گفتوگو با پریناز آلآقا،کارگردان نمایش «درس»
میخواستم سردشدن روابط انسانی را نشان بدهم
ایران تئاتر:نمایش «درس» به نویسندگی اوژن یونسکو و کارگردانی پریناز آلآقا که این روزها در سالن انتظامی خانه هنرمندان روی صحنه رفته، نخستینبار ده سال پیش در تالار مولوی و توسط همین کارگردان اجرا شده بود.گرچه خودش میگوید اجرا فعلی ربط چندانی به آن اجرای قدیمی ندارد و تنها نقطه مشترکشان، نمایشنامه است.
آلآقا در سری جدید اجراهای نمایش «درس» رویکرد کاملاً متفاوتی نسبت به متن یونسکو داشته، از جمله اینکه به متن یونسکو کاملاً وفادار نبوده و با حذف گفتارها و دیالوگها، یکسوم پایانی نمایش را به موزیک تبدیل کردهاند اما اصل ماجرا و مضمون اثر حفظ شده است. پریناز آلآقا در کارنامه هنری خود سابقه کارگردانی نمایشهایی مانند «خردهنان»،«امپراتوریس اسطبل» و فعالیت در اجراهای عروسکی مختلف به مدت شش سال را داشته است.نمایش درس که به شیوه ابزورد و ساختاری بسیار نو و پیچیده روی صحنه رفته، طی اجراهای خود با بازخوردهای متفاوتی از سوی منتقدان و مخاطبان روبهرو شده است، ولی غالب تماشاگران این نمایش را پسندیدهاند. درباره اجرای نمایش درس با کارگردان آن گفتوگو کردهایم.
***
برای کارگردانی یک نمایش جدید چه شد که سراغ نمایشنامه «درس» رفتید؟
دو دلیل اصلی داشت؛ نخست سیستم آموزشی نادرستی که داریم و فکر میکنم همچنان مانند الگویی که از سالها پیش رایج بوده، پیش میرویم. دلیل دوم عدم ارتباط آدمها در دوران معاصر بود. این دو مضمون خیلی من را وسوسه کرد تا دوباره سراغ این متن بروم. با توجه به اینکه با نمایشنامه درس آشنایی قبلی و تحقیقات زیادی هم درباره آن داشتم، ترجیح دادم دوباره آن را برای اجرا انتخاب بکنم.
پس اجرای این نمایش، اعتراض یا انتقاد شما به سیستم آموزشی کشور است. رویکرد و نگاهتان در این اجرای انتقادی به سیستم آموزشی چه بوده؟ میخواستید در نمایش چه بگویید؟
من آدم شعاری نیستم که بگویم تصمیم دارم در نمایشم فلانشعار را بدهم. در اجراهایم مخاطب را کاملاً مولف آزاد میگذارم. او میتواند هر برداشتی از متن بکند، ولی آنچه برایم آزاردهنده بود،کماطلاعی دانشجویان از آموختههایشان بود. فکر میکنم بالاترین مقطع تحصیلی ما در دانشگاهها است. الان من پنج سال است در دانشگاه تدریس میکنم و متاسفانه ـ امیدوارم توهین به قشر خاصی نشود ـ تعداد زیادی از دانشجویان بیسوادند و اصلاً نمیدانند چرا به دانشگاه آمدهاند. هیچ پیشزمینهای ندارند. این نشان میدهد دوازده سال گذشتهای که آنها مشغول تحصیل بودند، هیچ کاربردی در زندگی و تفکرشان نداشته. یکی از دغدغههایم برای انتخاب متن همین بود.
بنابراین معتقدید تحصیلات دانشگاهی هیچ کاربرد و نتیجهای برای دانشجویان ندارد.
نه تنها تحصیلات دانشگاهی،که حتی دوران دبیرستان و متوسطه هم کاربردی برای آنها نداشته. برای مثال خودم دیپلم ریاضی فیزیک دارم اما اگر الان از من بخواهند یک انتگرال حل بکنم، نمیتوانم. مفهوم چنین مثالی اینست که درسها به من درست آموزش داده نشده و من عمیق یاد نگرفتم.
یعنی میتوان گفت صحنه جنایت در نمایش،کنایهای است به خروجیهای بیحاصل دانشگاه و روانهشدن آنها در جامعه. انگار آموزش و پرورشِ دانشجویان بیسواد، نوعِ دیگری از جنایت است.
بله، دقیقاً جنایت است. ما هر سال هزار و چندصدنفر خروجی از دانشگاههایمان داریم، بدون اینکه بدانیم آنها قرار است در جامعه چه کار بکنند، و این جنایت است. هیچکدامشان سرِ جایی که باید باشند، نیستند. این یک فاجعه است.
سه نکته بارز و قابلتوجه در نمایش شما،گریم، دکور و بازیهاست. پیش از اشاره به هر کدام از این موارد، بفرمایید چه شد که ساختار ابزورد را برای اجرای نمایش درس انتخاب کردید؟ آیا خود متن شما را به سمت چنین شیوهای سوق میداد یا سلیقه شما در کارگردانی اینگونه بود؟
از هر صد تحلیلی که روی این نمایشنامه صورت گرفته، نود مورد معتقد بودهاند که نمایشنامه درس، یک متن ابزورد است و نگاه ما هم در این اجرا، نگاهی کاملاً غیررئالیستی بود و سعی کردیم این نگاه به متن در تمام المانها محسوس باشد؛ از چهرهپردازی گرفته تا طراحی صحنه و نوعِ بازیها. در تحلیلهای اولیه برای اجرا، به بازیگران گفتم از بازیهای رئالیستی کاملاً خارج بشوید. ضمن اینکه عرض کردم، ما ده سال پیش همین متن را با سبک و سیاق رئالیستی اجرا کردیم و آن شیوه را امتحان کرده بودیم. میخواستیم حالا کمی فراتر برویم و این جسارت را به خودمان بدهیم که چقدر میتوانیم در این شیوه موفق بشویم. شاید آن گریم اغراقشده در این سالن کوچک خیلی دلچسب نباشد و مخاطب را دلزده بکند اما نوع از این گریم، در واقع گریم جدیدی است که از حدود یک سال پیش در دنیا مرسوم شده و گریم نیست، نقاشی روی صورت است.
خودتان میان دو شیوه اجرایی رئالیستی و ابزورد،کدام را بیشتر میپسندید؟
من هر دو شیوه را دوست دارم. مثل اینست که بپرسید بچه کوچکتان را دوست دارید یا بچه بزرگتان را. من همه نمایشهایم را به خاطر انرژی و وقت زیادی که برایشان میگذارم، دوست دارم. به هر حال این اجرا هم نگاه متفاوت و دیگری بود، و من تفاوتداشتن و ریسککردن در زندگی را دوست دارم.
به لحاظ شکل ارتباط مخاطب،کدام شیوه اجرایی با استقبال بیشتری روبهرو شد؟
به نظرم ده سال پیش مخاطب تئاترمان در تالار مولوی خیلی بهتر و بیشتر بود اما در این مقطع زمانی به چند دلیل تماشاگران کمترند. آخرین دلیلش را میتوان گفت آلودگی هواست که باعث شد ما بسیاری از مخاطبان را از دست دادیم. همزمانی اجرا با جشنواره فیلم کوتاه تهران هم درصد زیادی از تماشاگران ما را گرفت، ولی بنا بر پرسوجویی که از اجرای دوستان در سالنهای نمایش همین اطراف داشتهام، متوجه شدم تعداد مخاطبان نمایش ما بیشتر است و خوشبختانه خیلی با نظرات منفی روبهرو نشدم. شاید دو یا سه نفر گفتند این سبک و سیاق در سلیقه ما نیست، یا گفتند تا به حال چنین اجرایی ندیده بودیم و برایمان تازگی داشته است.
در نمایشنامه یونسکو، شخصیت استاد، مَرد و «ماری» یک زن است. چرا شما در اجرای درس، جنسیت شخصیتها را تغییر دادید؟
میخواستم ببینم با ایجاد این تغییر چه اتفاقی میافتد و جالب است که این سوال برای اغلب کسانی که متن را خوانده بودند، پیش آمد. همه میپرسند چرا استاد زن شده؟ و من هم در پاسخ میگویم چرا ماری مَرد شده؟ بعد دیگر سکوت میکنند! به نظرم اتفاق خیلی بدی نیفتاده. حتماً نباید یک استاد مَرد عدم کنترل روی اعصاب و روانش داشته باشد. چنین شخصیتی میتواند یک خانم هم باشد.
دکور نمایش هم،که به نظر میرسد خیلی پُرخرج بوده، با جنس آهنی و شکل مکانیکی خود، فضای صنعتی، خشک و خشنی را تداعی میکند. منظور خودتان هم در کاربرد چنین دکوری همین بود؟
بله، دقیقاً. تحلیل اولیه ما همین بود. میخواستیم سردشدن روابط انسانی را نشان بدهیم. متریالی که برای این منظور به ما بیشترین کمک را میکرد، جنس آهن بود. آقای تهرانچی اتودهای زیادی برای دکور زدند تا به این چیزی که شما روی صحنه میبینید، رسیدند. اگر دقت کنید، حتی المانهایی که در دکور استفاده شده، در راستای القای چنین منظوری هستند. چرخدندهها و زنجیرها نمادی هستند از مکانیکیشدن و صنعتیشدن روابط سفت و سخت انسانهای امروزی.
خانم آلآقا، پرسش قابلتوجه در تقابل نمایش درس و مخاطبان آن، اینکه به نظرتان غیر از قشر دانشجویان و منتقدان تئاتر،که با نمایشنامه و جهان اثر آشنا هستند و شاید دغدغه ذهنیشان هم باشد، تکلیف باقی تماشاگران عادی و علاقهمند به تئاتر در مواجهه با این شیوه اجرایی فارغ از اینکه با مضمون اثر ارتباط بگیرند، چیست و برخوردشان چگونه است؟
این دسته از تماشاگران در وهله شوکه میشوند. البته ما به این بازخورد فکر کرده بودیم. ببینید، اگر ما میخواستیم دلِ مخاطب عام را به دست بیاوریم، باید میرفتیم سراغ یکسری بازیگر چهره که تماشاگران و طرفداران خاص خودشان را به سالن میکشانند، یا با یک متن کمدیموزیکال اجرا میرفتیم که اصولاً عوام آنها را میپسندند ...
منظورم این نیست که بهتر بود سراغ بازیگران چهره یا سبک کمدیموزیکال میرفتید. منظورم بیشتر شیوه اجرا و انتخاب این متن بخصوص است. پراکندهگوییها و دیالوگهای سخت و گنگ نمایشنامه، اشارههای تکراری به پوچی، بازیهای فانتزی و گریمهای اغراقشده قشری از تماشاگران امروز تئاتر را پس میزند.
بله، شاید این اتفاق هم بیفتد. قبلاً هم گفتم، یکسری از مخاطبانی که خیلی تئاتربین حرفهای نیستند و خیلی دلی و اتفاقی نمایشها را انتخاب میکنند، شوکه میشوند، ولی بعد از تماشای نمایش،کلنجاررفتن با خودشان شروع میشود. چند نمونه در طول اجراها داشتند. افرادی که آمدند با من صحبت کردند و یکی از آنها گفت «خیلی برایم جالب بود. من تا حالا تئاتر اینریختی ندیده بودم»! این بازخورد برای من خیلی جالب بود. ضمن اینکه به همان نسبت هم ممکن است تماشاگر را دفع بکند.
امتیاز ویژه «درس» همین است که پس از پایان نمایش، ذهن مخاطب شروع به چرخش و کنکاش میکند درباره مفهوم نمایشی که دیده است.
بله، و این خیلی خوب است. اگر این اتفاق افتاده باشد، من موفق شدهام. اگر نمایش ما حتی فقط ده دقیقه هم ذهن تماشاگر را درگیر بکند، من خوشحالم.
البته نمیتوان و نباید ضرورت اجرای چنین نمایشهایی را نادیده گرفت. میان تنوع گسترده نمایشهایی که روی صحنه میروند، این سبک و شیوه اجرایی هم قابلاهمیت است.
همینطور است، و کار خیلی سختی است. میدانید که الان در تهران هر شب بیش از هفتاد نمایش اجرا میشود. این اتفاق خوبی است اما باید دید در نهایت خروجی این همه اجرا چیست.
گفتگو از احمدرضا حجارزاده