نقد نمایش «شاه لیر» به کارگردانی مسعود دلخواه
فردوسی ، شکسپیر و طعم کاتارسیس شاه لیر
ایران تئاتر- سید علی تدین صدوقی : شکسپیر را بارها و بارها دیده ایم از نمایش های نیمه آماتوری تا نیمه حرفه ای از دانشجویی ودانشگاهی تا حرفه ای ؛ اما چیزی که بین همه اینها به نوعی مشترک بوده وهست کامل نبودن این اجراهاست .
در واقع هرکسی از دید خود و در مواقعی با برداشتهای اشتباه، شکسپیر را کارکرده است نه آنطور که بوده است.
همانطور که ما بارها نوشتهایم، آثار شکسپیر آنگونه که هست کمتر اجرا شدهاند.در واقع در سالهای اخیر اجراهایی از آثار شکسپیر با برداشتهای اجقوجق و اشتباه و بدون اندیشه و درک درست و دراماتیک به روی صحنه رفته است.
باید یکی باشد تا اصل نمایش را آنطور که هست و باید اجرا شود به روی صحنه ببرد. تا هنرجویان، مخاطبان علاقهمندان به آثار شکسپیر و تئاتر و دانشجویان این رشته برای یک بار هم که شده شکسپیر را کامل ببینند آنگونه که نوشته شده و باید اجرا شود.
مسعود دلخواه اما شکسپیر را آنطور که هست کار کرده، با تمام خصوصیات نمایشنامههای شکسپیر، وهم از این روست که نزدیک به چهار ساعت زمان میبردچون کارهای شکسپیر اینگونه است.
دلخواه سعی کرده آن زبان شعر گونه و فاخر شکسپیر را حفظ کند. این در حالی است که دیگران کمتر به این شاخصههای آثار شکسپیر توجه میکردند. باید گفت خوشبختانه این بار ما شاهد یک نمایش از شکسپیر بودیم که کامل اجرا شد. هرچند که دلخواه دراماتورژی خودش را دارد اما خصوصیات و ویژگیهای اصلی را حفظ کرده است.
حضور کولیها و ترانههایی که در جای جای نمایش خوانده میشود، حضور راوی یا ساحره که نقش آن را یلدا قشقایی بازی میکند، حضور گروه کر یا همسرایان و... که در واقع همچون دانای کل عمل میکنند که فحوای متن و مفاهیم زیرمتنی را به مخاطب انتقال میدهد و...
از سویی دلخواه با این ترانهها و حضور کولیها بر صحنه که نقش مردم را نیز به نوعی به عهده دارند کریدور تنفسیای برای تماشاگران مهیا میکند تا بتوانند در جایجای نمایش نفسی بگیرند و با تنوع دراماتیک ایجاد شده بهتر و با تمرکز بیشتر به ادامه نمایش توجه کنند. این نیز جزء دراماتورژی دلخواه است.
دلخواه با درک این مهم توانسته «شاه لیر» را همانگونه که شکسپیر نوشته به صحنه ببرد و این میتواند یک کار کلاسی برای تئاتریها باشد.
باید گفت که «شاه لیر» در واقع حال همه مردمان همه روزگاران است. شکسپیر توانسته با نگاهی عمیق به شاهنامه از داستان فریدون و پسرهایش الهام بگیرد و لیرخود را بیافریند. این پرواضح است که شکسپیر از شاهکارهای ادبیات جهان مانند شاهنامه اطلاع کافی داشته و آنها را مطالعه کرده است. این از نمایشنامهها و نوشتههایش مشخص و معلوم است.
در داستان فریدون حکیم فردوسی بزرگ اینگونه میآورد که فریدون سه پسر داشت سلم و تور ایرج، ایرج کوچکتر بود و از دیگر برادران داناتر و زیباتر و مهربانتر و راستگوتر و... مانند کوردلیا ، روزی زمانی که فریدون به پیری رسیده سه برادر را گرد میآورد. او میگوید میخواهم سرزمینم را بین شما سه پسر تقسیم کنم. سپس پرسشی را مطرح میکند که باید پسرها پاسخ گویند. به مانند لیر که از دخترها پرسشی را میپرسد.
تا اینجای کار تنها جای سه پسر با سه دختر عوض شده و مابقی ماجرا شبیه به هم است. شکسپیر سه دختر را به جای سه پسر میآورد. حتی ظاهر لیر نیز با آنچه که فردوسی برای فریدون تعریف کرده هم خوان است. سپس فریدون فرمانرواییاش را بین سه پسر تقسیم میکند. کاری که لیر انجام میدهد.
او روم و سرزمینهای غربی را به سلم، سرزمینهای شرقی یعنی چین و توران را به تور، و ایران به همراه دشت نیزه وران و تاج و تخت شاهی را به ایرج میدهد. دو برادر حسد میورزند برای پدر پیغام میفرستند که تو بین ما فرق گذاشتی و بهترین بخش از قلمروت را به ایرج دادی، ایرج به دیدار برادران میرود او میگوید من پادشاهی را نمیخواهم، برایم صلح و دوستی و مهر و محبت شما ارجحتر است.
مانند کردلیا که از سرزمین پدر هیچ نمیخواهد. ایرج به برادران میگوید بیایید و سرزمین های مرا بین خود تقسیم کنید؛ اما آنان مانند دو خواهر کردلیا قسیالقلب، طماع و قدرت طلب و حریصاند. ایرج را میکشند. فریدون از دوری ایرج آنقدر اشک میریزد که نابینا میشود حتی نفرینهایی که فریدون بر پسرانش روا میدارد مانند نفرینهای لیر است بر دخترانش.
در نهایت ایزد بینایی را به او باز میگرداند و فریدون به واسطه نوه ایرج، منوچهر، که نزد خویش بزرگش کرده و پهلوانی شده است بی همتا، انتقام ایرج را از دو پسرش می ستاند. کاری که لیر میکند و دو دختر لیر یعنی گانریل و ریگان نیز به عقوبت کارهای زشتی که کردهاند میرسند. در این میان همه از بین میروند و این از بین رفتن شخصیتهای نمایشهای شکسپیر یکی دیگر از شاخصههای کارهای اوست.
در «هملت»، در «مکبث»، در «اتللو»، و در «شاه لیر»، همه از میان میروند. چون زندگی اینگونه است و هرکسی در نهایت باید عقوبت کارهای زشت و ناپسند و جنایات خود را ببیند. و این همان درس عبرتی است که شکسپیر به واسطه آن میخواهد نفس ما را تزکیه کند.
تا از شخصیتهای نمایشنامههایش درس بگیریم و طمع به قدرت و حرص و آز و حسد را به کناری نهیم، تا خدا را و انسانیت را بهتر بشناسیم، تا با ایمان و راستی و درستی زندگی کنیم، و این گونه راه کمال و درست زندگی کردن را بازشناسیم، و به این دنیا چندان دل نبندیم تا بتوانیم جهان بهتری را برای خود و فرزندانمان و مردممان بسازیم.
میبینید که چه اندازه داستان لیر و دخترانش به داستان فریدون و پسرانش شبیه است.
اما ما هیچگاه به طرف داستانهای «شاهنامه» و دیگر آثار فاخر ادبی امان آن طور که شایسته و بایسته است نرفتهایم. مدام میخواهیم که خودمان را پشت بزرگان ادبیات نمایشی جهان مخفی کنیم، به راستی چند بار لیر، مکبث، هملت و... در سال توسط هنرمندان مختلف چه آماتور چه دانشجو و چه حرفهای اجرا میشود؟ اما دریغ از یک داستان از شاهنامه و ایضاً یک اجرای درست از شکسپیر.
این بار اما دلخواه کار متفاوتی را به انجام رسانده، ما توانستیم به مدد مسعود دلخواه حداقل یک لیر شاه کامل را ببینیم. که دارای جنبههای تئاتریای که باید باشد هست . چه به لحاظ طراحی لباس، چه نوع گفتار و بیان، چه بازیهای کلاسیک که شاخصه کارهای شکسپیر به لحاظ اجرایی است و چه ارائه مفاهیم زیرمتنی نمایش «شاه لیر».
مهدی سلطانی به عنوان بازیگر نقش لیر حداقل در سه بخش این نقش سخت را آنالیزی دراماتیک کرده است بخش اول قبل از تقسیم سرزمینش، بخش دوم پس از تقسیم آن و رانده شدن از سوی دو دخترش و بخش سوم آوارگیاش و به اصطلاح دیوانه شدنش. هرچند که میدانیم لیر در واقع پس از آوارگی تازه عاقل شده است.
او چونان عاقلی اندر سفیه و فیلسوف و عارفی از دنیا بریده تازه به مفهوم آفرینش و انسانیت پی برده، توگویی تازه به راه کمال گام گذاشته و دید باطنیاش بازشده، او به میان مردمش میرود و از حال مردمان سرزمینش مطلع شده و مصائب آنان را از نزدیک درک کرده و حس میکند.
گویی این اتفاق را خداوند و تقدیر برای او رقم زده تا لیر را به کمال انسانی و الهی برساند و به دیگران درسی از روی عبرت بدهد شکسپیر لیر را متحول میکند.
مهدی سلطانی پیچشهای این نقش و تحولات حسی و روحی و فیزیکی این سه بخش از زندگی لیر را با بازی دراماتیکی که انجام میدهد به صحنه میکشد. هرچند که بخش آخر تفاوت قابل توجهی با دو بخش دیگر دارد و انگار خود سلطانی نیز بیشتر و عمیقتر با این بخش ارتباط برقرار کرده، این از نوع بیان و بازیش و تحول حسیاش مشخص است.
دیگر بازیگران نیز همین گونه نسبتاً به درکی درست و دراماتیک از نقش هایشان رسیدهاند. بهاره رهنما، الهام پاوه نژاد، محبوبه تفضلی، رحیم نوروزی، و خسرو شهراز لحظات ناب و دراماتیکی را خلق کردند. اما شاید نقشی که خصوصیات ویژهای در این نمایش دارد و میتوان گفت یکی از نقشهای سخت شاه لیر به حساب میآید نقش دلقک است.
دلقک نقش بسیار سخت و پیچیدهای است. نقشی به اصطلاح لبه تیغی که هرلحظه چنانچه بازیگرش نداند که چه میکند؛ احتمال سقوط را دارد. باید گفت انتخاب ناصر عاشوری برای بازی در این نقش از سوی دلخواه بسیار درست و بجا بوده است. او بهترین مهره را برای ایفای این نقش انتخاب کرده.
عاشوری با درک درست شخصیت دلقک و سختی این نقش، تماماً بر لبه تیغ حرکت کرده است و هیچگاه از اعتدال و روشن ضمیریای که در لایههای زیرین این شخصیت نهفته عدول نکرده است. او توانسته دلقکی متفاوت را نشانمان دهد. نه به ورطه لودگی و لوده بازی در غلتیده و نه کمدی و طنز سخیفی را ارائه داده.
این دلقک عاقل اندر سفیه بهلول وار و دیوژنگونه از شاهکارهای شکسپیر است؛ که باید گفت ناصرعاشوری آن را روان، بدون حرکات اضافه و لوث و لوس و بدون بداهههای اضافه حرکتی و بیانی و حساب شده و دراماتیک و استادانه این نقش را ایفا کرده است.
البته مسعود دلخواه با هدایت و دراماتورژی خاص خود در ایفای نقشها توسط بازیگران درایت لازم را به خرج داده است.
باید گفت ما با لحظات تراژیک نمایش، با اشکهای لیر و کردلیا اشک ریختیم و آن کاتارسیس و تزکیه نفسی که خاص اینگونه نمایشها است در مخاطب اتفاق افتاد؛ و این میسر نمیشود مگر به اجرای دراماتیزه، تئاتری و تأثیر گذار مسعود دلخواه و بازیگرانش.
هرچند که در جاهایی از نمایش جا دارد که هنوز روی ریتمهای درونی و بیرونی کار شود تا در نهایت نمایش به یک ریتم کلی مطلوبتری برسد؛ یا مثلاً بر روی شعرها و ترانهها و اجراهای گروه کر که در جایجای نمایش گنجانده شده دقت بیشتری گردد و اضافات و تکرارهایش گرفته شود و یا روی بیان بعضی از بازیگران و یا بعضی از حرکات و میزانسن هنوز باید کار شود و... ایضاً طراحی لباس نیز میباید مورد بررسی مجدد قرار گیرد .
به نظر میآید بعضی از بازیگران ظاهراً بخشی از لباسهایشان مال خودشان است. یعنی مثلاً کت و شلوار خودشان را به تن دارند نه لباسی که بر اساس شخصیت آنان برایشان طراحی و تهیه شده باشد. از این رو با شخصیتی که باید لباس خاص خود را به تن داشته باشد جور در نمیآید.
البته شاید دلخواه خواسته از این راه نقبی به امروز بزند اما این روند کمی تصنعی مینماید. مانند حضور فیلمبردار و عکاس و سه پایه و میکروفون در صحنه اول که آنهم در کل ساختار اجرایی آنطور که باید جا نیفتاده است.
چون می دانیم که طراحی لباس و اصولاً مبحث لباس در تئاتر بسیار عنصر مهم و در عین حال پیچیدهای است که با حس و حال، پرداخت شخصیت، پرداخت کل متن و اجرا، رفتار و میزان و حرکت و حتی نوع حس و رسیدن به حس و بیان و آکسان و حالت بیانی بازیگر ارتباط مستقیم دارد. البته دلخواه تلفیقی از اجرای کلاسیک و مدرن را نشانمان میدهد و همه این عناصر و مسائلی که گفته شد میتواند تا حدودی در شیوهای اینچنینی بکار گرفته شود و قابل تطبیق و تسهیل باشد.
اما درنهایت باید گفت با همه این ها چیزی از محسنات کار کاسته نمیشود و نمایش «شاه لیر» تاثیر و قدرت دراماتیک خود تا به انتها، حفظ می کند و هم از این روست که مخاطب را با خود تا آخر نمایش همراه میسازد و تاثیرش را بر او میگذارد .
درهرحال شاهد یک تئاتر فاخر بودیم. به خصوص در این آشفته بازاری که کمتر می توانیم شاهد تئاتر به معنای واقعی کلمه آن باشیم . دیدن این نمایش فرصتی مغتنم است که می توانید با آن لذت دراماتیک و طعم کاتارسیس را حس کنید . پس نیکوست که این فرصت را از دست ندهیم . به مسعود دلخواه و گروهش خسته نباشید میگویم .