نقد نمایش دستهای آلوده به کارگردانی مسعود موسوی
همسو با اوضاع روز جامعه
ایرانتئاتر - سید علی تدین صدوقی: نمایشنامه دستهای آلوده برای اولین بار در ۲ آپریل ۱۹۴۸ در پاریس به اجرا درآمد. داستان این اثر درامی سیاسی است که در کشوری خیالی به نام ایلیریا بین سال های ۱۹۴۳ و ۱۹۴۵ می گذرد و ماجرای قتل سیاست مداری برجسته را روایت می کند.
بخش عمده داستان دستهای آلوده از طریق فلشبک نقل می شود و قاتل چگونگی انجام مأموریت خود را تعریف می کند. هویت قاتل از همان ابتدا مشخص است؛ اما سوال اصلی این جاست که آیا انگیزه ارتکاب قتل، سیاسی بوده است یا شخصی. بنابراین سارتر در این نمایشنامه، بر چرایی به وقوع پیوستن اتفاقات و انگیزه های درونی انسانها تمرکز کرده است.نمایشنامه دستهای آلوده از آن قسم متونی است که می توانی برای هر زمان و مکانی آن را در نظر بگیری؛ چرا که اساسا نقد قدرت و قدرت طلبی است. اینکه تمامی گروهها و احزاب سیاسیای که گاها مخالف با یکدیگر نیز هستند زمانی که منافعشان ایجاب بکند همگی سر یک میز با یکدیگر قهوه می خورند و به توافق می رسند و قدرت و منافع حاصل از آن را بین خویش تقسیم می نمایند. این در زمانی است که هواداران آن ها بر سر اختلافات فکری، ایدئولوژیکی و سیاسی با یکدیگر درگیر می شوند و حتی به کشتن هم دست میازند. در این میان آنچه که پس از همه درگیریها، جنگها، ترورها و تعارضات بین احزاب و گروهها بجا می ماند همان به قدرت رسیدن سران احزاب است و باز مردمان قربانیان اصلی این سیاستهای قدرت طلبانه و موزورانه می باشند.
مسعود موسوی با آگاهی به نیاز جامعه نمایشی را در دست گرفته که با اوضاع روز جامعه ما می تواند همسو باشد؛ یعنی به طریق اولی در هر جامعهای می تواند اینگونه باشد. او با دراماتورژی خاص خود چکیده و اصل نوشته سارتر را به صحنه کشیده است. او سعی کرده تا لایههای زیرین متن را بگشاید و به تحلیل عمیق تر نمایش به لحاظ اجرایی و دراماتیک بپردازد. در این میان نگاه، تحلیل و تاویل خویش را از متن سارتر و به طریق اولی تفکر اگزیستانسیالیسم را نیز بر کار افزوده است. این که فرد به گونهای آزاد است تا انتخاب کند و این خود شخص است که می باید با انتخابهایش به زندگیاش معنا، مفهوم و سمت وسو بدهد و با آزادی و بدون آنکه تحت تاثیر نحلهها و احزاب مختلف قرار بگیرند؛ آینده خویش، کشور و نسل بعدی را به درستی رقم بزنند. مانند صحنه آخر که اولگا ماشین تحریر را به سمت تماشاکنان می چرخاند و با اشاره از آنها می خواهد که چنانچه خودشان پایان دیگری را میپسندند بنویسند و یا خودشان ماجرای آینده جامعه خویش را رقم بزنند تا گرفتار دستهای آلوده نشوند.
سارتر میخواهد به سوسیالیسمی عملگرا که با اگزیستانسیالسیم خاص او تلفیق شده است برای اداره جامعه دست یابد که شاید ایدهآل او باشد و دور از دسترس. در واقع او در دستهای آلوده میگوید همگی به گونهای دستهایشان تا مفرق آلوده به خون، دروغ، ترور، جنگ، قدرت طلبی و منفعت خواهی است و این کار سیاستمداران است. سیاستمدارانی که در همان لحظاتی که هوادارانشان با یکدیگر در حال جنگ هستند و مشغول حذف های فیزیکی، ترور و کشتار، گرداگرد میزی نشستهاند و با خوش و بش قهوه میخورند و به سلامتی یکدیگر می نوشند و قدرت و منافعش را بین خود تقسیم مینمایند و سهم خویش از قدرت را میگیرند. باز در این میان آنچه که بر جای میماند مردمی هستند شکست خورده، غارت شده و فریب خورده؛ مردمی که سرشان بی کلاه مانده است.
مسعود موسوی سعی کرده که این مفاهیم را به گونهای به مخاطب انتقال دهد. او با طراحی صحنهای که همسو با فضای متن و اجراست و در راستای مفاهیم زیرمتنی و دراماتورژی اوست؛ فضایی سرد و عاری از وجوه انسانی را نشان می دهد. همه چیز سرد، فلزی، زنگ زده و بی روح است. فضایی خشن، سرد و زنگار بسته که نشانه اضمحلال اینگونه تفکرات و ایدئولوژیهای حکومتی است. طراحی و رنگ لباس ها نیز اینگونه است؛ بجز رنگ لباس همسر هوگو. او تنها کسی است در این میان که با عشق می خواهد ماجرا را به پیش ببرد اما در نهایت تنها می ماند؛ چون در این بلبشوی ترور، قدرت طلبی، منفعت جویی و مباحث ایدئولوژیک دیگر جایی برای عشق و محبت نمیماند.
بازی ها، میزان و حرکات نیز بر همین اساس چیده شده اند؛ بازی هایی که تلفیقی از نوعی رئالیسم و ناتورالیسم است که فشردگی خاص خود را دارد و به گونهای لبه تیغ است. با این حال بازیگران نسبتا توانسته بودند که بازی های قابل قبولی را ارائه دهند. اما از سویی با حذف بخشهایی از نمایش در دراماتورژیای که صورت پذیرفته که اتفاقا نیز لازم بوده است؛ در جاهایی شخصیتپردازیها با نقص و ضعف روبرو شده است. مثلا شخصیت اولگا و ضرورت حضورش در ماجرا یا هوگو و تحول و تغییر نگرشش نسبت به شارل. هر چند که حذف یا کمرنگ نمودن پیش کنش ها که کنشهای اصلی را در متن و اجرا موجب میشوند و به گونهای ابتدا به ساکن به دلیل نوع پرداخت متن یعنی آگاهی مخاطب از کل ماجرا در همان اوایل نمایش از دست می روند؛ یکی دیگر از موارد دیگر متن است. این به نوبه خود کمرنگ شدن تعلیق را موجب میگردد و فلشبکی که حالا چگونگی ترور و کشتن شارل توسط هوگو را باز می نماید؛ در حد تعریف داستان باقی میماند. این البته همانطور که گفته شد به دلیل پرداخت متن و نوع نگارش آن توسط نویسنده است. البته مسعود موسوی سعی کرده تعلیق و کشش دراماتیک را با نوع کارگردانی و دراماتورژیای که صورت داده حفظ نماید تا مخاطب را تا به انتها با کار همراه سازد.
در نهایت باید گفت در این آشفته بازار تئاترهای ضعیف، حراف و تکگو که نام هر چیزی به جز تئاتر را می توان بر آنها نهاد؛ دیدن نمایشی اینچنین که آدم را یاد تئاتر می اندازد و طعم تئاتر دیدن را به تو می چشاند غنیمیتی است که نباید آن را از دست داد.