گزارشی از سخنرانی آنتونن آرتو در دانشگاه سوربن
«هموراه میخواهند چیزهایی معمولی بشنوند. یک سخنرانی درباره تئاتر و طاعون من اما میخواهم به طور تجربی و عملی طاعون و نکبت را نشان دهم. آنان خواهند ترسید، بیدار خواهند شد. میخواهم بیدارشان کنم، نمیدانند یا درک نمیکنند که مردهاند. مطلقاً مردهاند، کور و کر. این همان جان کندنی است که من نمایشگر آن هستم.»
پاریس، کلاس درسی در دانشگاه سوربن، سهشنبه بعدازظهر آوریل 1933
به نقل از: Anais Nin
برگردان به فارسی: علیرضا امیرحاجبی
آلندی و آرتو پشت میز بزرگی نشستند. تخته سیاه کلاس را با پردهایی سیاه پوشانده بودند. پس از دقایقی آلندی به معرفی آرتو پرداخت. افرادی با سنین مختلف و بخصوص شرکت کنندگان در سخنرانیهای آلندی در کلاس ازدحام کرده بودند.
نور شدید بر روی آرتو باعث کوچک جلوه کردن چشماناش در آن تاریکی شده و حرکاتاش را تشدید میکرد. انگار در زجر و عذاب دست و پا میزد. موهایش بر روی پیشانی ریخته بود. به نظر چابک میرسید با سرعت عصبی در حرکات اما با چهرهایی خسته و درهم شکسته و چشمانی که گویی تماشاگران را نمیدید. با دستانی بلند و انگشتانی کشیده. آرتو قصد داشت درباره تئاتر و طاعون به سخنرانی بپردازد. از من خواهش کرد که ردیف جلو را برای نشستن انتخاب کنم. به نظرم رسید تمامی خواستههایش را به سختی بیان میکند. سختتر از احساس کردن و زندگی.
تلاش میکرد تا به یاد بیاورم که در طول دوران طاعون چه بسیار آثار شگفتانگیزی در حوزه هنر و تئاتر پدید آمده که این خود نشأت گرفته از مرگ هراسی انسان است آدمی یا همواره کاوشگر و خواستار ابدیت و جاودانگی است یا گریزان از چیزی یا در تلاش برای پیش افتادن از خود.
هیچ کس نمیدانست آرتو چه هنگام سخنانش را آغاز خواهد کرد. گویی در تقلا بود تقلایی چون جان کندن. کلمه”La peste” در زبان فرانسه بار مفهومی بسیار عمیقتر و فاجعه آمیزتری از کلمه طاعون”plague” در زبان انگلیسی دارد.
آرتو کنفرانس، تئاتر و سخن را فراموش کرده بود. آلندی، مردم، اساتید و کارگردانان همگی منتظر بودند.
آنگاه: چهره آرتو به شدت مضطرب و دردناک، چشمانش کاملاً منحرف، عضلاتش منقبض و انگشتانش به سختی باز و بسته میشد. گویی از درون مشتعل شده، رنج و ترس در چهره و تمامی بدن نمایان بود چونان که آتشی را در امحاء و احشایش ریخته بودند.
«تقلا میکرد، جان میکند، زجه میکشید، هذیان میگفت مرگ و مصلوب شدن خویش را به همگان نشان داد.»
ابتدا حضار شروع به پچ پچ کردند، سپس خندهها آغاز شد. خندههای با صدای بلند و سپس صدای خفیف هیس. آنگاه یک به یک یا سر و صدا و معترض شروع به ترک سالن کردند. و در حین خروج دربها را محکم به هم میکوبیدند. تنها کسانی که از جای خود بلند نشدند آلندی، همسرش، لالو و مارگریت بودند. اعتراضها شدیدتر شد. طعنه میزند، ریشخند میکردند. اما آرتو تا آخر بر جای ماند روی زمین نشسته بود. وقتی سالن خالی شد و تنها دوستان به جای ماندند آرتو به سمت من آمد.[دستم را بوسید] و از من خواست تا به کافهایی برویم. از سوربن بیرون آمدیم. پیاده در میان خیابانهای تاریک به راه افتادیم.
ناگهان خشمش فوران کرد:
«هموراه میخواهند چیزهایی معمولی بشنوند. یک سخنرانی درباره تئاتر و طاعون من اما میخواهم به طور تجربی و عملی طاعون و نکبت را نشان دهم.
آنان خواهند ترسید، بیدار خواهند شد. میخواهم بیدارشان کنم، نمیدانند یا درک نمیکنند که مردهاند. مطلقاً مردهاند، کور و کر. این همان جان کندنی است که من نمایشگر آن هستم.»
موهایش را به عقب زد. پس از این سخنان از حالت منقبض و عصبی خود خارج شد صدایش آرام شده بود. نشستیم، حادثه کنفرانس را فراموش کرد.
«کسی نیست که آن چه را انجام میدهم درک کند. چیزهایی را احساس میکنم که نمیتوان آنها را نوشت، چیزهای مثل کشاکش و دست و پا زدن به هنگام تولد.»
با صدای موزن شعری را زمزمه میکرد:«تو با چشمانی سبز و گاه ارغوانی.»
از آثارش، از تئاتر و اشکال تئاتر حرف زدیم. آرام و موقر شده بود. دوباره در زیر باران به راه افتادیم.
در نزد آرتو طاعون بهتر از مرگی معمولی رایج و میانه حال بود. مرگی در رفاه مرگ در تفکر سود و زیان. طاعون بهتر از مرگی در فساد است، فسادی که گرداگردمان را فرا گرفته. میخواست مردم را از مرده بودنشان آگاه کند و آنان را به سمت وضعیتی شاعرانه سوق دهد.
به او گفتم:«این ضدیت با تو نشانه آن است که ذهن و روحشان را مختل کردهای»
تکانی ناگهانی به هنگام تماشا، مواجههایی شاعرانه و احساسی این است دشمن مردم. چه جوششی، چه زشتی در میان مردم است.
منبع:
www.members.aol.com