نگاهی به نمایشهای”شب بخیر جناب کنت” و”آهنگهای شکلاتی” نوشته ”اکبر رادی” و به کارگردانی”میکائیل شهرستانی”
حسن پارسایی: وقتی زندگی به علت کهنسالی و ناتوانی تبدیل به یک جبر محتوم میشود، آیا تنها راه رهایی از آن، همان مرگ است؟ یا در آغاز جوانی که حامل تعارضها و تقابلهای خاصی هستیم، گزینهای برای نجات خویش داریم؟ آیا کمی ...
حسن پارسایی:
وقتی زندگی به علت کهنسالی و ناتوانی تبدیل به یک جبر محتوم میشود، آیا تنها راه رهایی از آن، همان مرگ است؟ یا در آغاز جوانی که حامل تعارضها و تقابلهای خاصی هستیم، گزینهای برای نجات خویش داریم؟ آیا کمی تعامل، فروتنی یا واقع بینی و مخصوصاً عشق به انسان و ارزشهای او میتواند چاره ساز باشد؟
دو نمایش تک پردهای”شب بخیر جناب کنت” و”آهنگهای شکلاتی” از آثار”اکبر رادی” و به کارگردانی ”میکائیل شهرستانی” برآنند که جوابهایی به این سوالها بدهند. واقعیت این است که نمیتوان نمایشی را که براساس آثار”اکبر رادی” شکل گرفته، دید و به خود آن آثار توجه نکرد. هر دو نمایشنامه فوق همانند نمایشنامه قبلی او با عنوان”ملودی شهر بارانی” ویژگیهای مشترک و قابل تاملی دارند.
رویکرد به متن:
”اکبر رادی” هرگز در لایه سطحی و بیرونی موضوع نمیماند، بلکه به عمق میرود. چرا که همواره در جستوجوی یک یا چند بن مایه اجتماعی، سیاسی یا عاطفی و انسانی است. او معمولاً از یک موضوع ساده و روزمره، آشنایی زدایی میکند و زوایای پنهان و نادیدهای را آشکار میسازد تا آن که به گونهای به کشف و گرهگشایی نهایی بیانجامد.
گرچه روند موضوع به صورت خطی پیش میرود و ظاهراً همه چیز آرام و یک لایه به نظر میرسد، اما رادی در پایان یا با ایجاد تنش و کنشمندی مضاعفی در تم نمایشنامه، به گونهای تعلیقزا و حسآمیز ساختار اثر و همزمان درونمایه را متحول و دگرگون میسازد و یا آن که با وارد کردن یک پرسوناژ جدید به صحنه و استفاده پیرنگی از حضور او در داستان نمایشنامه، گره ایجاد میکند. معمولاً این تغییرات بیشتر در قستهای پایانی و گاهی درست در آخرین لحظات نمایشنامه روی میدهد.
در نمایشنامه”شب بخیر جناب کنت” این تغییر در بخش پایانی و با ورود”وحدانی” و”در”آهنگهای شکلاتی” در آخرین لحظه و با بازگشت پیرمرد و خوابیدنش روی نیمکت اتفاق میافتد. از این رو، پرداختن به آغاز و میانه متن به خاطر بخش پایانی و گره گشایی نهایی، از شاخصههای متون نمایشی و غیر نمایشی آثار ”اکبر رادی” است و میتوان گفت که او تاکید زیادی بر پیرنگ داستانی و انسجام متن نمایشی دارد و به ساختار ارسطویی نمایشنامه وفادار است. ”اکبر رادی” از پردازش و بازنمایی موقعیتهای قطعهبندی شده، غیر شکیل و ساختار گریز و نیز از جستارهای تک ساحتی و یک سونگر، بیزار است. دغدغههای ذهنی او بیشتر حول موضوعات چند بعدی و چند گانه شکل میگیرد و این تماشاگران را به هنگام تماشای آثار او، کنجکاو، منتظر و مشتاق نگه میدارد. میتوان گفت که در آثار رادی”گره داستانی” از اهمیت زیادی برخوردار است و او برای هر گره داستانی شیوه خاصی دارد.
رادی، تحلیل و آنالیز موضوع را همزمان با طرح حوادث و دیالوگها، طوری که در قالب و پتانسیل روانی پرسوناژها بگنجد، پیش میبرد بی آن که پا درون ذهن آنها بگذارد و شعار بدهد. او زخمی را آن قدر میشکافد و بررسی میکند تا عامل عفونی و اولیه آن آشکار شود. با نگاهی به متن میتوان دریافت که او نشانههای مفهومی و بصری تئاتر را خوب میشناسد و از زبان گفتاری پرسوناژهایش به عنوان”نشانه”های معنادار بهره میگیرد، از عبارات کوتاه، هشدار دهنده و تصورآمیزی مثل”روی دست خودت ماندهای” استفاده میکند و با جمله ایهام داری مثل”من از در شرقی میرم” به طور مستقیم کاری میکند که تماشاگران ذهنیت پرسوناژ جوان نمایشنامه را به”در غربی”، یعنی همان”غربگرایی” نسبت بدهند و خود به خود یک دوآلیزم(Dualism) فرهنگی و سیاسی هم شکل بگیرد. نکته دیگر این که، هرگز در دنیای واقعی هیچ دو انسانی به اندازهای که در این دو اثر زبان فرسایی میکنند، حرف نمیزنند و تا این حد به هم گره نمیخورند. علت این زود آشنایی و برون فکنی پرسوناژها آن است که این جا واقعیت در همان حال که ما را به دنیای رئالیستی بیرون ارجاع میدهد با تعابیر و تعامدات هنر نمایشنامهنویسی و تئاتر جمع شده است.
رویکرد به اجرا:
اولین مشخصههای قابل توجه اجرای نمایشنامههای”شب بخیر جناب کنت” و”آهنگهای شکلاتی”، تاکید روی رنگهای متناقض سیاه و سفید، دو سویگی پرسوناژها و سادگی دکور است. مانع سیاهی هم که به صندوقچه بزرگی میماند و بعداً کاربری تابوت را پیدا میکند، بین زوج پیر فاصله انداخته است. چیزی که بر صحنه سنگینی بکند و یا اضافه به نظر برسد، وجود ندارد. ساعت دیواری که عقربههای سیاهش همانند هر دو پرسوناژ نمایش از حرکت اکراه دارند، زیر نور موضعی روشن میشود، طوری که ما عقربه قرمز ثانیه شمار آن را که انحنا برداشته به وضوح میبینیم و میفهمیم که این ساعت برای همیشه از کار افتاده است. معنای تلویحی آن هم میتواند این باشد که چرخه زندگی این دو نفر هم همانند این ساعت عملاً از حرکت افتاده و یا قرار است در چنین ساعتی(ساعت هفت) این اتفاق بیفتد. هیچ کدام از این زوج پیر به فرزند اشاره نمیکند، زیرا قرار نیست یائسگی و عقیم بودن عشقی که به پایان رسیده با اشاراتی محدود به تصور درآید. واقعیت این است که این زوج از مرگ عقب ماندهاند. میکائیل شهرستانی میزانسن صحنه”شب بخیر جناب کنت” را طوری شکل داده است که پرسوناژها اغلب رو به تماشاگران باشند تا بلکه از زبان ذهن آنها دیالوگ زیر خطاب به مخاطبین شکل بگیرد:«به ما نخندید و یا از دیدن ما تعجب نکنید، چرا که ما آینده خود شما هستیم. خودتان را در ما ببینید. این آخرین سالها، ماهها و لحظاتِ همه زندگیهاست.» صحنه آرایی با ذهنیتی حداقلگرا شکل گرفته است، چیزی اضافی در صحنه نیست و همین سبب شده که خود”کنت” و”رزیتا” آخرین وسائل اضافی این صحنه زندگی به حساب آیند. یکی از دغدغههای دیگر نمایش هم رویکرد نوستالژیک به گذشته است.
آنها چون راهی به آینده ندارند، لاجرم به گذشته بازمیگردند و همچون کودکانی بزرگسال با اسباب بازی خاطراتشان سرگرم میشوند و یا سر به سر هم میگذارند. کنت و رزیتا از شدت پیری کمیک به نظر میرسند، آنها روی دو صندلی برای هم و در اصل برای تماشاگران، حرف میزنند. در نتیجه، دو موقعیت تراژیک و کمیک با هم در آمیختهاند؛ حضور آنها برای خودشان جدی و برای ما کمیک است و در کل احساس ترحم و شفقت ما را برمیانگیزد.
این زوج منتظر آمدن کسی هستند تا آنها را به جشن عروسی ببرد، اما به جای آن مامور مرگ میآید تا کنت را که پیرتر از رزیتاست به بیرون شهر و در حقیقت به بیرون از این دنیا ببرد. این همان اتفاقی است که متاسفانه آنها هرگز به آن فکر نکردهاند. کنت حتی فرصت پیدا نمیکنند به دستشویی برود.
”فرزین محدث” در نقش کنت، بازی درخشانی ارائه میدهد و نقش او دشوارترین نقش در قیاس با نقشهای هر دو نمایش است. کارگردانان، بازیگران و منتقدان تئاتر میدانند که اگر نقش یک فرد مسن را یک بازیگر مسن ایفا کند، زیاد به او فشار نمیآید و کار برایش آسانتر است، اما وقتی یک بازیگر جوان(27 ساله) نقش یک پیرمرد را ایفا میکند به توانمندی، تمرکز و ابتکار عمل فراوانی نیاز دارد و فرزین محدث به خوبی از عهده این کار دشوار برآمده است.
”علی میلانی” بازیگر پیرمرد در نمایش”آهنگهای شکلاتی” هم به خاطر فیزیک خاص و یکی شدن با نقشاش جلوهای قابل تحسین دارد. او برای ایفای چنین نقشی، در رابطه با شاخصههای رفتاری و گفتاری متن، بهترین گزینه محسوب میشود و با ظاهری شق و رق که گویی تختهای به پشتش بستهاند و باطنی آرام و مهربان، خود به خود به تجمیع دافعهها و جاذبههایی انجامیده که به گونهای کنشمند تاثیرگذاری بر شخصیت پرسوناژ جوان را باورپذیر کرده است.
موسیقی چندان با نمایش هماهنگ نیست. خوشبختانه کارگردان از موسیقی کم استفاده کرده و آن را به حاشیه رانده تا تماشاگر در فضای بیواسطهای با نمایش و دادههای آن ارتباط بگیرد.
متن، اطلاعات کافی را برای تجسم دوران پیری و این که پرسوناژهای نمایش با چه خطراتی روبهرو هستند، به تماشاگران میدهد: دیالیز شدن، برداشتن معده، سکته کردن، بد بیاری، تلفن نشدن، بیکسی و تنهایی... و تماشاگر هم با دیدن پیر نمایی موجود در حرکات و رفتار کنت چنین اتفاقاتی را دور از انتظار نمیداند، زیرا ا شاهد آخرین لحظات تلف شدگی و اضافی بودن آدمهاست.
استفاده از نور موضعی برای شروع و پایان نمایش”شب بخیر جناب کنت” و ارتباط آن با ساعتی که از کار افتاده از تمهیدات زیبا و نمایشی میکائیل شهرستانی برای ارائه نشانههای بصری و خلق معناست. او به نوبت جای پرسوناژها را که لباس سفید و سیاه به تن دارند، عوض میکند تا ما جابهجایی رنگ سفید با سیاه و نهایتاً غلبه رنگ سیاه و لزوم ماتم و مرگ را کم کم باور کنیم. کنت آن قدر پیر است که برای نشستن به یک بالشتک و برای راه رفتن، ولو چند قدم، نیاز به یک عصا دارد؛ بنابراین در هر دو حالت همچون باری بر زمین و محیط تحمیل شده است. استفاده از چراغ دور سوزی که در ته صحنه و پشت پنجره در فضای بیرون میسوزد. برای وارد شدن به فضای پارک و آغاز نمایش دوم، هوشمندانه است. کاربری تلفن و گرامافونی که در صحنه هستند در استفاده احتمالی از آنها خلاصه میشود، زیرا این زوج پیر در رابطه با محیط پیرامونشان از عوارض فراموشی و ناتوانی بر کنار نیستند و یک دوگانگی و دوسویگی نیز بر آنها و موقعیتشان حاکم است: رنگهای سیاه و سفید، وجود دو صندلی، یک گرامافون و یک تلفن، عروسی و مرگ، حال و گذشته، رفتن و ماندن و ...
نمایشنامه”شب بخیر جناب کنت” را میتوان ترکیبی از دو سوم تراژدی و یک سوم کمدی به حساب آورد که وجوه تراژیک آن به حادثه اندوهبار کهنسالی و ناتوانی انسان مربوط میشود و درونی است؛ برای درک آن هم باید تماشاگر خود را در موقعیت پرسوناژها تصور کند. وجوه کمیک نمایش هم به سبب ناتوانی در انجام اعمال سادهای است که پرسوناژها را در جایگاه کودکان قرار میدهد.
در نمایش”آهنگهای شکلاتی” با”من زایی درونی و چند گانه” یک جوان در برابر فروتنی و یگانگی یک پیرمرد روبرو هستیم. لحظه به لحظه هم با چیزهای تازهای روبهرو میشویم و چون همه این دادهها به ناچار از طریق گفتوگو شکل میگیرد، نمایش تا حدی خسته کننده است. اما اگر کمی در موضوع آن دقیق شویم، در مییابیم که نمایش به همان تضاد قدیمی و تکراری نسل جوان با نسل قدیم میپردازد و این موضوع هم به حدی شناخته شده و تکراری است که مطرح نمودن آن خود به خود ملال آور است چه برسد به این که ساعتی طول بکشد. با وجود این به دلیل آگاهی نویسنده و کارگردان از نشانه شناسی تئاتر و تبدیل کردن واژهها، عبارات، حادثه و میزانسنها به”نشانه”، ملال آور بودن آن فروکش میکند و در پایان انرژی تازهای هم به تماشاگر میدهد. یک نکته مهم را نباید فراموش کرد؛ این پرسوناژها فقط در دنیای نمایش است که این قدر حرف میزنند، زیرا قرار شده دیالوگها به یک کنشمندی و حادثه منجر شود و مضافاً این که بین واقعیت دنیای نمایش ـ با همه واقعی بودنش ـ و واقعیتهای بیرونی فاصله و تفاوتهایی هم وجود دارد.
وقتی پیرمرد برمیگردد و روی نیمکت پارک نمیخوابد، با همین عمل، فروتنی و تحملاش را در ذهن ما مضاعف میکند و این به گونهای ناگهانی و غیر قابل انتظار رخ میدهد، طوری که به ملال نسبی گفتوگوهای قبلی بار حسی، عاطفی و معنایی دیگری میبخشد.
در این نمایش با توجه به این که همه چیز در یک گفتمان خلاصه میشود، ابتکار میکائیل شهرستانی در انتخاب بازیگر و تاکید او بر چگونگی نحوه ایفای نقش کارساز بوده است. این موفقیت سبب شده تا از خسته کننده بودن این گفتمان طولانی کاسته شود و ما چیزهای مهمتری را هم ببینیم: پیرمردی که غذای سنگینی نمیخورد و گویی تختهای به پشتش بستهاند، خشک و شق و رق راه میرود، مصمم و مطمئن است و جوانی که قدم میزند، ناآرام است، مینوشد، سازدهنی میزند و در همان حال پرخاشگر و متعارض است و البته یکی هم باید پیدا شود که به آهنگهایش گوش بدهد و او را درک کند.
وجود پسر جوان و پیرمرد، تمثیلی از همان محیط خانوادگی و مخصوصاً نمایهای از تعارض و تقابل پسر جوان با پدرش است که در خود نمایش هم اتفاق میافتد و گاهی با ترفند فاصلهگذاری(فاصله گرفتن از نقش اصلی) نقش پدر و فرزند را هم عملاً بازی میکنند.
در نمایش”آهنگهای شکلاتی” دغدغه اصلی نویسنده، تقابل بین سنتگرایی و مدرنیسم است، اما بی آن که بخواهد یکی از اینها را نفی کند، بر آن است که بین آنها تعامل ایجاد کند و موفق هم میشود؛ نمایش با یک سوم تعامل، بر دو سوم تعارض و تقابل پیروز میشود.
در صحنه بسیار ساده نمایش، نکات ظریفی از لحاظ کارگردانی وجود دارد. میکائیل شهرستانی بی آن که بزرگنمایی ناموزون و خارج از عرف بکند، این نکات را تلویحاً در بطن خود موضوع به کار گرفته است؛ پسر جوان وقتی به”یهودا” اشاره میکند و غیر مستقیم میفهماند که خودش مسیح گونه و مظهر همه معصومیتهاست، روی نیمکت لم میدهد، پاهایش را دراز و دستهایش را در طرفین بدنش روی لبه نیمکت میگذارد و عملاً یک مسیح مصلوب را تصویر میکند. او وقتی هم که عاشقانه حرف میزند ساک دستیاش را بغل میگیرد.
در پارک روی صحنه، درختی نیست، فقط یک چراغ، یک دیوار(احتمالاً دیوار اتاق نگهبان)، یک شیر آب، یک آشغالدانی و یک نیمکت وجود دارد، اما همین بسنده کرده است تا پیام نمایش به تماشاگر منتقل شود: انسان باید عظمت داشته باشد. همین مضمون را هم میتوان تلویحاً از نمایش اول، یعنی”شب بخیر جناب کنت” نیز استنباط نمود. از این رو اجرای این دو اثر به دنبال هم و بدون آنتراکت و فاصله زمانی طولانی، به سبب همین وجه مشترک و محتوایی، یعنی والایی طلبی بر حق و بایسته برای انسان، عملاً عارضهمند یا هنجارشکن جلوه نمیکند.
در پایان بایدگفت:
گرچه هر دو نمایشنامه به علت ژرفاندیشی موجود در متن و اشارات خاص و معنادار پتانسیل آن را دارند که بهتر از اجرای کنونی اجرا شوند، با وجود این و با استناد به پیش گفتهها، میکائیل شهرستانی به عنوان کارگردان، توانمندی و هوشمندی قابل اعتنایی از خود نشان داده و ارتباط تماشاگر با نمایش را ممکن و در حد قابل قبولی نیز از عهده درک درونمایه این اثر و ارائه و تسری بار حسی، عاطفی و معنایی آنها به تماشاگر برآمده است.