گفتوگو با «سمانه زندینژاد»،کارگردان نمایش «کلاغ»
پیچیدگیها و روابط انسانی دغدغه من است
ایران تئاتر:سمانه زندینژاد از کارگردانهای جوان و خلاقی است که از آغاز دهه نود با نمایشهای متفاوت و تاثیرگذاری که روی صحنه برد، توانست جریان تازهیی در تئاتر کشور ایجاد بکند. به ویژه اینکه او با نمایش «به مراسم مرگ داداش خوش آمدید» موفق شد جایزه بهترین کارگردانی جشنواره فجر را از آنِ خود بکند.
گرچه زندینژاد پس از آن نمایش همان سبک و سیاق را در دو نمایش دیگری یعنی «عروسکهای سکوت» و «نسل آخر» ادامه داد اما پس از ناکامی نمایش نسل آخر در جشنواره و بازماندن از اجرا، او ناگهان تغییر رویه داد و در گردشی صدوهشتاد درجه، برخلاف نمایشهای فانتزی و انتزاعی پیشین خود، به سمت و سوی نمایشهای رئالیستی و دیالوگمحور رفت.کلاغ با آنکه تجربه یک فرم جدید برای این کارگردان است، ولی از هر نظر اثری مهم و موفقیتآمیز است. نمایشنامه جسورانه و نو به نویسندگی «دیوید هروئر» اسکاتلندی، طراحی صحنه خوب، بازیهای درخشان مرتضی اسماعیلکاشی و سهیلا گلستانی و کارگردانی فوقالعاده از ویژگیهای نمایش کلاغ هستند.
سه نمایش پیشین شما،«به مراسم مرگ داداش خوش آمدید»،«عروسکهای سکوت» و «نسل آخر»، همه در فضاهای گروتسک و غیررئالیستی روایت و اجرا میشدند اما با نمایش «کلاغ» ناگهان تغییر فضا دادید و نمایشی را با سر و شکل روایی و رئالیستی روی صحنه بردید. دلیل این اتفاق چه بوده است؟
نمیتوانم بگویم برای همیشه تغییر سبک دادهام. نمایش کلاغ جزو تجربههایی بود که همیشه دلم میخواست انجام بدهم و مدتها به آن فکر کرده بودم اما ممکن است در کارهای بعدی دوباره برگردم به همان سبک مورد علاقه خودم. با این حال، تجربه خیلی جالبی بود. پیش از این، مدلِ کارکردن ما اینطور بود که ابتدا یک ایده در گروه وجود داشت و بر اساس آن پیش میرفتیم و بعد متن شکل میگرفت. هیچوقت از ابتدای کار، متن آماده و کامل نداشتیم. همیشه کارگاهی تمرین میکردیم و نمایش کمکم شکل میگرفت تا در نهایت به اجرا میسیدیم، یعنی من از لحظه شروع ایده درگیر متن بودم تا روز پایان اجرا، ولی اینبار اتفاق دیگری افتاد. یک متن نوشتهشده در زمان و مکان دیگری از یک نویسنده اسکاتلندی، آماده پیشِ روی من حاضر بود.کاری که باید میکردم،کشفی بود که باید در متن انجام میدادم. در واقع باید منتظر میماندم ببینم متن چه پیشنهادی به من میدهد.
تجربهکردن همیشه با ریسکی همراه است مبنی بر اینکه شاید آن تجربه پاسخ خوبی بگیرد یا نگیرد. از وقتی شروع به کار روی متن «کلاغ» کردید، آیا به خطر این ریسک فکر کرده بودید؟ چون اگر فقط ذرهیی لغزش در کارگردانی متن وجود داشت، الان با نمایشی به این خوبی مواجه نبودیم.
بله. هنوز هم به ریسکی که کردهام فکر میکنم. همه شبهایی که اجرا میرویم، آن ترس و خطر راهرفتن روی مرز شکست یا موفقیت وجود دارد. به همین دلیل اسم تجربه روی آن میگذارم. هر شب حتی در متن، چیزهای تازهیی پیدا میکنیم و با همین سبک جلو میرویم.
البته ریسک شما در تغییر فرم، تجربه ترسناکی است. به نظر خودتان این تجربه چطور بود؟
خودم از انجام این تجربه خیلی راضیام. الان کاری ندارم به اتفاقی که روی صحنه میافتد و بازخوردی که از سوی تماشاگران وجود دارد، چون در تمام مدتی که کار میکردیم، همیشه فکر میکردم این تجربه چگونه است و من چقدر میتوانم در آن موفق باشم. بنابراین پروسه تولید نمایش «کلاغ»، تجربه خیلی جذاب و جدیدی بود. ما متنی داشتیم که هیچ کاری نمیتوانستیم با آن بکنیم. تنها کاری که میشد انجام داد، حذفکردن بود، آن هم به خاطر شرایطی که در فضای تئاتر ما وجود دارد اما اینطور هم نبود که بگوییم فلانایده متن به درد ما نمیخورد، آن را خط بزنیم و یک ایده دیگر بیاید. همه چیز را در برخورد با متن پیدا میکردیم.
در سه نمایش قبلیتان، علاوه بر اینکه از متنهای ایرانی استفاده کردید، سراغ موضوعاتی رفته بودید که هم دغدغه جامعه امروز ما بود و هم نسل جدید کشور، و شاید دغدغه خودتان هم بود و به دلیل همین احساس، معمولاً نتیجه کار درخشان از کار درمیآمد. آیا نمایشنامه «کلاغ» را هم وقتی برای نخستینبار خواندید، ارتباط لازم را با متن گرفتید و آنقدر دغدغهتان بود که بخواهید اجرایش بکنید؟
بله، دغدغهام بود اما باید توضیح بدهم از چه نظر دغدغهام بود. اینکه در نمایشهای قبلی ما سراغ یکسری ایدهها میرفتیم و آنها را بسط و گسترش میدادیم، به دلیل آن بود که میگفتیم وقتی متنی را یک نویسنده در زمان و مکان دیگری تولید میکند، هر چقدر هم دغدغههایش به دغدغههای من در زمان امروز شبیه باشد، باز هم چون تولید آن متن در جای دیگر اتفاق افتاده، با منِ کارگردان فاصلهیی دارد. بنابراین هیچوقت سراغ چنین متنهایی نمیرفتم. وقتی میخواستم یک تجربه جدید بکنم، خیلی گشتم تا ببینم میتوانم متنی را پیدا بکنم که دغدغهاش به دغدغه منِ امروز نزدیک باشد که اکنون در تهران، پایتخت ایران زندگی میکنم. متن «کلاغ» از این جهت خیلی به دغدغه من نزدیک بود که پیش از صحبت درباره هر چیزی، درباره پیچیدگیها و روابط انسانی صحبت میکرد، و این بود که خیلی برایم جذاب بود، چون زمان و مکان خاصی نداشت و من هم میتوانستم درکش بکنم. آن آدمی هم که در اسکاتلند متن را نوشته، درکش کرده است.
نمایشنامه «کلاغ» چطور به دستتان رسید؟
متن را آقای وحید رهبانی ترجمه کرده بود اما چاپ نشده. من دنبال متنی میگشتم با ویژگیهایی که گفتم و نمیخواستم سراغ شاهکارهای شناختهشده و موجود در بازار بروم. میخواستم یک متن معاصر از نویسندهیی ناشناختهتر باشد. آقای رهبانی چند متنِ ترجمهشده داشتند که وقتی آنها را خواندم، از کلاغ بیشتر خوشم آمد، چون وقتی برای اولینبار متن را میخوانید، مهمترین نکته در آن، همان پیچیدگی موجود در متن است؛ اینکه انسان چقدر میتواند عجیب باشد. من که الان مقابل شما نشستهام، دارم به موضوعی فکر میکنم. یک ثانیه بعد به چیز دیگری فکر میکنم، ضمن اینکه در ناخودآگاهم دارم به موضوع دیگری هم فکر میکنم!
نمایش با آنکه نمایشی رئالیستی و پردیالوگ است، ولی به شدت فضای ترسناکی دارد. از نخستین دقایق نمایش تا پایان اجرا، تماشاگر به شدت منتظر یک فاجعه و حادثه خونبار است اما هرگز این اتفاق نمیافتد. ورود دختر به صحنه، دیالوگهایش و پیشزمینهیی که از کاراکتر مرد ارائه میکند، طوری است که هر تماشاگری انتظار یک کشتار خونین دارد. در پروسه تمرینها چطور به ساخت چنین فضایی رسیدید؟ یعنی چقدر از این فضاسازی مدیون متن خوب «دیوید هروئر» است و چقدر نتیجه تجربه و آموختههای کارگردان و بازیگران؟
موردی که اشاره کردید،کاملاً درست و از این نظر برای من جذاب است که فکر میکنم خشونت ما امروز، به همین شکل است، بخصوص ما ایرانیها. در دلمان شاید بخواهیم هزاران نفر را بکشیم و سرشاریم از خشم اما هرگز آن خشم را بروز نمیدهیم. شاید خشممان را در نهایت با یکیدو جمله و عکس در اینستاگرام بروز بدهیم. این اتفاق خیلی عجیبی است. من نمیدانم در دنیا چگونه است، ولی آدمهایی را که کنارم زندگی میکنند، میبینم. برای مثال همین امروز در ایستگاه BRT دیدم دو نفر به طرز وحشتناکی دعوا کردند و همدیگر را کتک زدند، مردم هم نگاه کردند، بعد خیلی عادی جدا شدند و رفتند! یعنی یک گروتسک عجیبی بر جامعه ما حاکم است. همه ما پر از خشم و خشونتیم اما چیزی از آن نمیبینیم. خشم را اصلاً به این شکل بروز نمیدهیم. به نظرم نکته شگفتانگیز «کلاغ» همین است که در متن هم وجود دارد؛ اینکه تماشاگر چند بار خیال میکند دختر میخواهد مرد را بُکشد، ولی هیچوقت این کار را نمیکند. در مورد شکل اجرا هم قضیه برمیگردد به آن تجربهکردنی که دربارهش حرف زدیم، چون برای خودم خیلی جذاب بود. من همیشه فکر میکردم کار رئالیستی باید چطوری باشد. همین که در تئاتر میگوییم دیوار چهارم را برداشتهییم، یعنی رئالیسم کاملاً از بین میرود. اگر قرار است چیزی به شکل درست رئالیسم یا ناتورالیسم باشد، سینما به بهترین شکل آن را نشان میدهد اما وقتی تئاتر میشود، باید چه کار کرد؟ به همین دلیل من هیچوقت سراغ متنهای رئالیستی نمیرفتم. در این نمایش میخواستم چنین تجربهیی داشته باشم که چطور میتوان یک کار رئالیستی کرد که دو نفر در آن فقط دیالوگ میگویند. چطور میشود آنها را روی یک مرز حرکت داد؟ با صحنه، با صدا یا چی... نمیدانم چقدر موفق بودهام، ولی باید این نکته را بگویم که در متن اصلی، این اتفاق در یکی از اتاقهای آن کارخانه میافتد. در تمام اجراهای خارجی که از این متن دیدم، همه کارگردانها صحنه را به شکل همان اتاق گرفته بودند. عدهیی گفتند اشتباه است که اینجا را به دستشویی مردانه تبدیل کردهاید، ولی من فکر میکنم این انتخاب هم در راستای همان تجربهگرایی است. مثل کاری که با صدا کردیم یا در بازیگری،که سعی شده کمی از شکل ناتورالیستیاش خارج بشود. در نهایت همه اینها تجربه بود.
بله، و به نظرم تجربه خیلی خوب و موفقی هم بوده. غیر از مواردی که اشاره کردید، هیچ دخل و تصرف دیگری در متن اصلی نداشتید؟
نه، فقط به ضرورت سانسور، جاهایی را حذف کردیم.
اما با وجود سانسورهایی که انجام شده، هنوز نمایشنامه و حتی اجرا خیلی جسورانه است. چیزهایی را در نمایش میبینیم یا میشنویم که در تئاتر کشور کمتر سابقه داشته. مثل دیالوگها و رفتارهای اروتیک شخصیتها. برای گنجاندن این موارد در اجرا مشکلی نداشتید؟
خب تا جایی که ممکن بود، سعی کردیم چیزهایی را کمرنگ بکنیم. در واقع چیزی که غیر از حذف متن و تغییر صحنه در اجرای ما اتفاق افتاده،کمرنگکردن یکسری حرکتهایی است که در متن وجود داشت. اصولاً نکتهیی هم که در تماشاگران ایرانی وجود دارد اینست که به نظرم ما خیلی تماشاگران هوشمندی شدهییم و میتوانیم پیامهایی را از طریق اتمسفری که ایجاد میشده، درک بکنیم. من سعی کردم با کمرنگکردن یکسری بخشها که جنبه خیلی بالای اروتیک داشت و ساختن اتمسفری که در کار وجود دارد، آن فضای لازم را در شکل رابطه این دو نفر القا بکنم.
بازیگران هم خیلی خوب برای ساختهشدن این فضا تلاش کردهاند. انتخاب بازیگران نمایش کلاغ، خیلی درست و بجایی بوده. بخصوص مرتضی اسماعیلکاشی با استرسی که در بازی و رفتارش ایجاد کرده، خیلی به شکلگیری آن فضای ملتهب و اروتیک کمک کرده است.
بله، مسئله ای که در مورد متن کلاغ وجود دارد، این است که بازیگران جدا از اینکه سن و سالشان چقدر به آن کاراکتر نزدیک است، باید بسیار توانمند میبودند، چون بخش اعظمی از اجرا در چنین کاری روی دوش بازیگران میچرخد. اینجا نمیتوانیم بازیگر را به شکل یک پرفورمر نگاه بکنیم که فرمی را تولید میکند. بلکه بازیگر باید توانمند باشد و خدا را شکر بازیگران من، این توانمندی را داشتند و فکر میکنم آن اتفاقی که مد نظرمان بوده، تا حدودی افتاده است.
گفتگو از: احمد حجارزاده