هر هنرمندی از آن برخوردار باشد، به رشد و شکوفایی قابل یقین خواهد رسید، پیوستگی قابل اعتنایی را در سلوک بازیگری اش طی طریق کرده است. پورصمیمی با آن معیارهای درست تحلیلی توانسته نقش هایش را پروبال بدهد و به درستی نقش آدمهایی را مقابل دوربین بازی کند که بتواند ضمن درست بیان کردن حال و هوای آن نقش ها در القاگری های لازم برای اثر هنری نیز موثر واقع شود؛ یعنی در خلق نقش چنان مایه بگذارد که مخاطب هم آن را به خاطر بسپارد و از آن نیز متاثر شده باشد. اصلا بازی در تئاتر و سینما و سریال همین روال را دارد که اگر به زیبایی و درستی انجام شده باشد، اول آنکه در خاطر می ماند و دوم اینکه در روال زندگی آدمها موثر خواهد بود.

اولین دیدار

با آنکه بارها او را بر پرده و قاب سینما دیده بودم و در مراسم و گذر خیابان و کوچه هایی از شهر چندین بار دیده بودمش اما از نزدیک دیدارش برایم ممکن نشده بود. تا شبی که به دیدن آواز قو در تالار ناظرزاده کرمانی رفتم و برای ادای احترام و خسته نباشید فرصتی شد که سری به پشت صحنه بزنم؛ و این دیدار برایم ممکن شد... برایم در همان نگاه اول این جالب بود، به دلیل آنکه مهمانانی برای دیدنش به پشت صحنه آمده بودند؛ او هم آنها را معطل نگذاشت و سریع از اتاقش بیرون آمد... هنوز عرق بر سر و رویش مشهود بود و حتی پیراهن بنفش رنگش هم عرق آلود شده بود و می شد نفس های داغش را احساس کرد... یعنی اگر در صحنه به درستی بازی کرده بود، بنابراین عرق ریزانش حالا معنا یافته بود و ما می دانستیم که او دارد تلاش می کند که در سن هفتاد و شش سالگی مثل یک بازیگر جوان و پر انرژی صحنه را لبریز از فضایی تاثیرگذار کند و حالا به بیرون از صحنه پا گذاشته بود اما همچنان آن حال و هوا را با خود داشت اما واقعا هنوز هم پر انرژی بود و با مهمانانش چاق سلامتی کرد... خانم پریزاد سیف، کارگردان و بازیگر دیگر آواز قو، هم مرا به عنوان یک منتقد فعال تئاتر به او معرفی کرد و ما به هم دست دادیم و این لحظه زمانی زیباتر شد که پای پله های زیر زمین تماشاخانه در کنار همدیگر ایستادیم و عکس گرفتیم. به هر حال ارتباط گرفتن و گرم گرفتن با آدمها نوعی اخلاق اجتماعی است و روابط دوستانه و صمیمانه نیز حکایت از مرام اجتماعی هر فردی خواهد کرد. او هم با حوصله و نشاط همه را در کنار خودش نگه می داشت و مدام ادای احترام می کرد و به لبخندی تعریف و تمجیدها را می پذیرفت و خواه ناخواه با این همه انرژی و حضور مثبت، برایش جالب بود که به بازخوردهای این گونه مثبتی، در برابر تماشاگرانش رسیده باشد.

آواز قو

بازی او در آواز قو چشمگیر بود و می توانست به عنوان نمونه ای قابل ملاحظه از سعید پورصمیمی یک بازیگر تمام قد و ممتاز بسازد چون در این صحنه او یک تنه داشت نفس می کشید و عرق می ریخت که به پیرمرد ته خطی در عالم بازیگری با کلی حسرت و آرزوی ادا نشده سروسامانی درست و باورپذیر بدهد. این یعنی بازیگری که تن و روان و حتی ذهن اش را در مرکز ثقل آدمی غیر از خودش قرار بدهد اما شاید در ارائه این نقش تا حد زیادی این تمایز دور شدن از نقش برای سعید پورصمیمی ناممکن شده بود، تنها به این دلیل که او داشت نقش بازیگر تئاتری را بازی می کرد و اتفاقا این بازیگر هم مثل خودش مسن بود، بنابراین ویژگی های همسان و همسو روند بازی و روال عادی شدن نقش و باورپذیری اش را در یک سو با برآیند رو به بالایی قرار می داد و این هماهنگی ها بود که ما را هم بیشتر درگیر با نقش می کرد و هم ما را متوجه نقش آفرینی و درواقع هنرآفرینی سعید پورصمیمی می کرد که می تواند یک تنه کل صحنه را  پر کند چون بدنش فعال، خلاق و پویاست و هم نفس اش گرم و حتی داغ است از این که در صحنه باید دی اکسید کربن بسوزاند و اکسیژن بسیار استشمام کند و این بقا و بودن را در این لحظات رو به پیش معنا بخشد. در واقعیت زندگی، پورصمیمی روی صحنه، داشت بازی مرگ و نیستی یک همنوع را به تماشا می گذاشت. در اینجا روال او و نقش از هم دور و تفکیک می شد؛ یک بازیگر هنوز زنده است و باید بنابر تکلیف و طبیعت زنده بماند اما در صحنه تکلیف این بازیگر این بود که یک شب تلخ و غایی را برای یک بازیگر که از اوج به افول رسیده بود، بازی کند. دقیقا این روال باید به شکل سینوسی القا می شد و البته در این شب به دلیل یادآوری آن نقش آفرینی های زیبا و تمام عیار و حتی بی ایراد در متون شکسپیری و حتی بازی در نقش دایی وانیای آنتون چخوف، همه ما را متوجه دلدادگی و ژرفای عشق به حضور در صحنه می کرد و حالا این بریده ها باید القاگر یک حال و هوای بر باد رفته می بود که دیگر توش و توانی نیست برای آن پیرمرد اهل روسیه، فقط یادآوری اش شیرین (به دلیل ارائه نقش دلقک) و گاهی نوستالژیک باید به نظر آید. این تناقض نمایی ها؛ هم کار سعید پورصمیمی را دشوارتر می کرد و هم مخاطب را متوجه عیار بهتر بازی اش می کرد که یک بازیگر تا لحظه آخر باید با همه سلول های وجودش صحنه را مال خود کند که اینجا شوخی بردار نیست. اگر می گویند تئاتر آینه طبیعت است؛ این طبیعت شامل حال هر انسانی خواهد شد. یعنی به عبارت بهتر اگر بازیگر در صحنه طبیعت آدمهای پیرامونش و نقش را آشکار می کند، در ضمن نمی تواند خود را از این آیینه تمام نما پنهان کند. بازیگر خود وجودش را هم به بازی می گیرد و چه چیز بالاتر از این که بشود با تمام وجود خود را عیان کند. یعنی جدیت تمام، محوری است برای حضور حداکثری و این ماکزیمم در شکوه و جلوه غایی هر فردی، به ویژه بازیگران که کارشان آشکار ساختن دیگران به نحو ممتازی است، که در این ممتاز جلوه کردن نقش ها کوشیده باشند. یعنی بدن خلاقی داشته باشند و این خلق زیبا ریشه در نفس و بیان گرم و گیرا، بدن پر جنب و جوش، رعایت و شناخت تمپو و ضرباهنگ (شناخت موسیقی)، و ذهن و خیال سالم که هم درک عقلایی از نقش و موقعیت ها می کند و هم خیال پردازی اش آنقدر دامنه دار و گسترده است که می تواند نقش را از دو منظر بیرون و درون در صحنه هویدا گرداند. اصلا عوالم بازیگری هم در این سلوک مکاشفه گر خلاصه می شود. این درک خوب و بد هر انسانی است که ما را در تعادل و بالانس رو به پیش نگه می دارد. بازیگری هم برجسته نمایی هایی دارد که درواقع خویشتن بازیگر را به تماشا می گذارد. آواز قو حکایت از شناخت شکسیر و چخوف می کرد؛ یعنی سعید پورصمیمی این بریده های به تماشا گذاشته را درک می کرد در کلیت خودش و بعد برشی از آن را به بازی می گرفت که هملت، اتللو، دایی وانیا و مانند اینها برای ما به درستی نمایان شود و درواقع این پیرمرد و بازیگر روسی و لحظه های پایانی اش ر ا به بهترین حالت ممکن با حس های رو به سمت مرگ و نیستی را القا کند و حسرت ها و آرزوهای برباد رفته ای که مثل هر انسان رو به فنایی دلش می خواهد بقا و جاودانگی ای برایش قایل شوند. به هر حال، این همسانی نقش و بازیگر و این یکتا شدن دردها و ملال هاست که به این حس جاودانه بُعد می بخشد و ما را متوجۀ حال و هوای بهتری از این موقعیت خواهد کرد. مرگی در میان نیست با آنکه تن دچار مرگ می شود اما بازی سعید پورصمیمی القاگر یک حس جاودانه است و انگار در گوشه ای از هستی این حس و حالت بقای خود را تا ابدیت به دنبال خواهد داشت چون به درستی این حسرت ها و فناپذیری بازیگر پیر و فرتوت تئاتر روسیه که شاید ریشه دار و واقعی نیز باشد، در تهران و تماشاخانه ایرانشهر در شهریور و مهر 98 با بازی سعید پورصمیمی به درستی بازی شده است.

شاید جدی گرفته شدن طراحی صحنه و نور می توانست در بعد بخشیدن به فضا و در عین حال جلوه گری بازی سعید پورصمیمی تاثیر مطلوب تری را به جای بگذارد چون در اجرای پریزاد سیف بیشتر اتکا به بازیگری است و چندان به عنصر صحنه و حتی صدا و موسیقی برای ارائه یک سبک مشخص و موثر توجه ای نشده است و ملغمه ای از چند چیز گاهی ذهن را مخدوش و مشوش نگه می دارد و نمی گذارد صلابت بازی ها ما را بیشتر درگیر آن حال و هوای به دست آمده کند. خود پریزاد سیف هم در نقش خانم سوفلور و همکار آن پیرمرد به درستی دارد بازی می کند اما در نقش کوتاه سونیا این نوع بازی را لحاظ نمی کند که باید همه چیز جلوه ناتورالیستی بیابد و این بیانگر حضور چخوف در کنار استانیسلاوسکی هست که در آن برهۀ زمانی اتفاق افتاده است که حالا هر دو رهیافت هایی دارند و یکی در مقام نویسنده و دیگری کارگردان و بازیگر آن را به چالش کشیده اند. چنانچه سعید پورصمیمی هم متوجۀ این تمایزها شده، وقتی خودش هست کاملا واقع گرایانه می نماید، و وقتی دلقک می شود یا در نقش های شکسپیری فرو می شود به بیان بدنی و فاخر خود را متوجه و متمرکز می کند، و در عین حال در نقش دایی وانیا به دنبال ارائه واقع گرایانه تر از نقش برمی آید و همین روال چند گانه، به نوعی بازی اش را در تب و تاب درست و به هم پیوسته ای قرار می دهد. درواقع او دارد خیلی درست بازی می کند!

پازارگاد

او در دهۀ چهل در کنار عباس یوسفیانی، پرویز پورحسینی و پرویز فنی زاده به سرپرستی و کارگردانی حمید سمندریان و پری صابری گروه تئاتر پازارگاد را شکل می دهند و این خود سرآغازی است برای یک تحول بنیادین که بشود در مسیر درست بازیگری را دنبال کنند. به هر روی بسیاری شاگردان سمندریان بوده اند و اکثر آنها نیز سالها به درستی هم در صحنه و هم مقابل دوربین درست و بسامان حضور یافته اند. بعدها به تلویزیون رفته و در آنجا نوشته، کارگردانی و بازی کرده است و بعد از انقلاب با فیلم ناخدا خورشید به کارگردانی ناصر تقوایی آینده قابل تاملی را برای خودش در عالم هنر رقم می زند. اما این پختگی ها و ریز نگری ها حتما در تئاتر سروسامان یافته و او را مقدر کرده که در مقابل دوربین نه کم بیاورد و نه دست و پایش را گم کند، بلکه با اطمینان خاطر و اعتماد به نفس حضورش را بالنده و سازنده گرداند. بعدها همین روال را با تئاترهای دایره گچی قفقازی کار حمید سمندریان در سال 77، و بعدتر بازی در نمایش های ریچارد سوم در سال 78 و هنر در سال 81 به کارگردانی داود رشیدی ادامه می دهد و حالا هفده سال از آن دوران گذشته و امسال هم صحنه تئاتر را با آواز قو دوباره تجربه می کند و البته انگار دچار شک و تردید شده باشد که بتواند یا نتواند، برای همین سال 97 اول متن آواز قو را نمایشنامه خوانی کرد و امسال آن را به یک بازی ماندگار و خاطره انگیز مبدل ساخت؛ یعنی هنوز هم در این گرماگرم حضور باز هم می تواند مثل گذشته بیشتر از فیلم و دوربین، صحنه و تئاتر را به حضورش مفتخر سازد و همانا بازیگری در تئاتر ناب و بی بدیل است و او این مهم را به درستی درک کرده و با هر نقش آفرینی اش به راستی از پس نمایان کردنش برآمده است.

پیامد حضور

اگر بخواهیم درباره سعید پورصمیمی به طور موجز بگوییم، باید از بازیگر بودنش گفت و اینکه امضا و راه و رسم خودش را دارد و در این راه کم نمی گذارد؛ هرچند در کمتر جایی کم فروغ بوده است اما گزینه کار شدنش دلالت بر این روزافزونی حضورش در سینما، تلویزیون و تئاتر کرده است.

جالب تر مرام و اخلاق نیکو و مثال زدنی اش هست که هنوز هم با روح و روان آرام و لبخند مهربانش هر مخاطبی را جلب خودش می کند و هر آدمی دوست دارد که برای یکبار هم شده او را از نزدیک ببیند و حتی شده برای دقایقی کوتاه با او چاق سلامتی کند.

در مهرماه 98 به سعید پورصمیمی نشان درجه یک وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تعلق گرفت که البته او این مدال را بارها در صحنه و مقابل دوربین به تماشا گذاشته است و در نگرفتن این درجه نیز بازهم همچنان درجه یک بودنش را جلوه گر ساخته بود اما چه بهتر که با بزرگداشت از این الگوهای هنری بشود راه و رسم بهتری را به فرهنگ جامعه برگردانید که همچنان باید به دنبال آدمهای اصیل و با فرهنگ باشیم و نه در فضای مجازی که اشباع شده از آدمهای توخالی است که بر توسن خیال و توهم دارند پیشتازی می کنند و شوربختانه حال و هوای فرهنگی را با انحراف و انحطاط غیر قابل جبرانی همراه کرده اند.




نظرات کاربران