نقد نمایش پچ پچه های پشت خط نبرد به کارگردانی اشکان خیل نژاد
پچ پچه هایی که نیاز به دراماتورژی دارد
ایران تئاتر_سید علی تدین صدوقی : پچ پچه ها شاید دیگر بهنوعی دچار مرور زمان شده است. چراکه بیشتر از آنکه یک نمایش دفاع مقدسی باشد محملی است برای ابراز عقاید نویسنده ومسایلی که آن روز یعنی در زمان نگاشتن بهگونهای در جامعه و بین روشنفکران مطرح بوده است؛ و ایضاً نظرات و دیدگاههای خود نویسنده در خصوص مباحث مطروحه به شکل ابراز عقاید مختلف از زبان شخصیتها.
پچ پچه ها شاید دیگر بهنوعی دچار مرور زمان شده است. چراکه بیشتر از آنکه یک نمایش دفاع مقدسی باشد محملی است برای ابراز عقاید نویسنده ومسایلی که آن روز یعنی در زمان نگاشتن بهگونهای در جامعه و بین روشنفکران مطرح بوده است؛ و ایضاً نظرات و دیدگاههای خود نویسنده در خصوص مباحث مطروحه به شکل ابراز عقاید مختلف از زبان شخصیتها.
اگر بهطور مثال فضا و محل رویداد نمایش را از جبهه به یک خوابگاه، آسایشگاه، زندان، تفریح گاه و یا جایی که چند نفر بتوانند در آنجا جمع شوند و... منتقل کنیم در کل اثر و ساختمان آن تغییر و کمبود چندانی حس نخواهیم کرد.
این مباحث در هرجای دیگری بین افراد امکان وقوع دارد. درواقع جبهه ذاتاً وماهوا دخالت چندانی در روند نمایش و پیشبرد رویدادها و اتفاقات نداشته و چون بخشی فرعی مینماید که بودونبودش مشکل خاصی را در نمایش ایجاد نمیکند و چندان فرقی به حال نمایش ندارد. پس نه جبهه و اتفاقات آن بلکه مباحث عقیدتیای که در نمایش مطرح میشوند مهم هستند. مباحثی که اتفاقاً بهدقت روی آنها کارشده است. گویی یک مناظره ایدئولوژیک را شاهد هستیم که یکی به نعل میزند ویکی به میخ با این تفاوت که گاهی هم حرفی از جنگ و جبهه به میان میآید. آنهم برای خالی نبودن عریضه. درواقع جبهه بهانهای است که بتوان تحت لوای آن مباحث نمایش را مطرح کرد.
و هم ازاینروست که شخصیتپردازیها بهگونهای صورت پذیرفته تا هرکدام نماینده افکار و عقایدی باشند که بازمیگویند. طنزی هم که بهاصطلاح چاشنی کارشده باز به دلیل خالی نبودن عریضه است. اینکه مخاطب حوصلهاش از اینهمه بحث سر نرود. حال تا چه حد اصولاً این مباحث جایش در جبهه و خط مقدم است بماند. اینکه دشمن در چند ده متری تو قرار دارد و باید مدام حواست به او باشد خود موردی دیگر است که با این شرایط اصولاً جور درنمیآید. درواقع منطق دراماتیک و شرایط خاص جنگی که مبتلابه زمان و مکان نمایشی است و هر را لحظه آبستن حادثهای بدفرجام و شوم میکند قاعدتاً اینگونه مباحث را برنمیتابد.
هرچند که با نگاه امروزی مباحثی اینچنین دیگر کمی کهنهشده است و مخاطب را جذب نمیکند و از همین رو تکراری، کلیشهای شعاری و غیرقابلباور مینماید. از طرفی روال متن موجب شده که شخصیتها کمی سردرگم شوند. انگار ما با چند بچهمدرسهای شلوغ و شیطان سروکار داریم که مدام سربهسر هم میگذارند. نه با یک عده سرباز ارتش که برای جنگیدن به خط مقدم آمدهاند والان در شرایط بحرانی و خاص جنگی به سر میبرند. آتشبس یعنی هرلحظه منتظر اتفاقی خاص بودن، کافی است براثر بیمبالاتی یک نفر از هر دوسو فاجعهای دربگیرد و آتشبس شکسته شود. چیزی که بارها در جنگهای مختلف اتفاق افتاده. پس باید همه، ششدانگ حواسشان جمع باشد تا اتفاق غیرمترقبهای نیفتد، نه اینکه مدام به سر و کول هم بپرند.
یادمان باشد که ارتش بسیارمقراراتی است. بخصوص زمانی که دشمن تادندانمسلح در مقابل تو بافاصله مثلاً دویست متری ایستاده است. جالب این است که فرمانده و سرگروهبان به هر چیزی شبیه هستند بهجز آن چیزی که باید باشند. سرگروهبان که با زیرپوش دررفت و آمد است همیشه خوابآلود. فرمانده هم اصلاً انگارنهانگار که سروان ارتش است نه صلابتی نه اعتراض به اینهمه بینظمی و سروصدا و... آنهم در ارتش که نظم حرف اول را میزند و در شرایط کاملاً جنگی و آمادهباش کامل، آتشبس یعنی آمادهباش کامل و آمادگی برای جنگیدن در هرلحظه. وقتیکه چنین سربازانی داریم معلوم است که تا بخواهند به خو بجنبند دشمن بهراحتی همه را میکشد.
سربازان ایرانی، عراقیها را میبینند، پس خیلی نزدیک هستند. توگویی که نه انگار جنگ است. سربازان مدام در حال صحبت کردن و حرف زدن وسربه سر گذاشتن با یکدیگر و شوخی و خنده و دعوا و فوتبال بازی و...هستند. انگارنهانگار که جنگ است، گویی به پیکنیک آمدهاند. همانطور که گفته شد حتی اگر در حالت آتشبس هم به سر میبرند میباید در خط مقدم مدام در حالت آمادهباش باشند. شاید هرلحظه اتفاقی بیفتد یا آتشبس شکسته شود و یا دستوری مبنی بر حمله برسد و... به همین دلیل فضای جبهه و جنگ اصلاً قابلباور نیست و درنیامده است. سربازان حتی لباس نظامی هم به تن ندارند. بعد ما هر وقت که فرمانده ا شان را میبینیم بالباس نظامی است گویی او تنها فرد نظامی این جمع است و موقعیت حساس جنگی در خط مقدم را درک میکند. یادمان باشد که سربازها فقط در هنگام استراحت آنهم در خوابگاه میتوانند لباس راحتی تنشان باشد نه در حین خدمت آنهم در خط مقدم.
حتی ما یکبار هم نمیبینیم که مثلاً سربازی مشغول مرتب کرده وسایلش باشد و یا سرگرم پاک نمودن و تست کردن اسلحهاش تا از آماده بودن آن مطمئن شود. اینها کارهای است که سربازان در هنگام استراحت آنهم در خط مقدم میباید انجام دهند یک آمادگی کامل برای هر اتفاق احتمالی اینها همه مسایلی است که میباید رعایت میشد. چون تئاتر از جزئیات تشکیلشده است. جزئیاتی که در یک نظام کلی شکل میگیرند. به اینها میگویند درک دراماتیک از موقعیت و شرایط مکان و زمان نمایشی و اتفاقات و رویدادهایی که در شرف وقوع است.
به همین دلیل شما اگر فضای جبهه را عوض میکردید واین افراد را با دیالوگهایی که بینشان ردوبدل میشود به هر مکان دیگری میبردید هیچ اتفاقی به لحاظ دراماتیک در کل ماجرا و نمایش نمیافتاد که مثلاً نتوان آن را اجرا کرد. این نقایص چه درم تن و چه در اجرا و دیده میشود.
چند جوان که دارند مدام سربهسر هم میگذارند و در آخر هم شهید میشوند. خب با این اوضاعی که میبینیم اینها اصلاً آمادگی جنگیدن ندارند با این وصف باید بود کشته میشدند. چون همیشه ما آنها را در حال شوخی و تو سروکله هم زدن میبینیم. آیا با این احوال ایثار و شهادتشان به نظر میآید و تأثیرگذار است. آنها تا بخواهند به خود بجنبند و لباسشان را به تن کنند و اسلحه اشان را بردارند کار از کار گذشته است. پس بهنوعی کشته شدنشان بیشتر تقصیر خودشان است. بدون جنگیدن و دفاع از خود و خاکی که حفظ آن را به عهدهدارند شهید شدهاند که البته اینهم به همان دلایلی که گفته شد چندان واقعی به نظر نمیآید.
سرباز کلیمی مدام عهد عتیق میخواند، آنیکی مدام زیر اصلاح سروصورت خود است. یکی دیگر مدام به اصلاح و پیرایش دیگران مشغول است وهی با اینوآن بحثوجدل عقیدتی و ایدئولوژیک میکند. دو نفر باهم هی شوخی میکنند. یکی هم متکلم الوحده است و سربهسر دیگران میگذارد واین و آن را دست میاندازد و تکهپرانی میکند. سرگروهبان هم که با خود درگیراست و مدام درراه دستشویی و توالت و... فرمانده هم که انگارنهانگار اینهمه سروصدا و بینظمی وبی مبالاتی را میبیند. هرازگاه خود را نشان میدهد و بیاعتنا به اتفاقاتی که دارد میافتد چیزی میگوید و میرود. از شما میپرسم کدامیک از اینها به سرباز ارتش میمانند آنهم در خط مقدم و در شرایط آمادهباش و کاملاً جنگیای که در هرلحظهاش ممکن است اتفاقی بیفتد.
پس معلوم است که هدف نویسنده بیشتر همان مباحثی است که دردهان شخصیتهایش گذاشته و درست به همین دلایل بهنوعی نمایش زیرمتنی ضد جنگ هم دارد که این البته بهتنهایی نه امتیاز است و نه ضعف بهحساب میآید.به علت شلوغی بیش حد لزوم بازیگران صداها در هم میشود و اکثر دیالوگها درست و کامل شنیده نمیشود و مفهوم نیست. چون یا مدام در حال دادوفریاد هستند و یا عصبانی و درحا ل مجادله، صداها در هم میرود، آخر کلمات خورده میشود. بیانها واضح نیست و درجاهایی صداها پایین است و...
همینها یعنی عدم درک شرایط جنگی و ناهمخوانی رویدادها با شرایط زمانی و مکانیای که نمایش در آن به سر میبرد موجب میگردد که بازیها بهسوی نوعی ادا برود و درجاهایی تصنعی به نظر برسد و نه واقعی و طبیعی، هرچند که بازیگران تلاش خود را کردهاند و درجاهایی لحظات نابی را هم خلق نمودهاند؛ اما معلوم است که دارند بازی را بازی میکنند و هنوز به درک درستی از موقعیت و حضور صحنه نرسیدهاند. این البته ابتدا به متن و مشکلات آن و سپس به هدایت کارگردان و تحلیل او از متن و شناختش از شرایط موجود بازمیگردد. مثلاً اینهمه شلوغبازی بیمورد مینماید. چرا اینهمه به سروکله هم میزنند وداد و قال راه میاندازند. مگر بهعنوان سرباز خط مقدم در شرایط آمادهباش نیستند و کار دیگری ندارند؟ مثلاً شناسایی وفهمدین اینکه در زمان آتشبس آیا عراقیها که فقط چند ده متر از آنها فاصلهدارند در حال چهکاری هستند، نکند که دارند تدارکات ویژه برای حمله میبینند و میخواهند از این فرصت آتشبس برای تجدیدقوا استفاده کنند، نکند دارند نیروهای خود را جابهجا میکنند و ... همانطور که در آخر نمایش میبینیم با شکسته شدن آتشبس این کار را کردهاند و به ما حمله میکنند و همه این سربازان ایرانی را که در خواب غفلت بودهاند میکشند.
از سویی فضا نیز باورپذیر نیست. هرچند طراحی صحنه ساده و کاربردی است واین در نوع خودش خوب است؛ اما باید دید با متن و فضای نمایش جور درمیآید و یا باید بود نوع دیگر یا واقعیتری از سنگر وخاکریزهای خط مقدم را نشان میدادیم؛ که در آن صورت میتوانستیم حرکات و میزان متفاوتتر و نمایشیتری را طرحریزی کنیم تا آنقدر صحنه عریان نباشد و حرکات و میزان تکراری نگردد.
از سویی شلوغبازیها دیگر زیاده از حد میشود و تکراری مینماید و در خود تبدیل بهنوعی کلیشه میگردد. این تکرار در مباحثی که بین شخصیتها درمیگیرد نیز دیده میشود. چون مخاطب دیگر متوجه شده است که قضیه از چه قرار است و هرکدام چه خط فکریای دارند و نماینده کدام تفکروعقیده و ایدئولوژی هستند.
ادامه این مباحث بهسوی تکرار رفته و اطلاعات تازهای را به مخاطب نمیدهد. ازاینرو حوصله او به در میشود و ریتم نمایش را کند میکند و زمان آن را بیجهت طولانی. این خود بهنوعی در بخشهایی مضحک هم مینماید. چون در خط مقدم جبهه و در ارتش که ضوابط و مقررات خاص و سختگیرانه خود را دارد بهخصوص نظم که ما اصلاً چیزی از آن را در این سربازان نمیبینیم جای چنین مباحثی نیست.
ما هر بار که فرمانده را میبینیم همیشه منظم و آماده است. برعکس سربازان که با شلوار کردی و یا درنهایت لباس غیرنظامی هستند و حتی بهزور برای فرمانده اشان احترام میگذارند. انگارنهانگار که فرمانده آنها جلویشان ایستاده و... اینها همه دستبهدست هم میدهند تا نمایش و فضای آن واقعی و قابلباور به نظر نرسد و در حد یک کمدی جنگی دست چندم بماند.
از اینها که بگذریم گویی فقط سربازها برای شلوغبازی است که در آنجا جمع شدهاند مثلاً نوید محمد زاده به لحاظ شخصیتی فردی شوخ و پرجنبوجوش است از ابتدای نمایش او را میبینیم که تقریباً همهچیز به او ختم میشود و درجاهایی متکلم الوحده است. گویی همه جمع شدهاند تا او دیده شود. بازی او نیز باید موردبازنگری قرار گیرد در آن زمانی که او چیزی مصرف کرده و بازیاش و حسش باید قاعدتاً تغییر فاحشی کند ما در رفتارش تغییر خاصی نمیبینیم، یعنی با فرد پرجنبوجوش نمایش که از ابتدا شاهد او بودهایم فرق چندانی نکرده همان است فقط چند غلت روی صحنه میزند و چند قطره اشک میریزد.
این البته به شیوه هدایت کارگردان بازمیگردد که میباید تحول حسی و رفتاری و کنش و واکنش را در او دراماتیزه کند. از سوی توگویی که نوید محمد زاده بازیگر محوری این نمایش است و همهچیز باید به او ختم میشود با او شروع و شود و با او
تمام گردد. این موضوع مشهود است. همه بازی میکنند که او بیشتر و بهتر دیده شود که دیده هم میشود. واین بر بازیاش تأثیر نامطلوب میگذارد. شاید نوید خود این را نخواهد اما خواسته و ناخواسته اینگونه شده است و درروند نمایش این اتفاق افتاده است. هرچند که او همه انرژی خود را میگذارد وسعی دارد که متفاوت بازی کند. او بازیگر انرژیکی است که حس را خوب میشناسد و انتقال میدهد. بازیگر درونیای است که فرافکنی بیرونیای موفق دارد و هم ازاینرو است که میتواند لحظات طنز دراماتیکی را خلق کند.
تنها داشتن چند بازیگر حرفهای کافی نمینماید پارامترهای دیگری نیز لازم است. به همین دلیل بخشی از مواردی که گفته شد به متن و شیوه کارگردانی ونوع هدایت بازیگران و شخصیتپردازی و پرداختهای موضوعی و موضعی بازمیگردد. هرچند که بازیگران بهتنهایی هرکدام تلاش خود را کردهاند. ما فقط شاهد چند جوان بازی گوش و پر شروشور هستیم که مدام سر به سرهم میگذارند و این خود فضا را غیرقابلباور میکند و از جبهه و جنگ دور. به همین دلایل انگار که ادا درمیآورند و بازی را بازی میکنند گویی مجبور به اینهمه شلوغبازی هستند. اینهمه باورپذیر نمینماید آنهم در خط مقدم جبهه و در چند ده متری دشمن.
اما از اینها که بگذریم باید گفت نمایش پچ پچه ها در زمان خودش جز متون موفق و قابل تعمق بود هرچند که در همان اجرای اولش در چند سال قبل نیز که خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت موارد یادشده در خصوص متن همچنان به لحاظ منطق درام بر آن مترتب بود و بنده همان سالها نیز یادداشتی در این خصوص نوشتم.
در این اجرا اما باید گفت که بازیها روان صورت پذیرفته بود. بازیگران از نوید محمد زاده گرفته تا هادی عطایی و دیگران بهتنهایی روان و پرانرژی ظاهر شدند. بده بسانهایشان بهموقع و بهجا بود. ارتباط بین بازیگران به لحاظ حسی و رفتاری درست مینمود. از بدنشان بهخوبی استفاده کرده بودند. سعی داشتند ریتمهای درونی و بیرونی را بهدرستی پیاده کنند. کارگردان نیز تلاش کرده بود حرکات و میزان را با نوع طراحی کاربردی صحنه هماهنگ کند. هارمونی بازیها به لحاظ دراماتیک نسبتاً خوب از آب درآمده بود. صحنه بازی فوتبال واقع مینمود؛ اما گذشته از همه اینها بایسته بود که از این پتانسیل حرفهای و بالقوه بازیگران بهدرستی و به شکل دراماتیزه تری استفاده میگردید. همانطور که گفته شد موارد یادشده بالا ابتدا به متن و سپس به نوع هدایت و شناخت کارگردان بازمیگردد؛ بنابراین کمبود یک دراماتورژی حرفهای و همهجانبه چه در متن و چه در اجرا بهوضوح احساس میشود. بااینحال کارگردان و گروه توانستند لحظاتی ناب و دراماتیکی را نیز خلق کنند که به همه آنها خسته نباشید میگویم.