گفتوگوی ایران تئاتر با مانلی حسینپور کارگردان نمایش «دلقکهای غمگین»
ساختار جهان اثر گویای ماجراهای یک تراژدی مدرن است
ایران تئاتر: تخیل و رها شدن در اوقاتی که هر اتفاقی را میتوان تجربه کرد از راهکارهایی است که انسان برای تحقق بخشیدن به رویاهایش بسیار از آن استفاده کرده است. رویکردی که حتی در مواقعی سبب شده تا تحقیقاتی به علمی ماندگار و دست نوشتهای به یکی از آثار قابل اتکا مبدل شود. انسان گاهی با پیش گرفتن از این راهکار به جهانهایی سفر کرده است که راه بازگشت از آن به مانند سفری دوباره به جهانی دیگر است.
مانلی حسینپور تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی ارشد کارگردانی به اتمام رسانده است. او جهان بازیگری را برای خود با مختصات و قوانینی بنیاد نهاده است که در آن تجربهها به شکلهای مختلف در نقشهای متنوع بروز پیدا کند. نمایشهای «پک»، «مروارید»، «نیلوفر و نفت»، «سرخ سفید آبی»، «هام»، «راه مهر راز سپهر»، «خانه پاکیزه»، «بینوایان»، «یک ساعت آرامش»، «خون و ماتیک»، «روز مرگ در داستان هملت»، «ابرهای باران زا»، «مکبث»، «خاطرهای نداشتم حتی اگر هزار سالم بود»، «اگر نرفته بودی» و «دلقکهای غمگین» آثاری بوده که حسین پور در آنها بعنوان بازیگر حضور داشته است. همچنین این بازیگر در مقام کارگردان تاکنون آثاری چون «خانه پاکیزه»، «ابرهای باران زا»، «یک اتاق با دو در»، «گرهای در تار و پود یک نقش» و «دلقکهای غمگین من» را روی صحنه برده است. قابل ذکر است این بازیگر و کارگردان در جشنوارههای معتبری چون «هایفست» ارمنستان، «بارلی» هندوستان، جشنواره بینالمللی فجر و ... حضور داشته و جوایزی را کسب کرده است. حال به بهانه اجرای نمایش «دلقکهای غمگین» با وی در مقام بازیگر و کارگردان گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
اجتماع و انسانها از مواردی هستند که همیشه مورد توجه نویسندهها و کارگردانها برای خلق آثار خود در نظر گرفته میشوند. آیا این انتخاب به لزوم داشتههای درونی آنها مربوط است یا آنها تابویی هستند که بتوان جهان پیرامون را بهتر شناخت؟ چرا؟ دلیل استفاده شما از این دو موضوع چه بوده است؟
تئاتر، انسان گراترین هنر تاریخ بشریت است. اجتماع نیز بدون وجود انسان معنایی ندارد، پس در طول تاریخ هر فردی به سراغ اجرای نمایشی و البته به سراغ وجوه مختلف انسان و اجتماع خواهد رفت. نمایش «دلقکهای غمگین» نیز از این قاعده مستثنی نیست. لذا این اجتماع حتی از نام دلقکهای غمگین آغاز میشود، ما در این نمایش با یک اجتماعی روبرو هستیم که هر کدام از شخصیتهای آن غرق در تنهایی خود هستند که در نهایت به پوچی خواهند رسید که منجر به مرگ آنها خواهد شد. حال بنده معتقد هستم هنرمندان عرصه تئاتر، نمایش را برای شناخت بهتر جهان پیرامون خود میدانند.
آیا این نگاه میتواند سبب شود که مخاطب بعد از دیدن یک نمایش با دقت بیشتری جهان درون و پیرامون خود را مورد جستجو و واکاوی جهت تغییر قرار بدهد؟
درباره این موضوع باید اشاره داشته باشم در نمایش «دلقکهای غمگین» شخصیتها از درون جامعه بیرون آمده و هر کدام از آنها میتوانند نماد یکی از افراد جامعه تلقی شوند. به طور مثال زنی که چهل سال به انتظار عشقش ایستاده است و مرد او را نمیبیند، پیرمدی که سالها به سیرک و کارش بیشتر از خانوادهاش فکر کرده است، پسری که عاشق اسبش بوده که در نهایت مجبور به کشتن آن میشود و در نهایت پسری که عاشق بندبازی است که به دلیل پیش آمدن اتفاقی قطع نخاع شده و سالها ست در وان زندگی خود را میگذراند. در واقع هر کدام از ما میتوانیم با این شخصیتها به نوعی همذات پنداری کنیم. بنابراین اگر مخاطب نسبت به سیاست، جامعه و محیط زندگی خود آگاه و نکته سنج باشد میتواند با دیدن هر اثر نمایشی ارتباط بهتری را نسبت به جهان درونی و پیرامونش درک نماید.
در نمایش «دلقکهای غمگین» ارتباط بین شخصیتها جزو مواردی بوده است که موقعیتهای نمایش را به گونهای هدایت میکند تا علت و معلول هر کنشی یا واکنش مشخص شود. شکل گرفتن این هماهنگی با در نظر گرفتن چه عنوانی حاصل شده است؟
نمایش «دلقکهای غمگین» به تعبیر بنده یک تراژدی مدرن است. در واقع تراژدی بیانگر عدم ارتباط بین انسانها و یا در نگاهی دیگر معرف معنا باختگی بین عوامل و عناصر زندگی امروزی است. حال این رابطه یا بهتر بگویم عدم ارتباط بین شخصیتهای این نمایش نیز وجود دارد. لذا در جهان امروز دیگر کنش و واکنش، علت و معلول پدیدهها از روابط جهان کلاسیک پیروی نمیکند که جهان این اثر نیز از این قاعده مستثنی نیست. شخصیتها در این اثر با جهان درونی و بیرونی خود درگیر هستند و حتی نمیتوانند حرف و احساس خود را به دیگری منتقل کنند. به طور مثال پدر نمیتواند پسران خود را متقاعد برای همکاری با یکدیگر کند، پسر بزرگ عشقش را از دست داده و به دلیل آنکه پدرش را مقصر میداند روبروی او قرار گرفته و در یک شرکت تبلیغاتی و طنز مشغول به کار شده است. بنابراین ما در این اثر میتوانیم تقابل بین سنت و مدرنیته را با مقابل هم گرفتن تلویزیون و سیرک تجربه کنیم.
موقعیت مکانی در این اثر فارغ از آنکه جایگاهی برای گرد آمدن شخصیتها است در واقع محل شکل گیری اتفاقهای جهان نمایش به شمار میآید. آیا این تصمیم به آن جهت بوده است که دادههای نمایش با تمرکز بیشتری پیش برود یا آنکه دلیل برون ریزیها بهتر نمایان شود؟
باید بپذیریم که دو عامل در موقعیت مکانی اتفاقهای جهان نمایش تاثیرگذار است. اولین عامل شرایط خاص نمایشنامه است که دائم بر اساس مکان، فضا و موقعیت تغییر میکند که بنابر مدیوم تئاتر امکان این تغییر مکان به سرعت و تعویض صحنهها مهیا نیست. دوم، شرایط خاص سالنهای خصوصی و اجرای نمایشهای پشت سر هم است که سبب طراحی صحنه سبک و قابل حمل شده است. همچنین باید به این دو مورد که اشاره کردهام، حفظ ریتم را هم اضافه کرد. حال در ادامه باید بگویم بنده با دکور مینیمال سعی بر آن داشتم تاکیدی بر روی صحنهها و شخصیتهای نمایش داشته باشم، زیرا شخصیتها دارای شرایط خاصی هستند که با استفاده از همان اِلمانها این قابلیت پیش میآمد که موقعیت را به شکل بهتری تعریف کنم تا کمکی شود تا مفهوم با کیفیت قابل توجهای به مخاطب انتقال پیدا کند.
موقعیت زمانی در مقابل روند صعودی یا نزولی مشخصی را طی نمیکند و سیال است. حال باتوجه به این موضوع موقعیت مکانی و زمانی را با چه تمهیدی در کنار یکدیگر پیش بردهاید؟ آیا این اتفاق را میتوان جزو کارکردهای معکوس یا موازی دانست؟
بله. به طور حتم در بسیاری از زمانها و لحظات نمایش کارکردی موازی وجود دارد باتوجه به اینکه مقوله زمان نیز در این اثر مانند مکان حالتی سیال دارد. با این توضیح که لحظات از روز به شب، شب به روز، گذشته به حال، حال به گذشته و حتی فصلها در این نمایش دائم تغییر میکنند. لذا باید اشاره داشته باشم در این نمایشنامه فضاسازی و حتی گذر زمان به شکلی بنده آن را اجرا کردهام نبود. در نمایشنامه، نیمه اول نمایش یک فضای کاملا واقعگرا و بدون واکنشهای نمایشی برجسته وجود داشت که فضا و رنگهای سرد یک خانه پدری را نشان میدهد که با نگرش و شیوه کارگردانی آن را تغییر دادهام.
شخصیتها در این اثر بیشتر از آنکه غمهای خود فریاد بزنند سعی دارند که گذشتهای را کالبد شکافی کنند که هیچ کدام از آنها در پیش آمدنش نقش بسزایی نداشتهاند. آیا کنش بیانگر هویت درونی هر یک از آنها است و یا بهانهای که از موقعیت اکنون خود دور شوند؟
شخصیتهای نمایش به دلیل آنکه نمیتوانند وضعیت کنونی خود را تغییر دهند سعی در کالبد شکافی گذشته خود دارند تا از آن طریق با مقصر جلوه دادن دیگران بتوانند به یک آرامش درونی دست پیدا کنند. حال در جامعه امروز هم اکثر انسانها به این شکل عمل میکنند، زیرا در گذشته اشتباهاتی مرتکب شدهاند و در زمان حال به هر دلیلی نمیتوانند شرایط را تغییر دهند. در واقع به جای فراموش کردن گذشته و ساختن آینده بهتر برعکس عمل میکنند و در گذشته خود غرق میشوند. «دلقکهای غمگین» برای نجات از شرایط فعلی دست به خودکشی میزنند تا به آرامش برسند.
شخصیت محور بودن و موقعیتهای نمایشی دو عنوان مهم در این نمایش هستند که هم راستا باهم جهان اثر را به سوی هدف هدایت میکنند. دلیل آنکه این مقوله را سعی دارید توامان در هر لحظه همراه داشته باشید چیست؟
درباره این موضوع باید بگویم در واقع موقعیتها هستند که شخصیتها را میسازند، هر شخصیت خواست، انگیزه و هدفی را دنبال میکند که باعث بروز بروز اعمالش میشود. در نمایش «دلقکهای غمگین» شخصیت محوری را میتوان شخصیت پدر در نظر داشت، زیرا که سعی دارد شرایط را به حالت اول بازگرداند باتوجه به اینکه او در راس تمام اتفاقها قرار گرفته و میخواهد شرایط فعلی را متغیر کند با این دانسته که تمام شخصیتها با او در ارتباط هستند. البته در این میان پسر بزرگ بعنوان شخصیت فرعی است که مقابل پدرش ایستاده است. اما به نظر بنده تمام شخصیتها به نوبه خودشان میتوانند شخصیت اصلی نمایش باشند، زیرا تک گویی آنها بسیار تکان دهنده و تاثیرگذار است که این موضوع در پیشبرد اثر بسیار موثر جلوه میکند. بنابراین گاهی مخاطب با شخصیتهای پسر و زن ارتباط بهتری را برقرار میکند.
جهان متن برگرفته از خرده پیرنگهایی است که سبب میشود مخاطب به خوبی بداند که کدام شخصیت بنابر چه اتفاقی در زمان حال حضور دارد. علت این طراحی بیشتر متوجه شرح جهان بینی اثر یا دادههایی که در خود فضایی دراماتیک دارد؟
فروپاشی یک اتفاق کلی است که در جهان اثر وجود دارد. همه چیز از دست رفته، یا باید با آن کنار آمد و یا باید رفت به جهان ابدی و در آنجا آرامش پیدا کرد. شاید باید گفت این همان جهان بینی اثر یا همان دیالکتیک متن است. هر کدام از شخصیتها بر اثر یک اتفاق ناگوار و غیرمنتظره عشق خود را از دست دادهاند. پدر سیرکش، پسر بزرگ اسبش، پسر کوچک پاهایش، زن معشوقش. در واقع این شخصیتها انگار در برزخ تنهایی خود به سر میبرند که در نهایت در این برزخ که دنیای امروز میتواند باشد رها میشوند و به جهان ابدی سفر میکنند که در آنجا به آرزوهای خود میرسند. در واقع هر کدام از شخصیتها با مطرح کردن مشکلات خود مخاطب را همراه میکنند تا در لحظاتی با همذات پنداری کرده و حق را به آن شخص بدهد.
طراحی صحنه و البته فضاسازی در این نمایش باعث شده است که شخصیتها بر اساس قابلیتهای خود بهتر بتوانند خود را در جهان اثر رها سازند. آیا این تمهید نیز تحت تاثیر متن است یا شیوه اجرایی که از آن استفاده کردهاید؟
باید بگویم این دو عنوان تحت تاثیر شیوه اجرایی است. در واقع بنده قصد داشتهام همه عنوانهای این نمایش روان و سرشار از تصویر، قابل باور و البته نمایشی باشد. به نوعی کوشیدهام همه عنوانها در هم ادغام شده و در راستای هم حرکت کرده تا زمان و فضا را ساخته و یکباره مانند جهان نمایش منفجر شود. بنده بر اساس توانایی بازیگرها و حتی ظرفیت نقشها بازیگرانم را انتخاب کردهام. به طور مثال حامد نظامی در شعبدهبازی مهارت بسیاری دارد و من از توانایی ایشان در انتقال مناسب و جذاب شدن شخصیت او استفاده کردهام. همچنین از شخصیتهای دلقک و شخصیتهای پسر بزرک و کوچک جهت انتقال مفاهیم اثر و ترکیبات تاثیرگذار و فضاسازی بهره گرفتهام. البته دکور و طراحی صحنه نیز بر اساس شخصیتها طراحی شده است که درباره این اتفاق باید به شخصیت زن اشاره داشته باشم که تمام مدت در انتهای صحنه ایستاده و ماهی که پشت سر او قرار دارد نماد زمین، زن، زایش و... است.
مقوله نقد در این اثر یکی از نکات قابل توجه است که متوجه جامعه رسانه میشود. ضرورت این پرداخت بر چه مبنایی شکل گرفته است؟ آیا این واکنش از نگاه اجتماعی است یا فرهنگی؟
در این نمایش تکنولوژی، دنیای مدرنو عدم ارتباط انسانها به دلیل وجود فضای مجازی، تلویزیون و... مورد بررسی قرار میگیرد. نمایش «دلقکهای غمگین» نقد جهانی است که انسانها غرق در تنهایی خود هستند و حتی حاضر نیستند با همدلی و یازی گرفتن از هم نوع و هم خون خوداز این منجلاب زندگی رهایی پیدا کنند. شاید بهتر بود که نویسنده اثر در مورد این موضوع نظر خودشان را میگفتند. از نگاه بنده حرف اصلی این نمایش نقد خودخواهی، تنهایی، مدرنیته، عدم ارتباط، جامعه امروزی است. شخصیت زن سالها است کنار درخت صنوبر انتظار مرد را میکشد اما مرد هیچ وقت به دیدن او نرفته وآن قدر غرق خواستهها و شهرت خویش بوده که حتی خانواده خود را فراموش کرده است. این در حالی است که شخصیت پسر با تبلیغ برای برنامههای تلویزیونی که نماد دنیای مدرن و داشتههای جهان مدرنیته باعث ورشکستگی سیرک که نماد سنت و سنتگرایی نام گرفته شده است.
دلیل آنکه از نمادگرایی در این نمایش استفاده کردهاید چیست؟ ضرورت استفاده از این موضوع به تصویرسازی مربوط است و یا تاکید شما بر روایتگری و تاثیر عالم تخیل بر ذهن مخاطب؟
جهان نمایش در حال حاضر جهان نمادها و نشانهها است. زیرا با نشانه و نماد امروزه میتوان با محدودیتها کنار آمد، در واقع نشانهها میتواند ذهن مخاطب را با خود همراه سازد تا فضای اثر برایش لذت بخش شود که این اتفاق از جنبه تخیل میآید که در بیان تصویری نمایش هم به کمک کارگردان آمده است. البته این نکته را نیز بگویم که دنیای مدرنیته متشکل از این ویژگیها است. در واقع با یک ماهو لباس سوخته و شاخههای روییده شده روی تن شخصیت زن میتوانیم فضای تنهایی زن و تبدیل شدن تدریجی او به درخت صنوبر و لباس سوخته که بیانگر آن است که او چهل سال پیش در جنگل سوخته است را در آخر متوجه شویم. وان حمام که شخصیت پسر کوچک تمام مدت داخل آن خوابیده که توسط دلقکها به صحنه وارد و خارج میشود، همچنین سر اسب که توسط یکی از دلقکها بازی میشود نماد اسب مرده پسر بزرگ است. البته اسباب بازی سیرک که در ابتدای نمایش آن را میبینیم نیز نماد تمام اتفاقهایی سیرک و رویای از دست رفته پدر است.
استفاده از انسان حیوان نما در زمانی از نمایش تداعیگر چه موضوعی است؟ علت این انتخاب بیشتر به شخصیت محور بودن اثر ارتباط دارد یا ساختار کلی نمایش؟
ساختار کلی اثر این گونه است که نگاه نمادین به جزئیات دارد. اسب نماد نجابت و حتی وفاداری است. این تعریف شاید بخشی از شخصیت نمایش است که در جهان پس از مرگ به همان حیوان مورد علاقهاش تبدیل میشود و خانواده خود را به جلو هدایت میکند. در حقیقت نوعی آرزو است، خداست و غایت است. لذا تمام صحنهها مینیمال و با استفاده از نشانه پیش میرود که همه این قراردادها توسط دلقکها انجام میشود. حال یکی از نمادها به برف اطلاق میشود که در جنگل با ریختن برف شادی توسط دلقک دختر بر سر شخصیت پسر بزرگ ساخته میشود.
علاقه مندی شما به خلق تصاویر قابل تامل نشان از آن دارد که بسیار به فرم اهمیت میدهید. آیا میزانسنهایی که در اثر لحاظ کردهاید از این قانون درونی پیروی میکنند؟
بله. علاقه زیاد بنده به فرم، حرکت، تصویر، ترکیب بندی و رنگ از ویژگیهای شیوه کارگردانیام به شمار میآید. شاید دلیل عمدهاش این موضوع باشد که من تا مقطع فوق دیپلم در رشته هنرهای تجسمی و گرافیک روزگار گذراندهام که آن را در نگاه نقاشی گونه با آثار نمایشی دارم. البته مدتی است که درباره متد «رابرت ویسلسون» تحقیق میکنم، شیوه کارگردانی ایشان هم از طریق توصیر و نشانه است. بنابراین بنده سعی کردهام از متد این شخصدر خلق «دلقکهای غمگین» تاثیر بگیرم. از نگاه دیگر اعتقاد بنده به تصویر بیشتر از دیالوگ و متن است. بنده معتقد هستم نمایش یعنی تصویر، فرم، رنگ، نور،حرکت، بیان، بدن، حس و حتی اغراق در صحنه. دلیل این دیدگاه به آن خاطر است که مخاطب با دیدن نمایش باید چشمهایش همراه با تفکرش درگیر باشد.
گفتوگو از کیارش وفایی