نمایشنامه «حقایقی درباره سگها و گربهها» روی میز محمد منعم
روزهای نه چندان کسالتبار
در تمام نقاط دنیا، قرنطینه برای کسانی که اهل نوشتناند، بهترین فرصت است؛ نوشتن نه فقط برای خود نویسنده، بلکه برای دیگری ، برای همه. ایران تئاتر در این روزها، به سراغ نمایشنامه نویسان می رود تا ببیند مشغول به نگارش چه متن جدیدی هستند، در این میان چه چیزهای تاثیر گذار و جالبی خوانده یا دیدهاند و در پایان از آنها خواستیم تا یک بخش از نمایشنامه، رمان، داستان کوتاه و... را که این روزها مشغول نوشتن آن هستند را در اختیار ما بگذارند تا با عنوان آنچه روی «میز کار» شان است با شما به اشتراک بگذاریم.
واژه «قرنطینه خانگی» حالا به دایره لغات روزمره مردم دنیا اضافه شده است. بسیاری از شهرها و کشورها، ماندن در خانه برای مبارزه با ویروس کشنده کرونا را اجباره کردهاند. تا همین چندماه پیش که اسم کرونا سر زبانها نبود، بسیاری به دنبال فرصتی برای انجام کارهای عقب مانده خود بودند؛ زمانی برای استراحت، وقتی برای تماشای فیلم و سریال، ساعتی برای مطالعه و یا حتی فرصتی برای مرتب کردن یکی از اتاقهای خانه. حالا اما اغلب مردم، از هیچکدام از آنها راضی نیستند و دوست دارند هرچه زودتر به وضعیت عادی برگردند.
عمل نوشتن، تا حدودی بدون انزوا و تنهایی ممکن نیست؛ البته لزوما به این معنی نیست که نویسنده باید منزوی و گوشهگیر باشد. گوشهنشینی و عزلت برای برخی از نویسندگان، چنان مایه پرورش تخیل و احساس است که در آثارشان حتی به ستایش آن میپردازند. همچنین در انزوا و توقف در مکان، به درک دیگری از زمان و وقایع میرسند.
در این سری مطلب خواسته ما صحبت با تک تک نمایشنامهنویسان ایرانی چه در تهران و چه در استانهاست و امیدواریم بتوانیم این طرح را با کمک همه نمایشنامهنویسان ادامه دهیم. در گفت و گوی پیش رو به سراغ محمد منعم رفتهایم.
منعم در سال 1363 در تهران متولد شد. او در سال 1382 وارد دانشگاه سوره شد و به تحصیل در رشته ادبیات نمایشی پرداخت. منعم فوق لیسانس خود را در رشته سینما از دانشگاه سینما تئاتر گرفت. نمایشنامه تالیفی ویران، نمایشنامه لبخند باشکوه آژیدهاک، ترجمه چرخ اثر زینی هریس، آدمها اثر استفان کرم و اسلو اثر جی.تی.راجرز و گردآوری کتاب تئاتر مستند از جمله آثار انتشار یافته منعم است.
محمد منعم و روزهای نه چندان کسالتبار
طبیعتاً در این روزها بیشتر میخوانم و میبینم چون وقت بیشتری دارم. کمی هم عذاب وجدان دارم که چرا من میتوانم بخوام و ببینم و بنویسم در این شرایط، اما هستند کسانی که اگر یک روز بیرون نروند باید شب را گرسنه سر کنند. هر چند ممکن است این پرسش نیز پیش کشیده شود که چرا عذاب وجدان؟ مگر مسئولیتی داری؟ و خب نه ندارم و نمیدانم چرا عذاب وجدان. به هر حال از کودکی احساس گناه بابت فعالیتهای لذتبخش تقریباً در ما نهادینه شده است. بگذریم.
تا مدتی از آنجا که روی یک طرح سریال معمایی کار میکردم طبیعتاً بیشتر رمان پلیسی و جاسوسی میخواندم. الری کوئین و ژرژ سیمنون و جان لوکاره. بعد از سرانجام یافتن طرح پلیسی از آنجا که بلد نیستم یک ماه یا بیشتر مشغول خواندن یک کتاب باشم و ترجیحم خواندن یکباره کتاب در حداقلِ نشستهاست، کتابهای حجیمی که منتظر بودم روزی فرصتی پیش بیاید و بخوانمشان را انتخاب کردم. دنکیشوت اولیش بود. خواستم بروم سراغ جنگ و صلح ترسیدم زبان نوشتارم خیلی ترجمهای شود به جایش مشغول شاهنامه شدم.
اما بیشتر شاید فیلم دیده باشم فیلمهای خوبی هم دیدم اما آنهایی که بیشتر عطش به اشتراک گذاشتنش با دیگران را داشته باشم اینها هستند: «اَسترید شدن» (Becoming Astrid) اثر فیلمساز سوئدی پرنیل فیشر کریستنسن که داستان زندگی استرید لیندگرِن است که تقریباً معروفترین داستاننویس کودک و نوجوان در جهان است و جایزۀ ادبی استرید لیندگرن امروزه نه تنها یکی از معتبرترین بلکه میتواند زندگی هر داستاننویسی را زیر و رو کند چون چیزی بین ده تا پانزده هزار یورو است. فیلم بعدی اثر فیلمساز اروگوئهای آلوارو برِخنِر است به نام «شبِ دوازده ساله» (A Twelve Year Night) که بر اساس داستان واقعی زندگی سه آزادیخواه اروگوئهای در دوران دیکتاتوری نظامی در این کشور در سال 1973 است. فیلمی آزاردهنده و تأثیرگذار دربارۀ زندان و انفرادی. فیلم «غربی» (Western) ساخته والسکا گریشباخ محصول 2017 آلمان فیلم درخشانی درباره پشت سر گذاشتن مرزهای ملیگرایی و طبقه و رسیدن به فردیتی منحصر به فرد است. فیلم «سیر دراز روز در شب» که بر گرفته از عنوان نمایشنامهای به همین نام از یوجین اونیل است ساخته بی گان کارگردان چینی. فیلمهای «کتاب سبز» (Green Book) ، «آیا هرگز میتوانی مرا ببخشی؟» (Can you ever forgive me?)، «الماسهای تراش نخورده» (Uncut Gems)، فیلمهای آمریکایی و قصهگوی خوبی بودهاند که دیدهام.
اما از مصرف کالاهای فرهنگی که بگذریم و به تولید برسیم باید بگویم، روزهای ابتدایی قرنطینه مقارن بود با روزهای پایانی طراحی سریال معمایی. پس از آن نمونهخوانی نهایی ویراست دوم کتاب «تئاتر مستند» را انجام دادم که اینک چهار مقاله به آن اضافه شده و سه چهار مقالهاش ترجمه دوباره شدهاند و تقریباً میتوان گفت تمامی ایرادات قبلیاش رفع و رجوع شده است. نمایشنامهای نوشته بودم هفت سال پیش که نیاز به تغییراتی اساسی داشت. دوست خوبم پیام لاریان بهانهای جور کرد تا بنشینم و بازنگری در آن بکنم و اینک قسمت اعظم بازنگری آن نمایشنامه تمام شده است. بعد از آن باید نسخه نهایی نمایشنامه مشترکی را که با همایون حجازی نوشتهایم بخوانم و بازنویسی کنم. در عین حال مشغول ویراستاری مجموعه نمایشنامههایی هستم که انتخاب کرده بودم و از عدهای دوستان مترجم خواسته بودم زحمت ترجمهاش را بکشند که اینک یکی یکی از راه میرسند. امیدوارم امسال به چاپ برسند.
مجموعه نمایشنامههایی اصطلاحاً خوشساخت (Well-made) که تمرکزشان بر تکنیکهای روایت و درامپردازی در ژانرهای وحشت، پلیسی، معمایی و تریلر هستند. در این میان دارم به طرح سریال دیگری فکر میکنم که احتمالاً بعد از انجام دادن این کارها مشغول طراحی آن بشوم. اما برای انتخاب بخشی از نوشتههایم شاید همین بازنگری اخیر در نمایشنامهای نسخۀ اولیهاش سال 1392 نوشته شده بود و یکی دو سال بعدش یک بار بازنویسی شد، اما راضیکننده نبود تا اینکه زمان و گذشت و بهانهای که پیام لاریان بهم داد باعث تمام شدنش شد و راضیکنندهتر از قبل شده انتخاب بهتری باشد. چون در پس ذهنم به اجرا کردنش هم فکر میکردم. یک نمایشنامۀ جمع و جور دو نفره. قرار بود یک بار بنشینیم با هوتن شکیبا بخوانیمش که کرونا نذاشت و شاید هم بهتر شد که نخواندیمش تا نسخه بازنگری شدهاش را بعداً بخوانیم. در این میان به ضبط یک نمایشنامه رادیویی هم در شرایط قرنطینه دارم فکر میکنم که فعلاً در حد فکر است. تاببینیم چه میشود.
بخشی از نمایشنامه «حقایقی درباره سگها و گربهها»
این توضیح نیز لازم است که باید تشکری کنم از ابراهیم عزیزی که نخستین بار او از من خواست این نمایشنامه را بنویسم و تشکری بیشتر از سونیا سنجری و محمدهادی عطایی که با اتودهای بداهه درخشانشان لحظات نابی را رقم زدند که بخشهایی از این نمایشنامه مدیون آنهاست.
پیام اصلاً حالم از فوتبال به هم میخوره، میگم برمیگردی؟
شیده نمیدونم. چند بار بگم نمیدونم ...
پیام کلافه شده، به خود میپیچد. بلند میشود، میرود، پس از لختی با استکانی چای در دست برمیگردد.
شیده نیم ساعت پیش زیرش رو خاموش کردم، گرمش میکردی.
پیام بعضی وقتها، وقتی همهچی سرده چای رو هم باید سرد بخوری. کی برمیگردی؟
شیده خیلی مسخره حرف میزنی!
پیام اصلاً من مسخرهم.
شیده نه مسخره نیستی ... بچه میشی.
پیام یک شکلات باز میکند و با همان چای سرد میخوردش. کاغذ شکلات را در دست میگیرد و صدایش را در میآورد. این صدا آنقدر ادامه پیدا میکند تا یا شیده اعصابش خرد شود یا خود پیام منصرف:
***
شیده نکن.
پیام سکوت تو هم، همینطوری داره عذابم میده، کی برمیگردی؟
شیده نمیدونم ...*** ... باور کن این دوری واسه جفتمون خوبه. جفتمون یهمدت تنها میشیم و میتونیم تو این تنهایی یهکم فکر کنیم.
سکوت طولانی.
پیام میدونی ... حالا که خودت هم نمیدونی برمیگردی یا نه، دارم فکر میکنم قبل از رفتنت یه چیزی هست که باید بگم.
شیده میخوای اعترافبازی کنی؟
پیام اصلاً حالم واسه بازی کردن خوب نیست. فقط یه چیزه که نگفتنش رو دلم سنگینی میکنه.
شیده ... ؟؟!
پیام من دیدمش.
شیده ... !!!
پیام اون روز ... بدو بدو با عجله که اومدم ... مریم وایساده بود منتظر ... گفتم «کجاست؟» گفت «تو اتاقه حالش خوبه.» ... تا اومدم با مریم بیام پیشت، دکترت یههو جلوم سبز شد گفت «میخوای بچه رو ببینی؟» گفتم ... «نه اول باید شیده رو ببینم.» گفت «ولی ببینش چون ممکنه دیگه نتونی ببینیش.» گفتم «چرا؟» گفت «بیا بهت میگم.» بعد من رو برد تو یه اتاق تاریک و سرد، خیلی سرد بود. خیلی سرد بود. یه پارچه بود، پارچه رو زد کنار دیدم راست میگه؛ اولین و آخرین باریه که میتونم ببینمش ... همینجور مات نگاهش میکردم. هیچ حسی نداشتم. اینکه هیچ حسی نداشته باشی خیلی بدتر از اینه که ناراحت باشی. همینجور مات نگاش کردم. انگار داشتم مثل یه دستگاه اسکناش میکردم ... دماغش عین تو بود ... صورتش ککمکی ریز عین خودم. بچهی یه روزه نمیدونی چهقدر مو داشت ... عین موهای تو. موهاش رو که دیدم یاد عکس بچگیهای تو افتادم. تو بغل مامانت خواب بودی و مامانت با اون موهای بافته شدهش و چشمهای خمارش داشت نگات میکرد. موهای بچه عین موهای تو تو اون عکسه بود ... همیشه دلم میخواست بچه که به دنیا میاد انگشتم رو بدم تو مشتش بگیره. نگاه کردم دیدم دستاش مشته، کوچولو، اینقدر بود ... اومدم مشتش رو باز کنم، انگشتم رو بذارم تو دستش، دیدم چهقدر سرده! خیلی سرد بود. سرماش کل تنم رو گرفت. ترسیدم. خودم رو کشیدم عقب. نفهمیدم چهقدر اونجا وایساده بودم نگاش میکردم، یههو به خودم که اومدم دیدم دکتر رفته و هیچکی نیست. خودم تنها مونده بودم و بچهای که دیگه فقط یه مرده بود. اون ... اون لحظه با خودم فکر کردم دیگه هیچ جای دنیا هیچ بچهای به دنیا نمیاد. واسهی من انگار از این به بعد همهی بچهها مرده به دنیا میان.
سکوت طولانی.
پیام همهی چیزهات رو جمع کردهی؟
شیده ...
پیام دیگه باید پیداش بشه.
شیده ...
پیام میخوای من هم باهات بیام؟
شیده ...
پیام اگه بخوای میام.
شیده ...
پیام بارهات یهکم سنگینه، فکر کنم اگه بیام-
شیده چرا تا حالا نگفته بودی؟
پیام ...
شیده هوم؟! ... چرا تا حالا نگفته بودی بچه رو دیدی؟!
پیام ...
شیده اصلا چرا الآن گفتی؟! ... میتونستی نگی.
پیام نمیدونم ... شاید ...
سکوت.
شیده ... شاید چی؟
پیام شاید ... نمیدونم.
سکوت.
شیده فکر کردی این حرفت باعث میشه نرم و بمونم؟ یا مثلاً یه کاری میکنی که زودتر برگردم؟
پیام نه من هیچ فکری نکردهم ... گفتم که ... فقط رو دلم مونده بود.
سکوت.
شیده پسر بود یا دختر؟
پیام نمیدونم.
شیده مگه ندیدیش؟
پیام نمیدونم.
شیده ... همهش واسه این بود که برسونیش به اینجا!
پیام نمیدونم.
شیده من وقتی میگم نمیدونم واقعاً نمیدونم، ولی تو عمداً داری با حرفهات آزارم میدی.
پیام من دوستت دارم.
شیده ولی داری اذیتم میکنی. دوست داشتنت رو نمیبینم. فقط اذیت کردنه.
سکوت.
شیده میدونی ... میتونم خیلی راحت با خودم فکر کنم قصهی دیدن بچه یه دروغ بود.
سکوت.
پیام بابات میاد جلوت اونجا؟
شیده نمیدونم.
سکوت.
پیام رسیدی زنگ که میزنی؟
شیده نمیدونم.
سکوت.
پیام اصلاً تماس میگیری باهام یا نه؟
شیده نمیدونم.
سکوت طولانی.
پیام ابروهاش ولی عین تو نبود. ابروهاش به من رفته بود. فرم چشاش عین تو بود.
شیده داخل اتاق میرود. یک چمدان، یک ساک دستی و یک کیف دوشی با خودش بیرون میآورد.
پیام من هم بیام باهات؟
شیده ...
پیام میخوای باهات بیام؟
شیده نمیدونم.
سکوت.
پیام میدونم حرفهایی که زدم آزاردهندهست و شاید باعث بشه کلاً برنگردی، اما مگه الانش تضمینی واسه برگشتنت هست؟ هر چی میپرسم میگی نمیدونم! ... بعدش هم ... داری چند ماه شاید هم یه سال میری اونجا-
شیده ویزام سه ماههست.
پیام پس چرا وقتی ازت میپرسم کی برمیگردی میگی نمیدونم شاید ویزام رو تمدید کردم؟ فقط واسه اذیت کردن منه؟ یا واقعاً میگی؟
شیده ...
پیام هان؟
شیده نمیدونم. بستگی به حالم داره که چطور باشه. اگه بهتر بشم برمیگردم.
پیام ممکنه هم تمدید کنی!
شیده شاید.
پیام همین ... ممکنه تمدید کنی و یه سال بمونی اونجا، با یکی آشنا بشی، بچه هم که نداری بخوای به خاطرش بسوزی و بسازی. آزاد و رها ... فضاش هم مسموم نیست. به خاطر پول اجاره و اینها هم مجبور نیستی تن به کاری که دوست نداری بدی، بالاخره ددی اونجا هوات رو داره.
سکوت.
شیده من هم باید یه چیزی بهت بگم.
پیام ... ؟؟!!
شیده یه هفته بعد از اینکه از سفر برگشتی و گفتی نه ... میخواستم بچه رو بندازم ...
پیام ... !!
شیده رفتم پیش یه دکتر دیگه، چون میدونستم دکتر خودم نمیکنه این کارو. وقتی فهمید پنج ماههم، گفت دیگه قانونی نمیشه این کارو کرد. گفت ... اگه اصرار داشته باشم بچه رو بندازم باید برم سراغ این دکتر زیرزمینیها ... دیگه از قرص و دارو و خوردنِ چیزهای مختلفی که باعث میشن بچه بیفته کاری برنمیاد، فقط ممکنه باعث شه بچه به جای اینکه سقط بشه و بمیره، یه موجود زنده اما ناقص و عقبمونده باشه که تا آخر عمر باعث عذاب وجدانم بشه. باید با دکترهای زیرزمینی این کارو میکردم. بعد ازم پرسید بچه مال کیه؟ ... گفتم آقا من متأهلم ... برگشت گفت متأهلهایی که میان پیش من بیشتر از مجردهان [مکث.] تو خودت با رفتارهات کاری کردی که آرزوی مرگ بچهمون رو بکنم.
یکی دو دقیقهای در سکوتی آزاردهنده میگذرد. پیام ماتش برده است. صدای زنگ در خانه شنیده میشود. پیام از جایش تکان نمیخورد. معلوم نیست نمیخواهد تکان بخورد یا توان تکان خوردن ندارد. دوباره زنگ میزنند. پیام بالاخره بلند میشود. به طرف آیفون میرود.
پیام بله؟ ... بله چند دقیقه دیگه میان ... ببین شیده ... ببین-
شیده نمیخواد بیای. من خودم میرم. اینطوری راحتترم.
پیام نه نه ... ببین شیده ... تو ... شیده تو-
شیده میشه بیشتر از این هماش نزنیم.
پیام ... تو که نرفتی سراغ اون دکتر زیرزمینیها؟!
شیده ... نمیدونم.
پیام شیده این دیگه بازی نیست ... تو که نرفتی سراغشون ... ها؟
شیده بچه چی بود؟
پیام ...
شیده بچه چی بود؟
پیام ... من هم میتونم عین تو فکر کنم همهی این قصهی دکتر و انداختن بچه رو از خودت درآوردی.
شیده ... میدونی چیه؟ ... همیشه فکر میکردم خیلی با هم فرق داریم. الآن میبینم همونقدر با هم فرق داریم که همهی آدمها با هم. اما من و تو یه فرق خیلی خیلی بزرگ با هم داریم.
پیام ... ؟؟؟!!!
شیده جفتمون تو گه فرو رفتهیم. توی یه گه هم فرو رفتهیم. فرقمون اینه که من فهمیدم و دارم تلاش میکنم ازش خلاص شم، اما تو هنوز نمیخوای باور کنی سر تا پای جفتمون رو گه گرفته.
پیام ...
شیده تو این مدت تو بیشتر نیاز داری فکر کنی به همهی این چهار سالی که با هم بودیم. اینکه چهطور شروع کردیم و چی شد که الآن اینجوریایم ... و به اینکه چهطور خودمون رو از توی این وضعیت بکشیم بیرون.
پیام من هنوز دوستت دارم.
شیده من تکلیفم با احساسات خودم معلوم نیست... نمیدونم دوستت دارم یا ازت بدم میاد ... شاید هم هر دوش ... شاید تو این مدت که نیستم و نیستی یهحسهایی برگرده ... هوم؟
پیام ... شاید.
شیده مواظب خودت باش.
پیام وایسا یه دقه ... ببین ... اصلاً برام مهم نیست بدونم رفتی پیش اون دکتر زیرزمینیها یا نه. دیگه هر غلطی میخواستی بکنی کردهی. ولی وقتی اون حرفها رو زدم میدونستم باعث نمیشه نگهت دارم و نری، اما گفتمشون که یهوقت از سر دلسوزی و ترحم نخوای برگردی. که اگه دیدی واقعاً من و این زندگی رو دوست داری برگردی؛ نه توی رودربایستی یا ترحم یا هر کوفت دیگهای ... حالا فقط یه سوال دارم.
شیده ...
پیام من بعد از اون سفرم نگفتم نرو ... فقط گفتم من نمیام. نمیتونستم بیام. تو چرا نرفتی؟
شیده ...
پیام ها؟ ... من جلو رفتن تو رو نگرفتم. حرفهات رو قبول کردم، کوتاه اومدم. تو چرا نرفتی؟
شیده گریه نکن.
پیام جواب منو بده. میگم چرا نرفتی؟
شیده نمیدونم ... جوابی ندارم. نمیدونم. بدون تو نمیتونستم. بدون تو نمیتونستم.
پیام ولی الان میتونی، هان؟
شیده ماشین پایین منتظرمه.
پیام به درک که منتظره. همین الانش هم لج کنم میتونم نذارم بری.
شیده ببین بیا یه کاری نکنیم از هم متنفر بشیم. بذار یه راه برگشتی بمونه. یه حرفهایی رو نزنیم. یه کارهایی رو نکنیم. همین الانش هم زیادهروی کردیم.
پیام من فقط میخوام بدونم چرا نرفتی؟
شیده اگه بگم ازم بدت میاد.
سکوت.
شیده نمیخوام ازم بدت بیاد ...
سکوت.
شیده یهوقت ممکنه بخوام برگردم. بعد اونوقت اگه تو ازم بدت بیاد ...
پیام ... باشه ... نمیخواد بگی.