نقد نمایش «پادشاه می میرد» نوشته اوژن یونسکو کارگردان محمد فاتحی
و اینک این مرگ است که بر سریر پادشاهی جولان می دهد
ایران تئاتر- سید علی تدین صدوقی : یونسکو نمایشنامه «پادشاه می میرد» را در زمانی که بیست روز در بستر بیماری بود نوشت ؛ او درباره نمایشنامه اش در یاداشت هایش می گوید: «مرگ شرایط غیر قابل قبول زندگی است و من بخصوص از مرگ است که با دهشت می پرسم چرا ؟»
باید گفت شاید بیماری او دراثنای نوشتن و انتخاب موضوع و تم اصلی نمایشنامه «پادشاه میمیرد » یعنی مرگ چندان بی تأثیر نبوده است. مرگ انسان، مرگ بشریت است. مرگ تنها مقولهای است که از آن راه فراری نیست و در این نمایشنامه مرگ به سراغ یک پادشاه میآید.
پادشاه شخصی است که نماینده قدرت روی زمین است. فردی است که همه چیز دارد و نگاه همه به اوست، حتی در زمان مرگش. مرگ و سقوط این فرد به طور کلی تأثیرگذار است. مردن پادشاه، مردن یک قلمرو پادشاهی است و این فقط شاه نیست که میمیرد، تمام حاکمیت و قدرت اوست که از بین میرود.
تم اصلی نمایشنامه هم حول محور مرگ است که میچرخد، مرگ در خانهی پادشاه را زده است و پادشاه میخواهد با قدرتش آن را هم تسخیرکند ولی نمیتواند و به اجبار دعوت مرگ را قبول میکند.
نمایش در تک پرده تا انتها به پیش میرود. زمان و مکان خاصی ندارد و کل ماجرا در یک ساعت و نیم اتفاق می افتد یعنی به پادشاه خبر میدهند که تا یک ساعت و نیم دیگر خواهد مرد و پادشاه دست به کار میشود که حتی مرگ را نیز مسخر خود سازد؛ اما این ممکن نیست. او کماکان دست از دستور دادن و خودخواهی و جاه طلبی بر نمیدارد؛ اما این بار مرگ است که او را در میرباید و پیروز میدان است. حتی عشق همسر دوم پادشاه نیز نمیتواند او را نجات دهد.
ما در سیمای شخصیت پردازی یونسکو میتوانیم همه زورمداران و زورمندان و دیکتاتورها و فاشیستهای تاریخ را ببینیم. مستبدین و جنایتکارانی چون هیتلر، موسولینی، فرانکو، استالین، موسی چومبه، قذافی، صدام حسین، کالیگولا، چنگیزخان مغول، اسکندر مقدونی و... همه کسانی که در طول تاریخ گذشته و معاصر نامشان به عنوان دیکتاتور و فاشیست و خون ریز و متجاوز و جنایتکار و ضد بشر و...ثبت شده است.
باید گفت «پادشاه میمیرد» به نوعی یک نمایشنامه ابزورد یا عبث نماست. یونسکو نیز خود این اثر را در ژانر تئاتر پوچی یا همان ابزورد دسته بندی میکند. به دیگر سخن موقعیتی که او ساخته ابزورد است. به پادشاهی که قدرت در دست اوست و به ظاهر سالم است و هیچ نشانی از مرگ بیماری در او مشاهده نمیشود به یکباره خبر میدهند که تا یک ساعت ونیم دیگر خواهد مرد.
این موقعیتی دهشتناک و ابزورد است. هرچند از نظر یونسکو تئاتر پوچی، پوچیای است که ما در جهان شاهد آن هستیم، یونسکو مینویسد: «پوچی در واقع تظاهر کمبود و ناتوانی و محدود بودن ادراک ماست.»
پادشاه هر کاری میکند تا زنده بماند؛ اما نمیتواند به مرگ دستور دهد و آن را تحت سیطره خویش درآورد پس به ناچار تسلیم مرگ میشود. او حاضر است همه چیزش را بدهد تا زنده بماند و همچنان پادشاه باشد؛ او جز پادشاهی و فرمان دادن کار دیگری بلد نیست. پادشاهی را حق خود میداند.
حقی که از سوی کشیشان و دانشمندان و بخشی از مردم که دیگر حالا نمیخواهندش به او داده شده؛ اما همه این حرفها و بهانهها در برابر مرگ هیچ است و در نهایت مرگ در میزند.
او حالا که چارهای جز تسلیم نمیبیند میخواهد همچنان پس از مرگ نیز سایه سنگینش بر سر مردم و کشورش باشد. میگوید مرا فراموش نکنید. مجسمههای مرا همه جا بزنید. فقط عکس بزرگ من باید در همه جاه نصب شود. باید فرامین و قوانینی که من وضع کردهام حاکم باشد و... اما زمانی که مرگ او را در میرباید دیگر حتی سکوت هم از او گذر نمیکند، پادشاه میمیرد.
او که نامش برانژه است در واقع به نوعی یکی از شخصیتهایی است که یونسکو خلق کرده است. در نمایشنامه کرگدن نیز این برانژه است که نمیخواهد کرگدن شود و به کرگندیسمی که دارد حاکم میشود، بپیوندد. برانژه در اکثر نمایشنامههای یونسکو شخصیتی محوری است.
تو گویی یونسکو آن را خلق کرده و رشد و نمو داده و در موقعیت های مختلف قرارش میدهد. برانژه را میآزماید و به تحول، پیشرفت و یا پس رفت میرساند. برانژه ای که در کرگدن آن گونه جلوی حمله یک تفکر فاشیستی میایستد و از کرگردن شدن، حتی به قیمت جانش امتناع میکند و هم رنگ جماعت نمیشود و در این میان از عشقش دیزیکه حالا او نیز هم رنگ جماعت شده و از برانژه میخواهد که به او بپیوندد میگذرد. او در این نمایش یک دیکتاتور به تمام معناست.
برانژه به دیکتاتوری و پادشاهی رسیده و فکر و ذکرش قدرت، حکومت و حفظ آن به هر قیمتی است. او حتی حاضر است دیگران را به دستان مرگ بسپارد اما خودش نمیرد و مرگ از او درگذرد؛ اما هرچه تلاش میکند کمتر موفق میشود، مرگ او را میخواهد. یونسکو سیر تحولی انسان را با شخصیت برانژه دنبال میکند و نشانمان میدهد. او در واقع انسان را در موقعیتهای مختلف قرار میدهد تا از این رهگذر به یک شناخت شناسی در خصوص انسان و عملکرد او دست یابد و این هدیهای است بس گرانسنگ از سوی یونسکو به جامعه بشری برای جلو گیری از فجایع بعدی انسانی.
نمایش به نوعی کمدی تلخ و طنز سیاه است که رگههایی از گروتسک را در خود به همراه دارد. کارگردان محمد فاتحی با نگاهی که به متن یونسکو داشته سعی کرده است موقعیت ابزورد آن را در نوع طراحی صحنه، حرکات و میزانسن تا حدودی رعایت نماید و به لحاظ تکنیکی و دراماتیکی آن را به صحنه بکشد.
طراحی صحنهای که شیب دارد و حاکی از متزلزل بودن و ایضاً سقوط نا به هنگام پادشاه است. او هرلحظه امکان دارد که سقوط کند. بارها تا مرز سقوط پیش میرود اما باز به جایگاهش که همان تخت پادشاهی برمیگردد؛ اما در انتها مرگ اجتناب ناپذیر مینماید و پادشاه میمیرد.
فاتحی در کارگردانی نیز نسبتاً موفق بوده و با هدایت بازیگران خود به سوی درک موقعیت ابزورد و گروتسک نمایش لحظات کاریکاتوریای که خاص این سبک است را خلق نمودهاند و این در حرکات و میمیک و نوع بیان دیده میشود.
باید گفت بازیگران بازیهای نسبتاً روانی را ارائه دادهاند؛ اما هنوز جا دارد که به یک روانی و هارمونی دراماتیک بیشتر و بهتری همسو با سبک نمایش دست یابند. به ویژه در بدهبستانها، حس و حال، کنش و واکنشها و توجه به شخصیت پردازی یونسکو در خصوص هریک از کاراکترها.
ریتم نمایش نسبتاً مطلوب از آب در آمده اما باز جا دارد که به ریتم درونی و بیرونی مناسبتری برسد. یکی از نقاط قوت کار تلفیق طنز و کمدی با موقعیت ابزورد و گروتسک نمایش است به گونهای که به سمت لودگی و کمدی سطح پایین نرفته است .
در انتها باید گفت که تکرار جزئی از شیوه نوشتاری یونسکو است؛ اما میباید توجه داشت که به شعار زدگی نزدیک نشود. چرا که یونسکو از تکرار یک موضوع، کلمه یا جمله منظور خاصی دارد.
در نهایت کارگردان و گروه زحمت خود را کشیدهاند و یک نمایش بیادعا و قابل تأمل را به دور از ادا و اطوارهای اجرایی که این روزها در تئاتر ما اپیدمی شده است به صحنه بکشند. دیدن این نمایش خالی از لطف نیست، پس دیدن آن را به دوستداران تئاتر توصیه مینمایم و به کارگردان و گروه خسته نباشید میگویم.