مروری بر ده اجرای تئاتر که به فاجعه در دنیای واقعی بدل شدند
تراژدیهایی که به حقیقت پیوستند
ایران تئاتر:گاهی در تئاتر اتفاقاتی افتاده که حتی ذهن بدبینترین انسانها هم از پیشبینی آنها عاجز بوده است. حوادث غیرمترقبهای که شاید بیشتر آنها را درصحنه دنیای واقعی شاهد هستیم تا صحنه تئاتر.
به گزارش ایران تئاتر، برای تماشای یک نمایش احتمالاً سرگرم شدن میتواند کمترین انتظار یک تماشاگر عادی باشد؛ یک نمایشنامه ثابت اجرا میشود و گاهی بدترین چیزی که ذهن انسان میتواند انتظارش را داشته باشد، بازی بد بازیگران یا بدتر از آن فراموششدن متن است. همهچیز خیلی ساده اتفاق میافتد و مخاطب بدون هیچ نوع خاطرهای از آن نمایش، به سراغ تماشای اثر دیگری میرود. شاید حتی برایش چندان مهم هم نباشد که آن نمایش چه فرآیند و فراز و نشیبی را برای اجرا طی کرده است. گاهی در تئاتر اتفاقاتی افتاده که حتی ذهن بدبینترین انسانها هم از پیشبینی آنها عاجز بوده است. حوادث غیرمترقبهای که شاید بیشتر آنها را درصحنه دنیای واقعی شاهد هستیم تا صحنه تئاتر چراکه این حوادث عمدتاً یا در پشت پرده یا در حاشیه اتفاقات مهمتر قرار میگیرند و کمتر به رأس اتفاقات بحرانی یک نمایش بدل میشوند. در این گزارش به ده تراژدیای که بر روی صحنه حقیقت داشتند اشاره کرده ایم که در ادامه خواهید خواند.
آتشسوزی در حین اجرای یک نمایش!
در آخرین روز سال 1903 میلادی، سالن تئاتر ایروکوییس که تازه 5 هفته شروع به کارکرده بود، موفق شد دو هزار بلیت برای نمایش«آقای ریش آبی» بفروشد و ازآنجاییکه اغلب مدارس در آن مقطع تعطیل بودند، بخش اعظم این افراد را کودکان تشکیل میدادند.
همهچیز عادی و خوب پیش میرفت که ناگهان در اواسط پرده دوم، فاجعهای رخ داد و یکی از پردههای صحنه آتش گرفت. تماشاگران ابتدا متوجه این اتفاق نشدند ولی کمی که گذشت همه به درهای خروجی سالن هجوم بردند. این سالن 27 در خروجی داشت ولی این تعداد نتوانست نجاتبخش باشد. بعضی از درها مخفی بودند و برخی دیگر قفل. همه اینها دستبهدست هم داد تا شیکاگو در آستانه سال نو میزبان یک تراژدی باشد. در این حادثه بیش از 602 نفر جان باختند و نزدیک به 250 نفر زخمی شدند.
مثلث عشقی آغازگر یک دعوای خشن در مدرسه
یک مثلث عشقی در یک مدرسه ابتدایی منجر به یک درام جنجالی در دنیای واقعی شد. ماجرا ازاینقرار است که یک روز پدر یکی از دانش آموزان که برای تماشای نمایش فرزندش به مدرسه آمده بود به رابطهی همسرش با پدر یکی از دانش آموزان مشکوک میشود و این شک، آغازگر یک دعوای خشن در برابر اولیا بود تا جایی که یکی از آنها انگشت دیگری را با دندان از جا کند و آن را جوید. خوشبختانه هیچکدام از بچهها شاهد این دعوا نبودند ولی این ماجرا به 11ماه زندان برای این دو ولی ختم شد.
ده و نیم متر سقوط از بالای پل برای یک بازیگر بدشانس
در سال 2008 نمایشی بانام «پری دریایی دیزنی» در برادوی به روی صحنه رفت. این نمایش بازیگر 51 سالهای به نام آدریان داشت که دریکی از شبهای اجرای نمایش، دچار یک سانحه وحشتناک شد. او روی پل پیش از بالا رفتن پردهها راه میرفت که ناگهان در یک نقص فنی دریچه زیر پای او باز شد و او از بالای پل به پایین پرت شد. ده و نیم متر سقوط، برای او شکستگی مچ دستها، لگن، کمر و آسیبدیدگی دیگر را به ارمغان آورد. این حادثه، بدترین نوع آسیبدیدگی یک بازیگر در حین اجرای یک نمایش بود.
به دار آویخته شدن یک بازیگر در مقابل تماشاگران
آنتونی ویلر در سال 1997 دریکی از صحنههای یک نمایش دقیقا در همان صحنهی به دار آویخته شدن یهودا، ناگهان تصمیم گرفت که اقدام ایمنی همیشگی را انجام ندهد و خیلی ساده مردم شاهد رخ دادن یک تراژدی واقعی بودند.
آنتونی ویلر واقعاً به دار آویخته و در برابر تماشاگران خفه شد. هیچکس متوجه نشد که این بخش دیگر نمایش نیست و یک مرگ در حال رخ دادن است و یک جان دادن واقعی در حال تماشا شدن است. حتی عوامل پشتصحنه تا زمانی که ویلر به پشتصحنه بازنگشت متوجه این اتفاق نشدند.
5 دقیقه بعد که چراغها روشن شد 500 نفر تماشاگر و گروه بازیگران در نور صحنه بدن بیجان و آویزان و تاب خوران ویلر را دیدند.
پلیس تلاش کرد تا متوجه شود که چرا ویلر از مهار برای کنترل طناب دار استفاده نکرده و احتمال دادند که شاید واقعاً قصد خودکشی داشته! اعضای گروه هم نشانی از افسردگی و مرگ طلبی را تا قبل از مرگ، در چهره و رفتار او ندیده بودند و مثل همیشه کاملاً طبیعی رفتار میکرده.
خفگی بازیگر نمایش «مصائب مسیح»
در نمایش «مصائب مسیح» بر طبق نمایشنامه، پس از خیانت به حضرت مسیح، یهودا خودش را میکشد. اما متأسفانه در اجرای سال 2012 برزیل همه اتفاقات مطابق نمایشنامه پیش نرفت.
قسمتی از صحنه که در آن یهودا خود را به دار میآویزد و خفه میکند بارها انجامشده بود و در تمام آن دفعات، همهچیز قابلباور انجامشده بود و بهخوبی و خوشی به اتمام رسیده بود. اما دریکی از شبهای اجرا، بازیگر نقش یهودا 4 دقیقه تمام مقابل تماشاگران به نحو واقعی به خفه شدن پرداخت و همه تصور کردند که در حال دیدن یک بازی بینظیر و بیشازحد باورپذیر هستند.
ملاقات یک بازیگر سالخورده با گودوی رویاهایش
«در انتظار گودو» نوشتهی ساموئل بکت، معروفترین کار بکت و یکی از بهترین متون زبان انگلیسی است. نمایش پیچیدگی خاصی ندارد. دو بازیگر دارد که به انتظار دوستی نشستهاند که هرگز نمیآید. بدبینترین انسان هم در این نمایش ساده و پوچ و بدون تحرک، انتظار مرگ را نمیکشد ولی مرگ معمولاً مطابق انتظار افراد عمل نمیکند.
در سال 2003 ،گوردون رأی 64 ساله، در نقش ولادیمر ظاهر شد. در برخی تحلیلها از گودو بهعنوان خدا یادشده و اگر منظور بکت از گودو واقعاً خدا بوده باشد، باید بگوییم که گوردون رأی در این نمایش توانست از حالت انتظار به دیدار برسد و خدا یا همان گودویی که در انتظارش نشستهاند را با یک حمله قلبی واقعاً ملاقات کند!
از دست دادن یکچشم دیوید بیرل براثر شلیک تپانچه در صحنه تئاتر
دیوید بیرل بازیگر موفق تئاتر، در سال 2010 در نمایش «تعصب» استفان ساندهیم بازی میکرد. درصحنه پایانی نمایش، دیوید بیرل تپانچه را برداشت و با عقب کشیدن آن ناگهان شلیک کرد و چشم راست او آسیب دید.
بیرل سریعاً به بیمارستان برده شد ولی بینایی چشم راستش را ازدستداد.
از دست دادن یکچشم باعث شد تا نسبت به درک عمق و تعادل بهعنوان یک انسان و بدتر از آن، یک بازیگر مشکل پیدا کند. او همیشه با یک چشمبند یا پارچه چشم راستش را میپوشاند.
او از گروه تئاتری که مقصر رقم خوردن این حادثه بود شکایت کرد و آنها را به دادگاه کشاند. او اما از همین چشمبند و یکچشمی بودنش استفاده کرد و در نقش کاپیتان هوک پیترپن وسویینی تاد ظاهر شد.
فرار از زندان به سبک دانیل هاولز
در سال 2008 دانیل هاولز بازیگر آلمانی، نقش مورتیمر را در نمایش «ماری استوارت» بر عهده گرفت. این نمایش درباره ماری استوارت، ملکه زندانی اسکاتلند است و مورتیمر تلاش میکند تا او را از زندان فراری بدهد. اما زمانی که نقشههایش نقشه بر آب میشود خودکشی میکند.
زمانی که صحنه مربوط به خودکشی فرامیرسد، هاولز چاقو را برداشته تا گلویش را بشکافد. اما متأسفانه چاقوی صحنه کاملاً واقعی بود و او واقعاً گلویش را برید و صحنه غرق در خون شد. البته خوشبختانه او سریعاً به بیمارستان منتقل شد و نجات پیدا کرد و اتفاقاً شب بعد هم نقشش را بازی کرد.
پلیس بعد از بررسی این اتفاق، معتقد بود آنها صرفاً فراموش کردند بعد از خرید چاقو آن را برای بریدن رگ گردن کند کنند.
«مکبث»، بدشگونترین و پرحادثهترین نمایش تاریخ
«مکبث» به یکی از منفورترین شخصیتها، شهره خاص و عام تئاتر است. آنقدر نام «مکبث» را نفرینشده میدانستند که نهتنها در طول نمایش آن را به زبان نمیآوردند، بلکه نمایش را «نمایش اسکاتلندی» اسمگذاشته بودند.
طبق افسانهها اولین تراژدی شب قبل از اجرای اصلی رخ داد. پسربچهای که قرار بود نقش لیدی مکبث را بازی کند دچار تب شدیدی شد و شبانه در همان تب سوخت و مرد.
شکسپیر که نمیتوانست نمایش را تعطیل کند، مجبور شد خودش این نقش را بازی کند.
البته ناگفته نماند که این صرفاً یک افسانه درباره این نمایش است و کسی دقیق نمیداند که ریشهای در واقعیت دارد یا خیر. درواقع هیچ گزارشی درباره مریض شدن فردی و جایگزین شدن شکسپیر در نقش او جایی ثبتنشده ست.
اما در ماه می 1849 در نیویورک دو بازیگر رقیب، یکی آمریکایی و دیگری انگلیسی همزمان در حال اجرای نمایش «مکبث» بودند. دریکی از نخستین اجراها به سمت بازیگر انگلیسی تخممرغ گندیده و میوههای فاسد پرتاب شد در پی این جریان او خود را برای ترک نیویورک آماده کرده بود ولی قرار ملاقاتی که با ثروتمندان شهر داشت، او را کمی بیشتر در نیویورک ماندگار کرد.
زمانی که بازیگر انگلیسی آخرین اجرای خود را به نمایش میگذاشت، حدود ده هزار نفر از طرفداران بازیگر آمریکایی به سالن تئاتری که بازیگر انگلیسی در آن اجرا داشت حملهور شدند. پلیس مجبور شد با این شورش برخوردی جدی داشته باشد و در این برخورد دستکم 22 نفر کشته شدند.
اگر این ماجرا بهاندازه کافی برایتان تراژیک نبوده و نسبت به بدشگون بودن نمایش «مکبث» یقین پیدا نکردهاید، بگذارید از کسی نام ببریم که در حین بازی نقش «مکبث» کشته شد. در سال 1954 ، هارولد نورمن بهطور تصادفی در جنگ آخر با ضربه شمشیر زخمی شد و یک ماه بعد در بیمارستان درگذشت و حالا از این ماجرای دردناک افسانهای به وجود آمده که معتقد است روح هارولد نورمن آن سالن را تسخیر کرده است.
پردهی آخر تراژدی یک نمایشنامهنویس
«بیمار خیالی» یکی از نمایشنامههای معروف مولیر، نمایشنامهنویس و طنزپرداز فرانسوی است و این اثر، از نمایشنامههای محبوب او در تئاتر ایران به شمار میآید.
مولیر نمایشنامههای زیای نوشت ولی اغلب موضوع موردعلاقهاش ریاکاری در دین و فرهنگ بوده و این موضوع در نمایشنامههای او همواره دستاویزی برای خنده و شوخی بوده و ازقضا بسیار هم موفق از آب درآمده است.
آخرین نمایشنامه او «بیمار خیالی» نام داشت. مولیر در آن نمایش، نقشی را برای خودش نوشته بود و آن را بازی میکرد. نقش یک فرد به نام آرگان که مبتلا به خودبیمارانگاری است. ولی در آن زمان، مولیر مبتلا به خودبیمارانگاری نبود. او واقعاً بیمار بود و شدیداً از سل ریوی رنج میبرد.
در 17 فوریهی سال 1673 دومین پردهی چهارمین اجرا بود که مولیر بر زمین افتاد. او سرفه های خونین میکرد. به منزل برده شد ولی زمان زیادی طول نکشید و در همان، شب مولیر از دنیا رفت. تراژدی مرگ او شبیه نمایشنامههایش خالی از طنز نیست. او در بیماری نقش یک انسان سالم را بازی میکرد که وانمود میکرد بیمار است.