گفتوگوی ایران تئاتر با حسن عسگری کارگردان و بازیگر نمایش «شهر تنهایی من»
جهان رازآلود امروز، تحت تاثیر اشکها و لبخندهای یک انسان مدرن است
ایران تئاتر: جامعه و مسائل پیرامون آن را میتوان دراماتیک، هزارتو و مالامال از اتفاقهایی است که جاومع بشری را دچار خود کرده است. حال در این میان روابط بین انسانها بعنوان محرکهای هدایت شده در این مسائل جای میگیرند که هر کدام سعی در پنهان و یا افشا کردن رازهایی دارند که میتوانند تاثیرات قابل توجهای را شامل شوند. اهمیتی که گاهی انسانها آن در ازای خواستهای فراموش میکنند.
حسن عسگری در دومین قدم کارگردانی خود با در اختیار داشتن نمایشنامهای که ساختار اجتماعی دارد سعی دارد تا از جهان رازآلود و تو در توی انسانها پرده برداشته و مسائلی را صرفا جهت تلنگر و تذکر به مخاطب یادآوری کند. بنابراین او کوشیده تا شخصیتهای اثر را به شکلی واقعگرا جلوه دهد تا این درک و باورپذیری بیشتر در ذهن مخاطب شکل بگیرد. حال این دغدغه باعث آن شده است که این بازیگر به سوی کارگردانی بیاید و از این زاویه وارد جهان نمایش شود. نمایشهای «پلکان»، «تانگوی تخممرغ داغ»، «رام کردن زن سرکش»، «آمیزقلمدون»، «یلدای سرد و باشکوه»، «داستانهای ناتمام» و فیلمهای کوتاه «تولد»، «گسل» از جمله آثاری هستند که عسگری در مقام بازیگر در آنها حضور داشته است. قابل ذکر است «خشم شدید» و «شهر تنهایی من» نمایشهایی هستند که او به روی صحنه آورده است. حال به بهانه اجرای نمایش «شهر تنهایی من که تا اواخر بهمن ماه در خانه نمایش اداره تئاتر در ساعت 20:15 روی صحنه میرود با وی گفتوگویی انجام شده است که در ادامه میخوانید.
نمایشنامه «شهر تنهایی من» برگرفته و تحت تاثیر نمایشنامه «خانه عروسک» ایبسن است. تصور میکنید این موضوع به چه دلیل صورت گرفته است؟ آیا جهانشمول بودن متن اصلی این خاصیت را دارا بوده و یا اجتماعی بودن آن؟
باید بگویم هر دو مورد در بازگو کردن رازهای نمایش و لایههای پنهان نمایشنامه تاثیر بسزایی دارد. ابتدا میپردازم به جهانشمول بودن متن، موضوع اصلی نمایش بازگویی تنهایی نوع بشر در جهان هستی است. در واقع جهانی ما که ساختهایم با حصارهایی برای زیبا جلوه دادن آن و برای پذیرش راحتتر و خوشایندتر حقایق تلخ موجود در آن شکل گرفته است. لذا در این سلول تنهایی که محکوم به حبس در آن هستیم ثانیه به ثانیه به سمت زوال در تنهایی مطلق خویشتن حرکت میکنیم. البته معدود انسانهایی در این زندان به دنبال راهی برای رهایی از قوانینی خود ساخته هستند. حال انسانهایی از جنس شخصیت «مهنوش» در این نمایش از جنس شخصیت «لورا» خانه عروسک، از جنس شخصیت «مدهآ» اورپید و از جنس تمام زنانی استکه در بند قوانین دیگر افراد قرار دارند که پاکی و صداقتشان منشآ تمام اجحافهایی است که در حق زندگیشان میشود. بنابراین در باب اجتماعی بودن آن هم باید بگویم، بله این نمایشنامه کاملا اجتماعی است که دریچهای برای بازگو کردن رنجها، معضلات، هنجارهای اجتماعی در خود دارد. موضوع نمایش از مقوله خیانت شکل میگیرد، خیانت در همه جای دنیا یک شکل دارد مانند علائم راهنمایی و رانندگی که در هر جای این کره خاکی مفهومی مشترک دارد. در واقع مقوله خیانت بحرانی اجتماعی است که متاسفانه در جوامع امروزی بیشتر شاهد آن هستیم.
جهان اثر در قالبی واقعگرا تعریف داده شده است به طوری که شخصیتها از نگاهی ملموس و نمونههای ما به ازایی از جامعه هستند. تصور میکنید این رویکرد تاچه اندازه توانسته انسجام مناسبی را برای پیش آوردن لحظات مهم نمایش شکل بدهد؟ آیا تنها واقعگرا بودن فضا برای شرح اتفاقها کافی است؟
واقعگرایی متن نمایشنامه و رویدادهای درون آن ارتباط مستقیمی با موضوع اثر دارد که مبحثی اجتماعی است. حال از نگاهی بعنوان بحران تلقی میشود که تا اندازهای باعث همزادپنداری مخاطبها خواهد شد به گونهای که مخاطبها تا انتهای نمایش در انتظار اتفاق موردنظر هستند. لذا این انتظار ارتباط بینابینی با مضمون اثر برقرار میکند. بله، واقعگرا بودن فضا کافی است، زیرا باعث ارتباط قابل توجهای بین مخاطب و اجرا میشود که البته این موضوع وابستگی مستقیمی به توان بازیگر برای ایجاد ارتباط با مخاطبها دارد که اگر این امر محقق نشود باید از ترفندهای دیگری استفاده کرد.
ارتباط گرفتن شخصیتها با یکدیگر از موارد و نکات ویژه اثر به شمار میرود که وضعیت و نحوه ورود آنها را به جهان اثر با تمهیداتی فراهم میآورد. حال برای آنکه ارتباط بین شخصیتها باتوجه به فضای اثر بهتر شکل بگیرد از چه کارکردهایی استفاده کردهاید؟
در اجراهایی که به صورت واقعگرا تولید میشود سختترین کار برعهده کارگردان است. وظیفه ای که کارگردان بر عهده دارد مانند ارتباط مادری با کودکانی بازیگوش است. بنده در اجرای این نمایش سعی کردهام روابط را از اولین روز تمرین بین بازیگران با توجه به انتخابهایی که برای هر نقش داشتهام و باتوجه به ویژگیهای شخصیتی هر بازیگر بنا کنم. لذا کار بسیار دشواری است قدم زدن در کوچه پس کوچههای تخیلات یک بازیگر، شناخت و هدایت آن بر مبنای شخصیتهای نمایش. در نوع کارگردانی من فضا برای بازیگر تا مرحلهای از تمرین جهت کنکاش و جستجو مهیا است. میزانسنها از ابتدا نوشته شده است، درست مانند ریل قطاری کشیده میشود و تنها کافی است نوع قطار روی و میزان حرکت آن مشخص شود که این امر در طول مراحل تمرین شکل میگیرد. بنده به دلیل آنکه بازیگری را تجربه کردهام تمام کنشهای بازیگرم را در موقعیت های نمایش از قبل پیشبینی میکنم به این علت در زمان تمرین تفاوتهای کمتری بین کارگردان و بازیگر از لحاظ فکری و رفتاری پیدا میشود. حال مهمترین جریانی که گاهی من را دچار اضطراب میکند در این اجرا نبودن اعتماد بین کارگردان و بازیگر بود. اعتماد به علت کار اول در مقام کارگردان و نداشتن تجربه کارگردانی و یا هر چیز دیگری که بازیگران نمایش را ترغیب میکرد تا در مقابل تفکراتم بایستند که این اتفاق کار را برایم دشوار کرد. در صورتی که بنده تجربههای زیادی در گروههای حرفهای به عنوان دستیار کارگردان فعالیت داشتم و دانشجوی رشته کارگردانی نیز هستم، اما با این حال وظیفه سختی در پیش روی داشتم که با ارادهای راسخ این امر را به حقیقت بدل کردم. شاید این موضوع برایم تلنگری شد بر باور این جمله که به هر چیزی که بیندیشی اتفاق می افتد. البته باید اشاره داشه باشم که قلم نوشین تبریزی بسیار خوش خوان و قابل درک است و پر از چالش برای کارگردانی که قصد به اجرا درآوردن نمایشنامههای ایشان را دارد.
نیمه ابتدایی اثر به نوعی معنای آرامش قبل از طوفان را دارد که شخصیتها و داشتههای آنها به مخاطب معرفی شده و دیگر مشخص است که چه کسی با چه دلیلی در اثر حضوردارد.حال این طراحی که شخصیتها سعی دارند همه چیز را طبیعی و آرام جلوه دهند برگرفته از چیست؟
درباره این موضوع باید بگویم بازی کردن شخصی برای دیگری، نمایش دادن آن چه که او نیست برای دیگری و صورتکهایی افراد با اشکال مختلف بر روی چهره دارند برگرفته از افراد جامعه است که از پنهان کردن واقعیتهایی که برایشان تلخ امتناع میکنند. زیرا گفتن حقیقتهای پنهان برایشان تاوان دارد، بنابراین ترجیح میدهند به همان شیوه معمول راه خود را ادامه بدهند تا مبادا ضرری را متحمل شوند. لذا سکوت ابتدای نمایش سکوت معنای حقیقت بعد از دروغ گفتن را دارد که بیانگر آرامشی از شنیدن درد و غمهای زیاد دارد. در واقع آرامشی که قبل و بعد از طوفان شاهد آن هستیم. با این توضیح که صندلی که در اجرا وجود دارد همان صندلی تنهایی است که در مقابل پنجرهای که آلبومی از تصاویر و رویاهای ایدهآلگرا افراد نمایش قرار دارد. حال از نگاه دیگر این پنجره رو به شهری است که در آن پر از تنهایی پر از انزوا را نشان میدهد.
شخصیتهای این اثر از جهان و زندگی مدرن هستند که مسائل جاری آنها پیرو اتفاقها و روابط اجتماعی حاصل میشود. آیا این ساختار مدرن و رازآلود بودن درون و رفتار بیرونی شخصیتها تحت تاثیر این مسئله است؟
در این نمایش یکی دیگر از مسائلی که بر روی آن تمرکز داشتم زندگی و ساختار اجتماعی مدرن بوده است که شما اشاره به آن اشاره داشتهاید. در واقع این رویداد باعث به وجود آمدن یک سری افراط و تفریطها در جامعه شده است که روابط میان افراد درون اجتماع را تحت تاثیر خود قرار داده تا اندازهای که این روابط میتواند رابطه میان زوجها، افراد یک خانواده و حتی میان دو دوست را تحت تاثیر نامطلوب خود قرار داده و نیز به بدترین حالت سوق بدهد. حال روابط شخصیتهای نمایش برگرفته از جامعه امروز است که به شکل مستقیم با یکدیگر ارتباط دارند. لذا این افراد کمی در ظاهر با جامعه تفاوتهایی داشته باشند، در صحبتهایم چندین بار این جمله را تکرار کردهام که در جامعه ما این رویکردها منجر به تنهایی تبدیل شده که این یک زنگ خطری برای جامعه ما است. تنهایی در روابط شخصیتهای نمایش، در میزانسنها و طراحی صحنه کاملا مشهود است. لذا رازها و روابط شخصیتهای نمایش چندان موضوع پیچیدهای نیست و مانند آسمان صاف و بی ابر بیپرده و صریح است.
زمان گذشته یکی از کارکردهایی است که زمان حال و روابط شخصیتها را دچار بحران و تغییرمیکند و رازهای ناگفتهای را با پیش آوردن موقعیتها برملا میسازد. دلیل این اتفاق را باید به مدرن بودن اثر نسبت داد یا تاثیرات مقوله زمان در روایت اثر؟
باید اشاره داشته باشم این یک تکنیک نمایشی است که برای بازگو کردن اتفاقها و تعلیق در داستان مورد استفاده قرار گرفته و به نوعی پیش برنده روایت است. البته این سلیقه نویسنده است که از چه ابزاری و خلاقیت برای روند داستان استفاده کند که در نهایت کارگردان موظف تبعیت از آن است.
آیا چندوجهی نشان دادن شخصیتها در نمایش به دلیل آن است که نقطه عطف روایت در جایی مشخص تاثیرعمیق خود را بر روابط و رویارویی آنها بگذارد و حل مسئله کند؟ آیا این کارکرد بیشتر به عملکرد روایی اثر مربوط است یا تعلیقی که از ابتدای اثر نمایان است؟
تعلیقی که در ابتدای داستان ایجاد میشود با نشان دادن چند وجهی بودن شخصیتها در یک تم روایی برگ برنده این نمایشنامه است. زیرا هر سه عنوان به شکل زنجیرواری تسلسل نمایشنامه را ایجاد میکنند، بنابراین نمیتوان تاثیر یک عنوان را بر دیگری بیشتر و یا کمتر دانست. در واقع داستان نمایش به صورت کاملا درست با پرده برداشتن از رازهای پشت پرده به آرامی در سایهای از ابهام، هوشمندانه پیش میرود که موجب میشود روایت و تعلیق نه مخاطب را گمراه کند و نه اجازه پیشبینی اتفاقها را به او بدهد.
تصور میکنید در موقعیت مکانی که برای این نمایش در نظر گرفته شده شخصیتها تاثیرگذار هستند یا موقعیتهایی که در این درام درهم تنیده بعنوان قوه محرک عمل میکنند؟ هسته اصلی روایت تاثیر گرفته از چه رویکردی است؟
به نظر من موقعیت مکانی در اجرای این نمایش بسیار تاثیرگذار بوده و به نوعی محل شکلگیری نقطه عطف ماجرا است. در نمایش شخصیت «گلناز ترابی» را که زمانی با شخصیت «حمید عظیمی» رابطه پنهانی داشته در زمان اکنون و بعد از سالها در منزل این مرد و در کنار همسرش یعنی شخصیت «مهنوش شاکری» میبینیم. حال این رویارویی دراماتیک در هیچ مکانی بهتر از خانه شخصیت مرد نمیتوانست تا این اندازه جذاب و کنشمندباشد. لذا تقابل این سه شخصیت در یک مکان و ایجاد کنشهایی بینظیر بین این سه نفر جایگاهی مهم در ساختار اصلی دارد که از طریق موقعیتها به نمایش گذاشته شده است.
تلاطم و برونریزی شخصیتها در نیمه دوم به اوج خود میرسد به شکلی که آنها در تلاش هستند رازهایشان افشا نشود. علت این کنش و واکنشها به سبب ساختاراصلی اثر است و یا خرده پیرنگهایی که در جهان اثر وجود دارد؟
باید این مسئله را به ترس از دست دادن! ترس از حقیقتی که اگر گفته شود تمام قوانین پوشالی را در هم میشکند و عریانی به بار میآورد ارتباط بدهم که نشان از ترس از دست دادن قدرت را معنا میکند.
شخصیت زن دوم، شخصیتی است که جدا از سایر شخصیتها تنهایی خود را نمایان میسازد و همراه آنها در روایت پیش میرود. آیا این رفتار از سوی او تعریفی به جز انتقام از شخصیت مرد اول و شرایط موجود که در آن قرار گرفته دارد؟
در زمینه تحلیل شخصیت این سوال برای بازیگر این نقش مطرح بود که آیا او برای انتقام از شخصیت حمید عظیمی به خانه آنها آمده یا تقاضای کمک از شخصیت «مهنوش» را دارد؟! لذا در پاسخ باید بگویم که شخصیت «گلناز ترابی» بعد از قطع رابطه با شخصیت مرد اول و مرگ همسرش ازدواج نکرده و شرایط مالی مناسبی در شهرستان ندارد. بنابراین در وهله اول برای خواستن کمک و حمایت وارد زندگی این دو نفر میشود، اما در روند نمایش و با اطلاعاتی که از زندگی شخصیت «حمید عظیمی» توسط همسر او به دست می آورد حس انتقام در وجودش رشد میکند که حتی پاکی و صداقت مهنوش او را نسبت به گرفتن انتقام منصرف نمیکند و در آخر حسادت کار خود را میکند و تنهایی واقعی گریبان هر سه را میفشارد.
در روند شرح جزئیات و هدایت اثری با این شاخصهای درهم تنیده چه نکاتی را برای باورپذیری و درک مخاطب لحاظ کردهاید؟ تمهیداتی که برای ارائه در نظر گرفتهاید تحت تاثیر جهان متن است یا نگاه اجتماعی جهان مدرن؟
در ساختار اصلی این نمایش نشانههایی وجود دارد که همگی با کمی تامل ملموس و قابل درک هستند. به طور مثال نریشن میان صحنهها است که مخاطبهای آن از دل جامعه مدرن هستند و اشعاری میخوانند که روح آنان با آن بیگانه است و احساسات ماشینی در کلام و گفتار آنها نمایان است بیآنکه از حالت و احساس خودشان آگاه باشند.
علت آنکه پایان بندی اثر با تاوان دادن شخصیتها شکل میگیرد نشاندهنده و گویای چه نکاتی است؟
این اتفاق بیانگر آن است که جامعه مدرن گذشت و ایثار را از انسانها گرفته و در اختیار خود گرفته است. در واقع این ساختار انسانها را عجول پرورش داده که قدرت تفکر و درک را کاهش آنها را کاسته و قضاوت را همچون مُهری بر پیشانی ما زده است.
گفتوگو از کیارش وفایی