در حال بارگذاری ...
خاطره بازی اصغر همت در ایران تئاتر

برای تماشای نمایش حتی از دیوار هم بالا رفته‌ام

ایران تئاتر،پیمان شیخی: اصغر همت یکی از بازیگران پیشکسوت هنر تئاتر کشورمان است که همچون تمامی کسانی که در ردیف پیشکسوتان تئاتر محسوب می‌شوند، علاوه بر کسب تجربیات فراوان در تئاتر و فعالیت‌های گوناگونی که در این زمینه انجام داده است.

همت خود را از سواد آکادمیک و دانشگاهی محروم نکرده و با تلاش چشمگیر و قابل احترام، خود را به جایگاه دانشجوی دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران رسانده که بی تردید می توان گفت قله ی آرزوهای علاقمندان به هنر تئاتر بوده و هست.اصغر همت که فعالیت هنری خود را از شهر حافظ و سعدی یعنی شیراز آغاز کرده، رزومه ی کاری پرباری را در تئاتر، سینما و تلویزیون کشورمان کسب کرده و حتی در دوران نوجوانی خود، تجربه ی حضور در رادیو شیراز را نیز کسب کرده است. با او که درحال حاضر بعنوان مدیرعامل خانه ی تئاتر مشغول به فعالیت است قدری خاطره بازی کردم و صرفا به زندگی هنری این هنرمند کم نظیر کشورمان پرداختم که در ذیل می خوانید.

 

جناب همت، نخستین تئاتری که تماشا کردید رو به خاطر میارید؟

بله. سال 1343 وقتی که من در شیراز دانش آموز کلاس ششم ابتدایی بودم، یکی از اقوام ما که در کلاس هفتم در دبیرستان حیات که هم در اون زمان و بعدترها هم مرکز تئاتر شیراز بود درس می خوند و با عزیزانی که درحال حاضر چهره های آشنایی هستند مثل عزیز سپاسدار، حمید مظفری، جمشید اسماعیل خانی و دوستانی دیگر نمایشنامه ای رو در ماه مبارک رمضان کار کرده بودند به نام "دورنمای مکه " و برای اینکه این اقوام ما تنها نباشد دو بلیط گرفته بود و من برای اولین بار تئاتر تماشا کردم.
بخاطر دارم برای اینکه سالن امتحانات دبیرستان "حیات " رو آکوستیک کنند دورتادور گونی زده بودند و یک صحنه ای با عمق کم و عریض که پرده ی نمایش هم داشت ساخته شده بود و در انتهای صحنه هم نقاشی از کوههای اطراف مکه و فضای مکه کشیده و نصب شده بود.
من با تماشای این نمایش مسحور شدم البته این رو هم بگم که من پیش زمینه هم داشتم و پیش‌پرده‌هایی که از پدرم یاد گرفته بودم می خوندم.

 

  چطور پدر شما پیش پرده بلد بود؟

پدرم یکی از تماشاگران پروپا قرص تئاترهایی بود که در آن زمان به شیراز می آمدند و اون زمانها که مربوط به اواخر دهه ی بیست و اوایل دهه ی سی بود ، پیش پرده خوانی جزو لاینفک تئاتر بود و پدرم کارهای آقایان بنی احمد، محزون، اکبر جنتی رو تماشا می کرد بطور کامل حفظ بود و هنوز هم حفظ است و من تعداد زیادیش رو هم ضبط کرده ام و قرار بود به آقای مرتضی احمدی عزیز برسونم که توفیق دست نداد. به هر ترتیب من این پیش‌پرده‌ها رو از پدرم یاد گرفته بودم و می خوندم.

 

 هنوز هم این پیش‌پرده‌ها در خاطرتون هست؟

بله بله. یه چیزهایشون رو به خاطر دارم. من پسر بزرگ خانواده بودم و بطور معمول حوصله ی بیشتری برای فرزند اول وجود داره و پدرم هم از این قائده مستثنی نبود و برایم وقت بیشتری صرف می کرد. از سوی دیگه در عروسی های اون زمان سیاه بازی یا نمایش تخت حوضی یکی از اصلها بود و گروههای متعددی هم در شیراز فعالیت داشتند، اما یک گروه بود که آقای اصغر محمدی اون رو می گردوند و معروف بود به اصغر ماتیکی؛ چراکه زنپوش نمایش بود و بسیار درجه ی یک بود. اینها یک "سیاه " داشتند به نام مرحوم یدالله صادقی که من واقعا نظیر او رو ندیده ام. او تا حدی ممتاز بود که برای حضورش در عروسی ممکن بود چند ماه عروسی رو به تعویق بندازند تا اینکه سیاه مجلس عروسیشون یدالله صادقی باشه.

 

  من به یاد سعدی افشار افتادم.

ببینید، سعدی افشار هنرمند بزرگی بود ولی بنظر من اصلا سیاه فیزیکالی نبود؛ درحالیکه یک اصل مهم سیاه باز مسئله ی فیزیکال اوست که سعدی افشار فاقد این ویژگی بود. او در بخشی از سیاه بازی که بداهه گویی است بی نظیر بود. ضمن اینکه همه ی سیاهها این بداهه گویی رو کم و بیش دارند ولی این عامل فیزیکی در یدی سیاه نقش بسیار بسیار اساسی داشت.

 

   پس کلید اصلی علاقمندی شما به تئاتر از نمایش های تخت حوضی خورده شد.

بله. صد در صد.

 

  اجازه بدید برگردیم به زمانیکه نخستین نمایش رو از یدی سیاه دیدید. اون فضا رو برای ما تجسم می کنید؟

معمولا حوض ها در وسط حیاط خانه است. نمایش های تخت حوضی روی حوض اجرا می شد و در بسیاری مواقع تخت خواب ها را که چوبی بودند روی حوض قرار میدادند. کلا اصطلاح تخته حوضی غلط است و تخت حوضی درست است ولی متاسفانه من دیده ام که بعضی از کسانیکه متعلق به همین حرفه هم هستند این کلمه ی " تخته " رو بکار می برند که اشتباه است. روی حوض که نمی شه تخته گذاشت، باز الوار یک چیزی (با خنده).

 

 نور نمایش تخت حوضی رو چطور تامین می کردند؟

معمولا ریسه می بستندبا لامپ های رنگارنگ. در اون زمان در تمام اعیاد این ریسه بستن جزو اصلی مراسم و جشن ها به حساب می اومد. البته قبل از زمان من با چراغ زنبوری یا به قول ما شیرازی ها چراغ "آزاک " یا "آزک " نور مورد نیاز تامین می شد که احتمال میدم نام مارک این چراغ ها بوده. البته در زمان کودکی من هم برای در ورودی حیاط از این چراغها استفاده می شد.

 

  بی تردید زمانیکه مرحوم "یدی سیاه " در عروسی ها نمایش اجرا می کرد مشتاقان زیادی داشته. آیا سایر اهالی محل اجازه ی حضور در پشت بام ها رو داشتند؟

بله. حتما. اصلا خود من با وجود اینکه پسر شلوغی نبودم ولی برای تماشای نمایش های "یدی " حتی از دیوار هم بالا رفته‌ام. به قول معروف "سدک " می دادیم یعنی یک نفر از ما دستش رو جفت می کرد و از روی شونه ی او بالا می رفتیم که از روی دیوار یا پشت بام نمایش رو تماشا کنیم؛ چراکه در ورودی خانه یک نفر پاسبان میذاشتن تا غریبه ها وارد نشوند. "یدی سیاه " یک جمله ی معروف در همین رابطه داشت که اتفاقا من در نمایش "دندون طلا " از اون استفاده کردم و اون جمله این بود که می گفت: بچه سنگ ننداز. منظور یدی به همان بچه هایی بود که روی دیوار نمایش و پشت بام تماشا می کردند و گاهی از سر شیطنت سنگ پرت می کردند ولی یدی حتی زمانهایی هم که بچه ای این کار را نمی کرد از این جمله استفاده می کرد.

 

  این ریزه کاریها نیازمند تسلط بر بداهه گویی دارد.

بله. یدی هنرمندی فوق العاده بود. بخصوص به لحاظ فیزیکال. او دست و چپ و راستش را به گونه ای به پشتش می زد که انگشتان دستش رو بطرف شانه و روبرو می دیدیدم یا درجا بیشتر از یک متر به هوا می پرید و اتفاقا من همین صحنه رو در نمایش "دندون طلا " داشتم. در جا می پریدم روی دستهای امیریل ارجمند.

 

   بنابراین این هنرمند از سلامت جسمانی کاملی برخوردار بوده.

بله به لحاظ فیزیکی فردی لاغر اندام بود و بسیار چابک.

 

   این هنرمند در تماشاخانه ها هم نمایش اجرا می کرد؟

خیر. اربابان و صاحب کارهای یدی سیاه حتی اجازه نمی دادند که در جشن هنر شیراز شرکت کند ولی بالاخره در سال 1356 که اصغر محمدی صاحب کار اونبود و با آقای جوانمردی کار می کرد و یکی از نمایش هایش رو در باغ "رشک بهشت " و در جشن هنر سال 1356 اجرا کرد، احتمالا بصورت ضبط شده هم وجود دارد. بخاطر دارم که آقای نصیریان گوشه ای ایستاده بودند و کار یدی سیاه رو تماشا می کرد. البته راجع به یدالله صادقی به آقای نصیریان گفته بودیم که چنین شخصی وجود داره ولی تا اون روز او رو ندیده بود و زمانیکه نمایش یدی رو تماشا کرد شاید متوجه شد که ما اغراق نکرده بودیم. سال بعد از انقلاب من با آقای داود فتحعلی بیگی صحبت کردم و البته ایشون بخاطر حوزه ی کاریش بصورت کم و بیش شناختی از یدالله صادقی داشت و حتی قرار شد که مقرری برای او درنظر گرفته شود ولی متاسفانه هنوز مقرری به دستش نرسیده بود که درگذشت.

 

    بنظر شما چرا گوهرهایی مثل مرحوم یدالله صادقی برای عموم شناخته شده نیستند؟

در واقع سیاه بازی یا مطربها گروهها و افرادی بودند که مخصوص همان شهر و دیار خودشون بودند. شما امکان نداره که در شیراز فردی پنجاه شصت سال عمر کرده باشه و یدی سیاه رو نشناسه. درحقیقت یدالله صادقی نقشی رو در شیراز داشت که مرحوم ارحام صدر در اصفهان داشت. البته با این تفاوت که از اونجاکه اصفهان یک شهر توریستی بود و ارحام صدر هم در تئاتر سپاهان اصطلاحا سفید بازی می کرد بیشتر شناخته شده بود. ضمن اینکه در تلویزیون حضور پیدا کرد و سپس در سینما و تمام اینها باعث شد او شناخته شده شود.

 

    آقای همت آیا یدالله صادقی باعث شد شما به تئاتر علاقمند بشید؟

صد در صد. اون زمان در همسایگی ما هم عروسیهای مجللی برگزار می شد و هم در ماه محرم تعزیه های درجه ی یک برگزار می شد. بخاطر دارم خانه ای معروف به حصیر بافها وجود داشت که البته کوچه ی ما رو هم به همین نام میشناختند. اینها هم در عروسی و هم در ماه محرم سرآمد بودند و اتفاقا از همان خانواده هم شمر خوان، امام خوان داشتیم و تمام اینها باعث می شد که روحیه ی نمایشی و نمایشگری در جان من رسوخ کند.

 

    نمایش های اصیل ایرانی در دسترستون بودند.

بله. پرده خوانی ها، شمایل گردانی. تمام این گونه های نمایشی رو می دیدیم و کسانیکه در این زمینه فعالیت داشتند رو دیده بودیم. حتی نمایش های میدانی مثل زنجیر پاره کردن ، نمایش دادن مار و افعی و شعبده بازها که همگی جزو فعالان یک جامعه بودند؛ مثلا امکان نداشت که دوشنبه شب ها در اطراف بقعه ی "سیدعلاالدین حسین " که برادر شاه چراغ محسوب میشه چند پرده خوانی اجرا نشود.
یا مثلا شب های جمعه در اطراف "شاه چراغ " امکان نداشت که شاهد برپایی پرده خوانی ها نباشید و تصاویر روی پرده برای ما بسیار جذاب بود و می نشستیم و تماشا می کردیم. ما به شکل عجیبی با گونه های نمایشی آشنا بودبم.

 

    درحقیقت شبیه به سریالهای شبانه بوده؛ چراکه همونطور که فرمودید بطور مثال هر دوشنبه شب برنامه ی پرده خوانی اجرا میشده.

بله. این برنامه های نمایشی بطور مرتب اجرا می شد و یا معرکه گیرها همیشه بودند و روز و ساعت نمی شناخت؛ مثلا شخصی به نام عباس "فند زن " یعنی همان "فن زن " که شعبده باز بود و کارهایی مثل آتش زدن دستمال انجام می داد و بعد می دیدیم که دستمالی که آتش زده بود نسوخته. بخاطر دارم همون زمانها به دلیل اینکه پدرم کاسب محل بود و با برخی از این افراد آشنایی داشت و کارهایی هم از اونها یاد گرفته بودم. یکی دو چشمه از عباس " فند زن " یاد گرفته بودم که همین حالا هم با نشان دادن آنها بچه ها را سرگرم می کنم.

 

 نخستین حضورتون در تئاتر بعنوان بازیگر چه زمانی بود؟

من وقتی وارد کار بازیگری تئاتر شدم که چهار سال از ورودم به دنیای تئاتر می گذشت.

 

 تا پیش از شروع بازیگری چکار می کردید؟

کارهای مختلف، پرده ی نمایش را می کشیدم، نور اسپات می دادم. در کار گریم کمک می کردم و دستیار نور یکی از بهترین نورپردازان شهر شیراز بودم به نام مرحوم "جعفر بابا ملک " که همکلاس من هم بود.

 

  نام تماشاخونه ای که چهار سال فعالت داشتید چه بود؟

اشتباه نکنید. تمام این چهار سال در دبیرستان "حیات " فعالیت داشتم. بگذارید از اینجا شروع کنم که در اون زمان وقتی دبیرستان را برای ادامه ی تحصیل انتخاب می کردیم می بایست در نزدیکی منزل شاگردان قرار می داشت؛چراکه ما از صبح به مدرسه می رفتیم و ظهر تعطیل می شدیم و دو ساعت بعد می بایست به مدرسه برمی گشتیم تا عصر. دبیرستان "حیات " یک مقدار از منزل ما دور بود، اما من پام رو کردم تو یه کفش و خواستم که در این مدرسه ادامه تحصیل بدم که این موضوع به سال 1344 بر می گرده. من به محض اینکه وارد دبیرستان "حیات " شدم عضو یکی از فعالیت‌های فوق برنامه شدم که اتفاقا برای آموزش و پرورش هم بسیار جدی بود؛چراکه یک زمانی این برنامه ها برای آموزش و پرورش جدی بود و متاسفانه درحال حاضر اصلا چنین نیست. به هرحال وارد گروه تئاتر شدم و با کسانی مثل امین تارخ، مجید جعفری و یه خورده سال بالاتر جمشید اسماعیل خانی، قدرت الله پدیدار، حمید مظفری، عزیز سپاس دار هم روره بودم که البته کسان دیگری هم بودند که خیلی هم با استعداد بودند ولی یا در شیراز ماندند و یا اینکه بعدها دیگر به کار تئاتر ادامه ندادند. به خاطر دارم که روز اول که رفتیم تعداد ما به حدود صد نفر می رسید و در پایان سال 1349 و 1350 این تعداد به هفت نفر رسید. این رو می گم که ببینید این قضیه باعث می شد طی سالها یک فیلتر به وجود بیاد ولی متاسفانه الان اون فیلتر وجود ندارد. الان همه ی اون صد نفر می آیند و وارد دانشگاه میشن.

 

 و در دانشگاه آزمون و خطا می کنند.

بله. ولی طی اون شش سال دبیرستان که فعالیتهای فوق برنامه فعال بود ما به این نتیجه می رسیدیم که اصلا متعلق به کاری که علاقه داریم هستیم یا نه و این اتفاق خیلی خوبی بود. شما فکر کنید 93 نفر خود به خود حذف می شدند و الان اوننودو سه نفر هستند.

 

  عجب دبیرستان جذابی بوده. برای نمایش ها بلیت فروشی هم می شد؟

بله اتفاقا بلیتها با دست نوشته می شد و مثلا با قیمت یک تومن یا پنج ریال به فروش می رسید.

 

  طی این چهارسال چه چیزی باعث شد که بازیگری نکنید؟

واقعیت اینه که من ترس داشتم. ما نمایش هایی رو هم تمرین کردیم که متاسفانه به اجرا نرسید؛ مثلا نمایش "اتللو " یا "آی باکلاه، آی بی کلاه " رو با آقای عباس افشاریان تمرین کردیم که او هم الان تهران زندگی می کنه.

 

 آقای عباس افشاریان با سجاد افشاریان نسبتی داره؟

خیر. ایشون برادر مجید افشاریان یکی از اعاظم تئاتر شیراز بود که در همان زمان دبیرستان "حیات " سال بالایی ما بود و نویسنده، کارگردان و بازیگر درجه ی یک بود.

 

   و بالاخره در چه سالی بازیگری رو شروع کردید؟

سال 1348 نمایش "آی باکلاه آی بی کلاه " دکتر غلامحسین ساعدی رو تمرین کردیم که گفتم به سرانجام نرسید. بعد وقتی حبیب دهقان نسب در دبیرستان دیگری به نام "شاپور " تصمیم گرفته بود که این نمایش رو روی صحنه بیاره، عباس افشاریان گفته بود که فلانی این نقش رو تمرین هم کرده که نقش "بابای مدرسه " بود. اتفاقا در همون زمان من با بچه های خودمون مشغول تمرین نمایش "چوب به دستهای ورزیل " در دبیرستان "حیات " بودم. همیشه گفته ام که اولین تصمیم غیر احساسی زندگیم رو گرفتم و دیدم که نقش "بابای مدرسه " بهتر از نقش "دیوونه ای " که در "چوب به دست های ورزیل " بازی می کردم است. البته اوایل تمرین بود و وقتی عباس افشاریان پیشنهاد خودش رو مطرح کرد من به دبیرستان "شاپور " رفتم و این تمرین رو با حبیب دهقان نسب ادامه دادم و این اولین نقشی شد که بازی کردم.

 

  و برای سن شما هم نقش سنگینی بود.

بله ولی یادمه که در اون زمان خودم هم نمی دونستم که چرا وقتی وارد صحنه میشم تماشاگران می خندند و از همون زمان متوجه شدم که اگر نقشی طنز و خنده داره بازیگر باید زندگی کند و کارش رو درست انجام بده و این تماشاگر است که تصمیم می گیره به این شرایط بخنده یا نخنده.

 

  بعد از اینکه دیپلم گرفتید وارد دانشگاه شدید؟

نه. به همراه امین تارخ به تهران اومدم و در دانشکده‌ی هنرهای دراماتیک امتحان دادم. این رو بگم که آقای مظفری و عزیز سپاسدار به دانشکده‌ی هنرهای دراماتیک اومده بودن و ما هنوز با دانشکده‌ی هنرهای زیبا آشنایی و شناختی نداشتیم.

 

 مکانش در چهارراه آب سردار بود؟

بله. چهارراه آب سردار. به هرجهت اومدیم امتحان دادیم و جالبه که یک امتحان زبان انگلیسی از ما گرفتند و بعد من و امین تارخ رو مردود اعلام کردند. برای آقای دکتر فروغ دانستن زبان انگلیسی خیلی مهم بود و ما فقط به دلیل اینکه زبان انگلیسی رو رد شدیم نتونستیم به دانشکده راه پیدا کنیم. روانشاد قدرت پدیدار پیشنهاد کرد که به دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران بریم و امتحان بدیم. اون زمان کنکور اختصاصی بود و سراسری نبود. من و امین تارخ هم ثبت نام کردیم و امتحان دادیم و شاید براتون جالب باشه بدونید که من و امین تارخ و قدرت پدیدار نقشهامون رو در پارک ساعی تمرین می کردیم و بعد امتحان دادیم. اون سال من در امتحان کتبی نمره کم آوردم و بخاطر دارم که آقای دکتر پرویز ممنون به من گفت که تو با استعدادی ولی مطالعه ات کمه و حیف است؛ اما امین تارخ قبول شد و من لاجرم به خدمت سربازی رفتم، اما این حرف دکتر ممنون تاثیر گذاشت و با همین مجید افشاریان رفتم کتاب فروشی زند واقع در چهارراه زند شیراز و کتابهای زیادی خریدم. می دونستم که سپاهی دانش شدم و در روستا فرصت خوبی مهیا شد که مطالعه کنم. یادمه که مثلا "گفت و گوی میسنگ هاوف " اثر برتولت برشت، "دستی از دور " و "لبخند باشگوه آقای گیل " نوشته ی اکبر رادی جزو همون کتابهاست. یادمه که کتاب "دیدرو " به نام "هنرپیشه کیست " رو گرفتم و هر چقدر هم می خوندم متوجه نمی شدم و فهمش برام مشکل بود.

 

  البته قدری هم صقیل می نوشتند.

بله صقیل نوشته بود و حتی الان هم مطالعه کنید متوجه میشید که کتاب صقیلی است. البته ما این شانس رو هم داشتیم که در سال 1349 آقای علی شجاعیان از فارغ التحصیلان دانشکده‌ی هنرهای دراماتیک به شیراز اومد. زمانی باب شد که فارغ التحصیلان تئاتر را به شهرستانها بفرستند که تاثیر مثبت داشتند؛ گواینکه ممکن بود تاثیر منفی هم بذارند که تاثیر منفی اونها این بود که در تئاتر شهرستانها دسته بندی شروع شد و تاثیر مثبتش این بود که اون موقع وقتی ما دیپلم گرفتیم، راجع به تاریخ تئاتر می دونستیم و با سبکها آشنا بودیم. من هنوز دفتر جزوه ی اون زمان رو دارم که درمورد سبک های ادبی و هنری و یا درمورد بزرگانی مثل شکسپیر، آلبی، ویلیامز و ... . به هرحال یک چیزهایی می دونستیم ولی درمورد تئاتر یونان بیشتر اطلاعات داشتیم؛ چراکه آقای علی شجاعیان به تئاتر یونان خیلی علاقه داشت و بصورت قصه مانند برای ما تعریف می کرد. وقتی ما به دانشگاه راه پیدا کردیم آدمهای مطرح تئاتر شهر خودمون بودیم که البته باوجود این قبولی در دانشگاه همچنان کار سختی بود. من در سال 1353 نفر اول دانشجویان پسر شدم.

 

 نحوه ی انتخاب به چه شکل بود. دوستدارم قدری درمورد اینکه نفر اول شدید بفرمایید.

من اون سال وقتی مثلا پرسش این بود که از استانیسلاوسکی و برشت هرچه می دانید بنویسید، مطالعات فراوان گذشته ام کار خودش را کرده بود؛ چراکه تمام کتابهای استانیسلاوسکی رو خونده بودم و با برشت آشنا شده بودم، به خصوص مقدمه ی "گالیله " با ترجمه ی آقای احمدی خیلی به من کمک کرد.گرچه بعدا فهمیدم بعضی از آدرس هایش غلط است و خیلی کلی مثلا تئاتر "اپیک " یا حماسی را با به اصطلاح تئاتر "دراماتیک " مقایسه کرده.

 

 منظورتون آقای احمدرضا احمدی است؟

نه عبدالرحیم احمدی. البته بعدها متوجه شدم که شاید شناخت دقیقی روی برشت نبوده ولی همینکه یک تقسیم بندی کرده بود و آشنایی ایجاد شده بود خوب بود و یا وقتی نام بیست کتاب با بیست نمایشنامه نویس و صاحب اثر رو درهم داده بود ، دیگر من می دونستم که کدوم کتاب متعلق به کدوم نویسنده است. بعد امتحان عملی رو خیلی خوب پشت سر گذاشتم و همه ی اینها باعث شد که بین دوستانی که بودند بعنوان نفر اول انتخاب بشم.
دانشکده‌ی هنرهای زیبا در دوران شکوفایی دهه ی پنجاه و حضور مرد بزرگی مثل بهرام بیضایی و بعد استادانی که الان فقط می تونیم فکر کنیم که رویا بوده، حتی درمورد درسهای فرعی ما ، مثلا شما فکر کنید که موسیقی توسط هرمز فرهت تدریس می شد، سولفژ توسط آلفرد ماردویان، جامعه شناسی توسط آقایان آرین پور و غفار حسینی، فلسفه توسط داریوش آشوری، تمثیل شناسی توسط گلی ترقی تدریس می شد یا آقایان پاکباز و جودت هنرهای تجسمی رو تدریس می کردند.

 

 درحقیقت این اساتید سرآمدهای زمان خودشون بودند.

بله آقای بیضایی تلاش کرده بود که اولها رو انتخاب کنه و برای تدریس به این دانشکده بیاره. افرادی مثل مرحوم آقای هوشنگ گلشیری ادبیات معاصر رو تدریس می کرد. در زمینه ی بازیگری کسی مثل شهرو خردمند، حسین پرورش، دکتر محمد کوثر که من بسیار بسیار بسیار مدیون به او هستم. بنظر من حضور شهرو خردمند، ایرج انور بعنوان استاد بداهه و بیان یکی از واجبات شروع بازیگری یک بازیگر بود یا حضور استاد سمندریان. همچنین شمیم بهار نقش بسیار اساسی در ورز تفکر من داشت که به هیچ عنوان نمی تونم از بازگو کردنش صرف نظر کنم.

 

 آقای بهار چه درسی تدریس می کردند؟

حوزه ی اصلی ایشون سینما بود وقتی ایشون صحبت می کرد متوجه می شدیم که تمام فیلمهارو بصورت شات به شات میشناسه ولی ما یک دوره ی تئاتر معاصر اروپا رو بصورت جسته گریخته با ایشون داشتیم، همینطور یک دوره شکسپیر بسیار خوب رو با ایشون گذروندیم؛ چراکه کاملا به ادبیات انگلیسی مسلط بود و نه فقط به زبان انگلیسی. وقتی از چخوف یا استریندبرگ هم می گفت بسیار جذاب بود. جالبه یکی از تکیه کلام هاش همین کلمه ی "جذاب " بود.

 

 از اساتید اون زمان شخص دیگری رو بخاطر دارید؟

دکتر علی رفیعی تقریبا وقتی سال دوم یا سوم دانشگاه بودیم به اساتادانمان اضافه شد و من این شانس رو داشتم که در کلاس بازیگری ایشون شرکت داشتم و خیلی از ایشون یاد گرفتم. در زمینه ی تئوری هم از کارگردانان بزرگ دنیا از استانیسلاوسکی تا دیگران درس می داد به نام "تحولات اجرا " که درس بسیار مفیدی بود.

 

 اجرای حرفه ای تئاتر در تهران برای شما در کدام تماشاخونه شروع شد؟

من با تالار "مولوی " شروع کردم و هنوز هم بیشترین کارم در مولوی بوده، یعنی نه نمایشم در این تالاراجرا شده.

 

    و اولین نمایشی که در تالار مولوی اجرا کردید؟

نمایش "اتللو " با کارگردانی دکتر محمد کوثر بود.

 

    سایر بازیگران رو به خاطر دارید؟

آقای منوچهر فرید در نقش "اتللو "، سوسن فرخ نیا در نقش "دزدمونا "، امین تارخ شاهکار بازیش در این نمایش در نقش "یاگو " بود، حبیب دهقان نسب، بهرام شاه محمدلو و من مهدی میامی و بهروز شاه محمدلو در نقش "جنتلمن یک و دو " بودیم. دکتر کوثر به من محبتب داشت که نقش جارچی رو هم به من داده بود.

 

 استقبال چطور بود؟

استقبال خوب بود و بلیت نمایش در کتاب فروشیهای جلوی دانشگاه تهران به فروش می رفت و کمتر گیشه ی تئاتر مولوی موفق به فروش بلیط می شد. یک شانسی که ما در اون زمان داشتیم این بود که استادها با ما کار می کردند، به این مفهوم که ما به همراه حرفه ای ها روی صحنه می آمدیم؛بنابراین خیلی از اونها یاد می گرفتیم. کمتر پیش می اومد که نمایشی اجرا بشه که صرفا کار دانشجویی باشه و اگر هم داشتیم واقعا کارهای ارزشمند و قابل دفاعی بود.

 

آقای همت، خیلی از دانشجویان ما تلاششون بر اینه که اولین کارشون در تئاتر شهر اجرا بشه، با این تفکر موافقید؟

نه نه اصلا در هیچ جای دنیا اینگونه نیست.

 

 خود شما سودای نخستین اجرا در تئاتر شهر رو نداشتید؟

صد در صد. من یک روزگاری در شیراز آرزوی این رو داشتم که به گروه تئاتر "پارس " بپیوندم و بالاخره در سال آخر هم من و هم امین تارخ در نمایش "ولپن " اثر بن جانسون در این گروه بازی کردیم و اتفاقا دوتا نقش اصلی رو بازی کردیم. امین تارخ در نقش "وولتر " و من در نقش "کوروینو " یا اینکه یه زمانی از پشت نرده های دانشگاه تهران عبور می کردیم و همیشه این فکر رو داشتیم که یعنی میشه یه روزی من اون طرف این میله ها بعنوان دانشجو حضور داشته باشم.

 

 بنابراین معتقد هستید که پیشرفت پله پله باید صورت بگیرد؟

بله صد در صد. من وقتی در سال 1358 برای اولین بار در یک نقش اساسی روی صحنه ی سالن اصلی تئاترشهر رفتم. حدود 26 یا 27 سالم بود که نقش "براند " رو در نمایشی به همین نام اثر هنریک ایبسن با کارگردانی قاسم سیف بازی کردم. اتفاقا اولین آشنایی من با خانم افسر اسدی در همین نمایش بود که در نقش "اگنس " بازی می کرد. در این نمایش آقای مجید رزاز، سعید صدیقیان، میره فراهانی، رضا فیاضی و تعدادی دیگر از دوستان ایفای نقش داشتند.

 

  بنابراین در تئاتر شهر عاشق شدید و منتهی به ازدواج شد.

بهتره بگم که در تئاتر در سال بعد یعنی 1359 ازدواج کردیم.

 

 آقای همت، این برای اولین باره که این پرسش رو از یک هنرمند دارم. خیلیها باور دارند که بهتره همسرشون همکارشون نباشه یا یک شغل مطمئن مثل کارمند بانک داشته باشه. این تفکر درسته؟

همون زمان هم گفته می شد و این باور بود که اگر همسر همکار نباشه بهتره ولی شک نکنید که این ازدواج هم به من و هم خانم اسدی کمک کرد.

 

  بنظر من با ازدواج شما دو عزیز، یک بده بستان دانش هم صورت گرفته.

بله صد در صد. خانم اسدی از نوجوانی یک شاعره است و بخاطر حضور پدر بزرگواری که داشته بیشتر با حافظ و شعر کلاسیک مانوس بود و علاقه زیادی به شعر نو نداشته و اگر مثلا سر شعر شاملو یا سهراب سپهری دعوامون می شد خوشحال بودم که این دعوا بخاطر شعر و ادبیات است و نه چیز دیگری. یادمه که اولین هدیه ای که به ایشون دادم کتاب هشت کتاب سهراب سپهری بود که همچنان هم هست و این منجر به این شد که خانم اسدی یک شعر باعنوان "سهراب مرا دریاب " درمورد سهراب نوشت در بهمن 1358 که در اردیبهشت 1359 سهراب درگذشت. این شعر در مجوعه ی شعر "چوب حراج " وجود داره.

 

خانم اسدی چند جلد کتاب منتشر کردند؟

دو جلد کتاب به نام "چوب حراج " و این اواخر هم کتابی به صورت مشترک به نام "پروانگی ها " به چاپ رسوند که پنج شاعر مرد به همراه یک شاعر بانو و آثار آقایان محمدعلی سجادی، حافظ موسوی، شکرخدا گودرزی، محمود جوادیان کوتنایی و رحیم مولایی در این مجموعه شعر وجود داره.


    شما هیچوقت اهل شعر و خلق شعر نبودید؟

گاهی با خانم اسدی کل کل داشتیم و اتفاقا یادداشت هم کردیم. سال 1349 وقتی داشتم دیپلم می گرفتم دیپلمه ها سرباز سفر شدند، بعد من فکر کردم نکنه من هم سرباز صفر بشم و به همین انگیزه برای پدرم یک شعری تحت عنوان "نامه " گفتم با این مضمون:

سلام من به تو ای نور دیده هایم
به تو ای آرامبخش فکر و روانم
اولا امید من به سلامتیت که بود آرزو در این جهانم
ثانیا نامه ی پرمحبتت را امروز پستچی آورد درب دکانم
از سلامتت بسی گشتم شاد همچو من خاله و عمو و اقوامم
لیک از شوخی که نمودی تو از خنده نزدیک بود برود جانم
تو نوشته ای شدی سرباز سفر از همان وقت عود کرده درد دندانم
لیک اکنون که گشته ام واقف به خداوندی خدا که حیرانم

 

یادمه وقتی در رادیو شیراز خوندم مرحوم آقای کاظم تعبدی صندلی رو برداشت بزنه توی سر من. (با خنده)حالا شاید اون شوخی کرد ولی من به جد گرفتم. اتفاقا این شعر رو برای آقای رضا رفیع خوندم و گفتم در هر حال آقای کاظم تعبدی یک طنز نویس رو از گردونه خارج کرد. البته بعدها هم گاهی شعر می گفتم. یکی از نارضایتی خانمها نسبت به همسرانشون اینه که زن دوست داره که دوست داشتن رو از زبان همسرش بشنوه و من هم چندان اهل بازگو کردن نبودم. بکبار نشستم و شعری برای خانم اسدی سرودم و لای کتاب گذاشتم. مضمون این شعر به اینصورته که: زبانم را اگر گویا نمیبینی نگاهم را حکایتهای بسیاری است

 

 آقای همت، بعد از تئاتر وارد تلویزیون شدید یا سینما؟

اول وارد سینما شدم.

 

    چطور سینما؟

غلامحسین لطفی همکلاس من بود. خوبه که اسامی همکلاسهایم رو بگم. مهدی میامی، محمود جعفری، رضا خاکی، سعید ساحلی، قدرت دلاوری، میترا فتحی. اون سال هفده نفر قبول شدیم و یکی از اونها غلامحسین لطفی بود.

 

 و هفده هنرمند خوب تحویل جامعه ی هنری داده شد.

همه نماندند بعضی جلای وطن کردند و بعضی هم درگیر زندگی شدند. امتحان ورودی خیلی سخت بود. البته تا سی نفر دانشجو باید می گرفتند ولی جز سال 1352 هیچ سالی پیش نیامد که سی دانشجو بگیرند. اون سالی که خانم گلچهره ی سجادیه، حبیب دهقان نسب، مجید جعفری، راضیه برومند، یاسمن آرام بینا بودند سالی بود که دانشکده‌ی هنرهای زیبا سی نفر دانشجو گرفت.

 

 

خوب پس با غلامحسین لطفی وارد سینما شدید.

بله من زیاد به سینما و دنیای سینما علاقه ای نداشتم و هنوز هم آنچنان علاقه ای ندارم. البته که من خیلی خوشحالم که در کارنامه ی کاری ام فیلمهایی رو دارم که پیشانی سینمای ایران هستند.

 

 اولین فیلمی که فرمودید غلامحسین لطفی بانی اون بوده چه فیلمی بوده؟

"کوچه سرخپوستها " که فبلم خوبی بود.

 

 این فیلم مربوط به کوچه ی سرخپوستهای لاله زار میشه؟

بله بله. در سال 1356 فیلمبرداری شروع شد که هشت ماه این روند ادامه داشت.

 

کارگردان چه کسی بود؟

خود غلامحسین لطفی این فیلم رو نوشته بود و کارگردانی کرد. در این فیلم پرویز فنی زاده و قدرت دلاوری بازی می کردند که قدرت دلاوری تهیه کننده هم بود ولی عنوان تهیه کننده آقای سرکوب نوشته می شد؛ چراکه کسی باید تهیه کننده معرفی می شد که به این عنوان شناخته شده بود و معمولا چنین مواقعی یک مبلغی دریافت می کرد که نامش عنوان بشه.
یک روز غلامحسین در بوفه ی دانشکده به من گفت که مشغول ساخت چنین فیلمی است و بیا کمک کن. من هم با همون لباسی که تنم بود اولین سکانسی که حضور پیدا کردم رو بازی کردم. نقش یک آپاراتچی سینما به نام "اصغر هملت " رو بازی کردم که البته در دانشکده هم به همین نام منو صدا می کردند ولی نه بخاطر نقش هملت بلکه بخاطر اینکه آقای پرورش هر روز که سر کلاس حضور و غیاب می کرد و اسم من آخر دفتر بود. به من که رسید با همون لحن خاص خودش گفت : عزیز جان ببین تو واقعا فقط یه خط از هملت کم داری. آخه بین میم و ت یک خط بذاری هملت خونده می شه. همین باعث شده بود که بچه ها من رو اصغر هملت صدا کنند.


 این فیلم اکران شد؟

بله سال 1357 بصورت خیلی محدود اکران شد. فیلم بسیار خوبی است.

 

 فیلم های بعدی به چه ترتیب ادامه پیدا کرد؟

سال 1362 وقتی من نمایش "جزیره " فوگارد رو با آقای فردوس کاویانی روی صحنه داشتم و لازمه که یادش کنم و متاسفم از اینکه حالش خوش نیست. به هرحال این نمایش کار بسیار بسیار موفقی شد و در تالار چهارسو اجرا کردیم. خیل تماشاگران باعث شد یکی از آقایون به نام اکبر حر که می خواست فیلمی به نام "ما ایستاده ایم " بسازه، وقتی من رو روی صحنه دیده بود فکر کرده بود که من می تونم فبلمش رو نجات بدم و حتی با سه برابر اون دستمزدی که در نظر گرفته بودند من رفتم کار کردم و فیلم چندان خوبی از آب در نیومد؛چراکه شاید یکسری روابط باعث شده بود که کارگردانی رو به ون بدهند. اون سال فکر می کنم اولین کسی بودم که در سینمای جنگ نقش اصلی رو بازی کردم که از طریق شبکه ی دو سیما پخش شد و بعد به آرشیو رفت. شاید شرایطی که برای من در اون سال پیش اومد باعث بدبینی من به سینما شد و هنوز هم قدری بدبینی برایم وجود داره؛ اما وقتی با کسی مثل جعفری جوزانی آشنا شدم در اولین فیلمش صرفا کار گریم کردم و هرقدر اصرار کرد که بازی کنم می گفتم یا باید گریم کنم و یا بازی کنم. در فیلم جاده های سرد که شاید هنوز هم جزو بهترین فیلمهای ایشون محسوب می شه؛ اما در فیلمهای "شیر سنگی " و "درمسیر تندباد " بازی کردم.

 

 چه چیزی باعث شد نپذیرید هم گریم کنید و هم بازی کنید؟

بخاطر اینکه هنوز هم اعتقاد دارم هر کسی فقط یک کار رو به خوبی انجام می ده. ضمن اینکه در گریم هم یک آدم قرضی بودم و برای گذران بود که البته در اون شرایط سخت سالهای 1359 و 1360 خیلی به من کمک کرد. ولی سر فیلم "ما ایستاده ایم " بخاطر اینکه کارگردان از طرف معاون تلویزیون ساپورت می شد من به نوعی مستعفی اخراج شدم؛ یعنی وقتی فهمیدم مسئله ی اخراجم در بین است خودم استعفا دادم و از تلویزیون بیرون آمدم ولی بیرون کار گریم رو با آقای عبدالله اسکندری در سینما ادامه دادم و تا سال 1374 ادامه پیدا کرد که در این سال بطور کلی گذاشتم کنار.

 

 چرا؟

برای اینکه من گریمور نبودم. من شانزده سال کار تئاتر کرده بودم و بخاطر شرایط زندگی و اینکه ازدواج کرده بودم و اینکه روی بازیگری نمی تونستم حساب کنم و سر اون فیلم سینمایی هم خورد توی ذوقم تصمیم گرفتم این آب باریکه رو داشته باشم ولی مجبور نباشم هر کاری رو بازی کنم.

 

 فکر می کنید دلیل اینکه در ایران نمی شه روی بازیگری حساب کرد این است که کمپانی های مطرح فیلمسازی نداریم؟

صد در صد. ما اصلا روند سیستماتیکی نداریم. قبل از انقلاب اومدند این کار رو کنند که مثلا هر کسی نمی تونست بیاد تهیه کننده بشه و دیگه مشخص بود چه کسایی قراره بازی، کارگردانی یا تهیه کنندگی گنند. به هرحال یک حساب و کتابی داشت؛ گو اینکه نمی توانم بگویم ایده آل بود. اصولا مقوله ی فرهنگ و هنرمان ما هیچ وقت به سامان نبوده.

 

شما برای مردم چهره ی شناخته شده ی تلویزیونی هم هستید. چه سالی وارد تلویزیون شدید؟

یادم میاد قبل از اینکه به تلویزیون بیام برای ضبط یک تئاتر تلویزیونی به نام "گرگ مهربان " رفتیم که رفت داخل آرشیو. شهداد دخانی فرزند دکتر دخانی و خانم کلارا در تئاتر اصفهان کارگردان این کار بود ولی بنا به دلایلی پخش نشد. همون موقع وقتی توسط آقای فرهنگ معیری داشتم گریم می شدم به من گفت که اینجا می خوان گریمور استخدام کنند و ما داریم خسته میشیم و قراره ده تا گریمور بگیرن که من گفتم اتفاقا ما بچه های تئاتر الان بیکار هستیم و دستی هم در گریم داریم؛ چراکه گریم تئاتر رو خودمون انجام می دادیم و یک زمانی اصلا گریمور در تئاتر وجود نداشت. ایشون از پیشنهاد من استقبال کرد و آقای بیژن محتشم که رئیس این بخش بود و آقای معیریان مشغول سریال "سر به داران " بودند. اون زمان با خودم رضا رادمنش رو بردم و مرتضی ضرابی مرتضی اردستانی هم اضافه شدند و بعد حمید حمزه رو بردم. حدود یکسال و خورده ای هم اونجا بودم که اخراج شدم. طی اون مدت برای گروه کودک و نوجوان برنامه ساختم. یادم میاد که بهمن ماه سال 1360 بود که این برنامه رو با نویسندگی مرحوم احمد بهبهانی دو تا چهارده قسمت ساختم و پخش شد. کمند امیرسلیمانی در سن هفت سالگی اولین نقشش رو بازی کرد و سعید امیرسلیمانی هم نقش پدربزرگش رو بازی می کرد و خانم افسر اسدی هم نقش مادر کمند رو بازی می کرد.

 

 اگر موافقید بریم به سراغ اولین بازی تلویزیونی شما.

یادمه یه کاری با حسین فردرو داشتم و اون زمان هم کروماکی مد شده بود و حسین فردرو یکی از کارگردانان پیشرو ر این زمینه بود. کاری با موضوع قبیله ی جهانی کردیم که بر اساس تز معروف دهکده ی جهانی بود. همون موقع ها یه کاری با ابوالقاسم معارفی کردم که نقش کوچکی به عنوان یک برده فروش که سال 1360 یا 1361 بود.

 

  به نظر خودتون بهترین کار تلویزیونی که انجام دادید چه کاری بود؟

شکی نیست که باید به سریال "امام علی " اشاره کنم و نقش "مروان ابن حکم ".

 

 و بیننده علاوه بر اینکه نقش و بازی شما در ذهنش باقی موند، اون گردن شکسته رو می پذیرفت.

بله البته می دونید که مروان گردنش نشکسته و شاه رگش زده می شه و به هر ترتیبی است جوش می خوره و در واقع کوتاه شدن رگ گردنشه که باعث کجی گردنش می شه. این چیزی است که در تاریخ نوشته شده.

 

 اگر بخواهیم وضعیت فعلی تئاتر رو با زمان ورود نسل شما به تئاتر حرفه ای مقایسه کنیم چه نقاط ضعف و قوتی پیش اومده؟

اگر درمورد خاص بازیگری صحبت کنیم بنظرم الان کمتر حساب و کتاب در بین هست و کمتر ضابطه در بین هست. یه موقعی شما باید شرایطی رو خودتون به وجود می آوردید تا ازتون استفاده کنند. الان این شرایط در جاهای دیگری رقم می خوره. حتی در مورد افراد با استعداد و درخشان هم اگر بخواهیم حساب کنیم انقدری که رابطه حکمفرماست ضابطه حکمفرما نیست؛ اما زمان ما کمتر رابطه سرنوشت ساز بود و بالاخره باید یک کسی تواناییش رو نشون می داد تا بر اساس تواناییش از او استفاده کنند.

 

 بنظر شما چرا الان اینگونه نیست؟

الان بیشتر محفلی شده. هیچ اشکالی هم نداره. در دنیا هم وقتی دقت کنید می بینید که یک زمانی مثلا اسکورسیزی با رابرت دونیرو یا کساییکه دورو برشون هستند یک گروه رو تشکیل می دن و خیلی هم خوب عمل می کنن. گروهی که بر اساس تواناییها شکل می گیره نه صرفا رابطه آنهم رابطه هایی که نمی خواهم وارد جزئیاتش بشم، در تئاتر هم یکی از معضلات اساسی، نبودن گروههای منسجم است.

 اسمش هست ولی خودش نیست.

طبق تعریفی واقعی اصلا وجود نداره، چون گروه شرایط و ضوابط خاص خودش رو داره، الان به قول شما اسمش هست ولی خودش نیست. مشکلات زیاده.

 

 و سخن پایانی شما در این گفت و گو و در پنجاه و دوسالگی فعالیت هنریتون؟

نسل جوان باید قدری واقع بینانه تر برخورد کنند. این حرفه فقط از علاقه ی صرف تشکیل نشده و حتما به یک استعداد خاص احتیاج هست. وقتی اینها مهیا بود آنوقت آموزش، تمرین و ممارست در تمرین کم کم به این استعداد شکل می ده. البته مشکل به کم کاری و اهمال آموزش و پرورش و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بر می گرده که زمانی خوب عمل می کردند. اینها بستر ساز نیستند. ما الان بستر نداریم؛ بنابراین جوان علاقه مند که حالا درسش تموم شده و دانشکده هم بدون کنکور پذیرش می کنه، وضعیت اینی می شه که شاهدش هستیم.




مطالب مرتبط

نظرات کاربران