گفتوگو با کارگردان نمایش «مرگ و پنگوئن» حاضر در فجر 37
فلسفه تئاتر تولید اندیشه است
ایران تئاتر - حسین سینجلی: نمایش«مرگ و پنگوئن» به کارگردانی پیام دهکردی روز یازدهم(۲ اسفند) سیوهفتمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر ساعت ۱۸ و ۲۰:۴۵ در بخش مسابقه تئاتر بینالملل در تالار استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر به صحنه میرود٬ به همین بهانه گفتوگو با کارگردان نمایش را بازنشر میکنیم.
«مرگ و پنگوئن» نمایشی است که دهکردی آن را با گروهی از بازیگران کار بلد تئاتر روی صحنه آورده و در آن با قصهای سرراست، بدون شعارزدگی و بزرگنماییهای آبکی و متلکهای هیجانانگیز، تلاش کرده به بهترین نحو جدیترین مفاهیم عمیق و پُراهمیت اجتماعی- انسانی را با مخاطب خود در میان بگذارد.
نمایشنامه «مرگ و پنگوئن» را محمد چرمشیر نمایشنامهنویس شناختهشده و مطرح کشورمان با اقتباس از رمانی به همین نام نوشته «آندری کورکف» نویسنده مشهور اهل اکراین به رشته تحریر درآورده است. وقایع این رمان که بیشک مشهورترین اثر این نویسنده اوکراینی محسوب میشود، در شهر «کییف» پایتخت اوکراین رخ میدهد. رمان «مرگ و پنگوئن» بهطورکلی و به زیباترین شکل فضای بسته و ناامن اجتماعی اوکراین پس از جدایی از شوروی را نشان میدهد. اما نمایش «مرگ و پنگوئن» که این روزها در تالار چهارسو اجرا میشود ویژگی دیگری نیز دارد که به اقتباس چرمشیر از رمان نویسنده اوکراینی برمیگردد. درواقع اغراق نیست اگر بگوییم که این روزها یکی از بهترین نمایشنامههای اقتباسی محمد چرمشیر با عنوان «مرگ و پنگوئن» با کارگردانی حسابشده پیام دهکردی در تالار چهارسو روی صحنه بوده است. این نمایش زندگی ویکتور نویسنده جوان و سختکوش و بااستعدادی است که سرپرستی و مراقبت از یک پنگوئن را بهعنوان یک حیوان خانگی برعهدهگرفته است. او در حالی نام پنگوئن خود را «میشا» گذاشته که مردم آن منطقه بیشتر خرسهای خانگی خود را «میشا» مینامند. در این میان همزمان بااینکه روزنامه محلی آن منطقه چاپ آخرین داستان ویکتور را رد کرده اما او از طرف سردبیر روزنامه برای نوشتن آگهی ترحیم دعوت به کار میشود و...
به بهانه اجرای این نمایش در تحریریه ایران تئاتر میزبان پیام دهکردی کارگردان و بازیگر مطرح و شناختهشده کشورمان بودیم و با او درباره تازهترین اثر نمایشیاش در مقام کارگردان به گفتوگو نشستیم. آنچه در ادامه میخوانید حاصل گپوگفت ما با کارگردان نمایش «مرگ و پنگوئن» است:
- نمایشنامه «مرگ و پنگوئن» یکی از بهترین آثار اقتباسی محمد چرمشیر محسوب میشود و یکی از ویژگیهای آن علاوه بر داستان روان و تأثیرگذارش، وجود مفاهیم متعددی است که در بطن اثر وجود دارد. درواقع میتوان گفت بهنوعی با اثری مواجه هستیم که سرشار از مفاهیم جدی انسانی و اجتماعی است. مشخصاً در خوانشی که شما در مقام کارگردان از این متن داشتید آیا اهم و فیالاهمی بین این مفاهیم برایتان وجود داشت که بخواهید بیشتر روی آن تمرکز کنید؟
اساساً ما وقتی سراغ یک متن میرویم بهویژه متنی که در آن یک بازخوانی از یک رمان اتفاق افتاده، ما دیگر عملاً از رمان عبور کردیم. یعنی رمان دستمایهای شده برای اینکه بتوانیم به خوانش یا تألیف دوم برسیم. ضمن اینکه معمولاً اگر متنهایی که بهنوعی بازخوانی یا اقتباس از رمانها هستند را نسبت به اصل رمانها در مقام مقایسه قرار بدهیم خیلی نتیجه خوبی به دست نمیدهد. چون ما در رمان یک بسط شخصیت و قصه داریم با توصیفات مفصل اما در نمایشنامه ما دچار ایجازهایی میشویم و قطعاً باید دست به انتخابهایی بزنیم. بنابراین اساساً جهانی که آندری کورکف در رمانش دنبال میکند با جهانبینیِ فلسفی محمد چرمشیر در اقتباسی که انجام داده کاملاً متفاوت است و طبیعتاً خوانش من نیز نسبت به جهانی که متن دنبال میکند متفاوت است. متن در نگاه نخست یک فضای جنایی، پلیسی و گانگستری را دنبال میکند، اما خوانشی که من از آن کردم یک خوانش کاملاً سایکوتیک و اجتماعی است. یعنی با توجه به اینکه تئاتر اجتماعی همیشه جزو دغدغههای من بوده و همواره معتقد بودم که ما همچنان نیازمند به تئاتر اجتماعی هستیم؛ و ازآنجاییکه باز اعتقادم بر این بوده که من باید فرزند زمانه خودم باشم بهطوریکه در اکثر کارهایی که در طول این سالها انجام دادم در هرکدام بهنوعی بخشی از تاریخ و بزنگاههای تاریخی کشورمان را میتوانیم پیدا کنیم. بنابراین بعد از رمان و نمایشنامه حالا خوانش سوم به کارگردانی رسیده است. پس تمام مفاهیم موجود در اثر چیزهایی بوده که من به دنبالش بودم و حالا به آن رسیدهام. اما در این بین چیزی که من روی آن دست گذاشتهام مسئله ناامنی و عدم امنیت است. بحث خاکستری بودن و مهآلود بودن فضایی که ما در آن زندگی میکنیم. درنهایت تمام حرف من این است که وقتی فضا و جامعه و جهان امروز دچار ناامنی شد، یعنی امنیت از بین رفت قربانیان این فقدان امنیت؛ خانواده، عشق و کودکان هستند.
- اتفاقاً به نظرم در اجرا هم بهخوبی این ناامنی به تماشاگر منتقل میشود. نکته مهمتر اینکه در طول اجرا انتقال این حس به شکلی نیست که مانعی برای درک سایر مفاهیم اثر بشود.
اساساً من اعتقادم بر این است که عناصری مثل موسیقی، بازیها، طراحی صحنه، گریم و سایر عناصر در تئاتر زمانی خوب هستند که وقتی شما به تماشای نمایش مینشینید هیچکدام خودنمایی نکنند. یعنی وقتی شما برای تماشای نمایشی به سالن رفتید احساس نکنید که کارگردان دارد میگوید ببینید من چه کارگردان خوبی هستم. بلکه همه اینها با هم باید در خدمت محتوای کار باشند. درواقع اعتقادم بر این است که الآن ما بیشتر از هرزمانی نیاز به تئاتر قصهگو داریم تئاتری که بتواند خوب قصه بگوید و اتفاقاً نیاز داریم به مفاهیمی که بتواند با تماشاگر ارتباط برقرار بکند؛ چراکه اگر خارج از این حرکت کنیم اجراهایمان بیشتر تبدیل میشود به اجراهایی که فرمها دارند حرف میزنند. البته آنگونه آثار نیز بهجای خود میتواند خوب باشد ولی به نظر من الآن چیزی که ما به آن خیلی نیاز داریم تئاتری است که بتواند این روایت را با همه محتوایی که دارد به مخاطب انتقال بدهد.
- یکی دیگر از مفاهیمی که به نظر میرسد ضرورت پرداختن به این نمایشنامه را در این دوران بیشتر از قبل کرده، پرداختن به مقوله نوشتن است. علاوه بر اینکه شخصیت اصلی داستان یک نویسنده است، در جهان امروز نیز بهواسطه گسترش تکنولوژیهای ارتباطی و فضای مجازی شرایطی فراهم کرده که همه افراد فارغ از تواناییهایشان، میتوانند بهراحتی بنویسند و نوشتههای خود را نیز به همه دنیا نشان بدهند. از این منظر دوست دارم نظرت را برایمان بگویی.
واقعاً همینطور هست؛ چراکه الآن در دنیایی هستیم که تنها با در اختیار داشتن یک مستطیل کوچک و اشاره یک سبابه میتوانیم جهانی را زیرورو کنیم. میتوانیم حتی بدون دانش با نظر شخصی خودمان روح و روان جامعه را آزرده کنیم و البته برعکس آن نیز میتوانیم حال آن را خوب کنیم. درواقع بهنوعی فارغ از شأن تخصصی نویسندگی، همه آدمها امروزه دیگر قلمبهدست هستند. قلمبهدستانی که هیچکدامشان مزه آزادی را به معنای واقعی و آرمانی که در ذهن خوددارند نچشیدهاند و بهنوعی همگی از یک خفقان رنج میکشند.
اما یکسوی دیگر ماجرا به کسانی برمیگردد که با قلم و مقوله نوشتن به شکل حرفهای و تخصصی آشنا هستند و مثل «ویکتور» بهعنوان شخصیت اصلی نمایشنامه «مرگ و پنگوئن» بهعنوان یک نویسنده با قلم کار میکند. ماجرا این است که همه آدمهایی که با قلم آشنا هستند و با قلم کار میکنند خودشان زندگی دارند و حیاتشان مورد تهدید واقعشده است. نکتهای که اینجا وجود دارد این است که اضطرارها، فشارها و به قول دورنمات در نمایش «بانوی سالخورده» میگوید «هیولایی موحشتر از فقر وجود ندارد که ردیف میکند روزهای خراب را در پشت روزهای خراب.» و یا در همان نمایشنامه در دیالوگی بین شهردار و کسی میخواهد شهر را بخرد، میبینیم که او میخواهد درازای پول عدالت را هم بخرد و وقتی شهردار میگوید عدالت را مگر میتوان خرید، پاسخ میدهد که با پول میشود همهچیز را خرید.
به عبارتی بحث بر سر این است که امروز شرایطی به وجود آمده که آرمانهای آدمها و خط قرمز آدمها بهسادگی آب خوردن و به دلیل شرایط اضطراری که در زندگی دارند میتواند دستخوش شکستها و خسرانها بشود. دیگر اینکه این بستر بهقدری باز است که در همین نمایش «مرگ و پنگوئن» میبینیم که یک نویسنده عملاً دارد تبدیل به یک قاتل میشود. این در حالی است که بارها میگوید که نمیخواسته اصلاً اینگونه باشد و فقط قیمت آن برایش مهم بوده، اما واقعیت این است که او خودش را فروخته، او اندیشهاش را فروخته است.
در همین نمایش و در یکی از دیالوگهای میشا با ویکتور یک جمله طلایی وجود دارد. وقتی میشا از ویکتور میخواهد که برای دوستش یک یادبود نامه بنویسد و میگوید که او یک دزد است اما آرزویش داشتن یک ماشین گرانقیمت است. هنگامیکه ویکتور میپرسد اگر او آن ماشین گرانقیمت را داشته باشد آیا بازهم دزدی میکند؟ میشا پاسخ میدهد بله بازهم دزدی میکند. درواقع داستان این است که الآن در جامعه ما آدمها نسبت به سی سال قبل ازنظر تمکن وضعشان بهتر شده و مثلاً میتوانند ماشین بخرند، گوشی بخرند و شیک شدهاند اما یکچیزی از این جهان رخت بربسته و آن امنیت است. درواقع ما ترسهایمان در دهه شصت و در جنگ به ترسهای دیگری تبدیلشده که بهمراتب از ترسهای دهه شصت بیشتر و خوفناکتر هستند.
- اتفاقاً بهجای خوبی رسیدیم، چراکه از جهاتی شاید بتوان بین جامعهای که در آن کورکف رمان «مرگ و پنگوئن» را نوشته و جامعه امروز ما شباهتهایی را پیدا کرد. اصولاً چقدر به نهیب زدن به جامعه در مقام یک هنرمند باور داری؟ اصلاً نهیب زدن را جزو وظایف ذاتی یک هنرمند میدانی؟
صد درصد همینطور است. درواقع من چهکارهایی که در مقام بازیگر چهکارهایی را که در مقام کارگردان اجرا کردم حتماً در آنها یک رگهای از نهیب زدن وجود داشته است. آخرین بازی من نمایش «اوبلوموف» بود که اساساً پذیرش این نقش برای همین بود که پیشازاین هم بهتفصیل درباره آن حرف زدم که ما دچار سندروم فوق حاد ابلوموفیسم هستیم.
من باور دارم در جامعه ما باید یک نفر فریاد بیدار باشی بزند تا مردم و جامعه از خواب بیدار شوند. ما همه درگیر یک گناه دستهجمعی هستیم، ما همه داریم مرتکب یک گناه دستهجمعی میشویم. این نیست که بگوییم چیزی که ما الآن از آن رنج میکشیم محصول یک سیستم است. محصولِ عملکرد کل سیستم است و کل سیستم یعنی من بهعنوان یک شهروند هم عضو این سیستم هستم. بهعنوانمثال هم به همین ساختمان تئاتر شهر اشاره میکنم که وقتی بعد از چند سال همین چند روز پیش به پشتصحنه تالار چهارسو رفتم واقعاً از دیدن خسارتهایی که به تئاتر شهر واردشده اشکهایم جاری شد. خسارتهایی که به تئاتر شهر واردشده را من و امثال من زدهایم. من و امثال من با غفلت به در و دیوار این سالن و تالار آسیب زدیم. این دیگر ربطی به فلان مدیر ندارد، البته که او را نیز باید بابت کوتاهیهایش مواخذه کرد، اما این هم سهم ماست. بهواسطه همین من اعتقادم این است که هر کاری را که انجام میدهم حتماً باید پیامی برای جامعهام داشته باشد. یعنی با جامعه خودم حرف بزنم؛ نه در قالب بیانیه و شعار و فریاد و کامنت و امثالهم بلکه زبان من زبانی است که زبان هنر است. زبان هنری که جایگاه و درگاه آن بالاترین درگاه است نسبت به همهی دیگر ساحتها. پس بنابراین من میآیم و با زبان هنر با جامعه خودم حرف میزنم چراکه قائل بر اینم که تئاتر یک نهاد برای تولید اندیشه است. شما در تئاتر قرار نیست بیایید کوچه و خیابان را ببینید، بلکه آمدهاید که زندگیِ زندگیتر شده امروز خودتان را ببینید. زندگی غنیشده امروز را ببینید و مواجه بشوید با وجوهی مستقیم یا پنهان با مفاهیمی که امروز هر کس دارد با آنها دستوپنجه نرم میکند. بنابراین خود من در نمایش «مرگ و پنگوئن» بااینکه پیشنهاد بود که نمایش «متولد۱۳۶۱» را بازتولید کنم و اتفاقاً به درد شرایط امروز هم میخورد یا حتی پیشنهاد شد «هیچکس نبود بیدارمان کند» را بازتولید کنم، اما من احساس کردم که آنها خوب هستند ولی من میخواهم یک حرف تازهتری را بزنم. به همین خاطر قریب به یکسال است که با «مرگ و پنگوئن» دارم زندگی میکنم. در واقع فکر کردم این حرفی که در این نمایشنامه هست، نه در پوسته ظاهری آن که عدهای دارند همدیگر را میکشند بلکه آنچه در عمق ماجرا است یک اتفاق عجیبی دارد میافتد. بهعنوانمثال میتوانم به حضور همین پنگوئن اشارهکنم که برای من هزاران معنای پیدا و پنهان را متبادر میکند.
- با دیدن نمایش «مرگ و پنگوئن» و دیالوگی که بین ویکتور و سردبیر روزنامه درباره بحث مهم جلوه دادن و مهم جلوه کردن طرح شد این سؤال به ذهنم رسید که بپرسم صرفنظر از اینکه مسئله مهم جلوه دادن و مهم جلوه کردن در رسانههایی مثل روزنامهها و سایتهای خبری بر چه اساسی اتفاق میافتد، خود تئاتر به مثابه یک رسانه به نظر میرسد که این روزها در مهم جلوه دادن و مهم جلوه کردن آنچه بهعنوان هنر نمایش به مخاطب عرضه میکند، اوضاع بسامانی ندارد. میخواهم نظرت را درباره ریشه این گم کردن مسیر در تئاتر به مثابه یک رسانه بدانم؟
اتفاقاً به نکته بسیار درستی اشاره کردی و خیلی خوشحالم که این نکته فهمیده شده است. راستش به نظرم با به وجود آمدن پدیدهای به نام فضای مجازی فرصتی ایجاد شد برای تقویت خصلتی که در انسان سهم کوچکی برای آن وجود داشت. الآن این خصلت تبدیلشده به خصلت تعمیمیافتهی کامل بر روی کل پیکرهی یک انسان. خصلتی که در همه ابنای بشر وجود دارد و آن نمایشگری است. درواقع هر انسانی از زمانی که به دنیا میآید تا زمانی که میمیرد دوست دارد نمایشگری کند. یعنی چه آن بچه نوزاد و کوچک که گاهی تمارض میکند و چه آن پیرمرد سالخورده که او نیز گاهی تمارض میکند و چه افراد میان دو طیف، همه دوست دارند به تعبیری دیده بشوند و یا به تعبیر سردبیر در «مرگ و پنگوئن» مهم جلوه کنند. بنابراین با آمدن این پدیده که محصول نظام سرمایهداری است امکانی فراهم میشود تا تو بتوانی خودت را نمایش بدهی. اما نکته در این است که نمایش دادن یعنی از هستن واقعیات افزونتر، یعنی از آنچه هستی بیشتر. پس تو برای اینکه بتوانی به آن بیشتر برسی باید تغییرات و اقداماتی انجام بدهی که ممکن است در قالب لباس و آرایش پوشش باشد و ممکن است در افکار تو باشد که این بخش آخر خطرناکترین نوع ماجراست که در ظاهر چیزی هستی اما در باطن چیز دیگری زندگی میکنی. این اتفاق و میل عجیب به نمایشگری طبیعتاً ما را از یک پرسونای جامعه ما را از یک کنشگری عمیق آرامآرام به سطح آورده است. مسئله دیگر نیز در این جریان حجم عظیم اطلاعات و داده است. بنابراین با توجه به اینکه تئاتر هم برآمده از جامعه است طبیعتاً من هم برای رسیدن به ساختمان تئاتر شهر باید از لابهلای این جمعیت عبور کنم، پس من هم دستخوش این ماجراها میشوم و بهمرور میروم سراغ اینکه شروع کنم به نمایشگری کردن و به هر چیزی دست زدن و چنگ زدن برای اینکه بتوانم بیشتر نمایش بدهم.
این نمایشگری در تئاتر این روزها رویکردش را به نگاه و استفاده ابزاری از حضور سلبرتیها در تئاتر معطوف کرده است. که دراینباره واقعاً این نوع نگاه ابزاری به حضور سلبرتیها رویکرد بسیار توهینآمیزی است. من واقعاً وقتی خودم را در چنین موقعیتی میگذارم که تا این حد ابزاری به من نگاه کنند واقعاً احساس میکنم که یک توهین بزرگی به من شده است. البته این را هم باید بگویم که من اعتقادم بر این است که ممکن است برای یک نقش فلان بازیگر شناختهشده خیلی لازم باشد و چقدر هم خوب است که چون شهرت هم دارد در آن کار بازی کند اما اینکه صرفاً به سراغ چهرهها برویم برای فروش بیشتر، این همان سطحینگری شدن و نمایشگری است.
ین نکته را هم اضافه کنم که هر فرد وقتی یک خبر بد دریافت میکند آدرنالین خونش بالا میرود، وقتی هم خبر خوب دریافت میکند دوپامین خونش بالا میرود. یعنی وقتی ما محبتی از کسی دریافت میکنیم یا عکس زیبایی میبینیم این حال به ما دست میدهد. بنابراین دنیای مجازی و غوطهوری بیشازحد انسان امروز در این دنیا باعث میشود آنها بهطور مجازی و نه واقعی دوپامین بالا را تجربه کنند درحالیکه هرگز آن را در زندگی عادی تجربه نخواهند کرد. به همین خاطر به این فضا اعتیاد پیدا میکنند و از زندگی واقعی غافل میشوند. درواقع میخواهم بگویم این اتفاق باعث شده که در تئاتر هم آدمها و گروهها به سمتی بروند که چگونه میشود بیشتر جلوه کرد و به دنبال راهی هستند برای اینکه بیشتر دیده بشوند و جذابتر جلوه کنند. اما من خودم اعتقادم بر این است که ممکن است کسی فکر کند که مثلاً اجرای نمایشنامهای مثل «مرگ و پنگوئن» در مقطع امروزی یک اثر بفروش نیست، که من در پاسخش میگویم اصلاً تئاتر فلسفهاش این نیست که بفروش باشد یا نباشد، تئاتر قرار است تولید اندیشه کند.
- در این مورد اتفاقاً به نظرم کارگردانی «مرگ و پنگوئن» ازاینجهت سختتر هم هست چراکه متن قابلیت رفتن به سمت متلکپرانیها سطحی و غر زدنهای تکراری را دارد. قبول داری؟
دقیقاً. اتفاقاً نکتهای را که ضروری میدانم به آن اشارهکنم این است که این متن بهشدت مستعد این بود که کار پُر از متلکهای سیاسی بیرونی و شوخیهای رکیک بیرونی بشود. منتها واقعاً این خط قرمزم بود که کار به این سمت برود. چراکه من معتقدم تماشاگر واقعی خودش متوجه محتوا میشود نیازی نیست ما مستقیم گویی کنیم، بنابراین بهشدت از این مسئله پرهیز کردیم.
- مهاجرت پیام دهکردی از تهران به لاهیجان برای بسیاری تعجبآور بود و شاید به نظر خیلی از افراد این کار پشت کردن به موقعیت و پیشنهاد پرسود بوده که از دست دادی، ولی به نظر میرسد که خودت از این تصمیم راضی هستی. این را مطرح کردم چون به نظرم میتوان بین این تصمیم و انتخاب نمایشنامه «مرگ و پنگوئن» برای اجرا رگههای مرتبط ولی ناپیدایی دید. این موضوع را قبول داری؟
اول اینکه من در واج بهترین شرایط تهران را ترک کردم. منتها بحث سر این است که آدمی دنبال به شدن است، یعنی تو دغدغهات این است که بهتر از قبل خودت بشوی. دیگر اینکه با توجه به شرایط اقتصادی که در جامعه به وجود آمده من به لحاظ اجرایی ایدههای بسیار خوبی داشتم که به خاطر «مرگ و پنگوئن» از آنها گذشتم. درحالیکه مطمئنم که آن کارها واقعاً میتوانست اثربخشی عجیبی ایجاد کند، اما درهرصورت این نمایش نیز امضاء من را پای خود دارد و من هم پای آن میایستم. ضمن اینکه مهاجرت خود من و دردهای خود من حتماً و حتماً تأثیر بسزایی در این خوانش داشته و نمیتوان آن را انکار کرد چراکه من وقتی کاری را کارگردانی میکنم همه و یا بخشی از اعتقادات من در آن زمان است.
اما درباره مهاجرت قطعاً مهمترین تصمیم ویکتور در «مرگ و پنگوئن» همین است. در «مرگ و پنگوئن» انسان تنها شده برای زنده ماندن و ادامه حیات باید مهاجرت کند. به قول مولانا «از هر دو جهان بگذر، تنها رو و تنها پر/ تا ملک و ملک گویند تنهات مبارک باد». یعنی انسان و بهویژه انسان معاصر در پایان بهجایی میرسد که پر از تنهایی است. مخصوصاً باوجود دنیای مجازی که این اتفاق دوچندان هم شده و انسانها تبدیل به جزیرههای جدا مانده از یکدیگر تبدیل شدند و دیگر اصولاً آدمها کمتر باهم حرف میزنند.
ویکتور در این نمایش از این جهان پر از مرگ و پر از هراس و تنهایی و پر از درد وجدان عزیمت میکند به یک جهان یخزده و سرد. به همین دلیل فکر میکنم اینجا فضای کار بهشدت پهلوی عجیبی میزند به فضاهای کافکایی. یعنی اینجا ما کاملاً میتوانیم به خاطر بیاوریم شخصیتهایی مثل گرگور در «مسخ» کافکا و یا برانژه در «کرگدن» یونسکو را و یا نسخه ایرانی آن «گاو» غلامحسین ساعدی را. یعنی تو از انسان به چیز دیگری تبدیل میشوی همانطور که ویکتور هم در خوانشی که من داشتم و در اجرا هم میبینیم در پایان کار مثل یک پنگوئن میرود و ماهی را با دهانش برمیدارد و گاز میزند و وقتی از او میپرسند که پنگوئنتان کجاست میگوید من پنگوئن هستم.
- به نظرم یکی از نقاط قوت «مرگ و پنگوئن» بازیهای قوی و یکدست گروه بازیگرانی هستند که همگی سالها تجربه حضور در تئاتر را دارند و مشخصاً جزو چهرهها نیز محسوب نمیشوند. ممنون میشم درباره روند انتخاب بازیگران این کار توضیح بدهی؟ آیا کسی نگفت که اجرای این اثر بدون بازیگر چهره ریسک است و از این حرفها؟
دراینباره همانطور که گفتم سلیقه من این است که برحسب نیاز اجرایی یک متن سراغ بازیگر بروم. در سالهای اخیر من از این رویکرد ابزاری به بازیگران شناختهشده واقعاً رنج کشیدم. برای این اجرا البته به یکی دو تن از دوستان پیشنهاد کردم البته نه به دلیل اینکه چهره بودند بلکه به این خاطر که برای نقش خیلی خوب بودند اما چون کمی دیر از زمان اجرایمان باخبر شدم متأسفانه نشد که آنها در این کار حضورداشته باشند. اتفاقاً بعضی از دوستان درباره فروش گهگاه صحبتی میکردند که من یک مقاومت جدی نسبت به آن داشتم چراکه معتقدم ما باید بالاخره یک جایی بایستم. درباره بازیگران فعلی هم باید بگویم که اکثر بازیگرانی که الآن در این نمایش حضور دارند انتخابهای خود من از اول بودند و به نظرم الآن گروه بازیگران ما ازنظر هارمونی، تناسب و جنس بازی بسیار ترکیب متناسب و خوبی پیدا کردند و فکر میکنم این تیم بازیگری که الآن هستند بهترین تیمی هستند که برای این خوانش میتوانستند ایفای نقش بکنند. نهایتاً در این اجرا تنها چیزی که نگران آن نبودم بحث فروش بود اما واقعاً دغدغهام این بود که بتوانم کار خوبی را اجرا بکنم. بهعبارتیدیگر من باور ندارم که ما باید به هر قیمت کار بفروش بسازیم، گاهی اوقات خوبتر آن است که آدم بتواند با مردم و مخاطب حرف خوبی را در میان بگذارد.
مسئله دیگر اینکه ببینید درگذشته اگر نمایشی با حضور بازیگران چهره میفروخت، نمایشی هم که بازیگر چهره نداشت اما کیفیت خوبی داشت آنهم میفروخت. اما الآن تئاتر دارد به یک تجارتخانه تبدیل میشود به شکلی که تو اگر به سراغ سلبرتی رفتی آنوقت هستی و اگر به سراغ سلبرتی نرفتی دیگر نیستی. این به نظر من وحشتناک است و درواقع یک زنگ خطر جدی برای تئاتر ما. به نظر من اگر این هشدار را جامعه تئاتری، خود سلبرتیها و همچنین مدیران فرهنگی جدی نگیرند آنوقت باید برای آینده تئاترمان چشمانداز تکاندهندهای را متصور باشیم.
دیگر اینکه من معتقدم اگر ما برای مردم خودمان احترام قائل هستیم و باور داریم که این مردم، مردم رنجکشیدهی قرون و اعصار هستند و اگر دوستشان داریم باید در شأن آنها کار بکنیم، و استنباط من از اینکه میگویم در شأن مردم کار کنیم؛ یعنی کار باکیفیت و با اخلاص انجام دادن. اگر این اتفاق بیفتد دیگر معنایی ندارد که چه بازیگری در نمایش بازی میکند.